محمد و علي از ديدگاه شيعيان به ويژه ايرانيان

محمد و علي از ديدگاه شيعيان به ويژه ايرانيان

پرسش:

 آيا حقيقت دارد که شيعيان و مخصوصاً ايرانيان علي(عليه السلام) را بالاتر از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)مي دانند و حتي او را خدا مي خوانند!؟ و نيز برخي معتقدند که جبرئيل اشتباهاً وحي را به محمد(صلي الله عليه وآله) نازل کرده، در صورتي که ماموريت جبرئيل، رساندن وحي به علي(عليه السلام) بوده است؟

پاسخ:

 اگر مطالب فوق در يکي از کتب شيعيان نوشته شده بود و يا يکي از علماي شيعه در جائي بيان کرده بود، طرح اين اتهام مناسبت داشت، بر اساس آنچه در کتب اعتقادي شيعه ثبت شده و مطابق روايات نبوي و اهل بيت پيامبر، شيعيان اميرالمؤمنين(عليه السلام)جملگي بندگان حق تعالي هستند. علي(عليه السلام) را اميرالمؤمنين و محمد(صلي الله عليه وآله) را نيز پيامبر و عبد صالح او دانسته، مطيع و فرمانبردار پروردگار متعال هستند. عقيده آن ها درباره علي ابن ابي طالب(عليه السلام) چيزي جز آنچه پيغمبر درباره او فرموده، نيست. آن ها علي(عليه السلام) را عبد صالح پروردگار، وصي و خليفه بلافصل رسول الله(صلي الله عليه وآله) مي دانند. بنابراين هر عقيده ديگري از نظر شيعيان مردود است. البته غلات را نيز از مسلمين ندانسته و آن ها را کافر، مرتد و نجس مي دانند. لذا هر کس که با وسوسه شيطان غلو نمايد، از شيعيان نمي باشد. حتي خود آن حضرت آنان را مستحق کيفر مي دانست. براي مثال وقتي که جمعي از اهالي سودان و هند نزد ايشان آمدند و اقرار به الوهيت آن حضرت نمودند؛ امام علي(عليه السلام) آن ها را پند داد و موعظه نمود. امام علي(عليه السلام)خود مي فرمايد: «پروردگارا! همانطور که عيسي از نصاري بيزاري جست من نيز از طايفه غلات بيزارم. پروردگارا آن ها را براي هميشه مخذول و منکوب فرما و احدي از آنان را ياري مفرما».[1]  در جاي ديگر نيز مي فرمايد: «دو طايفه هلاک مي شوند و (چون به عمل آن ها راضي نمي باشم) از براي من تقصير و گناهي نيست. طايفه اول کساني هستند که در محبت من افراط نموده و بسيار غلو مي کنند. طايفه ديگر، آن هايي هستند که بغض و عداوت بي جهت نسبت به من دارند. پس به درستي که نزد پروردگار از کساني که درباره ما غلو مي کنند و مرا از حد خود بالاتر مي برند، بيزاري مي جويم، همانطور که عيسي ابن مريم از نصاري بيزاري جست[2] .

لذا خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) و ساير اهل بيت از غلات برائت جسته اند و شيعيان اثني عشري هم آن ها را جزء مشرکين و کفار مي دانند. در کتب شيعه مانند بحار الانوار در مجلد هفتم (چاپ قديم) به اين موضوع پرداخته است. در کتب فقهي شيعه هم نظير جواهر الکلام، مسالک آن ها را باطل دانسته و ازدواج با آن ها حرام شمرده شده است. شيعيان (بنا به فرمايش امام صادق منقول در کامل الزيارات) پيامبر را بنده خدا و فرستاده و افضل همه پيامبران و ائمه مي دانند، آنگاه اميرالمؤمنين را افضل از همه ائمه مي دانند و قائل به پيامبري براي غير پيامبر نيستند و براي حضرت علي(عليه السلام) شأني را قائلند که پيامبر خدا قائل شده اند و در کتب سني و شيعه از قول پيامبر نقل شده و ائمه هم همانها را ذکر کرده اند.

امام صادق(عليه السلام) فرموده اند:

«وما نحن إلاّ عبيد الذي خلقنا واصطفانا والله ما لنا علي الله من حجّة و لا معنا من الله برائة و إنّا لميّتون و موقوفون ومسؤولون من أحب الغلاة فقد أبغضنا ومن أبغضهم فقد أحبّنا، الغلاة کفار والمفوضة مشرکون لعن الله الغلاة».[3] .

ما بنده او هستيم که ما را خلق کرده برگزيد و مي ميريم. در مقابل خدا ايستاده و مورد سؤال واقع مي شويم، کسي که غلات را دوست دارد دشمن ماست و کسي که غلات را دشمن دارد ما او را دوست داريم، غلات کافرند و مفوضه مشرکند، لعنت خداوند بر غلات باد. اما جواب تفصيلي؛ بعضي از خطب نهج البلاغه که در باره پيامبر خدا ايراد فرموده وتواضع هاي عجيب و غريبي که از خود در مقابل آن بزرگوار نشان داده، مي باشد و سخناني مانند «أَنَا عَبْدٌ مِن عَبيد محمّد»، و اين که «مَنْ عَلَّمَنِي حَرْفاً فَقَدْ صَيَّرني عَبْداً»، به اضافه اعترافاتي که حضرت در مورد تلمذ و تعلم خود از رسول الله داشته است. «سافرتُ مع رسولِ الله(صلي الله عليه وآله) ليس له خادم غيري،[4]  واسَيتُه بِنَفسِي في المواطن الّتي تَنْکُصُ فِيهَا اْلأبْطال».[5] .

حال اين اميرالمؤمنين(عليه السلام) که پيشواي شيعيان است و در عقايد و اعمال، ميزان اعمال همه خصوصاً شيعيان است و اولين مؤمن است، آيا به قرآن ايمان داشته است يا نه؟! آيا به سوره بقره آيات 96 و 97 در قرآن کريم ايمان داشته است يا نه که جبرئيل(عليه السلام)وحي را به پيامبر خدا نازل کرده و دشمني با ملائکه و رسل و جبرئيل و ميکائيل از کفار است؟ آيا آن بزرگوار به آيات 26 و 27 و 28 سوره جن، (عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُکُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَأَحْصي کُلَّ شَيْء عَدَداً)[6]  ايمان داشته است يا خير؟

از طرف ديگر معلوم است که ملائکه الهي به دليل سوره تحريم آيه 6 (لا يَعْصُونَ اللهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ) از گناه و خطا معصوم اند.

علاوه بر اين، مأموريت هاي آن ها تحت نظارت کامل پروردگار متعال است همانگونه آيه شريفه (وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاّ بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِکَ وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِيّاً) (مريم ـ 64) مي فرمايد نازل شدن آن ها به دستور خداست و خداوند بر ذوات آن ها، افعال و آثار آن ها احاطه کامل دارد و خداوند فراموش کار نيست.

همانگونه که آيات سوره جن نيز بر کنترل کامل پروردگار عالم بر افعال رسولان براي اين که کاملاً طبق دستور ربوبي عمل کنند دلالت دارد.

بنابراين چگونه ممکن است مسلماني که به قرآن معتقد است و به آيات ذکر شده فوق معتقد است به اشتباه جبرئيل(عليه السلام) در مأموريت نيز معتقد باشد؟!

با توجه به روايات مشحون از تواضع و اعتراف به تلمذ که از اميرالمؤمنين(عليه السلام)بدست ما رسيده، چگونه ممکن است شيعه در حالي که با اعتقاد به امامت بلا فصل آن بزرگوار افتخار مي کند درباره مولا علي(عليه السلام) و نسبتش به پيامبر(صلي الله عليه وآله) نظري بر خلاف نظر خود علي(عليه السلام) داشته باشد و او را بالاتر از پيامبر بداند؟!

اما نعوذ بالله اعتقاد به الاهيت علي(عليه السلام) که کفر صريح است، اعتقاد اقليتي انحرافي و انشعابي است که از نظر فقه شيعه محکوم به کفر و نجاست هستند، ارتباطي به شيعه ندارد.

براي اين که معلوم شود چه کسي اهل غلو است خوبست جلد 7 و 8 الغدير تورّقي شود تا غلاة شناخته شوند!

 

[1] مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص226؛ شبهاي پيشاور، ص173 «اللهمّ إنّي بريء من الغلاة کبراءة عيسي ابن مريم من النصاري اللّهم أخذلهم أبداً و لا تنصر منهم أحداً».

[2] عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، ص217؛ شواهد التنزيل، ج 2، ص231؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 42، صص295 و 302؛ شبهاي پيشاور، ص173 «يهلک فيّ اثنان و لا ذنب لي، محبّ مفرط و مبغض مفرط، أنا لنبرأ إلي الله ممّن يغلو فينا فوق حدّنا کبراءة عيسي ابن مريم من النصاري».

[3] بحار الأنوار، جلد سوم، چاپ قديم.

[4] کتاب حياة أميرالمؤمنين عن لسانه، ص55.

[5] همان مصدر، ص125، و باب تعلم و تلمذ آن حضرت از پيامبر خدا، ص222 ـ 210، همان مصدر. نهج البلاغه.

[6] داناي نهان است و کسي را بر غيب خود آگاه نمي کند جز پيامبري که از او خشنود باشد که (در اين صورت) براي او از پيش رو و از پشت سرش نگاهباني خواهد گماشت تا معلوم بدارد که پيامهاي پروردگار خود را رسانيده اند و (خدا) بدانچه نزد ايشان است احاطه دارد و هر چيزي را به عدد شماره کرده است.

 

 

 

 

فضایل حضرت رسول اکرم

باب دوّم

 برترى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر ديگران، از نظر فرقه و قبيله و عنوان خانوادگى و حسب و نسب‏

 (2) [صحيح ترمذى 2/ 269] به سند خود، از «مطّلب بن ابى وداعه» روايت كرده است كه در يكى از روزها، «عباس»، عموى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله حضور مبارك شرفياب شد، مثل اينكه پيش از شرفيابى، سخنى شنيده بود كه موجب توهّمش شده بود. آنگاه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله- كه از انديشه او اطلاع داشت، به محض ورود او براى رفع توهم وى- به فراز منبر تشريف برد و خطاب به حاضران فرمود: من كيستم؟ در پاسخ عرض كردند: شما رسول خداييد، فرمود: من، محمد بن عبد الله بن عبد المطّلبم. و اضافه كرد: به راستى، آنگاه كه خداى تعالى، آفريدگان خويش را به پيوندهاى گوناگون آفريد، مرا در بهترين آفريدگان خويش، قرار داد. و آن فرقه را كه از فرقه‏هاى ديگر، برتر و والاتر بود، به دو گروه تقسيم كرد و مرا در گروهى كه بهتر از گروه ديگر بود، درآورد. پس از آن، فرقه‏هاى مختلف را به قبيله‏ها و عشيره‏ها، منقسم ساخت، آنگاه مرا در بهترين قبيله‏ها قرار داد. در اين موقع، آنان را به خانواده‏هائى منتسب فرمود و مرا، در بهترين خانواده‏ها و از والاترين‏پيوندها، از نظر حسب و نسب قرار داد.

 (1) [مستدرك صحيحين 4/ 73] به سند خود، از «عبد الله بن عمر» روايت كرده است كه گفت: هنگامى كه در كنار خانه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله نشسته بوديم، زنى از آنجا عبور كرد، در اين هنگام يكى از حاضران گفت: اين زن، دختر محمد است! «ابو سفيان» كه در جمع حاضران بود، اظهار داشت: مثل محمّد در ميان بنى هاشم، مثل گل خوشبوئى است كه در ميان كاه روئيده باشد.

آن زن، سخن ناشايست وى را شنيد، و بدون آنكه سخن بگويد، به راه خود ادامه داد و بحضور مبارك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شد و جريان را بطورى كه شنيده بود، به عرض مبارك تقديم داشت.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از شنيدن آن سخن، خشمناك شد، از خانه بيرون آمد و در حاليكه آثار خشمناكى از چهره مباركش نمايان بود، خطاب به حاضران فرمود:

ادامه نوشته

کلمات قصار منظوم نهج الفصاحه

     اطلب العافية لغيرك ترزقها في نفسك‏

  (1) تندرستى را براى ديگران بخواه تا خود از آن بهره‏برى‏

             چو خواهى سلامت تو از بهر غير             كنى در ره راحت خلق سير

             تو خود بيگمان زان شوى بهره‏مند             مصون باشى از درد و رنج و گزند

 

    اكثر من الدّعاء فانّ الدّعاء يردّ القضاء

  (2) زياد دعا كن زيرا دعا قضا را برمى‏گرداند

             تو را گر بود بيش ذكر دعا             فروزان كنى دل بنور صفا

             دعايت كند رفع و دفع قضا             دعايت به هر درد باشد دوا

 

     اكثر ذكر الموت فانّ ذكره يسلّيك ممّا سواه‏

  (3) مردن را زياد بياد آور زيرا ياد آن تو را از رنجهاى ديگر آسوده مى‏كند

              چو پيوسته مردن بياد آورى                 بينديشى از روز بى‏ياورى‏

             كند بر تو آسان هر آن درد و رنج             ننالى ز جور سراى سپنج‏

 

فضایل حضرت رسول (صلی الله علیه و اله وسلم)

آیا نام پدران حضرت رسول اکرم از عبدالله تا آدم را می دانید. حتما این مقاله را بخوانید

باب اول:

 نسب و خاندان آن حضرت و اينكه نسب آن حضرت از روزگار حضرت آدم عليه السّلام تا هنگامى كه متولد شد، همواره از هر گونه آلودگى پاك و منزه بوده است‏

 (۱) [كنز العمال 6/ 300] از «ابن عباس»، روايت كرده است كه از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله شنيدم، مى‏فرمود: من محمّد فرزند «عبد اللّه» فرزند «عبد المطّلب»، فرزند «هاشم» فرزند «عبد مناف»، فرزند «قصىّ» فرزند «كلاب» فرزند «مرّة» فرزند «كعب»، فرزند «لؤىّ» فرزند «غالب» فرزند «فهر» فرزند «مالك» فرزند «نضر» فرزند «كنانه» فرزند «خزيمه» فرزند «مدركه» فرزند «الياس» فرزند «مضر» فرزند «نزار» فرزند «معدّ» فرزند «عدنان» «1» فرزند «ادّ» فرزند «ادد» فرزند «هميسع» فرزند «يشحب» فرزند «نبت» فرزند «حميل» فرزند «قيدار» فرزند «اسماعيل» فرزند «ابراهيم» فرزند «تارخ» فرزند «ناحور» فرزند «اشوع» فرزند«ارعوس» فرزند «فالغ» فرزند «عابر» (هود پيغمبر (ع)) فرزند «شانح» فرزند «ارفخشد» فرزند «سام» فرزند «نوح» فرزند «لمك» فرزند «متّوشلخ» فرزند «اخنوع» (ادريس پيغمبر (ع)) فرزند «يرد» فرزند «قينان» فرزند «انوش» فرزند «شيث» فرزند «آدم عليه السّلام» هستم.

مؤلف گويد: اين سلسله نسب را «ديلمى» هم نقل كرده است.

 (1) [كنز العمال 6/ 106] رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هنگامى كه آدم عليه السّلام در بهشت بود، در پشت او بودم و هنگامى كه حضرت نوح عليه السّلام در كشتى نشست، در پشت او بودم و هنگامى كه ابراهيم عليه السّلام را در آتش افكندند، در صلب او بودم.

پدر و مادرم، هيچگاه به آلودگى دچار نگشتند و همواره خداى تعالى، مرا از صلب‏هاى پسنديده به رحمهاى پاكيزه و هدايت يافته، انتقال مى‏داد. دو شعبه و گروه بوجود نيامد مگر اينكه من، در بهترين آنان قرار گرفتم.

خداى تعالى، پيمان پيغمبرى مرا از همگان اخذ كرده است و پيمان مرا با آمدن دين اسلام برقرار داشته است. در تورات و انجيل از من ياد كرده است و همه پيغمبران، امتيازات مرا به پيروان خود گوشزد كرده‏اند. زمين به نور من روشن مى‏شود و ابر به خاطر من مى‏بارد، خداى تعالى كتاب خود، قرآن را به من آموخت و مرا به آسمان برد و نامى از نامهاى خودش را براى من اختيار كرد. آرى، صاحب عرش، محمود است و من محمّدم، به من وعده داد، آنهائى كه مرا دوست بدارند، از حوض كوثر سيراب مى‏شوند. و مرا نخستين شفاعت‏گر و اوّلين كسى كه شفاعتش مقبول پيشگاه خداست، قرار داد و مرا از بهترين قرنها كه ويژه امّتم است، از مادر بوجود آورد.

بديهى است پيروان من، بهترين ستايشگرانند كه مردم را به كار پسنديده مى‏خوانند و از كار بد، بيم مى‏دهند.

مؤلف «كنز العمال» گويد: اين حديث را «ابن عساكر» از «ابن عباس» روايت كرده است.

 (1) [طبقات ابن سعد معروف به «طبقات كبرى» 1/ 31] به سند خود، از حضرت صادق عليه السّلام و او هم از پدر بزرگوارش، امام محمد باقر عليه السّلام، او هم از حضرت على بن الحسين عليهما السّلام روايت كرده است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

من از ازدواج زناشوئى صحيح ولادت يافتم و از آغاز، كه از آدم عليه السّلام باشد، به هيچگونه آلودگى رحمى دچار نگشتم و چيزى از آلودگى جاهلى دامان مرا آلوده نساخت و به اين نسبت تنها از رحم پاكيزه به دنيا آمدم.

مؤلف گويد: اخبارى كه دليل بر آنست كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از آغاز هبوط حضرت آدم عليه السّلام از نكاح صحيح بوجود آمده و دامان شريفش هرگز آلوده نشده، بسيار است. و ما در اين كتاب، تنها به يادآورى دو خبر از آن همه اخبار، اكتفا نموديم‏

کالمات قصار منظوم نهج الفصاحه

    ارحم من في الأرض يرحمك من في السّماء

  (1) به آنها كه در زمين هستند رحم كن تا آن كه در آسمان است بر تو رحم آورد

         

           بهر چيز و هر كس بروى زمين             اگر مهربان باشى اى اهل دين‏

        كند بر تو رحم آنكه در آسمان               ملك باشد پيش چاكر آستان‏

 

 

     ادّ الأمانة الى من ائتمنك و لا نحن من خانك‏

    (2) با كسى كه بتو اعتماد كند امين باش و به انكس كه با تو نادرستى كند نادرستى مكن‏

         

  چو چيزى بدستت امانت بود             حذر بايدت از خيانت بود

       چو ديدى خيانت خيانت مكن             تو كارى خلاف ديانت مكن‏

 

 

   احذر ان يرى عليك اثار المحسنين و انت تخلو من ذلك فتحشر مع المرائين‏

  (3) بترس از آن كه نشانه‏هاى نيكان در تو ديده شود و چنين نباشى چه در اين صورت با رياكاران برانگيخته ميشوى‏

           

              اگر در تو باشد ز نيكان اثر             ولى خود نباشى در اين رهگذر

         بترس اى برادر كه روز جزاى           تو پيوسته گردى باهل رياى‏

 

گوشه ای از اخلاق وسیره پیامبر اکرم(ص)

این چند وقت مشغول خواندن کتابی بودم که در مورد پیامبر اکرم در صحیحین بخاری ومسلم ( اهل تسنن ادعا می کنندکه این کتاب برادر قرآن است) وتهمت هایی که به پیغمبر ما زنده اند وقتی که یک شخص به ظاهر مسلمانی مثل مسلم وبخاری دقیقا در کتابهایشان به پیغمبر ما تهمت می زنند دیگر چه انتظاری از پاپ رهبر کاتولوگ های جهان داری که به پیامبر ما جسارت نکند ان شاء الله در این قسمت که مربوط به سیره پیامبر اکرم است ابتدا به صفات و ویژگی های ظاهری و باطنی آن حضرت می پردازیم سپس به تمام تهمت های بخاری ومسلم پاسخ دندان شکن می دهیم با ما همراه باشید     

روزهايى بس شيرين و به‏يادماندنى و تاريخ ساز پيامبر را نمى‏توان با الفاظ و سخنان ناقص انسانهاناقص‏توصيف و تعريف كرد.

او هرگز در اين واژه‏ها نمى‏گنجد و فراتر از آن است. انسان‏كاملى كه تمام افلاك و موجودات را خدا به خاطر او آفريد واگر او نبود، هيچ چيز نبود. «لولاك لما خلقت الافلاك‏» و الاانسانى كه تا قاب قوسين او ادنى بالا رفت و به جايى رسيد كه‏جبرئيل آن ملك مقرب و واسطه وحى الهى به آنجا هرگز نرسد وبا صراحت‏به او عرض كرد: اگر يك مو بالاتر روم به نور تجلى‏بسوزد پرم. ولى رسول الله رفت و به جايى رفت كه نه در خرد آيدو نه بر ورق نگاشته شود و نه حتى در وهم وخيال! اوست كسى كه‏خدايش درباره‏اش فرمود: «و انك لعلى خلق عظيم‏» پس مابه جاى‏اينكه حرفى بزنيم كه نه آغازش و نه انجامش ما را به جايى‏مى‏رساند چرا كه جز آفريده‏اش و برادرش كسى او را نخواهد شناخت‏«يا على ما عرف الله الا انا و انت و ما عرفنى الا الله وانت و ما عرفك الا الله و انا» پس روا است كه لب فرو بنديم وسخن كمتر گوئيم.

ادامه نوشته

نقش اخلاق در سیره پیامبر اکرم

يكى از شاخصه هاى پر اهميت در پيشرفت اسلام اخلاق نيك و كلام‏دلاويز و پرجاذبه پيامبر اكرم (ص) با انسان‏ها بود، اين خلق نيكوتا بدان حدى بود كه معروف شد سه چيز در پيشرفت اسلام نقش به‏سزايى داشت:

1- اخلاق پيامبر (ص)

2- شمشير و مجاهدات حضرت على (ع)

3- انفاق ثروت حضرت خديجه (س)

در قرآن مجيد، به نقش اخلاق پيامبر (ص) درپيشرفت اسلام و جذب ‏دل‏ها تصريح شده است، آن جا كه مى‏خوانيم: «فبما رحمة من الله‏لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم‏و استغفر لهم و شاورهم فى الامر; اى رسول ما! به خاطر لطف ورحمتى كه از جانب خدا، شامل حال تو شده، با مردم مهربان‏گشته‏اى، و اگر خشن و سنگدل بودى، مردم از دور تو پراكنده‏مى‏شدند، پس آن‏ها را ببخش، و براى آن‏ها طلب آمرزش كن، و دركارها با آن‏ها مشورت فرما.»

ازاين آيه استفاده مى‏شود كه : 1- نرمش و اخلاق نيك، يك هديه الهى است، كسانى كه نرمش ندارند،از اين موهبت الهى محرومند; 2- افراد سنگ‏دل و سخت‏گير نمى‏توانند مردم‏دارى كنند، و به جذب‏نيروهاى انسانى بپردازند; 3- رهبرى و مديريت صحيح با جذب و عطوفت همراه است; 4- بايد دست‏شكست‏خوردگان در جنگ و گنهكاران شرمنده را گرفت وجذب كرد (با توجه به اين كه شان نزول آيه مذكور در موردندامت فراريان مسلمان در جنگ احد نازل شده است); 5- مشورت با مردم از خصلت‏هاى نيك و پيوند دهنده است كه موجب‏انسجام مى‏گردد.

پيامبر اسلام (ص) علاوه بر اين كه ارزش‏هاى اخلاقى را بسيار ارج‏مى‏نهاد، خود در سيره عملى‏اش مجسمه فضايل اخلاقى و ارزش‏هاى والاى‏انسانى بود، او در همه ابعاد زندگى با چهره‏اى شادان و كلامى‏دلاويز با حوادث برخورد مى‏كرد.

به عنوان مثال، درتاريخ آمده‏است:در سال نهم هجرت هنگامى كه قبيله سركش طى بر اثر حمله‏قهرمانانه سپاه اسلام شكست ‏خوردند، عدى بن حاتم كه از سرشناسان‏اين قبيله بود به شام گريخت، ولى خواهر او كه «سفانه‏» نام‏داشت‏ به اسارت سپاه اسلام درآمد.

سفانه را همراه ساير اسيران به مدينه آوردند و آنان را درنزديك مسجد در خانه‏اى جاى دادند، روزى رسول خدا (ص) از آن‏اسيران ديدن كرد، سفانه از موقعيت استفاده كرده و گفت: «يا محمد هلك الوالد و غاب الوافد فان رايت ان تخلى عنى، و لا تشمت ‏بى احياء العرب، فان ابى كان يفك العانى، و يحفظ الجار، و يطعم‏الطعام، و يفشى السلام، و يعين على نوائب الدهر;

اى محمد!پدرم (حاتم) از دنيا رفت، و نگهبان و سرپرستم (عدى) ناپديد شدو فرار كرد، اگر صلاح بدانى مرا آزاد كن، و شماتت و بدگويى‏قبيله‏هاى عرب‏ها را از من دور ساز، همانا پدرم (حاتم) بردگان‏را آزاد مى‏ساخت، از همسايگان نگهبانى مى‏نمود، و به مردم غذامى‏رسانيد، و آشكارا سلام مى‏كرد، و در حوادث تلخ روزگار، مردم‏را يارى مى‏نمود.»

پيامبر اكرم (ص) كه به ارزش‏هاى اخلاقى، احترام شايان مى‏نمود، به‏سفانه فرمود: «يا جارية هذه صفة المؤمنين حقا، لو كان ابوك مسلما لترحمناعليه; اى دختر! اين ويژگى‏هايى كه برشمردى، از صفات مؤمنان‏راستين است، اگر پدرت مسلمان بود، ما او را مورد لطف و رحمت‏قرار مى‏داديم.» آنگاه پيامبر (ص) به مسؤولين امر فرمود:«خلوا عنها فان اباها كان يحب مكارم الاخلاق; اين دختر را به‏پاس احترامى كه پدرش به ارزش‏هاى اخلاقى مى‏نمود، آزاد سازيد.».

آن گاه پيامبر (ص) لباس نو به او پوشانيد، و هزينه سفر به شام‏را در اختيار او گذاشت، و او را همراه افراد مورد اطمينان به‏شام نزد برادرش رهسپار كرد.

نمونه‏هايى از اخلاق پيامبر (ص)

در سيره عملى پيامبر (ص) صدها نمونه از اخلاق نيك و زيبا وجوددارد كه هر كدام نشانگر قطره‏اى از اقيانوس عظيم حسن خلق آن‏حضرت است، همان گونه كه خداوند با تعبير «و انك لعلى خلق‏عظيم; و همانا تو اخلاق عظيم و برجسته‏اى دارى‏» به اين مطلب‏اشاره فرموده است.

نظر شما را به چند نمونه از آن‏ها جلب‏مى‏كنيم:

ادامه نوشته

سیره فردی رسول خدا

احترام بزرگان

جريربن عبدالله گويد: چون رسول خدا مبعوث گرديد، من به حضورش آمدم تا با او بيعت كنم، فرمود: يا جرير به چه منظورى پيش من آمده‏اى، گفتم: يا رسول الله (ص) آمده‏ام تا بر دست تو مسلمان شوم، حضرت عباى خود را براى نشستن من به زمين پهن كرد. بعد به ياران خود فرمود: چون كسى كه در ميان قوم خويش محترم است پيش شما آيد احترامش كنيد: «اذا اتا كم كريم قوم فاكرموه»2

نهى از بدگويى‏

ابن مسعود گويد: رسول خدا (ص) فرمود: كسى در پيش من از اصحابم بدگوئى نكند، مى‏خواهم وقتى كه پيش شما مى‏آيم قلبم نسبت بشما آرام و بى دغدغه باشد: «قال رسول الله (ص): لا يبلغنى احد منكم عن اصحابى شيئا فانى احب ان اخرج اليكم و انا سليم الصدر»3.

صبر و مقاومت

آنگاه كه پسرش ابراهيم در حال جان دادن بود چنين فرمود: اگر فرزند در گذشته، براى پدر اجرى نداشت و اگر اين نبود كه زندگان به مردگان ملحق خواهند شد، در اين صورت بر تو محزون مى‏شديم اى ابراهيم، بعد به گريه افتاد و فرمود: چشم اشك مى‏ريزد، قلب مى‏سوزد ولى جز آنچه خدا راضى باشد سخنى نمى‏گوئيم و اى ابراهيم ما در فراق تو محزونيم :

«و قال لابنه ابراهيم و هو يجود بنفسه: لولا ان الماضى فرط الباقى و ان الاخر لاحق بالاول لحزّنا عليك يا ابراهيم ثم دمعت عينه و قال: تدمع العين و يحزن القلب و لا نقول الا ما يرضى الرب و انّا بك يا ابراهيم لمحزونون: 7».

تواضع‏

روزى خواهر رضاعيش محضر وى آمد، حضرت چون او را ديد شاد شد، عباى خويش را پهن كرد و او را در آن نشانيد، با او سخن مى‏گفت و بر رويش مى‏خنديد، بعد برخاست و رفت، آنگاه برادر آن زن آمد حضرت با او مثل خواهرش رفتار نكرد، گفتند: يا رسول الله با خواهرش رفتارى كردى كه با برادرش نكردى با آنكه او مرد است؟!

فرمود: آن خواهر بر پدرش از اين برادر نيكوكارتر بود. 10

پناه بردن به خدا

روزى به مردى از بنى فهد گذر كرد كه بنده‏اش را مى‏زد بنده در زير شكنجه مى‏گفت: اعوذ بالله، مولايش از او دست بر نمى‏داشت چون حضرت را ديد گفت: «اعوذ بمحمد» (ص) به محمد (ص) پنام مى‏برم، مولايش از زدن او دست كشيد.

حضرت فرمود: به خدا پناه مى‏برد دست بر نمى‏دارى ولى به محمد (ص) پناه مى‏برد دست بر مى‏دارى؟!! خدا از محمد (ص) سزاوارتر است كه پناه آورنده‏اش را پناه دهد، مرد گفت: براى خدا او را آزاد كردم: «هو حر لوجه الله»فرمود: به خدائى كه مرا بحق مبعوث فرموده، اگر چنين نمى‏كردى، چهره‏ات با حرارت آتش جهنم مواجهه مى‏شد. «والذى بعثنى بالحق نبيا لو لم تفعل لواقع و جهُك حرّالنار»11.

پيامبر و شوخ طبعي‌

پيامبر (ص‌) فردي شوخ طبع بود و هيچ حالت خشم و عصبانيت در او ديده نشد. در حديث آمده است‌: كان بالنبي دعابة‌، يعني مزاحا. اما اين تبسم به معناي قهقهه زدن نبوده بلكه فقط متبسم بود: ما رأيت النبي‌ ضاحكا ما كان الا يتبسم‌.اين شوخ طبعي هم خود او را سرحال نگاه مي‌داشت و هم مردم را آرام و راضي نگاه مي‌داشت‌. آن حضرت به ديگران هم فرصت شوخ طبعي مي‌داد، چنان كه يك اعرابي هديه آورده بود، بعد كه پيامبر استفاده كرد، آمد و پولش را مي خواست و مي‌گفت‌: پول هديه ما را بدهيد.

بعدها هر وقت پيامبر دلگير مي‌شد، مي‌فرمود اين اعرابي كجاست بيايد و ما را از گرفتگي در آورد.البته پيغمبر از شوخي بي‌مورد خوشش نمي‌آمد. يكي از شوخ طبع‌هاي آن زمان عبدالله بن حذافه بود كه پيغمبر او را رهبر سريه‌اي كرد. در آنجا از سپاهش خواست آتش روشن كنند. سپس گفت‌: همه شما در آتش بپريد. آنها گفتند: ما ايمان به پيغمر آورديم تا از آتش مصون باشيم‌. (در نقل ديگري دارد كه آنها خواستند خود را در آتش بيندازند كه او نگذاشت و گفت‌: شوخي كردم‌.) وقتي نزد پيامبر آمدند و داستان را گفتند، حضرت كار آنها را تأييد كرد و فرمود: لاطاعة لمخلوق في مصعية الخالق (امتاع 10.63) در كارهايي كه معصيت خالق است، نبايد از مخلوق پيروي كرد.بعد از رسيدن رسول خدا (ص‌) از بدر مردم به استقبال آمدند. سلمة بن سلامه كه پيامبر به خاطر يك‌شوخي نادرست‌، سبب قهر آن حضرت با خود شده بود، خطاب به مردم گفت‌: اين كه تبريك ندارد، ما مشتي پير و كچل را كشتيم‌. رسول‌خدا(ص‌) از سخن او خنديد و فرمود: آنان ملاء قريش بودند، كساني كه‌ با ديدنشان وحشت پديد مي‌آمد و اگر دستوري مي‌دادند، به سختي اطاعت مي‌كرديد. در اين وقت سلمه از فرصت استفاده كرده علت قهر پيامبر را پرسيد. حضرت فرمودند زماني كه در «روحاء» عازم بدر بوديم‌، يك اعرابي نزد من آمد و پرسيد: اگر پيامبري‌، بگو بدانم كه شتر حامله من‌، چه مي‌زايد؟ تو گفتي كه‌، خودت ‌با او جماع كردي و از تو حامله شده‌؛ و تو البته برخورد زشتي كردي‌! سلمه از رسول خدا (ص) عذر خواست و پيامبر عذرش را پذيرفت‌.