بررسی روایات معارض

بررسی روایات معارض

جعل روايات در شأن خلفا

وجود کذابين در روایات فضایل خلفا

تضعيف روايات جعلی پیرامون فضایل خلفا

  • >روايات فضايل خلفا
  • >روايات خلافت خلفا
  • >پاسخ ها به برخی از شبهات
    • استناد نکردن خلفا به اين روايات
    • مخالفت روايات با آروزي ابوبکر
    • انتساب خليفه به ابوبکر

اعتراف به عدم نص و اشکالات دیگر در مورد احادیث جعلی برای خلفا

حکم کذابین و حافظان احادیث جعلی

نقل حديث

  • >حديث عبدالرحمن بن عوف
  • >طريق سعيد بن زيد
    1.  روايت عبداللَّه بن ظالم مازني
    2.  روايت عبدالرحمن بن أخنس
    3.  روايت حُميد بن عبدالرحمن بن عوف
    4.  روايت رياح بن حارث
    5.  روايت ابوالطفيل
  • >طريق عبدالله بن عمر

اشکالات کلي

حکم جعل حديث

حدیث سنت الخلفا و اشکالات آن

  • >نقل حديث
  • >نقد اجمالي حديث
  • >ترجمه عرباض بن ساريه
  • >ترجمه راويان طبقه 02
  • >ترجمه راويان طبقه 03
  • >ترجمه راويان طبقه 04
  • >ترجمه راويان طبقه 05
  • >نقد متن حديث

عدم نص صريح بر خلافت ابوبکر

عدم وجود اجماع بر خلافت ابوبکر

  • >عدم صلاحيت اجماع
  • >عدم تحقق اجماع

بيعت با ابوبکر کاري بدون فکر

عوامل مساعد با خلافت ابوبکر

نقد و بررسي ادله خلافت ابوبکر (فوف العاده مهم کلیک کنید)

  •  >دليل 01:اقلّ جمع سه نفراست و وعده خداوند حقّ بوده و لذا در مورد خلفاي اربعه تحقّق يافته است.
  • >دليل 02:«قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلي قَوْمٍ أُولي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ»مصداق ابوبکر است
  • >دليل 03:اگر امامت ابوبکر باطل مي‏بود هرگز نزد مردم مورد مدح و ستايش قرار نمي‏گرفت؛
  • >دليل 04: «صحابه و علي‏عليه السلام درباره او از تعبير «خليفة رسول اللَّه» استفاده مي‏کردند، کساني که خداوند متعال در حقشان فرمود: «أُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ».
  • >دليل 05:«اگر امامت حقّ علي‏عليه السلام بود که امت آن را از او سلب کرده لازمه‏اش آن است که اين امت بدترين امت‏ها باشد در حالي که مطابق قرآن، بهترين امّت‏ها است...».
  • >دليل 06: حديث: «اقتدوا بالذين من بعدي ابوبکر و عمر» بر مشروعيت خلافت ابوبکر استدلال مي‏کند، که دلالت بر وجوب اقتدا به ابوبکر و عمر بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله دارد.
  • >دليل 07:پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «الخلافة بعدي ثلاثون عاماً...»، خلافت بعد از من سي سال است...
  • >دليل 08: پيامبرصلي الله عليه وآله ابوبکر را جانشين خود در نماز قرار داد و او را از آن مقام عزل نکرد لذا او بر امامت در نماز بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله باقي است
  • >دليل 09:در جنگ بدر پيامبرصلي الله عليه وآله ابوبکر و عمر را نزد خود در «عريش» نگه داشت و نگذاشت که در کارزار جنگ شرکت کنند، اين خود دليل بر آن است که حفظ حضرت به جهت آن بوده که قرار است خليفه بر مسلمين باشند.
  • >دليل 10:زني خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله آمد، پيامبر او را امر کرد که دوباره به سوي او باز گردد، زن عرض کرد: اگر آمدم و شما را نيافتم نزد چه کسي بروم؟ پيامبر فرمود: اگر مرا نيافتي نزد ابوبکر برو
  • >دليل 11: پیامبربه عایشه در در مرض مرگ خود فرمود: پدر و برادرت را بخوان تا نامه‏اي بنويسم؛ زيرا مي‏ترسم که کسي آرزويي داشته باشد و بگويد: من اولي و سزاوارترم. و خدا و مؤمنان ابا دارند جز ابوبکر را
  • >دليل 12:از پیامبر پرسید: کدامين شخص نزد تو محبوب‏تر است؟ فرمود: عايشه. عرض کردم: از مردان؟ فرمود: پدرش..

مدح عمر توسط امیر المومنین

مدح عثمان توسط امیرالمومنین

  •  مفهوم صحابه
  • مفهوم اصطلاحي صحابه
  • آراي مختلف در مورد صحابي

تضعيف حديث اصحابی کالنجوم (از طریق کتب رجالی اهل تسنن)

بررسي کلي روایت اصحابی کالنجوم

الباني و تضعيف سندهاي حديث اصحابی کالنجوم

بررسي دلالت حديث اصحابی کالنجوم

 

 

 

‏بررسي حديث «اصحابي کالنجوم»

‏بررسي حديث «اصحابي کالنجوم»

از جمله احاديث شايع و معروفي که اهل سنت زياد به آن استدلال کرده و به کار مي‏برند؛ در حالي که اصلي ندارد، حديث «اصحابي کالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم» است. اينان مي‏گويند که پيامبر فرمود: اصحاب من به مانند ستارگان‏اند به هر کدام از آن‏ها اقتدا کنيد هدايت مي‏يابيد.

آنان به اين حديث در مقابل حجيّت سنت اهل بيت‏عليهم السلام احتجاج کرده و سنت صحابه را مصدر تشريع و استنباط قرار داده‏اند. لذا جا دارد که اين حديث را از حيث سند و دلالت مورد بحث و بررسي قرار دهيم.

 

منظور از صحابه در حدیث اصحابی کالنجوم کیست؟!!!!

  •  مفهوم صحابه
  • مفهوم اصطلاحي صحابه
  • آراي مختلف در مورد صحابي

تضعيف حديث اصحابی کالنجوم (از طریق کتب رجالی اهل تسنن)

بررسي کلي روایت اصحابی کالنجوم

الباني و تضعيف سندهاي حديث اصحابی کالنجوم

بررسي دلالت حديث اصحابی کالنجوم

 

 

 

بررسي احاديث فضايل خلفا

بررسي احاديث فضايل خلفا

يکي از عوامل دوري مردم از اهل بيت‏عليهم السلام و تمايل به خلفا وجود روايات فراوان در مصادر حديثي اهل سنت است که به تصريح تاريخ و برخي از بزرگان اهل سنت در شأن خلفا جعل شده است. اين روايات تأثير به سزايي در تغيير جامعه از مسير اصلي خود و انحراف و دوري مردم از امامان معصوم‏عليهم السلام داشته است، لذا ما در اين بحث در صدديم تا اين روايات را به طور اجمال مورد بررسي و نقد قرار دهيم.

جعل روايات در شأن خلفا

وجود کذابين در روایات فضایل خلفا

تضعيف روايات جعلی پیرامون فضایل خلفا

  • >روايات فضايل خلفا
  • >روايات خلافت خلفا
  • >پاسخ ها به برخی از شبهات
    • استناد نکردن خلفا به اين روايات
    • مخالفت روايات با آروزي ابوبکر
    • انتساب خليفه به ابوبکر

اعتراف به عدم نص و اشکالات دیگر در مورد احادیث جعلی برای خلفا

حکم کذابین و حافظان احادیث جعلی

 

حديث «عشره مبشره»

بررسي حديث «عشره مبشره»

يکي از احاديث معروف و شايع نزد اهل سنت حديث «عشره مبشّره» است. به اين مضمون که پيامبرصلي الله عليه وآله ده نفر از اصحاب خود را بشارت به بهشت داده است. و لذا آنان اجماع کرده‏اند که اين ده نفر افضل مردم بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله مي‏باشند. ولي با دقت و تأمّل در آن پي مي‏بريم که اين حديث از حيث سند و دلالت قابل اعتماد نيست؛ زيرا از جمله احاديث جعلي و ساختگي به شمار مي‏آيد، ولي به جهت محبّت شديد آن‏ها نسبت به اين ده نفر تصريح به آن نکرده يا درباره آن تحقيق ننموده‏اند. ما در اين بحث در صدد هستيم تا اين حديث را به اين ترتيب که در آن آمده مورد مناقشه قرار دهيم، نه آن‏که فضايل و بشارت‏هايي را که براي عموم صحابه است انکار کنيم؛ زيرا ما معتقديم که برخي از آنان همانند حضرت علي‏عليه السلام، عمار بن ياسر، سلمان فارسي، مقداد بن اسود، زيد بن صوحان، بلال حبشي، عبداللَّه بن سلام و عده‏اي ديگر به طور حتم از جانب رسول خداصلي الله عليه وآله به بهشت بشارت داده شده‏اند و واقعاً هم بهشتي‏اند، بلکه براي برخي از تابعين همچون اويس قرني نيز بشارت به بهشت داده است.

 نقل حديث

  • >حديث عبدالرحمن بن عوف
  • >طريق سعيد بن زيد
    1.  روايت عبداللَّه بن ظالم مازني
    2.  روايت عبدالرحمن بن أخنس
    3.  روايت حُميد بن عبدالرحمن بن عوف
    4.  روايت رياح بن حارث
    5.  روايت ابوالطفيل
  • >طريق عبدالله بن عمر

اشکالات کلي

حکم جعل حديث

حديث «سنت خلفا»

‏بررسي حديث «سنت خلفا»

يکي از احاديثي که بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله در مورد فضيلت سه خليفه به آن استدلال مي‏کنند حديث معروف به «لزوم متابعت از سنت خلفا» است. آن‏ها اين حديث را تنها بر چهار خليفه بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله منطبق مي‏کنند و در باب احکام فقهي و اخلاقيات و نيز علم اصول و کلام اسلامي به آن بر حجيّت سنت و لزوم پيروي از آنان استفاده مي‏نمايند. و نيز هنگامي که نسبت به رفتار برخي از خلفا اعتراض مي‏شود به اين حديث تمسک مي‏کنند. اينک جا دارد که اين حديث را به طور مستقل مورد بحث و بررسي سندي و دلالي قرار دهيم.

حدیث سنت الخلفا و اشکالات آن

  • >نقل حديث
  • >نقد اجمالي حديث
  • >ترجمه عرباض بن ساريه
  • >ترجمه راويان طبقه 02
  • >ترجمه راويان طبقه 03
  • >ترجمه راويان طبقه 04
  • >ترجمه راويان طبقه 05
  • >نقد متن حديث

 

بررسي ادله خلافت ابوبکر

بررسي ادله خلافت ابوبکر

علماي اهل سنت گرچه معتقدند که خلافت ابوبکر با بيعت و شورا تمام شده و اين دو عامل مشروعيت بخشيدن به خلافت او بوده است، ولي از طرف ديگر در صددند که مشروعيت خلافت او را از راه‏هاي ديگر همچون ادله نقلي از آيات قرآن و روايات نيز تثبيت نمايند.

مير سيد شريف جرجاني در «شرح مواقف» بعد از ذکر نصوص ولايت و امامت اميرالمؤمنين‏عليه السلام که شيعه به آن‏ها استدلال کرده مي‏گويد: «اين‏ها نصوصي است که با نصوصي که دلالت بر امامت ابوبکر دارد معارض‏اند... آن‏گاه هر يک از ادله خود بر امامت ابوبکر را ذکر مي‏کند».[1]  ما در صدد برآمده‏ايم تا هر يک از ادله او و ديگران را که بر خلافت ابوبکر استدلال کرده‏اند مورد نظر قرار داده و بررسي نماييم.

[1] شرح مواقف، ج 8، ص 365-363.

 

عدم نص صريح بر خلافت ابوبکر

عدم وجود اجماع بر خلافت ابوبکر

  • >عدم صلاحيت اجماع
  • >عدم تحقق اجماع

بيعت با ابوبکر کاري بدون فکر

عوامل مساعد با خلافت ابوبکر

نقد و بررسي ادله خلافت ابوبکر (فوف العاده مهم کلیک کنید)

  •  >دليل 01:اقلّ جمع سه نفراست و وعده خداوند حقّ بوده و لذا در مورد خلفاي اربعه تحقّق يافته است.
  • >دليل 02:«قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلي قَوْمٍ أُولي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ»مصداق ابوبکر است
  • >دليل 03:اگر امامت ابوبکر باطل مي‏بود هرگز نزد مردم مورد مدح و ستايش قرار نمي‏گرفت؛
  • >دليل 04: «صحابه و علي‏عليه السلام درباره او از تعبير «خليفة رسول اللَّه» استفاده مي‏کردند، کساني که خداوند متعال در حقشان فرمود: «أُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ».
  • >دليل 05:«اگر امامت حقّ علي‏عليه السلام بود که امت آن را از او سلب کرده لازمه‏اش آن است که اين امت بدترين امت‏ها باشد در حالي که مطابق قرآن، بهترين امّت‏ها است...».
  • >دليل 06: حديث: «اقتدوا بالذين من بعدي ابوبکر و عمر» بر مشروعيت خلافت ابوبکر استدلال مي‏کند، که دلالت بر وجوب اقتدا به ابوبکر و عمر بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله دارد.
  • >دليل 07:پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «الخلافة بعدي ثلاثون عاماً...»، خلافت بعد از من سي سال است...
  • >دليل 08: پيامبرصلي الله عليه وآله ابوبکر را جانشين خود در نماز قرار داد و او را از آن مقام عزل نکرد لذا او بر امامت در نماز بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله باقي است
  • >دليل 09:در جنگ بدر پيامبرصلي الله عليه وآله ابوبکر و عمر را نزد خود در «عريش» نگه داشت و نگذاشت که در کارزار جنگ شرکت کنند، اين خود دليل بر آن است که حفظ حضرت به جهت آن بوده که قرار است خليفه بر مسلمين باشند.
  • >دليل 10:زني خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله آمد، پيامبر او را امر کرد که دوباره به سوي او باز گردد، زن عرض کرد: اگر آمدم و شما را نيافتم نزد چه کسي بروم؟ پيامبر فرمود: اگر مرا نيافتي نزد ابوبکر برو
  • >دليل 11: پیامبربه عایشه در در مرض مرگ خود فرمود: پدر و برادرت را بخوان تا نامه‏اي بنويسم؛ زيرا مي‏ترسم که کسي آرزويي داشته باشد و بگويد: من اولي و سزاوارترم. و خدا و مؤمنان ابا دارند جز ابوبکر را
  • >دليل 12:از پیامبر پرسید: کدامين شخص نزد تو محبوب‏تر است؟ فرمود: عايشه. عرض کردم: از مردان؟ فرمود: پدرش..

 

 

نهج البلاغه و مدح خلفا

نهج البلاغه و مدح خلفا

برخي براي اثبات رضايت حضرت علي‏عليه السلام از خلفا در صدد تمسّک به کلمات حضرت برآمده و مي‏گويند: امام‏عليه السلام عملکرد آن‏ها را مورد ستايش قرار داده است، و لذا کسي حق ندارد آن‏ها را مذمّت کند. ما در اين مبحث در صدد برآمديم تا کلماتي را که به آن‏ها استدلال نموده‏اند بررسي کرده و مشاهده نماييم که آيا سند آن‏ها صحيح است و نيز آيا دلالت بر مدعاي آنان دارد و يا خير؟

مدح عمر توسط امیر المومنین

مدح عثمان توسط امیرالمومنین

منظور از صحابه در حدیث اصحابی کالنجوم کیست؟!!!!

 مفهوم صحابه

خليل بن احمد فراهيدي مي‏گويد: «صِحابه: مصدر (صاحبک) و صاحب به معناي نعتي است، ولي در کلام، غالباً به معناي اسمي به کار مي‏رود».[1] .

راغب اصفهاني مي‏گويد: «صاحب به معناي ملازم است؛ يعني کسي که ملازم کسي يا چيزي است، خواه مصاحبتش با بدن باشد که اين معناي حقيقي است و در اکثر اوقات استعمال دارد، يا به عنايت و همّت است که اين هم يک نوع مصاحبت است ولو مجازاً...».[2] .

معناي لغوي اين کلمه در قرآن کريم در موارد متعدد به کار رفته که تمام آن‏ها مشترک در معناي معاشرت و ملازمت است.

[1] ترتيب کتاب العين، ص 440.

[2] مفردات راغب، ص 275.

 

مفهوم اصطلاحي صحابه

درباره مفهوم اصطلاحي صحابه، آراي مختلفي وجود دارد:

1 - صحابي کسي است که با پيامبرصلي الله عليه وآله معاشرت داشته ولو ساعتي.[1] .

2 - صحابي کسي است که معاصر پيامبرصلي الله عليه وآله است هر چند او را نديده باشد.[2] .

3 - صحابي در نظر اصوليين اهل سنت به کسي اطلاق مي‏شود که پيامبرصلي الله عليه وآله را ملاقات کرده و از خواص او گرديده و او را مدّتي متابعت و همراهي کرده است، به گونه‏اي که اطلاق لفظ «مصاحبت» درباره او صادق باشد ولي از حيث مقدار مصاحبت اندازه‏اي ندارد.[3] .

4 - صحابي کسي است که با پيامبرصلي الله عليه وآله مصاحبت طولاني داشته و از او علم اخذ نموده است.[4] .

5 - مطابق نظر شيعه امامي، صحابي کسي است که پيامبرصلي الله عليه وآله را ملاقات نموده و به او ايمان آورده و مسلمان از دنيا رفته است.[5] .

در حقيقت، مدرسه اهل بيت‏عليهم السلام صحابي را در معناي لغوي آن که همان مصاحبت و ملازمت و معاشرت است به کار مي‏برد لکن با قيد ايمان و بقاي بر اسلام تا آخر عمر.

[1] العدة في اصول الفقه، ج 3، ص 988؛ فتح الباري، ج 7، ص 3.

[2] تيسير التحرير، ج 3، ص 67.

[3] الإحکام في اصول الأحکام، ج 2، ص 321.

[4] العدة في اصول الفقه، ج 8، ص 988.

[5] الدراية، ص 120.

 

آراي مختلف در مورد صحابي

عالمان و مورّخان در مورد صحابه ديگاه‏هاي مختلفي دارند که به برخي از آن‏ها اشاره مي‏کنيم:

1 - کفر جميع صحابه؛ اين رأي از فرقه کامليه است، که با قرآن و حديث و سيره صحابه و عقل، مخالف است، و شيعه امامي نيز از آن متبرّي است.

2 - رأي شيعه امامي و برخي از اهل سنت؛ به اين معنا که در ميان صحابه افراد مختلفي از عادل و فاسق وجود داشته‏اند، از اين رو مجرد مصاحبت با رسول خداصلي الله عليه وآله باعث نمي‏شود که کسي تکويناً عادل گردد.

3 - عدالت جميع صحابه قبل از دخول در فتنه؛ اين رأي از معتزله است، آنان معتقد به فسق کساني هستند که در جنگ با اميرالمؤمنين‏عليه السلام شرکت کردند.

4 - تأويل و توجيه مواقف صحابه؛ مطابق اين رأي بايد تمام کارهاي صحابه که در ظاهر مخالف با اسلام و ظواهر دين است، توجيه نمود.

5 - عدالت جميع صحابه؛ مطابق اين رأي - که نظر اکثر اهل سنت است - تمام صحابه عادل بوده و با عدالت از دنيا رفته‏اند.

براي توضيح بيشتر به بحث «عدالت صحابه» مراجعه شود.

تضعيف حديث اصحابی کالنجوم (از طریق کتب رجالی اهل تسنن)

تضعيف حديث

با مراجعه به کتاب‏هاي اهل سنت و اقوال رجاليين و حديث‏شناسان به دست مي‏آيد که حديث «اصحابي کالنجوم» از هيچ گونه اعتباري نزد آنان برخوردار نيست. اينک به عبارات برخي از آن‏ها اشاره مي‏کنيم:

1 - احمد بن حنيل (241)

صاحب کتاب «التيسير» از احمد بن حنبل نقل مي‏کند که حديث «نجوم» غير صحيح است.[1] .

2 - ابوبکر بزّار (292)

حافظ ابن عبد البرّ به سندش از ابوبکر بزار نقل کرده که گفت: «شما از آنچه از پيامبرصلي الله عليه وآله روايت مي‏شود و در دستان عموم مردم است سؤال کرديد که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «اصحابي کمثل النجوم - او اصحابي کالنجوم - فبأيّها اقتدوا اهتدوا؟ اين کلامي است که هرگز صحيح نمي‏باشد...».[2] .

3 - ابن عدي (365)

ابن عدي معروف به ابن قطّان حديث «النجوم» را در کتاب «الکامل» خود آورده که موضوع آن احاديث ضعيف و موضوع است.[3] .

4 - ابن حزم (456)

ابن حزم نيز از جمله افرادي است که حديث «نجوم» را تکذيب و حکم به بطلان و وضع آن کرده است. او مي‏گويد: «به تحقيق ظاهر شد که اين روايت در اصل ثابت نيست، بلکه شکي نيست که دروغ است؛ زيرا خداوند متعال در حق پيامبرش فرمود: «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي - إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي».[4]  اگر کلام او عليه الصلاة و السلام در شريعت، تمامش بر حق و واجب است پس بدون شک از ناحيه خداوند است. و هر چه از ناحيه او است در آن اختلافي نيست؛ زيرا خداوند مي‏فرمايد: «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً کَثِيراً»،[5]  خداوند از تفرقه و اختلاف نهي کرده است آنجا که مي‏فرمايد: «وَ لا تَنازَعُوا»[6]  پس محال است که خداوند امر کند رسولش را به متابعت مطلق از صحابه در حالي که در ميان آن‏ها فردي وجود دارد که شيئي را حلال مي‏کند در حالي که ديگري آن را حرام مي‏داند. و اگر چنين مي‏بود بايد فروش شراب حلال مي‏بود؛ زيرا سمرة بن جندب آن را حلال دانسته است. و نيز بايد خوردن تگرگ براي روزه‏دار به جهت اقتدا به ابي طلحه حلال باشد، و از طرفي ديگر به جهت اقتدا به ديگران از صحابه حرام گردد...[7] .

آن‏گاه مي‏گويد: چگونه جايز است تقليد قومي که گاهي خطا کرده و گاهي به صواب رفته‏اند.[8] .

و در جايي ديگر مي‏گويد: تنها چيزي که بر ما واجب است متابعت آن چيزي است که در قرآن از جانب خداوند نازل شده و براي ما دين اسلامي را تشريع کرده است. و آنچه از رسول خداصلي الله عليه وآله به طور صحيح رسيده و خداوند کلام او را به عنوان بيان دين به حساب آورده است...

غلط کرده‏اند کساني که مي‏گويند: اختلاف رحمت است، آن‏گاه احتجاج مي‏کنند به حديثي که به پيامبر نسبت داده شده که فرمود: «اصحابي کالنجوم بايّهم اقتديتم اهتديتم»، اين حديث باطل و دروغ بوده و از توليدات اهل فسق است....[9] .

5 - ابن عبد البرّ (436)

او به سندش از ابن عمر حديث «نجوم» را نقل مي‏کند و در آخر مي‏گويد: «اين سندي است غير صحيح که به آن حجت قائم نمي‏شود».[10] .

6 - ابن الجوزي (597)

او بعد از نقل اين حديث از عمر بن خطّاب مي‏گويد: «اين حديثي است غير صحيح؛ زيرا در سندش نعيم وجود دارد که مجروح بوده و نيز عبدالرحيم است که يحيي بن معين او را کذّاب مي‏داند».[11] .

7 - شمس الدين ذهبي (748)

او در کتاب «ميزان الاعتدال» در ترجمه جعفر بن الواحد هاشمي قاضي بعد از تضعيف او مي‏گويد: از بلاياي او جعل حديث «نجوم» است.[12] .

و نيز در ترجمه زيد العمّي بعد از نقل حديث «نجوم» تصريح به بطلان آن نموده است.[13] .

8 - ابن قيّم جوزيه (751)

او مي‏گويد: «اين حديث - حديث نجوم - از طريق اعمش از ابوسفيان بن جابر و از حديث سعيد بن مسيّب از ابن عمر، و از طريق حمزه جزري از نافع از ابن عمر نقل شده که هيچ يک از آن‏ها ثابت نيست».[14] .

9 - ابن الهمام حنفي (861)

او که از بزرگان حنفيه است، مي‏گويد: حديث نجوم شناخته شده نيست.[15] .

10 - جلال‏الدين سيوطي (911)

او بعد از نقل اين حديث در «الجامع الصغير» تصريح به ضعف آن نموده است.[16] .

11 - قاضي شوکاني (1250)

او در بحث «حجيت اجماع» مي‏گويد: «و نيز حديث "اصحابي کالنجوم بأيّهم اقتديتم" افاده حجيت قول هر يک از آن‏ها را دارد. و در اين حديث گفتار معروفي است؛ زيرا در رجال آن عبدالرحيم عمّي از پدرش وجود دارد که هر دو جدّاً ضعيف‏اند. بلکه ابن معين، عبدالرحيم را کذّاب معرّفي کرده است...

اين حديث طريقي ديگر دارد که در آن حمزه نصيبي است که او نيز جداً ضعيف است. بخاري او را منکر الحديث معرّفي کرده و ابن معين مي‏گويد: او بي‏ارزش است. و ابن عدي گفته است که عموم روايات او موضوع و جعلي است. و نيز اين حديث از طريق جميل بن زيد نقل شده که مجهول است».[17] .

12 - محمّد ناصرالدين الباني (معاصر)

او حديث «نجوم» را در کتاب «سلسلة الأحاديث الضعيفة و الموضوعة» آورده و بعد از نقل آن مي‏گويد: «اين حديث موضوع و جعلي است».[18] .

[1] التيسير في شرح التحرير، ج 3، ص 243.

[2] جامع بيان العلم، ج 2، ص 90.

[3] الکامل، ترجمه حمزه نصيبي و جعفر بن عبدالواحد هاشمي قاضي.

[4] سوره نجم، آيات 3و4.

[5] سوره نساء، آيه 82.

[6] سوره انفال، آيه 46.

[7] المحلّي، ج 6، ص 83.

[8] همان، ص 86.

[9] پيشين، ج 5، ص 64.

[10] جامع البيان العلم، ج 2، ص 90و91.

[11] العلل المتناهية في الاحاديث الواهية.

[12] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 413.

[13] همان، ج 2، ص 102.

[14] إعلام الموقّعين، ج 2، ص 223.

[15] التحرير، ج 3، ص 243.

[16] فيض القدير، ج 4، ص 76؛ کنز العمال، ج 6، ص 133.

[17] ارشاد الفحول، ص 83.

[18] سلسلة الاحاديث الضعيفة، ج 1، ص 149.

بررسي کلي روایت اصحابی کالنجوم

بررسي کلي روايات

حديث «اصحابي کالنجوم» را برخي از صحابه نقل کرده‏اند که همه آن روايات از ضعف سندي برخوردار است:

1 - روايت عبداللَّه بن عمر

در سند روايت او عبدالرحيم بن زيد و زيد العمّي وجود دارند که هر دو ضعيف‏اند.

2 - روايت عمر بن خطّاب

در سند روايت او نعيم بن حماد و عبدالرحيم بن زيد و زيد العمّي وجود دارند که همگي ضعيف‏اند.

3 - روايت جابر بن عبداللَّه انصاري

از جابر با يک سند دارقطني حديث «نجوم» را نقل کرده که در آن سند حميد بن زيد وجود دارد که مجهول است. و در سند ديگرش ابوسفيان و سلام بن سليم و حارث بن غصين وجود دارند که ضعيف و يا مجهولند.

4 - روايت عبداللَّه بن عباس

در سند اين روايت سليمان بن ابي کريمه و جويبر بن سعيد و ضحاک بن مزاحم وجود دارند که همگي از ضعفا به حساب مي‏آيند.

5 - روايت ابوهريره

در سند اين روايت نيز جعفر بن عبدالواحد قاضي هاشمي وجود دارد که متّهم به جعل حديث و کذب است.

6 - روايت انس بن مالک

در سند اين روايت بشر بن حسين وجود دارد که ابوحاتم او را دروغگو مي‏داند. و نيز ابن حجر کلماتي را از علما در مذمّت او در «لسان الميزان» آورده است.[1] .

[1] لسان الميزان، ج 2، ص 23-21.

الباني و تضعيف سندهاي حديث اصحابی کالنجوم

الباني و تضعيف سندهاي حديث

ناصرالدين الباني وهابي در کتاب «سلسلة الأحاديث الضعيفة» حديث را با تعبيرات گوناگون آورده و همه را تضعيف کرده است. اينک به طور خلاصه به آن اشاره مي‏شود:

1 - ابن عبد البرّ[1]  و ابن حزم[2]  از طريق سلام بن سليم و او از حارث بن غصين، از اعمش از ابوسفيان، از جابر نقل کرده که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «اصحابي کالنجوم، بايّهم اقتديتم اهتديتم».

ابن عبد البر مي‏گويد: «اين حديثي است که قابل احتجاج نيست؛ زيرا حارث بن غصين مجول است».

ابن حزم نيز مي‏گويد: «اين روايت ساقط است؛ زيرا ابوسفيان ضعيف است. و سلام بن سليمان از کساني است که احاديث ضعيف‏السند را روايت مي‏کند، و اين حديث بدون شک از جمله آن‏ها است».

آن‏گاه الباني مي‏گويد: «بار اين حديث بر دوش سلام بن سليم است و علما اجماع بر ضعف او دارند. ابن خراش مي‏گويد: «او کذّاب است». و ابن حبّان گفته: او احاديث جعلي روايت مي‏کند... و به همين جهت است که احمد گفته: «اين حديث صحيح نيست» همان‏گونه که ابن قدامه در کتاب «المنتخب» به آن اشاره کرده است.[3] .

آن‏گاه الباني مي‏گويد: «گفتار شعراني[4]  که اين حديث را نزد اهل کشف صحيح دانسته، باطل است؛ زيرا تصحيح احاديث از طريق کشف بدعت صوفي است و اعتماد بر اين طريق منجرّ به تصحيح احاديث باطلي مي‏شود که هيچ اصل و اساسي ندارد، همانند اين حديث؛ به جهت آن‏که کشف، بهترين حالاتش بر فرض صحّت همانند رأي است که گاهي به خطا و گاهي به صواب مي‏رود. و اين در صورتي است که هوا و هوس در آن راه پيدا نکرده باشد.[5] .

2 - خطيب[6]  و قبل از او ابوالعباس اصمّ، و او از بيهقي[7]  و ديلمي و ابن عساکر از طريق سليمان بن ابي کريمه از جويبر از ضحاک از ابن عباس نقل کرده که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «مهما اوتيتم من کتاب اللَّه فالعمل به لا عذر لأحدکم في ترکه، فإن لم يکن في کتاب اللَّه، فسنة ماضية، فان لم يکن سنّة منّي ماضية فما قال اصحابي، انّ اصحابي بمنزلة النجوم في السماء، فأيّها اخذتم به اهتديتم، و اختلاف اصحابي لکم رحمة»؛ «هر چه که از کتاب خدا به شما رسيده بايد به آن عمل کنيد و براي هيچ کس عذري در ترک آن نيست، اگر در کتاب خدا نبود پس به سنت حتمي عمل کنيد، و اگر سنّتي از من يافت نشد به آنچه اصحابم مي‏گويند عمل نماييد؛ زيرا اصحابم به منزله ستارگان در آسمان‏اند، به هر کدام تمسک کنيد هدايت يافته‏ايد. و اختلاف اصحابم براي شما رحمت است».

آن‏گاه مي‏گويد: «اين سند جدّاً ضعيف است. ابن ابي حاتم، سليمان بن کريمه را ضعيف الحديث معرفي کرده است. و جويبر پسر سعيد ازدي مطابق رأي دارقطني و نسائي و ديگران، متروک است. و ابن مديني نيز او را تضعيف نموده است.

بيهقي بعد از نقل اين حديث گفته: اين حديث متنش مشهور است ولي سندهاي آن همگي ضعيف بوده و هيچ سندي براي آن به اثبات نرسيده است.

آن‏گاه مي‏گويد: تحقيق در مطلب آن است که اين حديث جداً ضعيف است به جهت آنچه درباره جويبر گفته شد...».[8] .

3 - ابن بطّه[9]  و خطيب و ديلمي[10]  و ابن عساکر[11]  از طريق نعيم بن حماد از عبدالرحيم بن زيد عمِّي از پدرش از سعيد بن مسيب از عمر بن خطّاب نقل کرده که پيامبر فرمود: «سألت ربّي فيما اختلف فيه اصحابي من بعدي، فاوحي اللَّه اليّ: يا محمّد! انّ اصحابک عندي بمنزلة النجوم في السماء، بعضها أضوأ من بعض، فمن أخذ بشي‏ء ممّا عليه من اختلافهم فهو عندي علي هدي»؛ «از پروردگار خود در مورد آنچه اصحابم بعد از من در آن اختلاف مي‏کنند سؤال نمودم. خداوند به من وحي فرستاد که اي محمّد! همانا اصحاب تو نزد من به منزله ستارگان در آسمانند، برخي روشن‏تر از برخي ديگر، پس هر کس چيزي از آنچه ايشان - با اختلافي که دارند - برآنند را اخذ کند، او نزد من بر هدايت است».

الباني بعد از نقل اين حديث مي‏گويد: «اين سندي است موضوع. نعيم بن حمّاد ضعيف است. و عبدالرحيم بن زيد عمِّي کذّاب است، و آفت در اين حديث اوست. و ابن معين او را کذّاب معرفي کرده است. و ذهبي بعد از نقل اين حديث در «ميزان الاعتدال» آن را باطل معرّفي کرده است.

4 - ابن عبدالبر و ابن حزم از طريق ابي شهاب حناط از حمزه جزري، از نافع از ابن عمر نقل کرده که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «انّما مثل اصحابي مثل النجوم، فأيّهم أخذتم بقوله اهتديتم»؛ «همانا اصحابم به مانند ستارگانند، به گفتار هر کدام اخذ کنيد هدايت يافته‏ايد».

ابن عبدالبر بعد از نقل اين حديث مي‏گويد: «اين سندي است غير صحيح». آن‏گاه الباني مي‏گويد: «حمزه همان ابن ابي حمزه است که دارقطني او را متروک معرّفي کرده و ابن عدي گفته: عموم مرويات او جعلي است. و ابن حبان درباره او گفته: او از افراد ثقه حديث جعلي نقل کرده است و لذا روايت از او جايز نيست. ذهبي در «ميزان الاعتدال» از او احاديث جعلي را آورده و اين حديث را از جمله آن‏ها به شمار آورده است.

ابن حزم مي‏گويد: «روشن شد که اين روايت اصلاً ثابت نيست بلکه شکّي در کذب آن نيست... چگونه صحيح است تقليد از قومي که گاهي خطا کرده و گاهي به صواب مي‏روند.

او نيز مي‏گويد: وظيفه ما متابعت از آن چيزي است که در قرآن آمده و از رسول خداصلي الله عليه وآله به سند صحيح رسيده است.

و در آخر مي‏گويد: اين حديث باطل و دروغ بوده و از توليدات اهل فسق به حساب مي‏آيد به جهاتي:

1 - اين حديث از طريق نقل ثابت نشده است.

2 - صحيح نيست که پيامبرصلي الله عليه وآله امر کند به چيزي که از آن نهي کرده است. مي‏دانيم که پيامبرصلي الله عليه وآله خبر داده که ابوبکر در فلان تفسيري که داشته به خطا رفته است. و نيز عمر در فلان تأويل دروغ گفته است... و محال است که پيامبرصلي الله عليه وآله امر کند مردم را به متابعت هر کدام از اصحاب که قطعاً خطاکار نيز بوده‏اند. و اين لازم مي‏آيد که پيامبرصلي الله عليه وآله امر به متابعت از خطا کرده باشد، و حضرت از اين امر مبرّا است.

3 - در اين حديث گفتاري است باطل و هرگز نمي‏توان آن را به پيامبرصلي الله عليه وآله نسبت داد؛ زيرا کسي که اراده کرده جهت مَطلع جُدَي را ولي به دنبال مَطلع سرطان برود قطعاً هدايت نخواهد شد، بلکه به گمراهي خواهد افتاد، به جهت اين‏که هر ستاره‏اي قابل هدايت در هر راهي نيست پس اين تشبيه درست نيست. و واضح شد که دروغ است و سقوط آن از اعتبار به طور ضروري واضح است.

و نيز از ابن حزم نقل کرده که او درباره اين حديث مي‏گويد: «خبري است دروغ، جعلي، باطل و غير صحيح».[12] .

[1] جامع بيان العلم، ج 2، ص 91.

[2] الإحکام، ج 6، ص 82.

[3] المنتخب، ج 10، ص 199.

[4] الميزان، ج 1، ص 28.

[5] سلسلة الاحاديث الضعيفة، ج 1، ص 144و145.

[6] الکفاية في علم الدرايه، ص 48.

[7] المدخل، رقم 152.

[8] سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 1، ص 167-146.

[9] الإبانة، ج 4، ص 11.

[10] المسند، ج 2، ص 190.

[11] تاريخ دمشق، ج 6، ص 303.

[12] سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 1، ص 152-149.

بررسي دلالت حديث اصحابی کالنجوم

بررسي دلالت حديث

حديث «نجوم» از حيث متن نيز بر فرض صحّت سند، قابل مناقشه است؛ زيرا آيا کسي مي‏تواند باور کند که جميع صحابه بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله بر طريق مستقيم بوده‏اند؟ آيه همه آن‏ها اهليّت براي اقتدا داشته‏اند؟ آيا همه آن‏ها به هدايت رسيده‏اند تا بتوانند ديگران را نيز به هدايت رهنمون کنند؟ اگر چنين است پس چرا اين همه آيات در قرآن کريم در مذمت طايفه‏اي از صحابه وارد شده است؟ و نيز اين همه روايات در مذمت جماعتي از آن‏ها از شخص پيامبرصلي الله عليه وآله رسيده است؟[1]  پيامبرصلي الله عليه وآله مي‏دانست که بعد از او چه اتفاقي خواهد افتاد و امت او به 73 فرقه متفرق خواهند شد. مگر نه اين است که در احاديث «حوض» پيامبرصلي الله عليه وآله خبر از بدعت‏گذاري جماعتي از صحابه داده و نيز آنان را اهل جهنم دانسته است؟[2]  آيا جماعتي از صحابه اهل فسق و فجور نبوده‏اند؛ از قبيل:

1 - جماعتي از مشاهير صحابه در قضيه جمل در موضوع «حوأب» دروغ گفته و مردم را نيز تحريض بر گواهي به دروغ کردند. اين موضوع از قضاياي مشهور در کتب تاريخ اهل سنت؛ از قبيل تاريخ طبري، ابن اثير، ابن خلدون، ابي الفداء و مسعودي و ديگران است.

2 - مگر نبود که خالد بن وليد مالک بن نويره را کشت و با زن او بدون عده گرفتن زنا کرد؟

3 - مگر مغيرة بن شعبه با ام جميل زنا نکرد.[3] .

4 - مگر سمرة بن جندب در عصر عمر بن خطّاب شراب فروش نبود؟[4] .

5 - مگر عبدالرحمن بن عمر بن خطّاب شراب‏خور در عصر خلافت پدرش در مصر نبود؟[5] .

6 - مگر برخي از بزرگان صحابه به احکام شرعي جاهل نبودند؟

7 - مگر معاويه کسي نبود که ربا مي‏گرفت و هنگامي که ابوالدرداء به او اعتراض کرد که پيامبرصلي الله عليه وآله رباي معاوضي را جايز نمي‏داند در جواب گفت: من اشکالي در آن نمي‏بينم.[6] .

و....

نتيجه اين‏که: حديث «اصحابي کالنجوم» سنداً و دلالتاً قابل مناقشه بوده و بي اعتبار است و لذا نمي‏توان به آن استدلال نمود.

[1] براي اطلاع رجوع شود به بحث «عدالت صحابه».

[2] صحيح بخاري، باب في الحوض، ج 4، ص 87و88.

[3] وفيات الاعيان، ج 2، ص 455؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 207.

[4] ر.ک: صحيح بخاري و ديگر کتب.

[5] شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 123.

[6] موطأ مالک، ج 2، ص 59.

 

جعل روايات در شأن خلفا

 جعل روايات در شأن خلفا

ابن ابي الحديد مي‏نويسد: معاويه در نامه‏اي که به عمّال خود در تمام بلاد اسلامي نوشت دستور داد تا به هيچ کس از شيعيان علي و اهل بيتش اجازه گواهي ندهند. و نيز بر آن‏ها نوشت تا شيعيان عثمان و محبّين او و کساني که فضايل و مناقب او را روايت مي‏کنند جمع کرده و آنان را تکريم کنند و گزارشي از آن روايات جعلي و اسامي آن‏ها و اسم پدران و عشيره آن‏ها را به او بدهند تا به آن‏ها صله دهد.

با اين دستور و انتشار آن بين مردم، فضايل بسياري براي عثمان نقل شد، تا به حدّي که در هر کشور تکثير شده و داخل منازل هر يک از مردم وارد شد... بعد از مدتي معاويه بار ديگر نامه‏اي به کارگزاران خود نوشت، و در آن گوشزد کرد که حديث در شأن عثمان فراوان نقل شده و هر گاه نامه من به شما رسيد مردم را دعوت به نقل روايت در شأن صحابه و خلفاي اولين نماييد. و هر روايتي را که کسي در شأن ابوتراب نقل کرده آن را در شأن صحابه درآوريد؛ زيرا اين عمل نزد من محبوب‏تر بوده و ابوتراب و شيعيان او را مغلوب خواهد کرد....

نامه معاويه بر مردم قرائت شد، لذا روايات جعلي بسياري در مناقب صحابه در ميان مردم منتشر گشت در حالي که هيچ حقيقت و واقعيت نداشته است. کار به جايي رسيد که اين روايات به اسم احاديث پيامبرصلي الله عليه وآله بر بالاي منابر خوانده شد و نيز به دست معلمان مکتب‏خانه‏ها سپرده شد تا به کودکان و نوجوانان تعليم دهند، و لذا مردم آن‏ها را همانند قرآن آموختند و به دختران و همسران و خدمتکاران خود نيز منتقل نمودند و همين طور اين روايات تا کنون در دسترس مردم باقي مانده است... و از اين طريق روايات جعلي بسيار و تهمت‏هاي فراواني در بين مردم در شأن خلفا و صحابه منتشر شد...».[1] .

ابن عرفه معروف به نفطويه از اکابر محدّثين و مورّخين به اين مناسبت نقل مي‏کند: «بيشتر احاديث در فضايل صحابه در ايام بني اميه به جهت تقرّب به آن‏ها جعل شد تا با اين گونه احاديث به گمان خودبيني بني هاشم را به خاک بمالند».[2] .

ابن الجوزي در کتاب «الموضوعات» مي‏گويد: «گروهي متعصّب که هيچ بهره‏اي از خير ندارند ادّعاي تمسک به سنت نموده به جهت مقابله با رافضه احاديثي را در فضايل ابوبکر جعل و وضع نمودند...».[3] .

همو در جايي ديگر جاعلين حديث را بر چند قسم تقسيم مي‏کند:

1 - زنادقه و اهل کفر که به قصد فاسد کردن شريعت و وارد کردن شک در آن و بازي با دين، جعل حديث کرده و به پيامبرصلي الله عليه وآله نسبت دادند.

2 - برخي نيز به جهت ياري مذهب خود جعل حديث کرده و شيطان آن‏ها را اين گونه فريب داد که اين عمل جايز است.

3 - برخي نيز به جهت ترغيب مردم به عمل بر خير و دوري از شر، احاديثي را جعل نمودند.

4 - گروهي ديگر جعل حديث بر هر کلام حسن را جايز شمردند.

5 - و برخي نيز به جهت اهداف و اغراضي خاص، حديثي را اختراع مي‏نمودند.[4] .

و نيز مي‏گويد: «من احاديث بسياري را که در فضل ابوبکر نقل مي‏کنند ذکر نمي‏کنم؛ زيرا برخي از آن‏ها از حيث معنا صحيح است ولي از حيث سند و نقل ثابت نيست، و برخي نيز بي‏معنا است و دائماً آن‏ها را از زبان عوام مردم مي‏شنوم...».[5] .

 

[1] شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 15؛ فجر اسلام، احمد امين، ص 275.

[2] همان؛ فجر الاسلام، ص 213.

[3] کتاب الموضوعات، ج 1، ص 225.

[4] کتاب الموضوعات، ج 1، ص 20-15.

[5] همان، ج 1، ص 237.

وجود کذابين در روایات فضایل خلفا

وجود کذابين

با رجوع به کتاب‏هاي رجال اهل سنت پي به وجود اشخاصي خواهيم برد که در سلسله احاديث بسياري قرار گرفته‏اند ولي به تصريح علماي رجال از خود اهل سنت متّهم به کذب و جعل و تزويرند. اينک اسامي برخي از آن‏ها را ذکر مي‏کنيم:

1 - ابان بن جعفر ابوسعيد بصري؛ بسيار دروغگو و جعل کننده حديث بر رسول خدا است.[1] .

2 - باذام ابوصالح؛ تابعي کذّاب است.[2] .

3 - جارود بن يزيد ابوعلي عامري؛ وي بسيار دروغگويي است که جعل حديث مي‏کند.[3] .

4 - حبيب بن ابي حبيب؛ از دروغگوترين مردم بوده و تمام احاديث او جعلي است.[4] .

5 - خالد بن اسماعيل ابواليد المخزومي؛ او متروک بوده و به احاديثش احتجاج نمي‏شود، جعل حديث مي‏کرد و به افراد ثقه نسبت مي‏داد.[5] .

6 - داوود بن عبدالجبار ابوسليمان مؤذن؛ بسيار دروغگو بوده و منکر الحديث است. سزاوار نيست که احاديثش مکتوب شود.[6] .

7 - زکريا بن يحيي مصري ابو يحيي وکار؛ بسيار دروغگو و از دروغگوهاي بزرگ روزگار است. او با وجود آن‏که از فقهاي صاحب حلقه و از صالحان و عابدان به شمار آمده ولي در عين حال جعل حديث مي‏کرده است.[7] .

8 - سليم بن مسلم؛ جعل کننده حديث و جهمي خبيث بود. و لذا احاديث او ترک شده و هيچ ارزشي ندارد.[8] .

9 - شيخ بن ابي خالد بصري؛ او اهل جعل حديث بود. چهار صد حديث را جعل کرده و داخل برنامه مردم نمود.[9] .

10 - ضحّاک بن حمزه منبجي؛ او اهل وضع حديث بود. و تمام روايات او از حيث متن يا سند منکر است.[10] .

11 - طاهر بن فضل حلبي؛ او کسي بود که جعل حديث مي‏کرد و آن‏ها را به افراد ثقه نسبت مي‏داد. تنها احاديثش را به جهت تعجب مي‏توان نوشت.[11] .

12 - عبد الرحمن بن مالک بن مغول؛ او بسيار دروغگو و تهمت زننده‏اي بود که هيچ کس درباره او شک ندارد. او جعل حديث مي‏کرد.[12] .

13 - غياث بن ابراهيم نخعي؛ کذّاب خبيثي است که جعل حديث مي‏کرد.[13] .

14 - فضل بن سُکين ابوالعباس؛ ابن معين مي‏گويد: او کذّاب است. خدا لعنت کند هر کسي را که از او حديث کوچک يا بزرگ نقل کند مگر آن‏که او را نشناسد.[14] .

اين‏ها برخي از کساني بودند که در سلسله اسناد روايات اهل سنت وارد شده و نزد رجاليين اهل سنت معروف به جعل حديث و کذب و دروغ‏اند. کسي که قصد تتبّع در اين موضوع را دارد به کتاب «اللآلي المصنوعة» و «تذکرة الموضوعات» و «کتاب المجرومين» و «رجال السنة» از شيخ محمّد حسن مظفر و «الغدير» از علامه اميني‏رحمه الله مراجعه کند.

مرحوم علامه در کتاب خود اسامي (702) نفر از رجال اهل سنت را نام برده که در رجال خود آن‏ها، متهم به کذب و جعل حديث‏اند. آن‏گاه مي‏گويد: اين‏ها بخشي از اين گونه افرادند، و شايد کساني که به کتاب‏هاي آن‏ها مراجعه کنند به افرادي ديگر برخورد نمايند که اهل اين کار بوده‏اند. جالب توجه اين‏که اين عمل نزد بسياري از اهل سنت، عمل زشتي نبوده بلکه افراد معروف به زهد و تقوا به اين عمل منسوب‏اند. و حتي به عنوان شعار صالحين نزد اهل سنت مطرح است، به اين اعتقاد که افراد با جعل حديث در شأن خلفا و صحابه و تقويت قلوب مردم به آنان به خداوند متقرّب مي‏شوند. و لذا يحيي بن معين قطّاني مي‏گويد: من در ميان صالحان در جعل حديث دروغگوتر نديدم.[15]  آن‏گاه علامه اميني‏رحمه الله اسامي افرادي را ذکر مي‏کند که معروف به زهد و تقوا بوده ولي در عين حال متّهم به جعل حديث شده‏اند؛ امثال:

1 - هيثم طائي؛ او کسي بود که تمام شب را به نماز مشغول بود و هنگامي که صبح مي‏شد مي‏نشست و جعل حديث مي‏نمود.

2 - حرب بن ميمون؛ او مجتهد عابد بود ولي از همه بيشتر دروغ مي‏گفت.

3 - محمّد بن ابراهيم شامي؛ او از زهّادي بود که به کذّاب وضّاع معروف شده بود.

4 - حافظ عبدالمغيث حنبلي؛ شخصي معروف به زهد، اعتماد، دين‏داري، صداقت، امانت، صلاح، اجتهاد، متابعت سنت و آثار بود، ولي در عين حال کتابي را تأليف کرده که در آن پر از احاديث جعلي در فضايل يزيد بن معاويه است.

5 - محمّد بن عکاشه؛ او کسي بود که هنگام قرائت قرآن بسيار گريه مي‏کرد ولي از جمله جعل‏کنندگان بسيار ماهر در حديث بود.

6 - ابوعمر زاهد؛ او کسي است که در فضايل معاوية بن ابي سفيان کتابي را از احاديث جعلي تأليف کرده است.

7 - برداني؛ مرد صالحي است که در فضيلت معاويه جعل حديث مي‏کرده است.

آن‏گاه مي‏گويد؛ از اينجا است که مشاهده مي‏کنيم بسياري از جعل کنندگان حديث را که يا امامي بوده‏اند داراي مريد و پيرو، يا حافظي مشهور و فقيهي حجّت و شيخي در روايت و خطيبي توانمند، که دسته‏اي از آن‏ها به جهت خدمت به مبدأ يا تعظيم امام و يا به جهت تأييد مذهب خود عمداً دروغ گفته‏اند.[16] .

[1] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 10؛ اللآلي المصنوعة، ج 2، ص 13.

[2] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 138؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 416.

[3] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 178؛ لسان الميزان، ج 2، ص 90.

[4] تهذيب التهذيب، ج 2، ص 158؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 452.

[5] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 627؛ اللآلي المصنوعة، ج 2، ص 5.

[6] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 12؛ تذکرة الموضوعات، ص 13.

[7] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 77؛ الضعفاء الکبير، ج 2، ص 87.

[8] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 232؛ لسان الميزان، ج 3، ص 134.

[9] تذکرة الموضوعات، ص 79؛ کتاب المجرومين، ج 1، ص 364.

[10] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 323؛ کتاب المجرومين، ج 1، ص 379.

[11] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 335؛ کتاب المجرومين، ج 1، ص 384.

[12] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 584؛ اللآلي المصنوعة، ج 1، ص 446.

[13] ميزان الاعتدال، ج 3، ص 336؛ لسان الميزان، ج 4، ص 489.

[14] لسان الميزان، ج 4، ص 441؛ تاريخ بغداد، ج 12، ص 362.

[15] مقدمه صحيح مسلم، ج 1، ص 42؛ تاريخ بغداد، ج 2، ص 98.

[16] الغدير، ج 5، ص 227.

تضعيف روايات جعلی پیرامون فضایل خلفا

تضعيف روايات

با مراجعه به کتب اهل سنت مشاهده مي‏نماييم که بسياري از رواياتي که درباره خلافت و فضايل آن‏ها نقل شده، به کذب و جعل نسبت داده شده است. اينک اين گونه روايات را در دو بخش دنبال مي‏کنيم:

 >روايات فضايل خلفا

>روايات خلافت خلفا

>پاسخ ها به برخی از شبهات

روايات فضايل خلفا

1 - ابن عباس از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل کرده که فرمود: «هيچ درختي در بهشت نيست جز آن‏که بر هر ورقه آن نوشته شده: لا اله الّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، ابوبکر الصديق، عمر الفاروق، عثمان ذوالنورين».[1] .

طبراني بعد از نقل آن مي‏گويد: اين حديث جعلي است، و علي بن جميل که در سند آن واقع شده بسيار جعل کننده است و اين حديث تنها از طريق او رسيده، و نيز ذهبي آن را باطل دانسته است.[2] .

2 - انس از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل مي‏کند که فرمود: شبي که مرا به معراج بردند داخل بهشت شدم، ناگهان سيبي را ديدم که از دست حوريه‏اي آويزان بود. گفت: من براي عثمان هستم که مظلوم کشته شد.

اين حديث را ذهبي در «ميزان الاعتدال» از طريق عباس بن محمّد عدوي وضّاع نقل کرده و گفته: اين خبر جعلي است.[3]  و ابن حجر مي‏گويد: براي اين خبر اصلي از کلام پيامبر نيست.[4] .

3 - براء بن عازب از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل کرده که فرمود: همانا خداوند براي ابوبکر در اعلا عليين گنبدي از ياقوت سفيد قرار داده... براي آن چهار هزار درب است، هر گاه ابوبکر مشتاق لقاي خدا شد دري از آن باز مي‏شود و به خداوند نظاره مي‏کند.

خطيب بغدادي بعد از نقل اين حديث مي‏گويد: اين حديث از جعليّات محمّد بن عبداللَّه بن ابوبکر اشناني است.[5] .

4 - ابوهريره از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل کرده که فرمود: امينان نزد خداوند سه نفرند: من و جبرئيل و معاويه.

خطيب بغدادي و ابن حبان و نسائي مي‏گويند: اين حديث باطل و جعلي است.[6] .

5 - ابوهريره از پيامبر نقل کرده که فرمود: خداوند مرا از نور خود خلق کرد و ابوبکر را از نور من و عمر را از نور ابوبکر و عثمان را از نور عمر خلق نمود. و عمر چراغ اهل بهشت است.

ذهبي اين خبر را دروغ دانسته،[7]  و ابونعيم مي‏گويد: اين خبر باطل بوده و مخالف کتاب خدا است.

6 - جابر از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل کرده که فرمود: دشمن ندارد ابوبکر و عمر را مؤمن، و دوست ندارد آن دو را منافق.

ذهبي آن را از جعليات معلّي بن هلال طحّان دانسته است. او کسي است که احمد درباره وي گفته: تمام احاديث او جعلي است. او نيز مي‏گويد: اين حديث صحيح نيست و معلّي متهم به کذب است.[8] .

کسي که در اين زمينه مي‏خواهد تحقيق نمايد به «الغدير» مراجعه نمايد.[9] .

[1] المعجم الکبير، ج 11، ص 63.

[2] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 633.

[3] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 386.

[4] لسان الميزان، ج 3، ص 308.

[5] تاريخ بغداد، ج 5، ص 441.

[6] کتاب المجرومين، ج 1، ص 146.

[7] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 166؛ لسان الميزان، ج 1، ص 361.

[8] تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 112.

[9] الغدير، ج 5، ص 476.

 

روايات خلافت خلفا

در مورد خلافت خلفا نيز اهل سنت رواياتي نقل کرده‏اند که خود به جعل و وضع آن تصريح نموده‏اند. اينک به برخي از آن‏ها اشاره مي‏کنيم:

1 - به طور مرفوع از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل کرده‏اند که فرمود: ابوبکر بعد از من متولّي امور امت من خواهد شد.

ذهبي بعد از نقل حديث مي‏گويد: اين خبري دروغ است.[1] .

2 - و نيز مرفوعاً نقل کرده‏اند که جبرائيل فرمود: ابوبکر وزير تو در زمان حيات و خليفه تو بعد از وفات تو است.

ذهبي اين حديث را از موضوعات و جعليّات ابوهارون اسماعيل بن محمّد فلسطين برشمرده، مي‏گويد: ابن جوزي آن را با سندي تاريک نقل کرده و گفته: ابو هارون، کذّاب است.[2] .

3 - خطيب بغدادي از عبداللَّه بن جراد نقل کرده که گفت: رسول خداصلي الله عليه وآله اسبي را آورد و بر آن سوار شد و فرمود: سوار بر اين اسب مي‏شود کسي که خليفه و جانشين بعد از من است. آن‏گاه ابوبکر سوار بر آن شد.

سيوطي اين حديث را از جعليات شمرده است.[3] .

4 - عايشه از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل کرده که فرمود: ائمه خلافت بعد از من ابوبکر و عمر و... مي‏باشند.

ذهبي بعد از ذکر اين حديث مي‏گويد: خبري باطل است و متّهم به وضع آن علي بن صالح انماطي است.[4] .

5 - ابن عباس در تفسير آيه «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلي بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً» گفته: پيامبر به طور سرّي به حفصه فرمود: همانا ابوبکر وليّ امر بعد از من است. و عمر جانشين بعد از ابوبکر است. اين مطلب را به عايشه نيز گفت.[5] .

ذهبي اين حديث را از حرف‏هاي باطل خالد بن اسماعيل مخزومي کذّاب دانسته است.[6] .

6 - ابوهريره نقل کرده: هنگامي که جبرئيل با رسول خداصلي الله عليه وآله بود ناگهان ابوبکر گذر کرد. حضرت فرمود: اين ابوبکر است، اي جبرئيل! آيا او را مي‏شناسي؟ گفت: همانا او در آسمان مشهورتر است تا در زمين، ملائکه او را حليم قريش مي‏نامند. و همانا او وزير تو در حيات و جانشين تو بعد از وفاتت مي‏باشد.

ابن حبان اين حديث را از طريق اسماعيل بن محمّد بن يوسف نقل کرده و او را دزد حديث ناميده که احاديث او قابل احتجاج نيست. و ابن طاهر او را کذّاب معرفي کرده است.[7] .

7 - کار را به جايي رساندند که حتي به امام علي‏عليه السلام نسبت داده‏اند که ابوبکر را به عنوان خليفه رسول خداصلي الله عليه وآله توصيف کرده است... نقل مي‏کنند که ابوبکر به علي‏عليه السلام گفت: جلو بيا و نماز گزار. حضرت فرمود: نه به خدا من جلو نمي‏ايستم، تو خليفه رسول خدايي...

ذهبي اين حديث را از مصائب عبداللَّه بن محمّد قدامي دانسته،[8]  و ابن عدي مي‏گويد: عموم احاديث او قابل حفظ نيست.[9] .

روايات ديگر نيز در اين مورد وارد شده است، هر کس قصد تحقيق دارد به «الغدير» مراجعه نمايد.[10] .

[1] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 627.

[2] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 247.

[3] اللآلي المصنوعة، ج 1، ص 301.

[4] ميزان الاعتدال، ج 3، ص 133.

[5] انساب الاشراف، ج 1، ص 424.

[6] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 627.

[7] کتاب المجرومين، ج 1، ص 130.

[8] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 488.

[9] الکامل في الضعفاء، ج 4، ص 258.

[10] الغدير، ج 5، ص 566-532.

پاسخ به برخی از شبهات بالا

استناد نکردن خلفا به اين روايات

با مراجعه به تاريخ پي مي‏بريم که خلفا قبل و بعد از خلافتشان براي تشويق مردم و ميل آن‏ها به سوي خود هرگز به اين گونه روايات استدلال نکردند و اين خود بهترين شاهد و قرينه‏اي است که دلالت بر جعل و وضع اين احاديث بعد از خلافت آن‏ها به جهت تقويت قلوب مردم و مشروعيت بخشيدن به خلافت آنان از راه شرع بوده است.

مخالفت روايات با آروزي ابوبکر

اگر رواياتي را که اهل سنت در فضايل و خلافت خلفا نقل مي‏کنند صحيح بود چرا ابوبکر در مرض موت خود چنين آرزو مي‏کند که دوست داشتم که از رسول خداصلي الله عليه وآله سؤال مي‏کردم که امر خلافت از براي کيست تا کسي در آن نزاع نکند. و دوست داشتم که از آن حضرت سؤال مي‏کردم که آيا براي انصار در امر خلافت سهم و نصيبي است.[1] .

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 53؛ العقد الفريد، ج 2، ص 254.

 

انتساب خليفه به ابوبکر

اگر نصّ صحيح بر خلافت خلفا و فضايل آن‏ها بود چرا ابوبکر هنگام وفات خود عمر را خواست و به او گفت: من تورا به عنوان جانشين خود بر اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله قرار مي‏دهم. و در نامه‏اي که به اميران جنگ نوشت اشاره کرد که من عمر را بر شما والي گرداندم...[1] .

[1] تيسير الوصول، ج 1، ص 48.

اعتراف به عدم نص و اشکالات دیگر در  مورد احادیث جعلی برای خلفا

اعتراف به عدم نص

ابوبکر در سخنان خود تصريح مي‏کند که نصّي براي خلافت او نبوده است. ابن قتيبه در حديثي از او نقل کرده که گفت: همانا خداوند محمّدصلي الله عليه وآله را نبي و براي مؤمنين ولي قرار داد. خداوند متعال به مقام او بين ما منّت گذارد تا اين‏که او را اختيار نمود. پيامبر نيز امر مردم را به خودشان واگذار کرد تا آن کس را که به مصلحت خودشان است با اتفاق و بدون اختلاف انتخاب کنند، و مردم نيز مرا به عنوان والي خود انتخاب نمودند...[1] .

[1] الامامة و السياسة، ج 1، ص 21.

 

اشکالات ديگر

اگر نصّ براي ابوبکر بود چرا عمر گفت: اگر خليفه معين نکنم به رسول خداصلي الله عليه وآله اقتدا کرده و اگر معين کنم به ابوبکر اقتدا کرده‏ام.[1] .

چرا ابوبکر در سقيفه پيشنهاد بيعت با عمر يا ابوعبيده جراح را داد؟[2] .

چرا ابوبکر بعد از آن‏که به خلافت رسيد از مردم خواست که او را از خلافت عزل کنند زيرا بهتر از او وجود دارد؟[3] .

چرا عمر براي بعد از خود خلافت را شورائي نمود و گفت: هر کس با اميري بدون مشورت با مسلمانان بيعت کند بيعتش صحيح نيست.[4] .

چرا عمر درباره خلافت ابوبکر گفت: بيعت با او بدون فکر و تأمل بود و خدا مردم را از شر آن حفظ نمود.[5] .

چرا عده‏اي از صحابه از بيعت با ابوبکر امتناع کردند؟ و گفتند: ما به جز با علي‏عليه السلام بيعت نمي‏کنيم؟[6] .

چرا حضرت علي‏عليه السلام از بيعت با ابوبکر مخالفت ورزيد؟ و با عمل به سيره عمر و ابوبکر در حکومت‏داري در روز شورا مخالفت نمود؟[7] .

[1] مسند احمد، ج 1، ص 77.

[2] همان.

[3] الصواعق المحرقه، ص 30.

[4] مسند احمد، ج 1، ص 91.

[5] صحيح بخاري، ج 6، ص 2505؛ مسند احمد، ج 1، ص 55.

[6] مسند احمد، ج 1، ض 668.

[7] انساب الاشراف، ج 5، ص 22.

حکم کذابین و حافظان احادیث جعلی

حکم کذابين

1 - رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «هر کس بر من دروغ بندد جايگاه او در آتش است».[1] .

2 - و نيز فرمود: بر من دروغ نبنديد؛ زيرا دروغ بر من موجب دخول در آتش است.[2] .

3 - و نيز فرمود: «هر کس از من حديثي نقل کند در حالي که مي‏داند دروغ است خودش يکي از کذّابين است».[3] .

سيوطي مي‏گويد: سراغ ندارد هيچ يک از گناهان کبيره را به جز نسبت دروغ بر پيامبر که کسي مرتکب به آن را تکفير کرده باشد. آن‏گاه از شيخ ابومحمّد جويني نقل کرده که هر کس بر پيامبر دروغ ببندد کافر شده و از ملت اسلام خارج مي‏شود.[4] .

[1] سنن ابن ماجه، ج 1، ص 13و14.

[2] همان.

[3] همان.

[4] تحذير الخواص، ص 125.

 

حکم حافظان احاديث جعلي

پيامبر فرمود: «هر کس حديثي از من روايت کند در حالي که مي‏داند آن حديث دروغ است خودش يکي از دروغ‏گويان به حساب مي‏آيد.[1] .

خداوند متعال خطاب به رسولش مي‏فرمايد: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ- لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ - ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ - فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ - وَإِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ - وَإِنّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْکُمْ مُکَذِّبِينَ»؛[2]  «اگر او سخني دروغ بر ما مي‏بست، ما او را با قدرت مي‏گرفتيم، سپس رگ قلبش را قطع مي‏کرديم، و هيچ کس از شما نمي‏توانست از [مجازات] او مانع شود و آن مسلّماً تذکري براي پرهيزکاران است و ما مي‏دانيم که بعضي از شما [آن را] تکذيب مي‏کنيد.»

[1] تاريخ بغداد، ج 4، ص 161؛ المنتظم، ج 16، ص 133.

[2] سوره حاقه، آيات 49-44.

  

نقل حديث عشیره مبشره

نقل حديث

اين حديث را برخي از صحابه از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل کرده‏اند:

>حديث عبدالرحمن بن عوف

>طريق سعيد بن زيد

>طريق عبدالله بن عمر

 

حديث عبدالرحمن بن عوف

احمد بن حنبل در «مسند» و ترمذي در «سنن» و نسائي در «فضائل الصحابه» از قتيبة بن سعيد، از عبد العزيز بن محمّد دراوردي، از عبدالرحمن بن حميد، از پدرش عبدالرحمن بن عوف نقل کرده که رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «ابوبکر در بهشت است و عمر در بهشت است و عثمان در بهشت است و علي در بهشت است و طلحه در بهشت است و زبير در بهشت است و عبدالرحمن بن عوف در بهشت است و سعد در بهشت است و سعيد در بهشت است و ابوعبيدة بن جرّاح در بهشت است».[1] .

ترمذي بعد از نقل حديث فوق مي‏گويد: «خبر داد ما را مصعب قراءةً از عبدالعزيز بن محمّد، از عبدالرحمن بن حميد، از پدرش از پيامبرصلي الله عليه وآله نحو اين حديث را. و در آن از عبدالرحمن بن عوف نقل نکرده است.

نقد حديث

اين حديث از جهاتي اشکال دارد:

1 - حديث ترمذي از طريق مصعب بدون شک مرسل است؛ زيرا حميد بن عبدالرحمن بن عوف، پيامبرصلي الله عليه وآله را درک نکرده است. و اين حديث از طريق اوّل نيز مرسل به نظر مي‏رسد؛ زيرا حميد بن عبدالرحمن بنا بر قول فلاّس و احمد بن حنبل و ابي اسحاق حربي و ابن ابي عاصم و خليفة بن خيّاط و يعقوب بن سفيان و ابن معين، در سال 150 وفات يافته است.[2]  و در آن سال، 73 سال داشته است. در نتيجه در سال 32 که همان سال وفات پدرش عبدالرحمن بن عوف يا بعد از او به يک سال است متولد شده است. حال چگونه ممکن است که حميد از پدرش نقل حديث کرده باشد در حالي که به جز چند روزي او را نديده است؟!

به همين جهت است که بخاري گفته: حديث حميد بن عبدالرحمن بن عوف از سعيد بن زيد صحيح‏تر از حديث او از پدرش مي‏باشد.[3] .

2 - حميد بن عبدالرحمن بن عوف را نمي‏توان در اين حديث از تهمت جعل مبرّا ساخت؛ زيرا او از جمله کساني است که از جانب معاويه براي جعل امثال اين احاديث مأمور شده است.

3 - از آنجا که راوي اين حديث يعني عبدالرحمن بن عوف از جمله اين ده نفر در متن حديث است لذا به آن سوء ظنّ حاصل مي‏شود که ممکن است اين حديث را در شأن خودش جعل کرده باشد.

4 - عبدالعزيز بن محمّد بن عبيد دراوردي از جمله کساني است که در سند اين حديث قرار دارد. او مورد طعن و قدح و جرح عدّه‏اي از رجاليين قرار گرفته است.

ابوزرعه مي‏گويد: او سيّي‏ء الحفظ است. نسائي او را قويّ در حديث نمي‏داند.[4]  ابوحاتم مي‏گويد: به احاديث او احتجاج نمي‏شود.[5]  ابن حجر مي‏گويد: «بخاري به جز دو حديث از او نقل نکرده و آن دو را نيز به عبدالعزيز بن ابي حازم و ديگران مقرون ساخته است».[6] .

[1] مسند احمد، ج 1، ص 193؛ ترمذي، ج 5، ص 647؛ کتاب المناقب باب مناقب عبدالرحمن بن عوف؛ فضائل الصحابه، ص 28.

[2] تهذيب التهذيب‏ ج 2، ص 30.

[3] سنن ترمذي، ج 5، ص 647.

[4] تهذيب التهذيب، ج 3، ص 471.

[5] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 634.

[6] هدي الساري، ص 441.

 

طريق سعيد بن زيد

بيشتر طرق حديث «عشره مبشّره» به سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل عدوي باز مي‏گردد، که پنج نفر از راويان از او نقل کرده‏اند:

1 - روايت عبداللَّه بن ظالم مازني

عقيلي حديث او را صحيح دانسته، و ابن عدي از بخاري همين مطلب را نقل کرده است.[1]  حاکم نيشابوري در «المستدرک علي الصحيحين» مي‏گويد: بخاري و مسلم به روايات عبداللَّه بن ظالم احتجاج نکرده‏اند.[2]  ذهبي نيز در «تلخيص المستدرک» مي‏گويد: بخاري عبداللَّه بن ظالم را ياد کرده و مي‏گويد: حديث‏اش صحيح نيست.[3] .

2 - روايت عبدالرحمن بن أخنس

ابن حجر از او به «مستور» تعبير کرده،[4]  و سرخسي «مستور» را در رديف فاسق و کافر و بي‏عقل و هواپرست قرار داده است، و گفته است که محمّد بن حسن شيباني تصريح کرده بر اين‏که خبر او همانند خبر فاسق است.[5]  در حالي که درباره خبر صحيح شرط کرده‏اند که ناقل آن در عدالت مشهور باشد.

اشکال ديگري که در اين سند وجود دارد اين‏که محمّد بن طلحة بن مصرف يامي کوفي در سند آن واقع شده که نسائي او را قوي ندانسته و ابن معين او را ضعيف معرفي کرده و ابن سعد مي‏گويد: او داراي احاديث منکر است.

3 - روايت حُميد بن عبدالرحمن بن عوف

حديث حُميد بن عبدالرحمن بن عوف از سعيد بن زيد از پسرش عبدالرحمن بن حميد نقل کرده، و او از عمر بن سعيد بن شريح مدني، و او از موسي بن يعقوب زمعي و او از محمّد بن اسماعيل بن ابي فديک حديث «عشره مبشره» را نقل کرده است.

در مورد حُميد بن عبدالرحمن که قبلاً سخن به ميان آمد.

و امّا موسي بن يعقوب؛ علي بن مديني او را ضعيف الحديث و منکر الحديث دانسته و نسائي او را غير قوي معرفي کرده است.[6]  و ابن ابي فديک را نيز ابن سعد غير حجت معرفي کرده است.[7] .

4 - روايت رياح بن حارث

روايت رياح از سعيد بن زيد را به طور انفراد نوه‏اش صدقة بن مثني بن رياح نقل کرده است، و از صدقه، يحيي بن سعيد قطان و عيسي بن يونس، و او از هشام بن عمار و عبدالواحد بن زياد، و او از ابوکامل مظفّر بن مدرک اين حديث را نقل کرده‏اند.

در مورد هشام بن عمار، ابوداوود مي‏گويد: چهارصد حديث مسند روايت کرده که هيچ يک اصل و اساسي ندارد.[8] .

و در مورد عبدالواحد بن زياد عبدي بصري، ذهبي در ترجمه او مي‏گويد: يحيي و ابن حبّان او را چيزي به حساب نياورده و ذهبي درباره او مي‏گويد: او داراي اوهامي است.[9] .

5 - روايت ابوالطفيل

روايت ابوالطفيل عامر بن واثله از سعيد بن زيد منفرداً از وليد بن عبداللَّه بن جُميع قرشي و فرزندش از او، و محمّد بن بکير حضرمي نيز از ثابت اين حديث را نقل کرده است.

اما وليد بن عبداللَّه؛ ابن حبّان او را در جمله ضعفا برشمرده و احتجاج به احاديث او را باطل دانسته است. و عقيلي مي‏گويد: در حديث او اضطراب است. و حاکم نيشابوري مي‏گويد: اگر مسلم حديث او را تخريج نمي‏کرد اولي بود. و فرزندش ثابت از مجاهيل است. و محمّد بن بکير نيز به عنوان صاحب غرائب معرفي شده است.[10] .

روايات سعيد بن زيد غير از آن‏که از حيث سند مشکل دارد از حيث متن نيز مضطرب است؛ زيرا در بعضي از سندها، ابوعبيدة بن جراح از جمله ده نفر شمرده شده و در برخي نيز به ابن مسعود بشارت داده شده است.[11]  مضافاً به اين‏که سعيد بن زيد در متن حديث «عشره مبشره» آمده و لذا او در صدد تزکيه خودش و ديگران است، و اين جاي اتهام است که چگونه شخصي خودش را تزکيه مي‏کند. و در جاي خود به اثبات رسيده که اگر کسي ديگري را تزکيه کند در حالي که آن شخص ديگر تزکيه کننده مزکّي است، تزکيه او در شريعت اسلام مورد قبول واقع نمي‏شود.[12] .

[1] تهذيب التهذيب، ج 3، ص 176.

[2] المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 316و317.

[3] همان.

[4] تقريب التهذيب، ج 1، ص 472.

[5] اصول سرخسي، ج 1، ص 370.

[6] تهذيب التهذيب، ج 5، ص 585.

[7] همان، ص 42.

[8] تهذيب التهذيب، ج 6، ص 37.

[9] تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 258.

[10] تهذيب التهذيب، ج 6، ص 90.

[11] مستدرک حاکم، ج 3، ص 316.

[12] الافصاح في الامامة، ص 71؛ تلخيص الشافي، ج 3، ص 241.

 

طريق عبدالله بن عمر

طبراني از احمد بن الحسين بن عبدالملک قصري مؤدب و او از حامد بن يحيي و او از سفيان، از سفيان بن خمس، از حبيب بن ابي ثابت، از عبداللَّه بن عمر از رسول خداصلي الله عليه وآله حديث «عشره مبشره» را نقل کرده است.[1] .

در سند اين حديث سفيان بن عيينه واقع شده که اهل تدليس معرفي شده است.[2] .

و نيز در سندش حبيب بن ابي ثابت است که ابن خزيمه و ابن حبّان او را مدلّس به حساب آورده‏اند.[3] .

[1] المعجم الاوسط، ج 3؛ کنز العمال، ج 11، ص 645.

[2] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 170، رقم 3327.

[3] تهذيب التهذيب، ج 1، ص 431.

 

اشکالات کلي

درباره مجموعه سندهاي احاديث «عشره مبشّره» اشکالات کلّي نيز وجود دارد، که به برخي از آن‏ها اشاره مي‏کنيم.

1 - نشر اين احاديث تنها در عصر حکومت معاويه؛ يعني سي سال بعد از وفات رسول خداصلي الله عليه وآله بوده است! موضوعي که اصل اين احاديث را زير سؤال مي‏برد؛ زيرا قبل از آن، جو مناسبي براي نشر اين گونه احاديث از طرف مدرسه خلفا نبوده است. و لذا به احتمال زياد اين حديث همانند احاديث ديگر که در شأن خلفا و برخي از صحابه وارد شده از جعليات دولت معاويه بوده است.

2 - تعجب اينجا است با اين‏که بخاري و مسلم در صدد دفاع از صحابه خصوصاً شيخين بوده‏اند ولي هيچ کدام اين احاديث را نقل نکرده‏اند، و اين را بايد بدانيم که اگر سند صحيحي بر آن مي‏يافتند به طور حتم آن را نقل مي‏کردند.

3 - عجيب‏تر از همه اين‏که از سعد بن ابي وقاص نقل شده که گفت: من از رسول خداصلي الله عليه وآله نشنيدم که درباره زنده‏اي که بر روي زمين راه مي‏رود به جز عبداللَّه بن سلام بگويد: او از اهل بهشت است.[1] . حال چگونه اين حديث از سعد بن ابي وقاص مخفي شده در حالي که يکي از آن ده نفري است که در حديث از او ياد شده است.

4 - چگونه مي‏توان اين حديث را قبول کرد در حالي که برخي از اين ده نفر خون برخي ديگر را مباح دانسته و قتل او را حلال شمردند؟ آيا طلحه و زبير مخالف شديد عثمان نبودند؟ و آيا اين دو نفر همراه با عايشه بيشترين تحريک را بر ضدّ عثمان نداشته و مردم را به قتل او وادار نمي‏کردند؟

چگونه عمر بن خطّاب اصحاب شوراي شش نفره را تهديد به قتل کرد در حالي که همه آن‏ها از آن ده نفر به حساب مي‏آيند؟

5 - اين روايات مخالف با عقل نيز مي‏باشد؛ زيرا هيچ کس خصوصاً پيامبرصلي الله عليه وآله نبايد کساني را به طور قطع بشارت به بهشت و امان از آتش جهنم دهد، کساني که معصوم نبوده و از اعمال قبيح و گمراهي و ضلالت در امان نيستند، خصوصاً آن‏که آن‏ها را مغرور کرده و بر انجام گناه تشويق مي‏کند.[2]  مگر نه اين است که وظيفه انبيا آن است که مردم را بين خوف و رجاء قرار دهند؟

6 - و از جمله عوامل ضعف اين خبر آن است که هيچ يک از سه خليفه در هيچ يک از موقيعت‏هاي مناسب به آن احتجاج و استدلال ننمودند. چرا ابوبکر در سقيفه با وجود موقعيّت مناسب و نيز عثمان هنگامي که محاصره شده بود بر اين حديث استدلال نکردند؟ با آن‏که وقت مناسبي براي استدلال به آن بود. مگر نه اين است که حفظ خون کسي که اهل بهشت است واجب مي‏باشد؟ اين خود دليل ديگري بر جعل اين حديث است. اگر اين حديث صحيح بود چرا بايد عثمان بن عفان جنازه‏اش سه روز در زباله‏دان شهر رها شود تا آن‏که تعداد اندکي از قومش او را در چهار ديواري به نام «حشّ کوکب» که براي يهود بود او را دفن کنند؟ و به اين اکتفا نکرده مسلمانان تابوتش را سنگ‏باران کرده و نماز بر جنازه او نخوانند...؟!![3] .

7 - اگر اين روايت صحيح بود بايد به عفو خداوند و بخشايش او اطمينان پيدا مي‏کردند؛ زيرا پيامبرصلي الله عليه وآله خبر از بهشتي بودن آن‏ها داده بود؛ در حالي که مطابق روايات تاريخي، ابوبکر هنگام احتضارش ترسان و از عاقبت خود خوفناک بود. و نيز عمر هنگام وفاتش از خدا طلب مي‏کرد که اي کاش من خاک بودم و مادر مرا نزاييده بود و از اعمال خود نجات يافته بودم. و نيز هنگامي که عثمان در محاصره قرار گرفت جزع و فزع بسيار از ترس هلاکت خود مي‏کرد؛ در حالي که با فرض وجود روايت «عشره مبشره» او به بهشت مي‏رفته است و اين، جاي جزع و فزع ندارد.

[1] مسند احمد، ج 1، ص 177؛ تهذيب تاريخ دمشق، ج 7، ص 449؛ الاصابة، ج 4، ص 81.

[2] الافصاح في الامامة، ص 71و72؛ تلخيص الشافي، ج 3، ص 241.

[3] تاريخ طبري، ج 5، ص 143و144؛ استيعاب، ترجمه عثمان.

 

 حکم جعل حديث

جا دارد تا به حکم جعل و وضع حديث و نسبت آن به رسول خداصلي الله عليه وآله اشاره کنيم:

پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «من کذب عليّ متعمّداً فليتبوأ مقعده من النار»؛[1]  «هر کس بر من عمداً دروغي نسبت دهد بايد جايگاهش را در آتش جهنم بداند».

و در روايتي ديگر از ابوهريره نقل شده که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «من تقوّل عليّ ما لم‏اقلّ فليتبوّأ مقعده من النار»؛[2]  «هر کس به من گفتاري را نسبت دهد که من آن را نگفته‏ام بايد جايگاه خود را در آتش جهنم ببيند».

اين حديث از جمله احاديثي است که 62 نفر از صحابه آن را نقل کرده‏اند و لذا به تصريح ابن الصلاح از جمله احاديث متواتر به حساب مي‏آيد.

و نيز از پيامبر نقل شده که فرمود: «من حدّث عنّي حديثاً وهو يري انّه کاذب فهو احد الکذّابين»؛[3]  «هرکس از من حديثي را نقل کند؛ در حالي که مي‏داند دروغ است او يکي از دروغ گويان مي‏باشد».

و همچنين از حضرت نقل شده که فرمود: «لا تکذبوا عليّ، فانّ الکذب عليّ يولج النار»؛[4]  «به من دروغ نسبت ندهيد؛ زيرا نسبت دروغ بر من موجب دخول در آتش است».

سيوطي مي‏گويد: «من گناه کبيره‏اي را همانند دروغ بستن بر رسول خداصلي الله عليه وآله سراغ ندارم که احدي از اهل سنت انجام دهنده آن را به کفر نسبت دهد، و لذا شيخ ابومحمّد جويني از اصحاب ما - که پدر امام الحرمين است - گفته: هر کس عمداً بر رسول خداصلي الله عليه وآله دروغ ببندد کفري پيدا مي‏کند که با آن از ملت اسلام خارج مي‏گردد. و طايفه‏اي از علما همچون امام ناصر الدين بن منير از امامان مالکيه او را متابعت کرده است. و اين دلالت دارد بر اين‏که نسبت دروغ به رسول خداصلي الله عليه وآله از بزرگ‏ترين گناهان کبيره به شمار مي‏آيد؛ زيرا هيچ کدام از گناهان کبيره نيست که نزد اهل سنت مقتضي کفر گردد».[5] .

او نيز از نووي و ديگران نقل کرده که نسبت دروغ بر پيامبرصلي الله عليه وآله از گناهان کبيره به حساب مي‏آيد.[6] .

[1] سنن ابن ماجه، ج 1، ص 13و14.

[2] همان.

[3] سنن ابن ماجه، ج 1، ص 14و15.

[4] همان، ص 13.

[5] تحذير الخواص، ص 21.

[6] الخصائص الکبري، ج 2، ص 254.

 

حديث «اقتداي به شيخين»

بررسي حديث «اقتداي به شيخين»

يکي از احاديثي را که متکلمين اهل سنت در مبحث امامت و خلافت شيخين و نيز فقها و علماي اخلاق آنان براي حجيّت سيره شيخين به آن استدلال کرده‏اند حديث «اقتدا به شيخين» است. ميرسيد شريف جرجاني در «شرح مواقف» مي‏گويد: «اين نصوصي که به آن‏ها براي امامت علي‏عليه السلام تمسک کرده‏اند با نصوصي که دلالت بر امامت ابوبکر دارد معارض است. آن‏گاه از جمله نصوص را حديث «اقتداي به شيخين» معرفي مي‏کند. و نيز تفتازاني در «شرح مقاصد» به اين حديث بر افضليت ابوبکر بر ديگران استدلال کرده است. لذا جا دارد که درباره سند دلالت اين حديث بحث نماييم.

متن حديث اقتدای به شیخین

راويان حديث اقتدای به شیخین از صحابه و بررسی آن

  • >حديث حذيفه
  • >حديث ابن مسعود
  • >حديث ابي الدرداء
  • >حديث انس بن مالک
  • >حديث عبدالله بن عمر
  • >حديث جده عبدالله بن ابي الهذيل

تضعيف حديث اقتدای به شیخین نزد بزرگان اهل سنت

نقد دلالت حديث اقتدای به شیخین

 

متن حديث اقتدای به شیخین

متن حديث

احمد بن حنبل به سند خود از حذيفه نقل کرده که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «اقتدوا باللذين من بعدي ابي بکر و عمر»؛[1]  به دو نفري که بعد از من مي‏آيند يعني ابوبکر و عمر اقتدا کنيد.

ترمذي به سند خود از ابن مسعود نقل کرده که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «اقتدوا باللذين من بعدي من اصحابي ابوبکر و عمر، و اهتدوا بهدي عمار، و تمسّکوا بعهد ابن مسعود»؛[2]  به دو نفر از اصحابم که بعد از من مي‏آيند يعني ابوبکر و عمر اقتدا کنيد، و به راهنمايي عمار هدايت يابيد، و به عهد ابن مسعود تمسک کنيد.

[1] مسند احمد.

[2] صحيح ترمذي، ج 5، ص 672.

راويان حديث اقتدای به شیخین از صحابه و بررسی آن

راويان حديث از صحابه

حديث «اقتداي به شيخين» از احاديث مشهور نزد اهل سنت است که صحابه با سندهاي بسيار نقل کرده‏اند، ولي بخاري و مسلم به طور مطلق آن را در صحيح خود نياورده‏اند، و مي‏دانيم که عده‏اي از علماي اهل سنت تنها از طريق حذيفه و عبداللَّه بن مسعود نقل شده است. و لذا گرچه ما به بررسي روايات صحابه در نقل اين مضمون مي‏پردازيم، ولي بيشتر اهتمام ما به حديث حذيفه و ابن مسعود است. کساني که از صحابه اين متن را نقل کرده‏اند عبارتند از:

>حديث حذيفه

>حديث ابن مسعود

>حديث ابي الدرداء

>حديث انس بن مالک

>حديث عبدالله بن عمر

>حديث جده عبدالله بن ابي الهذيل

اينک به بررسي سند هر يک از اين روايات مي‏پردازيم.

 

حديث حذيفه

حديث حذيفه را احمد بن حنبل، ترمذي، ابن ماجه و حاکم نيشابوري و ابن حازم نقل کرده‏اند که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «اقتدوا باللذين من بعدي ابي بکر و عمر»؛[1]  «اقتدا کنيد به کساني که بعد از من خواهند آمد يعني ابوبکر و عمر.»

ولي اين روايت حذيفه که از مشهورترين طرق اين حديث است از جهاتي داراي اشکال است.

اولاً: تمام سندهاي آن به عبدالملک بن عمير بازمي‏گردد که مردي مدلّس و جدّاً ضعيف و کثير الغلط و جدّاً مضطر الحديث است.

احمد بن حنبل درباره او مي‏گويد: «او با کمي روايت مضطرب الحديث است و ما براي او کمتر از پانصد روايت مشاهده کرده‏ايم که در بيشتر آن‏ها اشتباه کرده است».[2]  و لذا اسحاق بن منصور مي‏گويد: احمد بن حنبل او را جدّاً تضعيف کرده است.[3]  ذهبي مي‏گويد: ابن جوزي او را جرح کرده و توثيقي براي او نياورده است.[4]  و سمعاني و ابن حجر عسقلاني او را مدلّس دانسته است.[5] .

عبدالملک بن عمير همان شخصي است که سر فرستاده امام حسين‏عليه السلام به کوفه عبداللَّه بن يقطر يا قيس بن مسهّر صيداوي را از تن جدا کرد، هنگامي که او را به امر ابن زياد از بالاي قصر به پايين انداختند در حالي که در بدن او رمقي بود. و هنگامي که برخي بر او اعتراض کردند در جواب گفت: خواستم تا او را راحت کنم.[6] .

ثانياً: عبدالملک بن عميراين حديث را از ربعي بن حراش نقل کرده و ربعي از حذيفة بن يمان اين حديث را نشنيده است. و اين مطلبي است که مناوي آن را ذکر کرده است.[7] .

ثالثاً: در سند روايت ابن حزم، سالم بن علاء مرادي واقع است که خود ابن حزم بعد از روايت، حديث او را تضعيف کرده است. و ذهبي مي‏گويد: «ابن معين و نسائي او را تضعيف کرده‏اند».[8]  و نيز ابوالجارود او را تضعيف کرده است.[9] .

و نيز در سند آن عمرو بن هرم واقع شده که قطّان او را تضعيف کرده است.[10] .

و نيز وکيع بن جرّاح در سند آن است که مورد قدح واقع شده است.[11] .

و در بيشتر طرق حديث «مولي ربعي بن حراش» واقع شده که به نصّ ابن حزم مجهول مي‏باشد. و در برخي سندها چنين آمده است: «هلال مولي ربعي» که او نيز به تصريح ابن حزم مجهول است.[12] .

[1] مسند احمد، ج 5، ص 382و385؛ صحيح ترمذي، باب مناقب ابوبکر و عمر و باب مناقب عمار بن ياسر؛ سنن ابن ماجه، باب مناقب ابوبکر؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 75؛ الاحکام في اصول الاحکام، ج 2، ص 242.

[2] تهذيب التهذيب، ج 6، ص 411.

[3] تهذيب التهذيب، ج 6، ص 412؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 660.

[4] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 660.

[5] الأنساب، ج 10، ص 50؛ تقريب التهذيب، ج 1، ص 521.

[6] مقتل الحسين، ص 185.

[7] فيض القدير، ج 2، ص 56.

[8] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 112.

[9] لسان الميزان، ج 3، ص 7.

[10] ميزان الاعتدال، ج 3، ص 7.

[11] همان، ج 4، ص 312.

[12] الاحکام في اصول الاحکام، ج 2، ص 243.

 

حديث ابن مسعود

حديث ابن مسعود را ترمذي و حاکم نيشابوري نقل کرده است.[1]  ولي اين سند نيز خالي از اشکال نيست؛ زيرا:

اولاً: ترمذي تصريح به غرابت آن کرده است. او بعد از نقل اين حديث مي‏گويد: «اين حديثي غريب از اين وجه از حديث ابن مسعود است، و نمي‏شناسيم آن را مگر از حديث يحيي بن سلمة بن کهيل، و يحيي بن سلمة در حديث تضعيف شده است».[2] .

ثانياً: همان‏گونه که ترمذي اشاره کرده يحيي بن سلمة بن کهيل شخصي ضعيف و متروک و منکرالحديث بوده و چيزي به حساب نيامده است. مقدسي مي‏گويد: ابن معين او را تضعيف کرده است. ابوحاتم مي‏گويد: او قوي به حساب نمي‏آيد. بخاري گفته: در حديث او مضامين منکر وجود دارد. و نسائي او را غير ثقه معرفي کرده است. و ترمذي مي‏گويد: او ضعيف است.[3] .

ذهبي مي‏گويد:او ضعيف است.[4]  و ابن حجر مي‏گويد: «ابن حبّان نيز او را در جمله ضعفا به حساب آورده و گفته: او جدّاً منکر الحديث است و به احاديث او احتجاج نمي‏شوئد. نسائي در «الکني» گفته او متروک الحديث است. و ابن نمير گفته: او از جمله کساني نيست که حديثش نوشته شود. و دارقطني او را گاهي متروک و گاهي ضعيف معرفي نموده است. و عجلي مي‏گويد: او ضعيف است.[5] .

ثالثاً: در سند آن اسماعيل بن يحيي بن سلمه وجود دارد که قبلاً اشاره به ضعف او در حديث کرديم.

رابعاً: در سند آن ابراهيم بن اسماعيل بن يحيي وجود دارد که متروک الحديث و ضعيف و مدلّس معرفي شده است. عقيلي از مطيّن نقل کرده که ابن نمير از حديث او راضي نبوده و او را تضعيف مي‏کرده است. و گفته: او احاديث منکري را روايت کرده است.[6] .

[1] صحيح ترمذي، ج 5، ص 672؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 75.

[2] همان.

[3] الکمال في اسماء الرجال، مقدسي.

[4] الکاشف، ج 3، ص 251.

[5] تهذيب التهذيب، ج 11، ص 225.

[6] تهذيب التهذيب، ج 1، ص 106.

 

حديث ابي الدرداء

حديث ابي الدرداء را ابن حجر مکي از طبراني نقل کرده است.[1]  ولي اين حديث نيز خالي از اشکال نيست؛ زيرا:

اولاً: ابن حجر هيثمي بعد از نقل اين حديث از طبراني مي‏گويد: «در سند اين حديث کساني وجود دارند که من آنان را نمي‏شناسم.[2] .

ثانياً: به مجرد وجود يک حديث در معاجم طبراني «المعجم الکبير»، «المعجم المتوسط» و «المعجم الصغير» نمي‏توان حکم به صحت آن نمود، بلکه احتياج به بررسي سندي دارد که اين حديث از صحت سند برخوردار نيست.

ثالثاً: در حديث صحيح از ابوالدرداء رسيده که مادرش مي‏گويد: روزي ابوالدرداء در حالي که غضبناک بود بر من وارد شد، به او گفتم: چه چيزي شما را غضبناک کرده است؟ گفت: به خدا سوگند! از امر محمّدصلي الله عليه وآله چيزي نمي‏شناسم جز آن‏که همه آنان نماز به جاي مي‏آورند.

اگر ابوالدرداء حديث اقتداي به ابوبکر و عمر را شنيده بود هرگز نبايد چنين مي‏گفت!!

[1] صواعق المحرقة، ص 46.

[2] مجمع الزوائد، ج 9، ص 53.

 

حديث انس بن مالک

جلال‏الدين سيوطي در کتاب «الجامع الصغير» حديث «امر به اقتداي به شيخين» را نقل کرده است آن‏گاه مي‏گويد: «ترمذي آن را از ابن مسعود و روياني از حذيفه و ابن عدي در «الکامل» از انس نقل کرده‏اند».[1] .

پاسخ:

اولاً: همان‏گونه که اشاره شد حديث ابن مسعود مورد تضعيف خود ترمذي نيز واقع شده است.

ثانياً: حديث حذيفه نيز قبلاً با تمام طرقش مورد تضعيف قرار گرفت.

ثالثاً: ابن عدي در «الکامل» گرچه اين متن را با سندهاي مختلف نقل کرده است.[2]  ولي در تمام سندهاي آن مسلم بن صالح، از حمّاد بن دليل، از عمر بن نافع از عمرو بن هرم وجود دارد که تمام آنان ضعيف الحديث مي‏باشد.[3]  خصوصاً آن‏که مسلم بن صالح مجهول است.

[1] الجامع الصغير با شرح مناوي، ج 1، ص 56.

[2] الکامل، ج 2، ص 666.

[3] الکامل، ج 5، ص 1703؛ تهذيب التهذيب، ج 7، ص 499؛ المغني في الضعفاء، ج 1، ص 189؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 590؛ حاشيه تهذيب الکمال، ج 7، ص 236.

 

حديث عبدالله بن عمر

حديث «اقتداي به شيخين» را ذهبي از احمد بن صليح، از ذي‏النون مصري، از مالک از نافع از ابن عمر نقل کرده است، وي بعد از نقل آن مي‏گويد: «اين حديث، غلطي است از احمد که بر آن اعتماد نمي‏شود».[1] .

و در جايي ديگر مي‏گويد: «اين حديث اصلي از روايت مالک ندارد».[2] .

ابن حجر نيز اين حديث را از ابن عمر نقل کرده ولي از عقيلي نقل مي‏کند که او بعد از تخريج آن گفته: اين حديث منکري است که اصلي بر آن نيست.

از عبارات ذهبي و ابن حجر و ديگران استفاده مي‏شود که حديث عبداللَّه بن عمر به تمام طرقش باطل است.

[1] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 105.

[2] همان، ج 3ص 610.

 

حديث جده عبدالله بن ابي الهذيل

ابن حزم گرچه اين مضمون را در کتاب «الاحکام في اصول الاحکام»[1]  نقل کرده ولي خود بعد از نقل آن مي‏گويد: «و اما روايت (اقتدوا بالذين من بعدي ابي بکر و عمر...) حديثي غيرصحيح است؛ زيرا از مولي ربعي مجهول و از مفضّل ضبّي نقل شده که حجّت نيست...».[2] .

[1] الاحکام، ج 2، ص 242.

[2] پيشين.

تضعيف حديث اقتدای به شیخین نزد بزرگان اهل سنت

تضعيف حديث نزد بزرگان اهل سنت

بعد از تضعيف حديث «اقتداي به شيخين» نصوص عبارات علماي اهل سنت را درباره اين حديث ذکر مي‏کنيم تا خوانندگان محترم بيشتر پي به جعل و عدم صحت آن ببرند.

1 - ابوحاتم رازي

مناوي در شرح «جامع الصغير» سيوطي بعد از نقل اين حديث مي‏گويد: «ابوحاتم اين حديث را تضعيف کرده است...».[1] .

2 - ابوعيسي ترمذي

همان‏گونه که قبلاً اشاره شد ترمذي بعد از نقل اين حديث آن را به جهت وجود يحيي بن سلمه در سندش تضعيف مي‏کند.

3 - ابوبکر بزّار

مناوي بعد از نقل اين حديث مي‏گويد: «بزّار همانند ابن حزم اين حديث را صحيح نمي‏داند».[2] .

4 - ابوجعفر عقيلي

او بعد از نقل اين حديث در کتاب «الضعفاءالکبير» مي‏گويد: «اين حديث منکري است که اصلي براي آن از حديث مالک نيست».[3] .

5 - ابوبکر نقّاش

ذهبي بعد از نقل اين روايت در ترجمه احمد بن محمّد بن غالب باهلي مي‏گويد: «ابوبکر نقّاش آن را واهي مي‏داند».[4] .

ابن عديّ اين حديث را از انس بن مالک در ترجمه حمّاد بن دليل در ترجمه ضعفا آورده است.

7 - ابوالحسن دارقطني

او بعد از نقل حديث به سندش از عمري مي‏گويد: «اين حديث ثابت نمي‏باشد و عمري که در سند آن واقع شده ضعيف است».[5] .

8 - ابن حزم اندلسي

او مي‏گويد: «اما روايت (اقتدوا باللذين من بعدي...) حديثي غيرصحيح است؛ زيرا از مولي ربعي مجهول و از مفضّل ضبّي غيرحجّت رسيده است».[6] .

9 - شمس‏الدين ذهبي

او بعد از نقل حديث مي‏گويد: «اين حديث غلط است و احمد مورد اعتماد نيست».[7] .

10 - نورالدين هيثمي

او بعد از نقل اين حديث از طبراني مي‏گويد: «در سند آن افرادي قرار دارند که من آن‏ها را نمي‏شناسم».[8] .

11 - ابن حجر عسقلاني

او همانند ذهبي اين حديث را در چند مورد تضعيف و ابطال کرده است. او در ترجمه احمد بن صليح بعد از نقل اين حديث مي‏گويد: «اين حديث غلط است و احمد مورد اعتماد نيست».[9] .

او از جمله احاديث جعلي احمد جرجاني را حديث «اقتدوا بالذين من بعدي ابي بکر و عمر» دانسته و آن را باطل معرفي کرده است.[10] .

[1] فيض القدير، ج 2، ص 56.

[2] فيض القدير، ج 2، ص 56.

[3] الضعفاء الکبير، ج 4، ص 95.

[4] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 142.

[5] لسان الميزان، ج 5، ص 237.

[6] الاحکام، ج 2، ص 242و243؛ الفِصَل، ج 4، ص 88.

[7] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 105.

[8] مجمع الزوائد، ج 9، ص 53.

[9] لسان الميزان، ج 1، ص 188.

[10] الدرّ النضيد، ص 97.

نقد دلالت حديث اقتدای به شیخین

نقد دلالت حديث

اين حديث گرچه در ابواب مختلف مورد استدلال علماي اهل سنت قرار گرفته است ولي غير از مشکل سندي که دارد از حيث متن و دلالت نيز خالي از اشکال نيست؛ زيرا:

1 - اکثر علماي اهل سنت قائل به عدم حجيّت اجماع ابوبکر و عمر هستند.

2 - و نيز اکثر آنان معتقدند که پيامبرصلي الله عليه وآله تصريح بر خلافت کسي براي بعد از خودش نکرده است.

3 - ابوبکر و عمر در بسياري از احکام و افعال با يکديگر اختلاف داشته‏اند و متابعت دو نفر که با هم مختلف بوده‏اند متعذّر و غيرممکن است. از باب نمونه: ابوبکر قائل به جواز متعه و عمر آن را تحريم کرده است و...

4 - معروف از ابوبکر و عمر آن است که نسبت به بسياري از مسائل و احکام اسلامي جاهل بوده‏اند آيا ممکن است که پيامبرصلي الله عليه وآله با اين حال امر به اقتداي به آن دو نمايد.

5 - اين حديث با اين تعبير که امر به اقتداي مطلق به شيخين است دلالت بر عصمت آن دو و عدم جواز خطا دارد در حالي که کسي هرگز چنين ادعايي درباره آن دو ندارد.

6 - اگر چنين حديثي از پيامبرصلي الله عليه وآله صادر شده بود بايد خود ابوبکر در روز سقيفه براي حقانيت خود در مقابل انصار به آن استدلال مي‏کرد، در حالي که هيچ شاهد حديثي و تاريخي بر آن وجود ندارد، بلکه آنچه که در تاريخ ذکر شده اين‏که ابوبکر خطاب به حاضرين گفت: «با هر يک از اين دو نفر يعني ابوعبيده و عمر بن خطاب که خواستيد بيعت کنيد».[1]  و حتي به ابوعبيده جرّاح خطاب کرد و گفت: دستت را بده تا با تو بيعت کنم.[2] .

7 - چون ابوبکر به خلافت رسيد گفت: «اقيلوني، اقيلوني، فلست بخيرکم و عليّ فيکم»؛ مرا از خلافت عزل کنيد، مرا از خلافت عزل کنيد؛ زيرا من بهترين شما نيستم در حالي که علي در بين شماست.

8 - و چون هنگام وفات او شد گفت: «وددت انّي سألت رسول اللَّه لمن هذا الامر، فلاينازعه احد، وددت انّي کنت سألت: هل للأنصار في هذا الامر نصيب»؛[3] . دوست داشتم که از رسول خداصلي الله عليه وآله سؤال مي‏کردم که اين امر (خلافت) براي کيست تا کسي در آن نزاع نکند. دوست داشتم که سؤال مي‏کردم: آيا براي انصار نيز در اين امر نصيبي است؟

9 - عمر درباره خلافت ابوبکر مي‏گفت: «کانت بيعة ابي بکر فلتة وقي المسلمين شرّها...»؛[4] . بيعت با ابوبکر امري بدون رويّه و تأمّل بود، خداوند مسلمانان را از شرّ آن نگه داشت....

با اين وجود اگر حديث «اقتداي به شيخين» از پيامبرصلي الله عليه وآله رسيده بود چه جاي اين گونه مطالب از زبان آن دو بود؟!

[1] صحيح بخاري، باب فضائل ابوبکر؛ مسند احمد، ج 1، ص 56.

[2] مسند احمد، ج 1، ص 35؛ الطبقات الکبري، ج 3، ص 128.

[3] الصواعق المحرقة، ص 30؛ کنز العمال، ج 3، ص 132.

[4] صحيح بخاري، ج 5، ص 208.

حدیث سنت الخلفا و اشکالات آن

نقل حديث سنت الخلفا

ترمذي به سند خود از علي بن حجر و او از بقية بن وليد،از بحير بن سعيد، از خالد بن معدان، از عبدالرحمن بن عمرو سلمي از عرباض بن ساريه نقل مي‏کند که گفت: «رسول خداصلي الله عليه وآله روزي بعد از نماز صبح براي ما موعظه‏اي بليغ ايراد کرد که چشمها از آن گريان شد و قلب‏ها از آن خوفناک گرديد. مردي گفت: که همانا اين موعظه شخصي است که وداع کننده است، پس اي رسول خداصلي الله عليه وآله! بر چه چيز با ما عهد و پيمان مي‏بندي؟ حضرت فرمود: وصيت مي‏کنم شما را به تقواي الهي و گوش فرا دادن و اطاعت کردن (از حاکم) گرچه بنده حبشي باشد؛ زيرا هر کس که بعد از من زندگي کند اختلاف زيادي را خواهد ديد، و بپرهيزيد از اموري که حادث مي‏شود؛ زيرا آن‏ها ضلالت است. پس هر کس آن‏ها را درک کرده بر شما باد به سنت من و سنت خلفاي راشدين هدايت شده، بر آن محکم باشيد».[1] .

اين حديث را به همين مضمون ابوداود در «سنن» و ابن ماجه در «سنن» و احمد بن حنبل در «مسند» و حاکم نيشابوري در «المستدرک علي الصحيحين» نقل کرده‏اند.[2] .

[1] صحيح ترمذي، ج 5، ص 44و45، باب ما جاء في الأخذ بالسنة و اجتناب البدع.

[2] سنن ابي داود، ج 2، ص 261، باب في لزوم السنة؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 17-15، باب اتباع سنة الخلفاء الراشدين بين المهديّين؛ مسند احمد، ج 4، ص 126؛ المستدرک علي الصحيحين، ج 1، ص 96.

 

نقد اجمالي حديث

قبل از بررسي سندهاي اين حديث به طور اجمال به نکاتي چند در مورد آن اشاره مي‏کنيم:

1 - مفاد اين حديث با واقعيات خارجي بين صحابه سازگاري ندارد؛ زيرا مشاهده مي‏کنيم که چه بسياري از آنان را که با سنت ابوبکر و عمر مخالفت کردند با اين‏که اين افراد نزد آن‏ها از خلفاي راشدين به حساب مي‏آمدند، بلکه حتي خليفه دوم با اول در بسياري از مسائل با هم اختلاف نمود، حال اگر اين حديث از رسول خداصلي الله عليه وآله رسيده بود نبايد چنين مخالفت‏هايي مشاهده مي‏شد.

2 - مضمون اين حديث با تمام طرق آن به شخصي به نام عرباض بن ساريه منتهي مي‏شود و او تنها راوي آن به حساب مي‏آيد، و اين به تنهايي موجب شک و ترديد در صدور اين حديث است؛ زيرا آن‏گونه که عرباض مي‏گويد اين حديث در مسجد و بعد از نماز به عنوان موعظه بليغ ايراد شده به حدّي که همه را محزون و گريان کرده است، و پيامبر نيز به اين امت وصيت نموده است. حال با اين وضع چگونه تنها راوي آن يک شخص يعني عرباض بن ساريه سلمي است؟!

3 - اين حديث تنها در شام منتشر شده و نقل و ترويج آن توسط اهل شام بوده است، و بيشتر راويان آن به خصوص اهل حمص‏اند که همگي از انصار معاويه و دشمن‏ترين افراد نسبت به حضرت علي‏عليه السلام مي‏باشند. و لذا حديث فوق از اين جهت نيز مورد تضعيف شديد قرار مي‏گيرد.

4 - اين حديث از جمله احاديثي است که مورد اعراض و بي‏اعتنايي بخاري و مسلم و نسائي از اصحاب سنن قرار گرفته است. و مي‏دانيم که عده‏اي از علماي اهل سنت معتقدند که حديثي که مورد بي‏اعتنايي شيخين قرار گرفته از درجه اعتبار ساقط است گرچه ديگران از ارباب سنن آن را تخريج کرده و به آن عنايت داشته باشند.

ابن تيميه در پاسخ به حديث افتراق امّت به هفتاد و سه فرقه مي‏گويد: «اين حديث در صحيحين نيامده است، بلکه برخي از اهل حديث همچون ابن حزم و ديگران در آن طعن وارد کرده‏اند. ولي اهل سنت همچون ابوداود و ترمذي و ابن ماجه آن را روايت کرده و اهل مسانيد همچون امام احمد نيز آن را نقل کرده‏اند».[1] .

جالب توجه اين‏که حديث مورد نظر يعني «لزوم تمسک به سنت خلفا» از همين قبيل است.

[1] منهاج السنة، ج 2، ص 102.

 

ترجمه عرباض بن ساريه

گفتيم که تنها راوي اين حديث عرباض بن ساريه سلمي است، و در ترجمه او گفته شده که او اهل صُفّه بوده که وارد شام شد[1]  و در شهر حمص سکني گزيد.[2]  بخاري و مسلم از او روايت نقل نکرده‏اند. آري حديث او در صحاح اربعه ديگر وارد شده است.[3]  او در سال 75 از دنيا رحلت نمود.[4] .

اين شخص در شام و شهر حمص که از شهرهاي نواصبِ پست به حساب مي‏آمده سکني گزيده است. و در محيطي زندگي کرده که اکاذيب و افترائاتي بر ضدّ امام علي‏عليه السلام و اهل بيت‏عليهم السلام شايعه شده بود و لذا به تبع اهالي آن ديار او نيز در صدد نشر اين نوع اکاذيب و نسبت دادن آن‏ها به رسول خداصلي الله عليه وآله برآمده است.

[1] الاستيعاب، ج 3، ص 1238.

[2] الاصابة، ج 2، ص 447؛ تحفة الاحوذي، ج 7، ص 438.

[3] همان؛ تهذيب التهذيب، ج 7، ص 158.

[4] همان؛ تهذيب التهذيب، ج 7، ص 158.

 

ترجمه راويان طبقه 02

اين حديث توسط چهار نفر از عرباض بن ساريه نقل شده است:

1 - يحيي بن ابي المطاع شامي

او کسي است که ابن قطان درباره او گفته: «حالش را نمي‏شناسم».[1]  و نيز از عرباض روايت نقل مي‏کرده در حالي که او را ملاقات نکرده است که اين روايتش از جمله آن‏ها است.[2] .

2 - حجر بن حجر حمصي

او از اهالي حمص است. و ابن قطان او را غيرمعروف شمرده است.[3] .

3 - عبدالرحمن بن عمرو شامي

او تنها شخص معروف در نقل اين حديث از عرباض بن ساريه است که اکثر طرق آن به او باز مي‏گردد. ابن قطّان او را مجهول الحال مي‏داند.[4] .

4 - معبد بن عبداللَّه بن هشام

اين راوي تنها در روايت حاکم آمده است ولي خود حاکم از آنجا که در طريق به او شرايط نقل حديث را در کتابش نمي‏بيند مي‏گويد: من آن را ترک کرده‏ام.

[1] تهذيب التهذيب، ج 11، ص 245.

[2] ميزان الاعتدال، ج 4، ص 410.

[3] تهذيب التهذيب، ج 2، ص 188.

[4] همان، ج 6، ص 215.

 

ترجمه راويان طبقه 03

راويان اين حديث در طبقه سوم سه نفرند:

1 - عبداللَّه بن علاء دمشقي

او از اهل دمشق بوده و حتي ذهبي او را به عنوان رئيس دمشق توصيف کرده است.[1]  و ابن حزم نقل کرده که يحيي بن معين و ديگران او را تضعيف کرده‏اند.[2] .

2 - ضمرة بن حبيب حمصي

او نيز از اهالي حمص بلکه مؤذّن مسجد جامع حمص به حساب آمده است.[3] .

3 - خالد بن معدان حمصي

او عمده در روايت اين حديث است، که از اهل حمص و از شيوخ شام، بلکه صاحب شرطه يزيد بن معاويه بوده است.[4] .

ابن عساکر مي‏گويد: «او متولّي شرطه يزيد بن معاويه بوده است».[5] .

[1] سير اعلام النبلاء، ج 7، ص 350.

[2] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 463.

[3] تهذيب التهذيب، ج 4، ص 402؛ تقريب التهذيب، ج 2، ص 459.

[4] تاريخ دمشق، ج 5، ص 516؛ تهذيب التهذيب، ج 3، ص 102؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 536.

[5] تاريخ دمشق، ج 5، ص 519.

 

ترجمه راويان طبقه 04

راويان حديث در اين طبقه شش نفرند:

1 - محمد بن ابراهيم بن حارث تيمي دمشقي

عقيلي از عبداللَّه بن احمد بن حنبل و او از پدرش نقل کرده که گفت: «او احاديث منکر را نقل مي‏کند».[1] .

2 - بحير بن سعيد حمصي

او از شهر نواصب به حساب آمده است.[2] .

3 - وليد بن مسلم دمشقي

او از مواليان بني‏اميه و عالم شام معرفي شده است.[3]  در ترجمه او گفته شده که او مدلّس بوده و از کذّابين تدليس مي‏کرده است. از مالک ده حديث نقل کرده که اصل و اساسي ندارد. و نيز احاديث منکر داشته است.[4] .

4 - معاوية بن صالح حمصي

او از اهالي حمص و قاضي اندلس در دولت اموي بوده است.[5]  و از جمله کساني است که اهل لهو و لعب بوده و بدين جهت برخي از محدّثين، کتابت حديث از او را ترک کرده‏اند.[6]  و ابن ابي حاتم مي‏گويد: به حديث او احتجاج نمي‏شود.

5 - ثور بن يزيد حمصي

ذهبي او را عالم حمص معرفي کرده است.[7]  و او کسي است که به جهت کشته شدن جدّش در صفين همراه با معاويه، حضرت علي‏عليه السلام را دوست نداشته است.[8]  ابن عدي او را از جمله ضعفا برشمرده است.[9] .

6 - عمرو بن ابي سلمه دمشقي

او را ساجي و ابن معين تضعيف کرده است. و ابوحاتم گفته که به او احتجاج نمي‏شود. و عقيلي گفته: در حديثش وهم است. و احمد گفته: از زهير احاديث باطلي را روايت کرده است.[10] .

[1] تهذيب التهذيب، ج 6، ص 9.

[2] همان، ج 1، ص 368.

[3] تاريخ دمشق، ج 12، ص 897؛ تهذيب التهذيب، ج 11، ص 133.

[4] المجموع في الضعفاء و المتروکين، ص 398؛ تاريخ دمشق، ج 17، ص 906؛ ميزان الاعتدال، ج 4، ص 347تهذيب التهذيب، ج 11، ص 133.

[5] تاريخ دمشق، ج 16، ص 666؛ الکامل لابن عدي، ج 6، ص 2400.

[6] الضعفاء الکبير، عقيلي، ج 4، ص 287.

[7] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 374؛ سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 344.

[8] تهذيب الکمال، ج 4، ص 421؛ تاريخ دمشق، ج 3، ص 604.

[9] الکامل في الضعفاء، ج 2، ص 529.

[10] تاريخ دمشق، ج 13، ص 469.

 

ترجمه راويان طبقه 05

در اين طبقه هشت نفر قرار دارند که عبارت است از:

1 - وليد بن مسلم که قبلاً به ترجمه آن اشاره شد.

2 - عبدالرحمن بن مهدي که قبلاً نيز به آن اشاره شد.

3 - ابوعاصم، که يحيي بن سعيد درباره او حرف داشته،[1]  و عقيلي او را در جمله ضعفا قرار داده است.[2] .

4 - يحيي بن ابي کثير، که مدلّس شمرده شده است.[3] .

5 - عبدالملک بن صباح مسمعي، ذهبي مي‏گويد: او متّهم به سرقت حديث است.[4] .

6 - عبداللَّه بن احمد بن بشير دمشقي، که امام مسجد جامع دمشق معرفي شده است.[5] .

7 - احمد بن عيسي، که ابن عدي درباره او مي‏گويد: روايات منکري دارد. و دارقطني او را غيرقوي و ابن حبّان او را در جمله ضعفا آورده است.[6] .

8 - بقية بن وليد حمصي: ابن حبان و ابو حاتم و ابن خزيمه گفته‏اند که به احاديث او احتجاج نمي‏شود. احمد گفته که من توهّم کردم که او احاديث منکر را به جز از مجاهيل نقل نمي‏کند، ولي فهميدم که از مشاهير نيز نقل مي‏کند. و شعبه گفته: او داراي احاديث عجيب و غريب و منکر است.

ابن قطّان گفته: او از ضعفا تدليس مي‏کرده و اين عمل را نيز مباح مي‏دانسته است، و اين به عدالت او ضرر مي‏رساند. و فيروزآبادي و زبيدي او را محدّثي ضعيف دانسته‏اند.[7] .

[1] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 325.

[2] الضعفاء الکبير، ج 2، ص 222.

[3] تهذيب التهذيب، ج 11، ص 236.

[4] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 656.

[5] تهذيب التهذيب، ج 5، ص 123.

[6] تهذيب التهذيب، ج 1، ص 57.

[7] الموضوعات، ج 1، ص 109و151و218؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 104؛ فيض القدير، ج 1، ص 109؛ قاموس المحيط و تاج العروس، ماده «بقي».

 

 

نقد متن حديث

اين حديث از حيث متن نيز داراي مشکلاتي است که به آن اشاره مي‏کنيم:

1 - در اين حديث امر به متابعت از سنت رسول خداصلي الله عليه وآله و سنت خلفا شده است، آيا مي‏توان سنت خلفا را با سنت پيامبرصلي الله عليه وآله يکي دانست؟

2 - در اين حديث سنت خلفا عطف بر سنت رسول خداصلي الله عليه وآله شده است، و ظاهر عطف مغايرت بين دو سنت را مي‏رساند. حال چه معنايي بر اين مغايرت و جدايي است؟

3 - امر به متابعت از سنت خلفا به طور مطلق شده و اين دلالت بر عصمت آنان دارد در حالي که کسي ادعاي عصمت آنان را نداشته است.

4 - اين حديث بر فرض صحت سند قابل انطباق بر مباني شيعه اماميه در اصول دين و فقه است؛ زيرا در اين حديث امر به متابعت از سنت خلفاي بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله شده و سنت آنان همانند سنت حضرت مورد امر به متابعت قرار گرفته است. و از طرفي مي‏دانيم که احاديث همانند قرآن مي‏توانند يکديگر را تفسير کنند. و لذا با مراجعه به حديث ثقلين و حديث دوازده خليفه و حديث سقيفه و ديگر احاديث پي مي‏بريم مقصود پيامبرصلي الله عليه وآله از خلفاي راشدين مهديين که سنتشان بر ديگران حجت است همان امامان دوازده معصوم از ذريه پيامبر است.

 

عدم نص صريح بر خلافت ابوبکر

 عدم نص صريح بر خلافت ابوبکر

مشهور اهل سنت معتقدند که نصّ صريح بر خلافت ابوبکر وجود ندارد بلکه برخي اصل وجود نصّ را منکرند، و کلمات آن‏ها بر اين مسأله صراحت دارد. اينک برخي عبارات را نقل مي‏کنيم:

1 - عبدالقاهر بغدادي مي‏گويد: «اهل سنت معتقدند که نصّي بر امامت هيچ يک از خلفا به طور خصوص وجود ندارد، بر خلاف قول رافضه که اعتقاد دارند بر امامت علي بن ابي طالب نصّي وجود دارد و بر صحّت آن قطع دارند».[1] .

2 - ابوحامد غزالي مي‏گويد: «رسول خداصلي الله عليه وآله بر هيچ امامي نصّ نکرده است؛ زيرا اگر نصّي بود بايد اولي به ظهور باشد از نصب حضرت بر هر يک از واليان و اميران خود؛ در حالي که نصّي که بر واليان خود داشته بر کسي پوشيده نيست ولي نصّ بر امامان معلوم نيست. و بر فرض که نصّي بوده چگونه بر ما مخفي شده و به دست ما نرسيده است؟ در نتيجه ابوبکر تنها از راه اختيار و بيعت، امام مردم است».[2] .

3 - قاضي ايجي مي‏گويد: «امام به حق بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله نزد ما ابوبکر و نزد شيعه علي‏عليه السلام است. دليل اول ما اين است که راه اثبات امامت امام يا نصّ است و يا اجماع. امّا نصّي که يافت نمي‏شود و امّا اجماع، که بر غير ابوبکر منعقد نشده است».[3] .

4 - نووي مي‏گويد: «مسلمانان اجماع دارند بر اين‏که خليفه هنگامي که مقدمات و علائم مرگ در او ظاهر شد مي‏تواند قبل از آن، خليفه معين کند و نيز مي‏تواند چنين کاري انجام ندهد. اگر ترک کند به پيامبر اقتدا کرده، و اگر انتخاب کند، ابوبکر را مقتداي خود در اين عمل قرار داده است».[4]  او نيز در ذيل حديثي مي‏گويد: «اين حديث دليل بر آن است که پيامبرصلي الله عليه وآله بر خليفه‏اي نصّ نکرده است و بر اين، اجماع اهل سنت و ديگران است».[5] .

5 - ابن کثير مي‏گويد: «همانا رسول خداصلي الله عليه وآله به طور خصوص بر هيچ کسي از مردم نصّ خاصّي نداشته است نه بر ابوبکر آن گونه که طايفه‏اي از اهل سنت مي‏گويند، و نه بر علي، آن گونه که طايفه‏اي از رافضه ادّعا مي‏کنند».[6] .

مضافاً به اين‏که رواياتي در تأييد اين مطلب نقل کرده‏اند که پيامبرصلي الله عليه وآله نصّي بر خلافت هيچ کس نداشته است:

محدثين اهل سنت به سند خود از عبداللَّه به عمر نقل کرده‏اند که به عمر گفته شد: آيا کسي را جانشين براي خود قرار نمي‏دهي؟ در جواب گفت: اگر خليفه قرار دهم، کسي خليفه قرار داد که از من بهتر بود؛ يعني ابوبکر، و اگر چنين نکنم باز نيز کسي که از من بهتر بود چنين کرد؛ يعني رسول خداصلي الله عليه وآله...».[7] .

از اين عبارات به خوبي استفاده مي‏شود که بر خلافت ابوبکر نصّ وجود نداشته و يا نصّ صريحي نيست، و اگر برخي در صدد ذکر ادله‏اي نقلي بر خلافت ابوبکر برآمده‏اند از باب «الغريق يتشبّث بکل حشيش» است. يعني شخص غريق به هر برگي براي نجات خود تمسک مي‏کند. گرچه اصل مطلب را ما به طور جزم قبول نداريم؛ زيرا مطابق ادله عقلي و نقلي قطعي ما معتقديم که پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله از جانب خداوند متعال نصّ جليّ و نصّ خفي بر امامت امام علي‏عليه السلام داشته است، اين موضوع را به طور تفصيل در جاي خود مورد بحث و بررسي قرار داده‏ايم، و بالاتر از آن به اثبات رسانده‏ايم که به طور حتم بايد نصّي از جانب خداوند به توسط رسولش بر امام و جانشين بعد از او باشد، و لذا تنها وجود نصّ بر خصوص خلافت و امامت ابوبکر را نفي مي‏کنيم.

[1] الفرق بين الفرق، ص 349.

[2] قواعد العقائد، ص 226.

[3] المواقف، ص 400.

[4] صحيح مسلم با شرح نووي، ج 12، ص 205.

[5] همان.

[6] البداية و النهاية، چ 5، ص 219.

[7] صحيح بخاري، ج 4، ص 2256، الاحکام، باب 51، ح 7218.

عدم وجود اجماع بر خلافت ابوبکر

عدم وجود اجماع بر خلافت ابوبکر

در مورد اجماع بر خلافت ابوبکر از دو جهت بحث است: يکي اين‏که آيا اجماع مي‏تواند مصحّح خلافت باشد؟ و ديگر اين‏که آيا اجماعي بر خلافت ابوبکر بوده است؟

 >عدم صلاحيت اجماع

>عدم تحقق اجماع

 

 عدم صلاحيت اجماع

در جاي خود به اثبات رسانديم که اجماع بر فرض وجود و تحقّق بر خلافت شخصي، هرگز نمي‏تواند به امامت آن شخص مشروعيت بخشد؛ زيرا مطلق اتفاق جماعتي بر امامت شخصي براي ما حجت درست نمي‏کند. هر يک از افراد مجمعين افرادي جايز الخطا مي‏باشند، حال چگونه با ضميمه خطاهاي متعدد به حجيّت و عصمت مي‏رسيم؛ خصوصاً آن‏که بدانيم اين اجماع عوامل مختلفي؛ از قبيل تطميع، ترس و... داشته است. و هيچ دليل معتبر شرعي نيز بر اعتبار تعبّدي اين اجماع وجود ندارد، همان‏گونه که در جاي خود آن را توضيح داده‏ايم.

 

 عدم تحقق اجماع

در مورد بحث صغروي که آيا اجماعي بر خلافت ابوبکر بوده، اين مطلب را به طور حتم مي‏توان گفت که هنگام بيعت با ابوبکر در سقيفه اجماعي نبوده است، گرچه ادّعا مي‏کنند که روز دوّم بيعت اجماع حاصل شد؛ در حالي که اجماع روز دوم نيز مورد سؤال است که اجماع و وفاقي بر امامت و خلافت ابوبکر پديد آمده است؟ و آيا اين اجماع طوعاً و با اختيار و رغبت و ميل بود يا بخشي با تطميع و بخشي نيز با تهديد و... بوده است؟ که قطعاً همين طور است. به همين جهت است که اهل سنت در صدد برآمده تا دايره اجماع را تا حدّ اجماع اهل حلّ و عقد محدود سازند.[1]  لذا با مراجعه به تاريخ اهل سنت پي مي‏بريم که تعداد بسياري از صحابه از بيعت با ابوبکر سرباز زدند که از آن جمله مي‏توان از امام علي‏عليه السلام، عموم بني هاشم، سعد بن عباده انصاري، زبير بن عوام، خالد بن سعيد بن عاص اموي، طلحة بن عبيداللَّه، مقداد بن اسود، سلمان فارسي، ابوذر غفاري، عمار بن ياسر، براء بن عازب، ابّي بن کعب، عتبة بن ابي لهب، و ابوسفيان نام برد.[2] .

[1] ر.ک:المواقف، ص 400.

[2] ر.ک: عبداللَّه بن سبأ، علامه عسکري، ج 1.

بيعت با ابوبکر کاري بدون فکر

 بيعت با ابوبکر کاري بدون فکر

در مصادر حديثي اهل سنت از ابن عباس نقل شده که عمر درباره بيعت با ابوبکر در سقيفه گفت: همانا بيعت ابوبکر «فلته» و بدون تأمل و فکر بود و تمام شد، آري چنين بود، ولي خداوند مردم را از شرّ آن در امان داشت...».[1] .(اگه یه حرفه درست وحسابی توی زندگیش زده باشه همین جمله است)

از کلام عمر نکاتي استفاده مي‏شود که قابل تأمل است:

1 - بيعت ابوبکر بر خلافت، بدون نصّ از جانب خدا و رسول بوده است.

2 - تعبير به «فلتة» دلالت دارد بر اين‏که ابوبکر افضل صحابه پيامبر نبوده و هر چه را که در افضليت و فضايل او نقل کرده‏اند همگي جعلي است. وگرنه عمر چنين تعبيري در مورد بيعت ابوبکر نمي‏کرد.

3 - تعبير به «وقي اللَّه شرّها» يعني خداوند شرّ آن بيعت را دفع کند، دلالت دارد بر اين‏که در بيعت با ابوبکر شر وجود داشته و منشأ فتنه بوده است، گرچه خداوند براي حفظ اسلام و مسلمين از تحقّق آن جلوگيري کرد. چه شرّي بالاتر از اين‏که جامعه اسلامي را از مسير اصلي خود منحرف کرده و حقّ امام علي‏عليه السلام را گرفتند و باعث ايجاد اختلاف در جامعه اسلامي تا روز قيامت گشتند.

[1] صحيح بخاري، ج 8، ص 210، الحدود، باب رجم الحبلي من الزنا.

 عوامل مساعد با خلافت ابوبکر

  عوامل مساعد با خلافت ابوبکر

با مراجعه به تاريخ پي خواهيم برد که عوامل مختلفي در پيروزي و به خلافت رسيدن ابوبکر دخيل بوده است که از آن جمله مي‏توان به اين عوامل اشاره کرد:

1 - مشغول بودن اميرالمؤمنين‏عليه السلام و بني هاشم به تدفين پيامبرصلي الله عليه وآله و غفلت عموم مهاجرين و بقيه انصار از آنچه در سقيفه مي‏گذرد.

2 - مواجهه اسلام و مسلمين با مصيبتي بزرگ، چون وفات رسول اکرم‏صلي الله عليه وآله و حوادثي که بعد از آن پديد آمد، که به جهت آن بسياري از صحابه از اختلاف و نزاع خود را بر حذر داشتند. و لذا بعد از آن‏که ملاحظه کردند امر خلافت براي ابوبکر تمام شده خود را بين دو امر مردّد ديدند که آيا به خلافت ابوبکر تن دهند يا با او به مخالفت برخيزند، به اين نتيجه رسيدند که مخالفت با او و ايجاد اختلاف و نزاع در جامعه اسلامي به صلاح اسلام و مسلمين نخواهد بود، و لذا مجبور به بيعت با او شدند.

3 - از جمله اموري که در تثبيت خلافت ابوبکر دخالت مستقيم و تأثير به سزايي داشت، سياست عنف و شدّت و غلظت عمر بن خطّاب بود. او کسي بود که براي تثبيت خلافت ابوبکر دست به کار خطرناکي زد و آن اين‏که هتک حرمت خانه حضرت زهراعليها السلام کرده و براي گرفتن بيعت از اميرالمؤمنين به خانه حضرت هجوم برد. و نيز براي تثبيت خلافت ابوبکر، او و برخي ديگر پيش‏دستي کرده و چنان بر او هجوم آوردند که سعد بن عباده را زير دست و پا لگدمال کرده و نزديک بود که او را به قتل رسانند. لذا ابن ابي الحديد در شرح خطبه شقشقيه از نهج البلاغه مي‏گويد: «لولا درّة عمر ما استقام خلافة ابوبکر»؛ «اگر تازيانه عمر نبود خلافت ابوبکر محکم نمي‏شد.»

نقد و بررسي ادله خلافت ابوبکر (فوف العاده مهم کلیک کنید)

 نقد و بررسي ادله خلافت ابوبکر

 >دليل 01:اقلّ جمع سه نفراست و وعده خداوند حقّ بوده و لذا در مورد خلفاي اربعه تحقّق يافته است.

>دليل 02:«قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلي قَوْمٍ أُولي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ»مصداق ابوبکر است

>دليل 03:اگر امامت ابوبکر باطل مي‏بود هرگز نزد مردم مورد مدح و ستايش قرار نمي‏گرفت؛

>دليل 04: «صحابه و علي‏عليه السلام درباره او از تعبير «خليفة رسول اللَّه» استفاده مي‏کردند، کساني که خداوند متعال در حقشان فرمود: «أُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ».

>دليل 05:«اگر امامت حقّ علي‏عليه السلام بود که امت آن را از او سلب کرده لازمه‏اش آن است که اين امت بدترين امت‏ها باشد در حالي که مطابق قرآن، بهترين امّت‏ها است...».

>دليل 06: حديث: «اقتدوا بالذين من بعدي ابوبکر و عمر» بر مشروعيت خلافت ابوبکر استدلال مي‏کند، که دلالت بر وجوب اقتدا به ابوبکر و عمر بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله دارد.

>دليل 07:پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «الخلافة بعدي ثلاثون عاماً...»، خلافت بعد از من سي سال است...

>دليل 08: پيامبرصلي الله عليه وآله ابوبکر را جانشين خود در نماز قرار داد و او را از آن مقام عزل نکرد لذا او بر امامت در نماز بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله باقي است

>دليل 09:در جنگ بدر پيامبرصلي الله عليه وآله ابوبکر و عمر را نزد خود در «عريش» نگه داشت و نگذاشت که در کارزار جنگ شرکت کنند، اين خود دليل بر آن است که حفظ حضرت به جهت آن بوده که قرار است خليفه بر مسلمين باشند.

>دليل 10:زني خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله آمد، پيامبر او را امر کرد که دوباره به سوي او باز گردد، زن عرض کرد: اگر آمدم و شما را نيافتم نزد چه کسي بروم؟ پيامبر فرمود: اگر مرا نيافتي نزد ابوبکر برو

>دليل 11: پیامبربه عایشه در در مرض مرگ خود فرمود: پدر و برادرت را بخوان تا نامه‏اي بنويسم؛ زيرا مي‏ترسم که کسي آرزويي داشته باشد و بگويد: من اولي و سزاوارترم. و خدا و مؤمنان ابا دارند جز ابوبکر را

>دليل 12:از پیامبر پرسید: کدامين شخص نزد تو محبوب‏تر است؟ فرمود: عايشه. عرض کردم: از مردان؟ فرمود: پدرش..

 

دليل 01

خداوند متعال مي‏فرمايد: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ»؛[1]  «خداوند به مؤمنين از شما و کساني که عمل صالح انجام داده‏اند وعده داده که آن‏ها را خليفه و جانشين خود در روي زمين قرار دهد.»

مي‏گويند: اقلّ جمع سه نفراست و وعده خداوند حقّ بوده و لذا در مورد خلفاي اربعه تحقّق يافته است.

پاسخ:

1 - مقصود از استخلاف در اين آيه، رياست عامه و امامت نيست، بلکه مراد ارث دادن تمام بلاد کفر به مسلمين است. و در جايي ديگر مي‏فرمايد: «هُوَ الَّذِي جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ»؛[2]  «او کسي است که شما را خليفه‏ها در روي زمين قرار داد.» اين آيه نيز دلالت بر امامت نداشته و هرگز اختصاص به چهار خليفه ندارد، همچنان که آيه قبل نيز چنين است؛ زيرا خداوند خلافت و جانشيني خود را بر ايمان و عمل صالح معلّق ساخته که در مورد بسياري از مردم صادق است.

2 - مطابق قراين و شواهدي که در خود آيه آمده و نيز به دليل رواياتي که در ذيل آن وارد شده آيه مربوط به ظهور حضرت مهدي‏عليه السلام است. از جمله آن‏که کلمه «الْأَرْضِ» با «الف و لام استغراق» آمده که دلالت بر تمام روي کره زمين دارد. و نيز در ادامه آيه سخن از امنيت مطلق بعد از استخلاف مؤمنين دارد که تا کنون هرگز تحقّق پيدا نکرده است، و قطعاً در روزي محقق خواهد شد، و آن روز جز روز ظهور حضرت مهدي‏عليه السلام نخواهد بود.

[1] سوره نور، آيه 55.

[2] سوره فاطر، آيه 39.

 

دليل 02

برخي بر خلافت ابوبکر به اين آيه تمسک کرده‏اند که خداوند مي‏فرمايد: «قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلي قَوْمٍ أُولي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ»؛[1]  «به متخلّفان از اعراب بگو: به‏زودي از شما دعوت مي‏شود که به‏سوي قومي نيرومند و جنگجو برويد و با آن‏ها پيکار کنيد تا اسلام بياورند.»

استدلال آن‏ها اين چنين است که داعي و دعوت کننده مسلمانان، پيامبر يا علي‏عليهما السلام نيست، بلکه يکي از خلفاي ثلاثه است که آن هم به طور حتم ابوبکر مي‏باشد زيرا قول به فصل وجود ندارد، يعني هر کس که مقصود از آيه را يکي از خلفا گرفته مصداق آن را ابوبکر مي‏داند.

پاسخ:

اوّلاً: ظاهر آيه اين است که پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله داعي است. و خداوند اراده کرده که به زودي آن حضرت آنان را به جنگ و ستيز با قومي دعوت خواهد کرد که داراي امکانات بسياري هستند؛ همانند جنگ حنين و تبوک و ثقيف و هوازن و ديگر جنگ‏ها.

سيّد مرتضي به سندش از ضحاک در تفسير آيه فوق نقل کرده که مقصود قوم ثقيف است. ولي از سعيد بن جبير نقل مي‏کند که مقصود قوم هوازن در روز حنين مي‏باشند. و از واقدي به سندش از قتاده نقل مي‏کند که مراد قوم هوازن و ثقيف است.[2] .

ثانياً: بر فرض تسليم که داعي غير از پيامبرصلي الله عليه وآله است، ولي چه مانعي دارد که مقصود از آن شخص علي بن ابي طالب‏عليه السلام باشد؛ زيرا آن حضرت با اهل جمل و صفين و نهروان جنگيد و پيامبرصلي الله عليه وآله نيز بشارت به حقانيت او داد.

امّا اين‏که صاحب «مواقف» مي‏گويد: «داعي غير از علي‏عليه السلام است؛ زيرا براي او زمينه فراهم نشد تا به جهت دعوت به اسلام قتال کند»، حرفي نامربوط است؛ زيرا همان‏گونه که اشاره شد در زمان امام علي‏عليه السلام سه جنگ اتفاق افتاد که مخالفين حضرت در جبهه مخالف اسلام به جهت خروج بر امام عادل خود، بودند.

و لذا غزالي در کتاب «سرّ العالمين»[3]  در جواب از استدلال به آيه فوق بر خلافت ابوبکر، حديث غدير را معارض و مخالف با اين استدلال برشمرده است.

[1] سوره فتح، آيه 16.

[2] الشافي، ج 4، ص 39.

[3] سرّ العالمين، ص 22-20.

 

دليل 03

آن‏گاه قاضي ايجي مي‏گويد: اگر امامت ابوبکر باطل مي‏بود هرگز نزد مردم مورد مدح و ستايش قرار نمي‏گرفت؛ در حالي که مشاهده مي‏کنيم که مورد مدح بوده و افضل خلق بعد از پيامبر شمرده شده است.

پاسخ:

مدح و ستايش نزد مردم هيچ گاه دليل و مدرک بر حقانيت کسي نبوده و نخواهد بود، بلکه ستايش و مدح خدا نسبت به کسي، دليل بر اعتبار آن شخص است، که قطعاً در مورد امام علي‏عليه السلام بوده و رواياتي که در مورد ابوبکر ذکر شده همگي جعلي است که به آن اشاره کرديم.

دليل 04

آن‏گاه مي‏گويد: «صحابه و علي‏عليه السلام درباره او از تعبير «خليفة رسول اللَّه» استفاده مي‏کردند، کساني که خداوند متعال در حقشان فرمود: «أُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ».

پاسخ:

اوّلاً: قبول نداريم که همه صحابه و شخص امام علي‏عليه السلام درباره ابوبکر از تعبير خليفه رسول اللَّه استفاده کرده باشند.

ثانياً: بر فرض که اين گونه تعبير درباره او صادر شده به جهت خوف يا تقيه بوده است. همان‏گونه که برخي درباره حکّام بني اميّه و بني مروان و بني عباس اين گونه تعبير اطلاق مي‏کردند.

ثالثاً: قول صحابه به جز علي‏عليه السلام براي ما حجّت نيست.

رابعاً: بنابر نقل قتيبه هنگامي که ابوبکر قنفذ را نزد علي‏عليه السلام فرستاد، حضرت به او فرمود: کارت چيست؟ گفت: خليفه رسول خدا تو را مي‏طلبد. حضرت فرمود: چه زود بر رسول خداصلي الله عليه وآله دروغ بستيد.

 

دليل 05

سپس مي‏گويد: «اگر امامت حقّ علي‏عليه السلام بود که امت آن را از او سلب کرده لازمه‏اش آن است که اين امت بدترين امت‏ها باشد در حالي که مطابق قرآن، بهترين امّت‏ها است...».

پاسخ:

اولاً: آيه‏اي که به آن استدلال کرده شامل تمام امت نيست، بلکه اشاره به کساني مي‏کند که اهل امر به معروف و نهي از منکر و ديگر صفات است. و لذا خيريّتي که اين امت نسبت به امت‏هاي پيشين دارد نسبي است، نه استغراقي. شاهد اين مطلب اين‏که: مطابق روايات «حوض» بسياري از صحابه بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله مرتد شدند.

ثانياً: مطابق برخي روايات، پيامبرصلي الله عليه وآله به اين نکته اشاره فرمود که امّتم بعد از من علي‏عليه السلام را ياري نخواهند کرد. لذا حضرت علي‏عليه السلام نقل کرده که از جمله اموري که پيامبرصلي الله عليه وآله بر من عهد کرد اين‏که: همانا امت بعد از پيامبر بر من نيرنگ خواهند کرد.[1] .

[1] مستدرک حاکم، ج 3، ص 140.

 

دليل 06

آن‏گاه او به حديث: «اقتدوا بالذين من بعدي ابوبکر و عمر» بر مشروعيت خلافت ابوبکر استدلال مي‏کند، که دلالت بر وجوب اقتدا به ابوبکر و عمر بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله دارد.

پاسخ:

اولاً: عده‏اي از بزرگان اهل سنت تصريح به بطلان و عدم صحّت و منکر و موضوع بودن حديث فوق نموده‏اند، که از آن جمله مناوي، ابوجعفر عقيلي، ابوبکر نقّاش، دارقطني، فرغاني، ذهبي، هيثمي، ابن حجر عسقلاني، هروي و جماعتي ديگر از بزرگان اهل سنت مي‏باشند.[1] .

ثانياً: ابوبکر و عمر در بسياري از احکام با يکديگر اختلاف داشته‏اند، حال چگونه مي‏توان به نظر هر دو عمل کرد.

ثالثاً: اگر اين حديث صحيح بود و وجود داشت خود ابوبکر در سقيفه و جاهاي ديگر به آن استدلال مي‏کرد؛ در حالي که هيچ موردي وجود ندارد که ابوبکر به آن استدلال کرده باشد. بلکه مطابق برخي روايات از مردم خواست که او را از خلافت عزل کنند.[2]  و نيز هنگام وفاتش گفت: دوست داشتم که از رسول خداصلي الله عليه وآله سؤال مي‏کردم که امر خلافت از براي کيست تا کسي در آن نزاع نکند. دوست داشتم که سؤال مي‏کردم که انصار نيز در آن نصيبي دارند. اين تعبيرها دلالت بر اين دارد که از جانب رسول خداصلي الله عليه وآله درباره خلافت او دليلي نرسيده است.

[1] ر.ک: فيض القدير، ج 2، ص 56؛ صحيح ترمذي، ج 5، ص 672؛ الضعفاء الکبير، ج 4، ص 95؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 142؛ لسان الميزان، ج 5، ص 337؛ تلخيص المستدرک، ج 3، ص 75؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 53.

[2] الامامة و السياسة، ج 1، ص 14؛ صواعق المحرقه، ص 30؛ کنز العمال، ج 3، ص 132.

 

دليل 07

و نيز به حديثي استدلال کرده که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «الخلافة بعدي ثلاثون عاماً...»، خلافت بعد از من سي سال است...

پاسخ:

اولاً: حديث فوق اعتبار سندي ندارد و نزد اهل سنت از شهرت برخوردار نيست، همان‏گونه که عده‏اي از آن‏ها همانند ابن تيميه اشاره کرده‏اند،[1]  زيرا تنها از طريق سفينه به توسط سعيد بن جمهان روايت شده است.

ثانياً: سعيد بن جمهان نزد برخي از رجاليون اهل سنت مورد جرح واقع شده است. ابوحاتم مي‏گويد: به حديث او احتجاج نمي‏شود. و مورد رضايت احمد واقع نشده و او را باطل دانسته است. و بخاري مي‏گويد: در احاديث او عجايبي وجود دارد.[2] .

ثالثاً: در متن حديث لفظ «خلافت» به کار رفته است نه «امامت» و مي‏دانيم که بين اين دو تعبير فرق است؛ زيرا تعبير خليفه گاهي بر جنبه ظاهري حاکميت اطلاق شده و بر امام غير حق نيز اطلاق مي‏شود گرچه امام علي‏عليه السلام از آن خارج است.

[1] منهاج السنة، ج 2، ص 223.

[2] تهذيب التهذيب، ج 4، ص 13.

 

دليل 08

او نيز در دليل هشتم مي‏گويد: پيامبرصلي الله عليه وآله ابوبکر را جانشين خود در نماز قرار داد و او را از آن مقام عزل نکرد لذا او بر امامت در نماز بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله باقي است. و همچنين است امامت در مسائل حکومتي؛ زيرا قائل به فصل وجود ندارد...[1] .

فخر رازي در استدلال‏هاي خود بر خلافت ابوبکر مي‏گويد: «حجّت نهم اين‏که پيامبرصلي الله عليه وآله او را جانشين خود بر نماز در ايام مرض موتش قرار داد و هرگز او را از اين مقام عزل نکرد، پس واجب است که او در اين مقام باقي بماند. و هر گاه خلافت او در نماز به اثبات رسيد خلافت او در ساير امور نيز اثبات خواهد شد؛ زيرا کسي قائل به فرق نبوده است».[2] .

کرماني نيز در شرح اين حديث مي‏گويد: «در اين حديث فضيلت ابوبکر بوده و دلالت بر ترجيح او بر تمام صحابه دارد. و نيز دلالت دارد بر اين‏که او سزاوارتر به خلافت رسول خداصلي الله عليه وآله از ديگران است».[3] .

پاسخ:

1 - تمام طرق اين حديث ضعيف است. و کسي که قصد تحقيق در سند اين حديث را دارد به کتاب «الامامة في اهمّ الکتب الکلامية» از سيد علي ميلاني مراجعه کند.

2 - بر فرض صحّت قضيه نماز ابوبکر، اعتقاد به عدم فرق بين نماز و امامت عامه مردم حرفي عجيب است.

ابن حزم مي‏گويد: «هر کس ادّعا کند که ابوبکر پيشتاز در خلافت است به جهت آن‏که در نماز پيش افتاد قطعاً باطل است؛ زيرا اين طور نيست که هر کس مستحق امامت در نماز است مستحق خلافت بر مردم نيز مي‏باشد؛ زيرا در مورد استحقاق امامت در نماز تنها لازم است که قرائت او از همه بهتر باشد، خواه عرب باشد يا عجم، ولي استحقاق خلافت براي کسي است که قرشي باشد...».[4] .

استاد محمد ابو زهره نيز بر اين قياس ايراد کرده مي‏گويد: «... سياست دنيا غير از شؤون عبادت است».[5] .

3 - در تمام رواياتي که قصه نماز ابوبکر را نقل مي‏کند اشاره شده که به مجرد اين‏که ابوبکر اراده نماز کرد، پيامبرصلي الله عليه وآله در حالي که زير بغل‏هاي او را امام علي‏عليه السلام و فضل بن عباس گرفته بودند از خانه خارج شد، و با کنار زدن ابوبکر خود با مردم نماز خواند.

ابن حجر عسقلاني مي‏گويد: «روايات متظافر و جزم‏آور از عايشه دلالت دارد بر اين‏که امامت در نماز از براي پيامبرصلي الله عليه وآله بوده است».[6] .

4 - بسياري از تاريخ‏نويسان ذکر کرده‏اند که ابوبکر و عمر در ايام مرض رسول خداصلي الله عليه وآله مأمور به خروج با لشکر اسامه از مدينه بوده‏اند، و اين امر ثابتي است که ابن حجر بر آن تصريح نموده است.[7] .

5 - ابن سعد از ابن زمعه نقل کرده که گفت: در مريضي رسول خدا که با آن وفات نمود او را زيارت کردم. بلال به خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله آمد. حضرت به او فرمود: مردم را امر کن تا نماز گزارند...[8] .

6 - اگر اين قضيه صحيح و قابل استدلال بود چرا خود ابوبکر و مريدان او به آن استدلال نکردند، و در عوض، مهاجرين و انصار در سقيفه جمع شدند تا با شور و مشورت خليفه را انتخاب کنند.

7 - در برخي از روايات به نقل از عايشه چنين آمده است: بلال آمد و براي نماز اذان گفت در حالي که رسول خداصلي الله عليه وآله بيهوش بود. ما در انتظار به هوش آمدن او بوديم، نزديک بود که وقت نماز فوت شود، ما کسي را نزد ابوبکر فرستاديم تا با مردم نماز گزارد.[9] .

از اين حديث استفاده مي‏شود که نماز گزاردن ابوبکر به امر رسول خداصلي الله عليه وآله نبوده است.

8 - اهل سنت معتقدند که پيامبر بدون آن‏که خليفه‏اي براي خود معين کند از دنيا رحلت نمود. حال چگونه اين قصه را دليل بر استخلاف مي‏دانند.

 

 [1] شرح مواقف، ج 8، ص 363.

[2] الاربعين، ص 284.

[3] الکواکب الدراري في شرح صحيح البخاري، ج 5، ص 52.

[4] الفصل، ج 4، ص 109.

[5] المذاهب الاسلامية، ص 37.

[6] فتح الباري، ج 2، ص 123.

[7] همان، ج 8، ص 124.

[8] طبقات الکبري، ج 2، ص 220.

[9] کنز العمال، ج 5، ص 634.

 

دليل 09

برخي مي‏گويند: در جنگ بدر پيامبرصلي الله عليه وآله ابوبکر و عمر را نزد خود در «عريش» نگه داشت و نگذاشت که در کارزار جنگ شرکت کنند، اين خود دليل بر آن است که حفظ حضرت به جهت آن بوده که قرار است خليفه بر مسلمين باشند.

پاسخ:

مطابق برخي از روايات حفظ اين دو در کنار پيامبر به جهت ترس آن دو از جنگ بوده است.

واقدي درباره شرايط قبل از جنگ بدر نقل مي‏کند: «عمر گفت: اي رسول خدا! به خدا سوگند اينان قريشند که هنوز عزيز بوده و ذليل نشده‏اند. و هنوز ايمان نياورده‏اند و هرگز عزت خود را از دست نمي‏دهند تا آن‏که با تو بجنگند. تو بايد آمادگي کامل پيدا کني و وسايل کارزار را تدارک نمايي.

ولي مقداد بلند شد و عرض کرد: اي رسول خدا! براي پياده کردن امر خدا حرکت کن، ما با تو هستيم، به خدا سوگند! ما آن سخناني که بني اسرائيل به پيامبرشان گفتند که تو با خدايت برويد بجنگيد ما در اينجا نشسته‏ايم را به تو نمي‏گوييم. ما مي‏گوييم: تو با خدايت برويد و قتال کنيد ما نيز با شما قتال بر ضد دشمن خواهيم نمود....[1] .

از اين قصه به خوبي استفاده مي‏شود که چگونه عمر بن خطّاب از نزديک شدن جنگ بدر خوف داشته است. همين تعبيرات از ابوبکر نيز رسيده است.

[1] مغازي، واقدي، ص 208.

 

دليل 10

برخي بر خلافت ابوبکر به روايتي تمسک کرده‏اند که بخاري و مسلم در صحيح خود از جبير بن مطعم نقل کرده‏اند که گفت: زني خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله آمد، پيامبر او را امر کرد که دوباره به سوي او باز گردد، زن عرض کرد: اگر آمدم و شما را نيافتم نزد چه کسي بروم؟ پيامبر فرمود: اگر مرا نيافتي نزد ابوبکر برو.[1] .

ابن حجر هيتمي، شارح عقيده طحاويه، ابونعيم اصفهاني و برخي ديگر به اين حديث بر خلافت ابوبکر استدلال کرده‏اند.[2] .

پاسخ:

1 - اين حديث بر فرض صحّت سند آن، نصّ بر خلافت ابوبکر نيست و ظهوري هم در آن ندارد؛ زيرا ممکن است که آن زن حاجتي داشته که پيامبرصلي الله عليه وآله او را به ابوبکر ارجاع داده است.

2 - در حديث اشاره نشده که زن چه کاري با پيامبر داشته که مي‏گويد اگر شما نبوديد به چه کسي مراجعه کنم، آيا کار او مربوط به امر خلافت بوده، يا کاري شخصي داشته است؟

 

 [1] صحيح بخاري، ج 3، ص 1126، فضائل اصحاب النبي‏صلي الله عليه وآله، باب 5، ح 3659؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1856، فضائل الصحابة، باب 1، ح 2386.

[2] صواعق المحرقه، ج 1، ص 53؛ شرح العقيدة الطحاوية، ص 471؛ کتاب الامامة، ص 252.

  

دليل 11

بخاري و مسلم و احمد و ديگران از عايشه نقل کرده‏اند که رسول خداصلي الله عليه وآله در مرض مرگ خود فرمود: پدر و برادرت را بخوان تا نامه‏اي بنويسم؛ زيرا مي‏ترسم که کسي آرزويي داشته باشد و بگويد: من اولي و سزاوارترم. و خدا و مؤمنان ابا دارند جز ابوبکر را.[1] .

ابن حجر و شارح عقيده طحاويه و ابونعيم به اين حديث نيز بر خلافت ابوبکر استدلال نموده‏اند.[2] .

پاسخ:

1 - اين حديث از عايشه نقل شده در حق پدرش؛ يعني شهادت فرزند بر خلافت پدرش مي‏باشد، و لذا مورد قبول نيست، همان‏گونه که آن‏ها شهادت امام حسن و امام حسين‏عليهما السلام را به نفع حضرت زهراعليها السلام در موضوع فدک قبول نکردند با وجود آن‏که همگي معصوم بودند.

2 - از آنجا که عايشه با امام علي‏عليه السلام خصومت داشته و اين از مسلمات تاريخ است، لذا نمي‏توان شهادت خصم را در حقّ دشمنش مورد قبول قرار داد.

3 - در اين حديث تصريحي بر خلافت ابوبکر نيامده است، بلکه تنها مطلبي که در آن اشاره شده اين است که پيامبرصلي الله عليه وآله مي‏خواست مطلبي را براي ابوبکر بنويسد تا کسي آرزوي چيزي را نداشته باشد، امّا آن چيز چه بود؟ از حديث مطلبي استفاده نمي‏شود، شايد پيامبر مي‏خواسته او را امير بر لشکري قرار دهد يا چيزي از متاع يا زمين به او ببخشد، از اين حديث چيزي استفاده نمي‏شود. و مقصود از جمله «و يأبي اللَّه والمؤمنون الّا ابابکر» آن است که اين چيزي را که قرار است براي ابوبکر بنويسم مورد اراده خدا و مؤمنان است.

[1] صحيح بخاري، ج 4، ص 1814، باب 16، ح 5666؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1857، فضائل الصحابة، باب 1، ح 2387.

[2] الصواعق المحرقه، ج 1، ص 58؛ شرح العقيدة الطحاوية، ص 472؛ کتاب الامامة، ص 252.

 

  دليل 12

بخاري به سندش از عمرو بن عاص نقل مي‏کند که پيامبرصلي الله عليه وآله ابوبکر را به دنبال لشکر ذات السلاسل فرستاد. من به نزد حضرت آمدم و عرض کردم: کدامين شخص نزد تو محبوب‏تر است؟ فرمود: عايشه. عرض کردم: از مردان؟ فرمود: پدرش....[1] .

شارح عقيده طحاويه و ابونعيم اصفهاني به اين روايت بر امامت و خلافت ابوبکر استدلال کرده‏اند.[2] .

پاسخ:

1 - اين حديث معارض با حديث ديگري است که ترمذي به سند حسن و حاکم به سند صحيح از عمير تيمي نقل کرده که من با عمه‏ام بر عايشه وارد شديم. از عايشه سؤال شد: کدامين شخص نزد رسول خداصلي الله عليه وآله محبوب‏تر است؟ گفت: فاطمه. گفته شد: از مردان. گفت: شوهر فاطمه....[3] .

2 - اين حديث از عمرو بن عاص نقل شده که از دشمنان سرسخت اميرالمؤمنين‏عليه السلام است و لذا بر حديث عايشه مقدّم نمي‏شود.

3 - و نيز معارض است با حديث ديگري که بخاري از عبداللَّه بن عمر نقل کرده که پيامبرصلي الله عليه وآله اسامه را عامل خود قرار داد. مردم درباره او سخن گفتند. پيامبر فرمود: به من خبر رسيده که درباره اسامه سخت مي‏گوييد، او محبوب‏ترين مردم نزد من است.[4]  شبيه اين مضمون نيز در صحيح مسلم آمده است.[5] .

4 - به فرض صحّت حديث، و تسليم بر اين‏که ابوبکر محبوب‏ترين مردم نزد رسول خدا بوده است، ولي اين را قبول نداريم که محبت ارتباطي با امامت و خلافت داشته باشد تا چه رسد به اين‏که او سزاوارتر در اين امر باشد؛ زيرا اهل سنت از پيامبرصلي الله عليه وآله روايت کرده‏اند که فرمود: «همانا خداوند مرا امر به محبت چهار نفر کرده است و مرا خبر داده که خودش نيز آن‏ها را دوست دارد. سؤال شد: اي رسول خدا! اسامي آن‏ها را ذکر کن؟ حضرت سه بار فرمود: علي از آن‏هاست، و نيز ابوذر و مقداد و سلمان، خدا مرا امر به محبت آن‏ها کرده و نيز خبر داده که خودش آنان را دوست دارد.[6]  با اين‏که هرگز احدي به اين حديث بر خلافت ابوذر و مقداد و سلمان استدلال نکرده است.

[1] صحيح بخاري، ج 3، ص 1127، فضائل اصحاب النبي، باب 5، ح 3662.

[2] شرح العقيدة الطحاوية، ص 472؛ کتاب الامامة، ص 252.

[3] سنن ترمذي، ج 5، ص 710، ح 3874؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 157.

[4] صحيح بخاري، ج 3، ص 1343؛ المغازي، باب 87، ح 4468.

[5] صحيح مسلم، ج 4، ص 1884، فضائل الصحابة، باب 1، ح 2426.

[6] سنن ترمذي، ج 5، ص 636، ح 3718.

 

مدح عمر توسط امیر المومنین

مدح عمر

سيد رضي از حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام نقل کرده که در خطبه‏اي فرمود: «للَّه بلاد فلان لقد قوّم الأود و داوي العمد و اقام السنة و خلّف شرّها، و ذهب نقي الثوب، قليل العيب، اصاب خيرها و اتّقي شرّها، ادّي اللَّه طاعته و اتّقاه بحقه...»؛[1]  «خدا او را در آنچه آزمايش کرد پاداش خير دهد که کجي‏ها را راست و بيماري‏ها را درمان، و سنت پيامبرصلي الله عليه وآله را به پا داشت و فتنه‏ها را پشت سر گذاشت، با دامن پاک و عيبي اندک درگذشت، به نيکي‏هاي دنيا رسيده و از بدي‏هاي آن رهايي يافت، و وظايف خود را نسبت به پروردگارش انجام داد، و چنان که بايد از کيفر الهي مي‏ترسيد...».

برخي گمان کرده‏اند که اين توصيفات از حضرت درباره عمر بن خطّاب است که از او به (فلان) تعبير آورده است. ولي در مورد اين خطبه جواب‏هايي داده شده است.

1 - مرحوم شهرستاني نقل مي‏کند که در نسخه خطّي سيّد رضي‏رحمه الله که دخترش خدمت عموي بزرگوار خود سيد مرتضي آن را مي‏آموخت، نام سلمان فارسي در ابتداي اين خطبه آمده است، و همين درست است؛ زيرا با بررسي ديگر خطبه‏هاي نهج البلاغه و شناخت تفکّرات امام علي‏عليه السلام و بررسي زندگي ياران امام‏عليه السلام اين حقيقت روشن مي‏شود که شخص ياد شده بايد يا سلمان فارسي و يا مالک اشتر باشد.

2 - ابن ابي الحديد مي‏گويد: مقصود از کلمه از «فلان» عمر بن خطّاب است؛ زيرا سيد فخار بن معد موسوي اودي شاعر به او گفته که در نسخه‏اي به خطّ رضي ديده که زير اين کلمه (فلان) عمر آمده است.[2] .

ولي اين دليل نمي‏شود که مقصود از (فلان) عمر باشد؛ زيرا ممکن است که صاحب نسخه، کلمه عمر را زير کلمه (فلان) از ناحيه خود نوشته است. و اگر از خود سيد رضي‏رحمه الله بود چه داعي داشت که اين کلمه را در زير بياورد، بلکه بايد به طور صريح در متن خطبه ذکر مي‏کرد، همان‏گونه که در موارد ديگر چنين کرده است.

3 - ممکن است که کلام حضرت در مقام تعريض به کردار و رفتار عمر باشد - در صورتي که مقصود به کلمه فلان عمر است - و در حقيقت بايد اين خطبه را حمل بر تنقيص و مذمّت او نمود، و اين امري است متداول بين مردم.

4 - اين روايت هرگز در مصادر و کتب شيعه نيامده بلکه در منابع اهل سنت آمده است.

5 - اين جمله بنابر نقل ابن عساکر از امام علي‏عليه السلام نيست بلکه از زني است به نام عاتکه، ولي به حضرت نسبت داده شده است. ابن عساکر به سندش از اوفي بن حکيم نقل کرده که گفت: روزي که عمر مُرد، علي‏عليه السلام غسل کرده بر ما وارد شد و نزد ما نشست و بعد از ساعتي که سر خود را پايين انداخته بود سر را بلند کرد و فرمود: «للَّه درّ باکية فلان قالت: و اعمراه قوّم الأود...».[3]  در اين حديث، اين جمله به عاتکه نسبت داده شده و حضرت امام علي‏عليه السلام آن را از قول عاتکه نقل کرده است. ابن عساکر همين مضمون را نيز از ابن بحينه نقل کرده است.[4]  و نيز ابن شبه نميري در کتاب «اخبار المدينة» و طبري در تاريخ خود اين مضمون را نقل کرده‏اند.[5] .

گويا برخي از مورخان اين روايات را به امام علي‏عليه السلام نسبت داده و سيد رضي‏رحمه الله نيز از آن‏ها اين نسبت را نقل کرده است، بدون آن‏که مصادر را ملاحظه کند.

6 - و اگر کسي بگويد که گرچه اين کلام از خود امام علي‏عليه السلام نيست ولي حضرت بعد از نقل آن از عاتکه او را تصديق کرده است، در پاسخ مي‏گوييم:

اولاً: اين روايات عموماً در مصادر اهل سنت آمده است و لذا نمي‏تواند دليلي بر ضدّ شيعه باشد.

ثانياً: تمام اين روايات از حيث سند ضعيف است:

روايت اول ابن عساکر به جهت وجود ضعفا و مجاهيل در سند آن از آن جمله اوفي بن حکيم و عثمان بن زيد کناني و نصر بن ابي‏سلام ضعيف است. و نيز روايت دوم ابن عساکر در سندش ابراهيم بن يوسف زهري است که مجهول است. و نيز صالح بن کيسان در سند آن وجود دارد که ابن حبّان درباره او مي‏گويد: «روايت سماعش از ابن عمرو هيچ يک از صحابه نزد من صحيح نيست».[6]  لذا روايت او از ابن بحينه مرسل است.

روايت ابن شبّه نيز ضعيف السند است؛ زيرا در سند آن بين غسان بن عبدالحميد و صحابي عبداللَّه بن مالک ارسال وجود دارد؛ زيرا او از عبداللَّه بن مالک اين روايت را نشنيده است. ديگر اين‏که غسان بنابر نقل ابن حجر در «لسان الميزان»[7]  و ابوحاتم در «الجرح و التعديل»[8]  مجهول است.

7 - از نقل طبري استفاده مي‏شود که اين جملات به تمامه از حضرت علي‏عليه السلام نيست، بلکه مغيرة بن شعبه به نقل از دختر ابي خيثمه نقل کرده و حضرت فقط دو کلمه آخر آن را تصديق کرده است که گفت: «ذهب بخيرها و نجا من شرّها».[9]  و از آنجا که در خلافت و سلطنت خير و شر است يعني اموري که خلافت را حفظ و از شرّ مخالفان در امان مي‏دارد. ولي عمر بن خطّاب با زيرکي و حيله‏گري تمام خلافت را به نفع خود تمام کرد و از مشکلات مخالفان خود جان سالم به در برد، لذا حضرت‏عليه السلام ذيل کلام دختر ابي خيثمه را تصديق مي‏کند که او از خلافت بهره‏هاي خود را برد و از گرفتاري‏هاي خلافت که براي ديگران پديد آمد در امان ماند، همان‏گونه که براي حضرت علي‏عليه السلام مخالفين؛ از قبيل طلحه، زبير، عايشه، معاويه و خوارج مشکلاتي پديد آوردند.

خصوصاً آن‏که مطابق ذيل اين خطبه - بنابر نقل طبري - حضرت‏عليه السلام به اين مطلب اشاره مي‏کند که مغيره اين تمجيدات را به دختر ابي خيثمه براي عمر بن خطّاب نسبت داده است و هرگز او چنين نگفته است.

8 - از ديگر خطبه‏هاي حضرت علي‏عليه السلام خصوصاً خطبه شقشقيه و سيره و روش و معاشرت حضرت با خليفه دوم به دست مي‏آيد که اين خطبه هرگز از حضرت در حقّ عمر صادر نشده است. حضرت در بخشي از خطبه شقشقيه درباره طبيعت عمر مي‏فرمايد: «... فصيّرها في حوزة خشناء يغلظ کلمها و يخشن مسّها و يکثر العثار فيها و الاعتذار منها. فصاحبها کراکب الصعبة ان اشنق لها خرم، و ان اسلس لها تقحّم. فمُني الناس لعمراللَّه بخبط و شماس و تلوّن و اعتراض...»؛[10]  «... سپس آن را به راهي درآورد ناهموار، پر آسيب و جان آور، که رونده در آن هر دم به سرآيد، و پي در پي پوزش خواهد، و از ورطه به درنيايد، سواري را امان است که بر بارگير توسن نشيند، اگر مهارش بکشد بيني آن آسيب بيند، و اگر رها کند سرنگون افتد و بميرد. به خدا که مردم چونان گرفتار شدند که کسي بر اسب سرکشي ننشيند، و آن چارپا به پهناي راه رود و راه راست را نبيند...».

[1] نهج البلاغه، خطبه 223.

[2] شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 753.

[3] تاريخ دمشق، ابن عساکر، ج 44، ص 475.

[4] همان، ص 458.

[5] اخبار المدينة، ج 2، ص 91؛ تاريخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 575.

[6] مشاهير علماء الامصار، ص 135.

[7] لسان الميزان، ج 4، ص 408.

[8] الجرح و التعديل، ج 7، ص 51.

[9] تاريخ طبري، ج 2، ص 575.

[10] نهج البلاغه، خطبه سوم.