حدیث منزلت

   حدیث منزلت :

اين روايت در بسياري از كتاب‌هاي اهل سنت نقل شده كه حتي مي‌توان در باره آن ادعاي تواتر كرد ؛ چنانچه برخي از علماي اهل سنت به اين مطلب تصريح كرده‌اند . از آن‌جايي كه دو كتاب بخاري و مسلم ، صحيح‌ترين كتاب‌هاي اهل سنت بعد از قرآن به شمار مي‌آيند ، ما فقط رواياتي را كه در اين دو كتاب آمده ، نقل و نتيجه‌گيري خواهيم كرد .

محمد بن اسماعيل بخاري در الجامع الصحيح مي‌نويسد :

عَنْ سَعْدٍ قَالَ سَمِعْتُ إِبْرَاهِيمَ بْنَ سَعْدٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِعَلِيٍّ أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى .

صحيح البخاري ، ج 4 - ص 208 .

رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله خطاب به حضرت على عليه السّلام فرمود : آيا خرسند نيستى از اين كه منزلت تو در نزد من ، مساوى با منزلت هارون عليه السّلام در نزد موسى عليه السّلام باشد ؟ .

عَنْ مُصْعَبِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ أَبِيهِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ خَرَجَ إِلَى تَبُوكَ وَاسْتَخْلَفَ عَلِيًّا فَقَالَ أَتُخَلِّفُنِي فِي الصِّبْيَانِ وَالنِّسَاءِ قَالَ أَلَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَيْسَ نَبِيٌّ بَعْدِي .

صحيح البخاري ، ج 5 - ص 129 .

هنگامى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عازم جنگ تبوك شد حضرت على عليه السّلام را به جانشينى خود در مدينه تعيين فرمود .

حضرت على عليه السّلام كه چنان انتظارى نداشت به عرض مبارك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تقديم داشت : آيا مرا به جانشينى خود در ميان زنان و فرزندان، معين مى‏فرمائى ؟ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در پاسخ فرمود : آيا خرسند نيستى از اينكه منزلت تو نسبت به من ، برابر منزلت هارون عليه السّلام نسبت به حضرت موسى عليه السّلام باشد و از هيچ جهتى ميان تو و او تفاوتى نيست ، تنها تفاوت آن است كه پيغمبرى پس از من مبعوث نمى‏شود .

و مسلم نيشابوري نيز در صحيح خود مي‌نويسد :

عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِعَلِيٍّ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي قَالَ سَعِيدٌ فَأَحْبَبْتُ أَنْ أُشَافِهَ بِهَا سَعْدًا فَلَقِيتُ سَعْدًا فَحَدَّثْتُهُ بِمَا حَدَّثَنِي عَامِرٌ فَقَالَ أَنَا سَمِعْتُهُ فَقُلْتُ آنْتَ سَمِعْتَهُ فَوَضَعَ إِصْبَعَيْهِ عَلَى أُذُنَيْهِ فَقَالَ نَعَمْ وَإِلَّا فَاسْتَكَّتَا .

صحيح مسلم ، ج 7 - ص 120 .

سعيد بن مسيّب از عامر بن سعد بن ابى وقّاص از پدرش روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خطاب به حضرت على عليه السّلام فرمود : منزلت تو در نزد من ، برابر با منزلت هارون عليه السّلام در نزد حضرت موسى عليه السّلام است ؛ جز اين كه پيغمبرى پس از من مبعوث نمى‏شود .

سعيد بن مسيّب گفته است : آرزويم اين بود كه اين حديث را خودم از سعد بشنوم ، در ملاقاتى كه با سعد دست داد حديث مزبور را كه از عامر شنيده بودم به اطلاع او رسانيدم . سعد گفت : آرى ، «حديث منزلت» را خودم شنيده‏ام سپس دو انگشت را ، يكى در گوش راست و ديگرى در گوش چپ گذاشت و گفت : آرى ! با اين دو گوش ، حديث منزلت را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيده‏ام و اگر بر خلاف آنچه شنيده‏اى ، شنيده باشم ، اميدوارم شنوائى هر دو گوش را از دست بدهم ! .

عَنْ مُصْعَبِ بْنِ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ قَالَ خَلَّفَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ تُخَلِّفُنِي فِي لنِّسَاءِ وَالصِّبْيَانِ فَقَالَ أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى غَيْرَ أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي حَدَّثَنَا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُعَاذٍ حَدَّثَنَا أَبِي حَدَّثَنَا شُعْبَةُ فِي هَذَا الْإِسْنَادِ .

صحيح مسلم ، ج 7 - ص 120 .

عَنْ سَعْدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ سَمِعْتُ إِبْرَاهِيمَ بْنَ سَعْدٍ عَنْ سَعْدٍ عَنْ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ قَالَ لِعَلِيٍّ أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى .

صحيح مسلم ، ج 7 - ص 121 .

عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ أَمَرَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ سَعْدًا فَقَالَ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسُبَّ أَبَا التُّرَابِ فَقَالَ أَمَّا مَا ذَكَرْتُ ثَلَاثًا قَالَهُنَّ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَنْ أَسُبَّهُ لَأَنْ تَكُونَ لِي وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ حُمْرِ النَّعَمِ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ لَهُ خَلَّفَهُ فِي بَعْضِ مَغَازِيهِ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ يَا رَسُولَ اللَّهِ خَلَّفْتَنِي مَعَ النِّسَاءِ وَالصِّبْيَانِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نُبُوَّةَ بَعْدِي وَسَمِعْتُهُ يَقُولُ يَوْمَ خَيْبَرَ لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ قَالَ فَتَطَاوَلْنَا لَهَا فَقَالَ ادْعُوا لِي عَلِيًّا فَأُتِيَ بِهِ أَرْمَدَ فَبَصَقَ فِي عَيْنِهِ وَدَفَعَ الرَّايَةَ إِلَيْهِ فَفَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ { فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ } دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلِيًّا وَفَاطِمَةَ وَحَسَنًا وَحُسَيْنًا فَقَالَ اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي .

صحيح مسلم ، ج 7 - ص 120 – 121 .

در يكى از روزها، معاوية بن ابى سفيان به سعد بن أبي وقاص دستور داد تا به حضرت على بن ابيطالب عليه السّلام ناسزا بگويد ! سعد از دستور او سرپيچى كرد .

معاويه از وى پرسيد : چرا على را آماج ناسزا و دشنام نمى‏سازى ؟ سعد گفت : به دليل‌ آن كه كه سه خصلت از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در شأن على عليه السّلام شنيدم كه با توجه به آن ها ، هيچگاه به سبّ و دشنام آن حضرت ، اقدام نمى‏كنم و هر گاه يكى از آن ها براى من بود ، بهتر و ارزنده‏تر از شتران سرخ مو كه در اختيار من باشد ، به شمار مى‏آوردم .

ادامه نوشته

حدیث ولایت

  حدیث ولایت:

روايت احمد بن حنبل از عمران بن حصين

احمد بن حنبل از عبدالرزاق و عفّان، از جعفر بن سليمان، از يزيد رشک، از مطرف بن عبداللَّه، از عمران بن حصين نقل کرده که گفت: رسول خداصلي الله عليه وآله لشکري را به فرماندهي علي بن ابي طالب‏عليه السلام فرستاد. حضرت در آن سفر کاري را انجام داد. چهار نفر از اصحاب محمّدصلي الله عليه وآله با هم عهد کردند که خبر را به رسول خداصلي الله عليه وآله برسانند. عمران مي‏گويد: ما هر گاه از سفري باز مي‏گشتيم ابتدا به رسول خداصلي الله عليه وآله کرده و بر او سلام مي‏کرديم. عمران مي‏گويد: اي رسول خدا! علي فلان کار را انجام داد. پيامبرصلي الله عليه وآله صورت خود را از او برگرداند. نفر دوم ايستاد و همان سخنان را تکرار کرد. پيامبر صورت خود را برگرداند. نفر سوم ايستاد و همان سخنان را به پيامبرصلي الله عليه وآله عرض کرد. حضرت روي از او برتافت. نفر چهارم اعتراض نمود حضرت رو به او کرده در حالي که غضبناک شده و رنگ حضرت قرمز شده بود، فرمود: «دعوا علياً، دعوا علياً، انّ علياً منّي وانا منه، وهو وليّ کل مؤمن بعدي»؛ «رها کنيد علي را، رها کنيد علي را، همانا علي از من و من از اويم، و او وليّ هر مؤمن بعد از من است». (مسند احمد حنبل ج4ص438)

رجال سند اين حديث همگي از مشاهير و ثقات مورد قبول اهل سنت‏اند.

الف) عبدالرزاق بن همام يمني صنعاني؛ وي کسي است که مورد مدح و منقبت يافعي(مراه الجنات«حوادث 211)  و سمعاني( الانسابج8ص92) و ابن خلکان(وفیات الاعیانج3ص216) قرار گرفته است.

ب) عفان بن مسلم نيز در رجال، ثقه و ثبت معرفي شده است.(تذکره الحفاظ ج1 ص379)

ج) جعفر بن سليمان؛ او مطابق نظر ابوحاتم از ثقات متقن در روايت است.(الثقات ابوحاتم ج6ص140)

ذهبي او را ثقه، فقيه و از زهاد به حساب آورده است.(الکاشف ج1ص129)

ابن حجر مي‏گويد: او صدوق زاهد است.(تقریب التهذیبج1ص131)

د) يزيد رشک؛ او کسي است که همه صاحبان صحاح از او روايت نقل مي‏کنند. و ذهبي او را ثقه متعبّد معرفي کرده است.(الکاشف ج3ص252)

ه) مطرف بن عبداللَّه؛ او کسي است که از رجال احاديث صحاح بوده و ذهبي نيز او را از عبّاد اهل بصره معرفي کرده است. و ابن حجر او را ثقه و فاضل مي‏داند.(تقریب التهذیب ج2ص53)

و) عمران بن حصين؛ او از اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله بوده که در جنگ‏هاي بسياري با رسول خداصلي الله عليه وآله شرکت کرده است، و از رجال بخاري و مسلم به شمار مي‏آيد.(سیر اعلام البنا ج4 ص 126)

 

حدیث وصایت

  حدیث وصایت

گرچه مدرسه خلفا در طول تاريخ در صدد محو احاديث «وصايت» به انحاي مختلف بر آمده است، ولي در عين حال از اين گونه احاديث که دلالت صريح بر امامت و خلافت اميرالمؤمنين‏عليه السلام دارد به طور وفور در مصادر اهل سنت يافت مي‏شود. اينک به برخي از آن‏ها اشاره مي‏کنيم:

1 - پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله بعد از نزول آيه شريفه «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَکَ الْأَقْرَبِينَ» و وقوع آن قصه معروف، خطاب به علي بن ابي طالب‏عليه السلام در محضر جماعتي از قريش فرمود: «انّ هذا أخي و وصيّي و خليفتي فيکم فاسمعوا له و اطيعوا»؛ همانا اين - علي‏عليه السلام - برادر من و وصيّ و خليفه من در ميان شما است، پس گوش به دستورات او داده و از او اطاعت کنيد.(تاریخ طبری ج2ص319و کامل ابن اثیر ج 2 ص62 )

2 - طبراني به سند خود از سلمان نقل مي‏کند که گفت: به رسول خداصلي الله عليه وآله عرض کردم: براي هر پيامبري وصيّ است، وصيّ شما کيست؟ پيامبر در جواب سؤال من ابتدا سکوت کرد. بعد از مدتي که مرا ديد، فرمود: اي سلمان! من با سرعت خدمتش رسيدم و عرض کردم: لبّيک. فرمود: آيا مي‏داني که وصيّ موسي چه کسي بود؟ گفتم: يوشع بن نون. فرمود: براي چه؟ عرض کردم: زيرا او اعلم مردم در آن زمان بود. پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: همانا وصي و موضع سرّ من و بهترين کسي که بعد از خود مي‏گذارم که وعده مرا عملي کرده و دينم را نيز عملي خواهد ساخت، علي بن ابي طالب است.(المعجم الکبیرج6ص221و مجمع الزوائد ج 9 ص113)

3 - ابوايّوب انصاري مي‏گويد: رسول خداصلي الله عليه وآله به دختر خود فاطمه‏عليها السلام فرمود: «امّا علمت انّ اللَّه عزّ و جلّ اطلع علي اهل الارض فاختار منهم اباک فبعثه نبياً، ثمّ اطلع الثانية فاختار بعلک فاوحي اليّ فانکحته واتخذته وصياً»؛ «آيا مي‏داني که خداوند عزّوجلّ توجهي بر اهل زمين کرد و از ميان آن‏ها مرا اختيار نموده و به رسالت مبعوث کرد. آن‏گاه توجه ديگري بر زمين نمود، شوهرت را انتخاب کرد. سپس به من وحي فرستاد که او را به همسري تو در آورم و وصي خود گردانم».(مجمع الزوائد ج 8 ص 253و منتخب کنزالعمال ج 5ص31)

4 - ابوسعيد خدري مي‏گويد: رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «انّ وصيّي وموضع سرّي وخير من اترک بعدي وينجز عدتي ويقضي ديني علي بن ابي طالب»؛ «همانا وصي و موضع سرّ من و بهترين کسي که بعد از خود مي‏گذارم که به وعده من عمل کرده و دين مرا پياده خواهد نمود، علي بن ابي طالب است».(کنز العمال ج22ص209ح1192)

5 - انس بن مالک مي‏گويد: رسول خداصلي الله عليه وآله وضو گرفت و دو رکعت نماز گزارد و خطاب به من فرمود: «اوّل من يدخل عليک من هذا الباب امام المتقين وسيّد المسلمين ويعسوب الدين وخاتم الوصيّين»؛ «اول کسي که از اين درب بر تو وارد خواهد شد امام متّقين و سيد مسلمين و رهبر دين و خاتم اوصيا است...».

انس مي‏گويد: در اين هنگام علي‏عليه السلام وارد شد. پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: اي انس! چه کسي آمد؟ عرض کردم: علي. پيامبر در حالي که خشنود بود به استقبال او رفته و حضرت را در بغل گرفت....(حلیه الاولیا ج1ص63و تاریخ ابن عساکر ج 2ص486)

6 - بريده از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل مي‏کند که فرمود: «لکلّ نبيّ وصيّ ووارث وانّ علياً وصيّي ووارثي»؛ «براي هر پيامبري وصيّ و وارث است و همانا علي وصيّ و وارث من است».(تاریخ ابن عساکر ج3ص5و الریاض النضره ج2ص187)

7 - ابن ابي الحديد از کتاب «الفردوس» و نيز از احمد بن حنبل نقل کرده که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «کنت انا وعليّ نوراً بين يدي اللَّه عزّ و جلّ قبل ان يخلق آدم باربعة عشر عاماً، فلمّا خلق آدم قسّم ذلک النور وجعله جزئين، فجزء انا وجزء عليّ. ثمّ انتقلنا حتي صرنا في عبدالمطلب، فکان لي النبوة ولعليّ الوصية»؛ «من و علي نوري بوديم نزد خداوند عزّوجلّ قبل از اين‏که آدم به چهارده هزار سال خلق شود. هنگامي که آدم را خلق کرد اين نور را تقسيم کرده و دو جزء نمود، جزئي من و جزء ديگر علي بود. آن‏گاه منتقل شديم تا به عبدالمطلب رسيديم. براي من نبوت و براي علي وصيّت انتخاب شد».(شرح ابن ابی الحدبد معتزلی ج1ص171و الریاض النضرهج2ص164)

8 - و نيز از ابي مخنف نقل کرده: هنگامي که خبر به حذيفه رسيد که علي‏عليه السلام به ذاقار رسيده و مردم در صدد پراکنده شدن هستند، او اصحاب علي‏عليه السلام را دعوت کرده، آن‏ها را موعظه و به ياد خدا انداخت و ترغيب به زهد و رغبت در آخرت نمود و به آن‏ها فرمود: «الحقوا بأميرالمؤمنين ووصيّ سيّد المرسلين فانّ من الحق ان تنصروه»؛ «به اميرالمؤمنين ملحق شويد، او که وصيّ سيد المرسلين است. حقّ در آن است که او را ياري کنيد».(شرح ابن ابی الحدیدج2 ص187)

9 - بيهقي روايتي نقل مي‏کند که در آن آمده است: «جبرائيل هديه‏اي از جانب خداوند به رسول خود داد تا به پسر عمّ و وصيّ خود علي بن ابي طالب برساند....(المحاسن و المساوی ج 1ص62)

10 - انس مي‏گويد: ما به سلمان گفتيم که از پيامبر سؤال کند وصيّ او کيست؟ سلمان عرض کرد: اي رسول خدا! وصيّ شما کيست؟

حضرت فرمود: اي سلمان! وصيّ موسي چه کسي بود؟ عرض کرد: يوشع بن نون. حضرت فرمود: «همانا وصيّ و وارث من که دين مرا عملي کرده و به وعده من وفا خواهد کرد، علي بن ابي طالب است».(جواهرالمطالب ص20و سمط النجوم ج2ص487)

روايات بسيار ديگري در اين زمينه وجود دارد. هر کس قصد دنبال کردن روايات «وصيّت» را دارد به کتاب «عليّ و الوصيه» از نجم‏الدين عسکري مراجعه کند؛ زيرا او «250» حديث در اين باره از مصادر اهل سنت نقل کرده است.

ابن ابي الحديد مي‏گويد: «و اما وصيّت؛ شکي نيست نزد ما که علي‏عليه السلام وصيّ رسول خداصلي الله عليه وآله بود، گرچه در اين مطلب برخي از کساني که منسوب به عنادند با آن مخالفت کرده‏اند».(شرح ابن ابی الحدید سنی ج 1 ص120)

 

حدیث دار

حدیث دار:

نص حديث

طبري در تاريخ خود از ابن حميد، از سلمه، از محمّد بن اسحاق، از عبدالغفار بن قاسم ابومريم، از منهال بن عمرو، از عبداللَّه بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب، از ابن عباس، از علي بن ابي طالب‏عليه السلام نقل مي‏کند که فرمود: «هنگامي که آيه «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَکَ الْأَقْرَبِينَ» بر رسول خداصلي الله عليه وآله نازل شد، حضرت مرا خواست و فرمود: اي علي! خداوند مرا امر کرده که نزديکان عشيره خود را انذار کنم، لکن دستم به اين کار نمي‏رود و مي‏دانم که هر گاه شروع به اين کار کنم از آن‏ها کار ناشايستي خواهم ديد. دست نگه داشتم تا آن‏که جبرئيل آمد و گفت: اي محمّد! اگر آنچه را به آن امر شده‏اي انجام ندهي پروردگارت تو را عذاب خواهد کرد. پس تو يک صاع طعام درست کن و ران گوسفندي نيز بر آن قرار بده و نيز ظرفي از شير پر کن. آن‏گاه بني عبدالمطلب را جمع کن تا با آن‏ها سخن بگويم و آنچه را که به آن مأمور شده‏ام ابلاغ کنم. حضرت مي‏فرمايد: من آنچه را که امر شده بودم انجام دادم، سپس بني عبدالمطلب را دعوت کردم که در آن روز چهل مرد، کمتر يا بيشتر بودند. در ميان آن‏ها عموهاي پيامبر، ابوطالب و حمزه و عباس و ابولهب بودند. بعد از اجتماع آنان پيامبر دستور داد تا طعامي را که آماده کرده بودم حاضر کنم. آن‏ها را آوردم. در ابتدا رسول خداصلي الله عليه وآله مقداري از گوشت برداشته و با دندان‏هاي خود جدا کرد و در اطراف سيني قرار داد، آن‏گاه فرمود: به اسم خدا مشغول شويد. همگي از آن استفاده کردند تا سير شدند ولي به جز جاي انگشتان چيزي بر آن نديدم. و به خداوندي که جان علي به دست او است سوگند، اگر يک نفر از آن‏ها مي‏خواست به اندازه همه بخورد غذا حاضر بود. آن‏گاه رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: اين جماعت را سيراب کن. ظرف شير را آوردم و همگي از آن آشاميدند تا سيراب شدند. و به خدا سوگند! که اگر يک نفر مي‏خواست به اندازه همه بياشامد شير وجود داشت.

بعد از غذا همين که پيامبر خواست با آن‏ها سخن بگويد، ابولهب شروع به سخن کرد و گفت: سحر صاحب شما در شما کارساز است!

با اين حرف، آنان متفرّق شدند و رسول خداصلي الله عليه وآله نتوانست با آن‏ها سخن بگويد. حضرت فرداي آن روز فرمود: اي علي! اين مرد از من پيشي گرفت و آن حرفي که شنيدي را به زبان جاري ساخت و لذا پيش از آن‏که سخني بگويم متفرّق شدند. تو همان غذاهاي ديروز را آماده ساز و سپس آن‏ها را نزد من جمع کن. حضرت مي‏فرمايد: من غذا را آماده کرده، همان افراد را جمع نمودم. حضرت دستور داد تا غذا حاضر شود. من حاضر نمودم. حضرت همان کار روز قبل را نسبت به غذا تکرار نمود. آنان از آن غذا تناول نمودند و سير شدند. سپس حضرت فرمود: آنان را سيراب کن. آن ظرف را آوردم و همگي از آن آشاميدند تا سيراب شدند.

سپس رسول خداصلي الله عليه وآله شروع به سخن کرده، فرمود: اي بني عبدالمطلب! به خدا سوگند! من جواني را در عرب نمي‏شناسم که براي قومش چيزي بهتر از آنچه من آورده‏ام آورده باشد، من براي شما خير دنيا و آخرت را آورده‏ام و خداوند مرا امر کرده است که شما را به آن دعوت نمايم. کدام يک از شما است که مرا به اين امر کمک کند تا برادر و وصيّ و جانشين من در ميان شما باشد؟ همگي نسبت به اين درخواست پيامبرصلي الله عليه وآله سکوت کردند. ولي من در حالي که سنّم از همه کمتر بود و... عرض کردم: اي پيامبر خدا! من وزير شما بر اين امر مي‏شوم. پيامبر دست بر گردن من گذارد و فرمود: «انّ هذا اخي ووصيّي وخليفتي فيکم، فاسمعوا واطيعوا»؛ «همانا اين شخص برادر و وصّي و جانشين من در ميان شما است. پس به دستورات او گوش فرا داده و او را اطاعت کنيد». حضرت مي‏فرمايد: آن قوم در حالي که مي‏خنديدند از جاي برخاسته و به ابوطالب گفتند: محمّد تو را امر کرده تا به دستور فرزندت گوش فرا داده و او را اطاعت کني».(تاریخ طبری ج2ص220)

آنچه که جاي تأسف است اين‏که گرچه طبري در تاريخ خود اين قضيه و واقعه را بدون تحريف نقل کرده ولي در تفسير خود «جامع البيان» به جاي جمله «ليکون اخي و وصيي و خليفتي» جمله «ليکون اخي و کذا و کذا» و نيز بدل از جمله «انّ هذا اخي و وصيّي و خليفتي» جمله «انّ هذا اخي و کذا و کذا» به کار برده است، تا آن‏که بر سر مستمعين خود کلاه گذاشته، مبادا به شيعه تمايل پيدا کنند. مگر اين‏که بگوييم اين تحريف از ناحيه چاپخانه‏ها صورت پذيرفته است نه از طرف طبري، ولي به هر تقدير اشکال بر اهل سنت از اين ناحيه وارد است، که احاديث فضايل اهل بيت‏عليهم السلام را به جهت کلاه گذاشتن بر سر مريدان خود تا مبادا شيعه شوند، تحريف مي‏نمايند.

نوع تحريف ديگري نيز از محمّد حسنين هيکل نويسنده مصري در کتاب «حيات محمّدصلي الله عليه وآله» صورت پذيرفته است؛ زيرا او با آن‏که اين قصه را در چاپ اول کتاب خود آورده(حیات محمد ص154)  ولي در چاپ‏هاي بعد آن را حذف کرده است.

علمای اهل تسننی که این حدیث را نقل کرده اند :

1-ابن اثير..2 – طبري3 - ابن کثير دمشقي. 4 - ابو الفداء 5 - حلبي. 6 - زيني دحلان..7 - ابن ابي الحديد.8 - ابوجعفر اسکافي9 - نووي.10 – خازن  11- یعغوي. 12 - ابن کثير13 - ابن عساکر. 14 - متقي هندي. 15 - حاکم حسکاني..16 - نسائي.17 - گنجي شافعي.18 - زرندي حنفي19 - هيثمي20 - حموئي21 - سيوطي22 - جرجي زيدان23 - احمد بن حنبل.. 24 - حاکم نيشابوري. 25 - سبط بن جوزي. 26 - ابن سعد27 - کاندهلوي حنفي.

 

امامان این امت دوازده نفرند

    امامان این امت دوازده نفرند

روايات از طرق عامه

احاديث دوازده امام و خليفه بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله را اهل سنت در صحاح و مسانيد با سندهاي صحيح از جابر بن سمره و ديگران نقل کرده‏اند. اين احاديث به حدّي مورد توجّه فرقه‏هاي اسلامي قرار گرفته که جاي هيچ شک و شبهه‏اي را در آن‏ها باقي نگذارده است. اينک به برخي از آن‏ها اشاره مي‏کنيم:

1 - بخاري به سند خود از جابر بن سمره نقل کرده که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «يکون اثناعشر اميراً. فقال کلمة لم اسمعها فقال ابي: انّه قال: کلّهم من قريش»؛ «دوازده امير خواهد بود. آن‏گاه سخني‏گفت که من آن‏را نشنيدم. پدرم گفت: پيامبرفرمود: همه‏آنان‏ازقريشند».(صحیح بخاری ج8ص127)

2 - مسلم به سندش از جابر بن سمره نقل کرده که گفت: با پدرم بر پيامبرصلي الله عليه وآله وارد شديم، شنيديم که مي‏گويد: «انّ هذا الامر لا ينقضي حتي يمضي فيهم اثناعشر خليفة: قال: ثم تکلم بکلام خفي عليّ قال: فقلت لأبي ما قال؟ قال: کلّهم من قريش»؛ «اين امر منقضي نمي‏شود تا آن‏که دوازده خليفه در ميان آنان بگذرد. آن‏گاه تکلّم به کلامي نمود که بر من مخفي گشت، از پدرم سؤال کردم: رسول خدا چه گفت: پدرم در جواب گفت: همه آن‏ها از قريشند».(صحیح مسلم ج6ص3وشرح صحیح مسلم ج12ص201)

3 - و نيز از جابر نقل مي‏کند که از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيدم که فرمود: «لا يزال الاسلام عزيزاً إلي اثني‏عشر خليفة. ثم قال کلمة لم افهمها فقلت لأبي ما قال؟ فقال: کلّهم من قريش»؛ «هميشه اسلام عزيز است تا دوازده خليفه بر آن‏ها حاکم شود. آن‏گاه کلمه‏اي گفت که من آن را نفهميدم، به پدرم گفتم: چه فرمود؟ گفت: همه آن‏ها از قريشند».(صحیح مسلم ج6ص3)

4 - و نيز از جابر نقل کرده که فرمود: من با پدرم خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله رسيديم، شنيدم که مي‏فرمايد: «لا يزال هذا الدين عزيزاً منيعاً إلي اثني‏عشر خليفة. فقال کلمة صمّنيها الناس فقلت لأبي ما قال؟ قال: کلّهم من قريش»؛ «هميشه اين دين نفوذ ناپذير و پابرجاست تا دوازده خليفه بيايد. آن‏گاه سخني گفت که مردم را با سر و صدا از گوش دادن به آن بازداشتند، به پدرم عرض کردم: حضرت چه فرمود؟ گفت: همه آنان از قريشند».(صحیح مسلم ج6 ص4)

5 - احمد بن حنبل نيز از جابر بن سمره نقل کرده که رسول خداصلي الله عليه وآله در خطبه‏اي که براي ما ايراد کرد، فرمود: «لا يزال هذا الأمر عزيزاً منيعاً ظاهراً علي من ناواه حتي يملک اثناعشر کلّهم. قال: فلم افهم ما بعد قال. فقلت لأبي ما قال؟ قال: کلّهم من قريش»؛ «اين دين دائماً نفوذناپذير است تا دوازده خليفه بيايد. آن‏گاه سخني فرمود که من نفهميدم و مردم با صداي بلند ضجّه زدند. به پدرم گفتم: حضرت چه فرمود؟ گفت: فرمود: «کُلّهم من قريش».(مسند احمد ج5ص99)

حال جناب آقای عبدالستار بفرمایید کجا ابوبکر و عمر و عثمان جز قریش بوده اند و همچنین پیامبر تاکید می کند خلفای بعد از من دوازده نفرند و همه از قریشند . حال چه جوابی دارید ؟ تا به حال هیچ یک از علمای شما نتوانستند جوابی برای این پارادوکس پیچیده بیاورند در حالی که جواب این سوال در نزد تشیع است . خواهشا تعصب را کنار بگذارید و مذهب حقه شیعه را بپذیرید

 

 

منزلت و مقام علي در مقايسه با ساير پيامبران

منزلت و مقام علي در مقايسه با ساير پيامبران

پرسش:

 آيا با اين که علي(عليه السلام) پيامبر نيست، مقام او هم تراز انبياء گذشته مانند هارون است؟

پاسخ:

حديث شريف منزلت که تواتر و صحت آن نزد علماي تمام مذاهب اسلامي به اثبات رسيده است؛ يکي از دلايل شيعيان بر خلافت و وصايت بلا فصل و ترجيح بر تمام امت براي اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) است. خاتم الانبيا(صلي الله عليه وآله) مکرر به علي(عليه السلام)مي فرمود: «آيا از اين که نسبت تو به من به منزله هارون به موسي باشد راضي نيستي؟ با اين تفاوت که بعد از من ديگر پيغمبري نخواهد آمد».[1] .

گاهي هم ايشان به امت فرموده است: «عليّ بمنزلة هارون من موسي....» و اين حديث را جميع علماي اهل سنت تائيد کرده و آن را حديث صحيح و متواتر خوانده اند[2] .

براي مثال مي توان از بخاري در جلد سوم صحيح، مسلم بن حجاج در جلد دوم صحيح، امام احمد حنبل در جلد اول مسند، محمد بن سوره ترمذي در جامع و بيش از 25 مأخذ ديگر که همگي آن ها در صفحات 286 تا 288 کتاب شبهاي پيشاور آورده شده است نام برد که در بين راويان آن ها معاوية بن ابي سفيان نيز ديده مي شود.

حديث مهمتري از خليفه دوم ـ عمر ابن الخطاب ـ روايت شده است. خليفه دوم مي گويد: «من و ابوعبيده جراح و تني چند از اصحاب در مجلسي حاضر بوديم. حضرت پيامبر(صلي الله عليه وآله) در حالي که به علي بن ابي طالب(عليه السلام)تکيه داده بود، با دست بر شانه هاي علي(عليه السلام) زد و فرمود: يا علي! تو اولين مؤمن از نظر ايمان آوردن و اولين مسلمان از نظر اسلام آوردن مي باشي». سپس ادامه داد: «ياعلي! تو براي من به منزله هارون براي موسي هستي

و هر کس که گمان کند مرا دوست دارد و با تو دشمني ورزد، دروغ گفته است».[3] .

خبر فوق را بسياري ديگر چون: ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و ابن صباغ مالکي در «فصول المهمه» و بسياري از علماي اهل سنت بيان کرده اند و جاي هيچ شک و ترديدي در صحت آن باقي نگذاشته اند.

از آنجايي که از نظر مذاهب چهارگانه اهل سنت، رد و شک در گفتار خليفه دوم جايز و روا نمي باشد؛ لذا در صحت وسقم اين حديث هم نبايد شک کرد.

مطابق با آيه شريفه (إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْکَ کَما أَوْحَيْنا إِلي نُوح وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلي إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ عِيسي وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً)[4]  و نيز آيات شريفه (وَ اذْکُرْ فِي الْکِتابِ مُوسي... و وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيّاً)[5]  که بر نبوت هارون صراحت دارد؛ از آنجايي که هارون، هم مقام نبوت و هم مقام خلافت حضرت موسي را داشت و هم افضل بر تمام بني اسرائيل بود؛ لذا با استفاده از حديث منزلت، دو ويژگي براي اميرالمؤمنين(عليه السلام)محرز مي گردد:

1. مقام خلافت و وزارت آن حضرت بعد از رسول الله(صلي الله عليه وآله)؛

2. فضيلت و برتري اميرالمؤمنين(عليه السلام) بر امت و بر تمامي صحابه.

همانطور که قبلاً گفته شد درجات انبيا متفاوت است. برخي از آن ها مانند هارون، در امر نبوت استقلال نداشته و تابع پيغمبر صاحب احکام بوده اند. هارون هم تابع برادرش حضرت موسي(عليه السلام) بوده است.

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه خود در ذيل اين حديث مي گويد: پيغمبر(صلي الله عليه وآله) با اين حديث، جميع مراتب و منزلت هاي هارون را براي علي(عليه السلام) اثبات کرد و اگر حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) خاتم الانبيا نبود و قرار مي بود که بعد از ايشان پيغمبر ديگري مبعوث شود، يقيناً تنها علي(عليه السلام) واجد اين شرايط بود. نه فقط ابن ابي الحديد، بلکه بسياري ديگر از علماي اهل سنت همچون: علامه جلال الدين سيوطي بر اين عقيده اند و از جابر بن عبدالله انصاري از قول نبي گرامي(صلي الله عليه وآله) نقل مي کنند: «اگر بنا بود که پس از من پيغمبري بيايد، يا علي تو آن مي بودي».[6]  همچنين مير سيد علي همداني ـ فقيه شافعي ـ در «مودة القربي» از رسول الله(صلي الله عليه وآله) نقل مي کند: «به درستي که خداوند مرا بر انبيا برگزيده و اختيار نمود. براي من وصي اختيار نمود و پسر عم مرا وصي من قرار داد و همانطور که بازوي موسي را به برادرش هارون محکم ساخت، بازوي مرا نيز محکم نمود. او خليفه و وزير من است و اگر قرار باشد بعد از من پيغمبري وجود داشته باشد، هر آينه او علي(عليه السلام)مي باشد. ليکن بعد از من پيغمبري نخواهد آمد».[7]  بنابراين واجد شرايط بودن علي(عليه السلام) براي مقام نبوت، نه تنها غلو شيعيان نيست، بلکه فرموده پيامبر خدا است. اين واجد شرايط بودن، بدان معنا است که علي(عليه السلام) در تمامي صفات و خصايص (به جز نبوت) با پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)شريک مي باشد.

امام ثعلبي در تفسير خود و احمد شهاب الدين در کتاب «توضيح الدلايل علي ترجيح الفضايل» درباره علي(عليه السلام) چنين مي گويد: «بر کسي پوشيده نيست که مولاي ما اميرالمؤمنين(عليه السلام) در بيشتر خصلت هاي رضيه، افعال زکيه، عادات، عبادات و احوال عاليه شباهت زيادي به پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) دارد و اين شباهت آنقدر آشکار است که نياز به برهان،حجت و دليل ندارد. بعضي از علما، برخي از خصلت هاي حميده حضرت که نظير پيغمبر بوده است را برشمرده اند».[8] .

سپس ادامه مي دهد: «علي(عليه السلام) در طهارت نظير پيغمبر(صلي الله عليه وآله) است. علت آن هم قول خداي تعالي در آيه تطهير است». او در ادامه مي گويد: «علي از حيث ولايت بر امت، نظير پيغمبر است و دليل آن آيه (إِنَّما وَلِيُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ)[9]  مي باشد. آنگاه مي گويد: «علي(عليه السلام) در اداي رسالت و تبليغ نيز نظير پيغمبر است و دليل آن هم سوره برائت است[10] ؛ زيرا موقع نزول اين سوره بر حضرت خاتم(صلي الله عليه وآله)، آن آيات را به ابوبکر داد تا در موسم حج بر اهل مکه بخواند. جبرييل نازل شد و گفت: به جز خودت يا کسي که از اهل تو باشد، کس ديگري نمي تواند اين رسالت را ادا کند. پس پيغمبر به امر پروردگار آيات سوره برائت را از ابوبکر گرفت و به علي(عليه السلام) داد تا در موسم حج آنرا قرائت کند».[11] .

امام ثعلبي چنين ادامه مي دهد: «آن حضرت در مولاي امت بودن نيز، نظير پيغمبر است و دليل آن فرموده پيغمبر در غدير خم مي باشد».[12] .

آنگاه ادامه مي دهد: «علي(عليه السلام) در اتحاد نفساني نظير پيغمبر است و نفس علي قائم مقام نفس رسول الله(صلي الله عليه وآله) مي باشد[13]  چنانچه خداوند در آيه مباهله علي را به منزله نفس آن حضرت قرار داده است»[14]  و بالاخره: «و علي(عليه السلام) در باز بودن در خانه اش به مسجد نظير پيغمبر است[15]  و همانند پيامبر خدا، اجازه ورود به مسجد در حال جنب بودن را دارد».[16]  او در تائيد اين ويژگي اميرالمؤمنين علي(عليه السلام)مي گويد: بخاري و مسلم در صحيحين خود از پيغمبر(صلي الله عليه وآله) نقل مي کنند: «احدي بجز من و علي نمي تواند در حال جنب بودن وارد مسجد شود».[17] .

که اعطاي اين ويژگي به علي(عليه السلام)توسط پيامبر خدا به امر خداوند، بخاطر اين بود که آن بزرگوار در حدي از طهارت و قداست روح قرار داشتند که جنابت نمي توانست موجب کدورتي و يا تنزل معنوي در آن روح گردد.

به هر حال بسياري از علماي اهل سنت، از جمله جلال الدين سيوطي و امام احمد ثعلبي و سبط بن جوزي از ابوذر غفاري و از اسماء بنت عميس (همسر ابوبکر) نقل مي کنند که در روزي که پيغمبر هم تشريف داشتند، نماز ظهر را در مسجد به جاي آورديم، سائلي از راه رسيد و تقاضاي کمک نمود. هيچ کس به جز علي(عليه السلام) به او جوابي نداد. علي(عليه السلام) در حال رکوع اشاره به انگشترش کرد و به سائل اجازه داد انگشتر را از دستش بيرون آورد. سپس پيغمبر رو به آسمان کرده فرمود: «پروردگارا! برادرم موسي از تو سؤال کرد و گفت سينه مرا فراخ گردان و وظيفه ام را در تبليغ رسالت آسان نما و... و برادرم هارون را در کار من شريک گردان. پس آيه اي که تقاضاي ايشان را پذيرفته بود از جانب خداوند نازل شد که: از طريق وزارت و همدستي برادرت هارون، بازوي ترا محکم ساختيم و قدرت و حکومتي را به شما داديم که هرگز به شما دست نيابند».[18] .

آنگاه پيغمبر ادامه داد: «خداوندا! من محمد برگزيده تو هستم. پس سينه ام را گشاده گردان و وظيفه ام را آسان نما. براي من از اهل من وزيري قرار ده که او علي باشد و پشت مرا به وجود او محکم گردان».[19] .

ابوذر غفاري مي گويد: هنوز دعاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) تمام نشده بود که جبرئيل نازل گرديد و آيه (إِنَّما وَلِيُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ)»[20]  را بر آن حضرت قرائت نمود. بنابراين چنين استنتاج مي شود که دعاي پيغمبر مستجاب شده و علي(عليه السلام) به وزارت پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) برگزيده شده است.

ابن عباس نيز مي گويد: صداي منادي را شنيدم که گفت: «اي احمد! آنچه که خواستي به تو عطا شد».[21]  پس پيغمبر دست علي(عليه السلام) را گرفت و فرمود: دست هايت را به سوي آسمان بلند کن و از خداي خود چيزي بخواه تا به تو عنايت کند. علي(عليه السلام) نيز چنين دعا کرد: «خدايا! براي من نزد خود عهدي قرار ده و نزد خود مودّت و محبّت را پديد آر»[22]  پس جبرئيل نازل شد و آيه شريفه را (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا)؛ (آنان که ايمان آوردند و نيکوکار شدند خداي مهربان آن ها را محبوب مي گرداند[23]  بر پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) خواند).

وقتي که اصحاب از اين قضيه متحير و متعجب شدند، پيغمبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: «از چه چيزي متعجب شده ايد؟ قرآن چهار قسمت است. يک ربع آن مخصوص ما اهل بيت، يک ربع قرآن حلال، ربع ديگر آن حرام و ربع ديگر فرايض و احکام است. به خدا سوگند کرامت هاي قرآن درباره علي(عليه السلام) نازل گرديده است».[24] .

بنابراين همانطور که موسي کليم الله در غيبت چهل روزه خود، امتش را به خود وانگذارد و هارون را که بر همه بني اسرائيل برتر و افضل بود، وصي و خليفه خود قرار داد تا در فقدان خود امر نبوت مختل نگردد؛ پيغمبر خاتم(صلي الله عليه وآله) نيز به طريق اولي بايد مردم را در غياب خود و پس از رحلتش، وانگذارد و شريعت را به دست افراد جاهل، نسپارد تا هر کس به ميل خود در آن تصرف کند.

به همين جهت تصريح کرده اند: «همان گونه که هارون در غيبت موسي خليفه و جانشين او بود، علي(عليه السلام) هم در غيبت من خليفه و جانشين من باشد. البته برخي بر اين تصورند که اين حديث، جنبه تشويقي و خصوصي داشته و عموميت ندارد و چنين استدلال مي کنند؛ پيغمبر(صلي الله عليه وآله) علي(عليه السلام) را در غزوه تبوک براي مدت معيني به خلافت برگزيد و چون علي دلتنگ آن حضرت شده بود، پيغمبر آن بيانات را از باب تشويق و رفع دلتنگي علي(عليه السلام)فرمود. در پاسخ اين قبيل افراد بايد گفت: غزوه تبوک يکي از مواردي بوده که پيغمبر چنين بياني را فرموده است. ايشان در مواردي ديگر از جمله در مراسم مؤاخات در مکه و نيز در مدينه و هر جاي ديگري که مقتضي بود همين جمله را مي فرمود.

نکته پاياني اين که امام غزالي، ابن ابي الحديد و جارالله زمخشري از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)حديثي را نقل مي کنند که فرمود: «علماي امت من مانند انبياي بني اسرائيل اند»[25]  يا «علماي امت من برتر از انبياي بني اسرائيل اند».[26] .

وقتي که به فرموده پيامبر گرامي اسلام، علماي ما مساوي يا حتي برتر و افضل از انبياي بني اسراييل باشند، آيا شخصي مثل اميرالمؤمنين(عليه السلام) از انبيا بالاتر نمي باشند؟!

 

 

[1] مناقب اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج 1، ص472، 500 و 505؛ المسترشد، ص455؛ شرح الاخبار، ج 2، ص210؛ کنز الفرائد ص283؛ شبهاي پيشاور، ص286 «أَما تَرضي أَن تکون مِنّي بمنزلة هارون من موسي إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي و لو کان لکنته».

[2] البته عالم نمايان اهل سنت همانند آمدي که مردي شرير و تارک الصلاة بوده، آن را معتبر نمي دانند.

[3] مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص296؛ ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص95؛ الشيعة احاديث الفريقين، ص582؛ اصول کافي، ج2، ص238، ح 27؛ شبهاي پيشاور، ص291 «کنت أنا و أبو بکر و أبو عبيدة بن الجراح و نفر من أصحاب رسول الله(صلي الله عليه وآله) إذ ضرب النبي(صلي الله عليه وآله) علي کتف علي بن أبي طالب فقال يا علي أنت أول المسلمين إسلاماً و أنت أول المؤمنين إيماناً و أنت منّي بمنزلة هارون من موسي کذب يا علي من زعم أنّه يحبني و يبغضک».

[4] نسا (4): 161.

[5] مريم (4): 52 تا 54.

[6] صحيح مسلم، ج 7، ص120؛ صحيح بخاري، ج 4، ص208؛ مسند احمد، ج 1 ص173 و ج 2، ص238؛ مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص130؛ شبهاي پيشاور، ص297 «أ ما ترضي أن تکون منّي بمنزلة هارون من موسي إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي».

[7] ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، ص288؛ شبهاي پيشاور، ص297 «إنّ الله اصطفاني علي الأنبياء فاختارني و اختار لي وصياً و خيرت ابن عمّي وصيّي يشدّ عضدي کما يشدّ عضد موسي بأخيه هارون وهو خليفتي و وزيري ولو کان بعدي نبيّاً لکان علي نبياً ولکن لا نبوّة بعدي».

[8] شبهاي پيشاور، ص299 «و لا يخفي أنّ مولانا أميرالمؤمنين قد شابه النّبي في کثير بل أکثر الخصال الرضية والفعال الزکيّة و عاداته و عباداته و أحواله العليّة وقد صحّ ذلک له بالاخبار الصحيحة والآثار الصريحة و لا يحتاج إلي إقامة الدليل و البرهان و لا يفتقر إلي إيضاح حجّة وبيان و قد عد بعض العلماء بعض الخصال لأميرالمؤمنين علي التي هو فيها نظير سيّدنا النّبيّ الأمّي».

[9] مائده (5): 55.

[10] شبهاي پيشاور، ص300 «و نظيره في الطهارة بدليل قوله تعالي (إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيراً».

[11] کشف الغمة، ج1، ص337؛ کتاب الاربعين، ص237؛ شبهاي پيشاور، ص300 «ونظيره في آية ولي الامة بدليل قوله (إِنَّمَا وَلِيُّکُمْ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ).

[12] کشف الغمة، ج 1، ص337؛ کتاب الاربعين، ص237؛ شبهاي پيشاور، ص300 «ونظيره في کونه مولي الأمة بدليل قوله: «مَنْ کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيّ مَولاهُ».

[13] کشف الغمة، ج 1، ص337؛ شبهاي پيشاور، ص300 «و نظيره في مماثلة نفسيهما و أنّ نفسه قامت مقام نفسه(عليه السلام) و أنّ الله تعالي اجري نفس علي مجري نفس النّبي صلي الله عليه و آله سلم، فقال: (فَمَنْ حَاجَّکَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ...)».

[14] مراد از اتحاد نفساني با پيامبر خدا از حيث مجازي است نه حقيقي، و منظور از آن تساوي روح و کمالات به جز در مقام نبوت و شرايط آن مثل نزول وحي واحکام است.

[15] به دستور پيغمبر درهاي تمامي خانه هاي افراد که به مسجد راه داشت بسته شد به جز خانه هاي علي و پيغمبر. البته عده اي چون ابوهريره بر اين عقيده اند که تمامي درهاي ورودي به مسجد بسته شد به جز خانه پيغمبر و ابوبکر! که حال اينگونه راويان حديث معلوم است. ولي کساني چون امام حنبل و حاکم نيشابوري و ترمذي و حدود 17 نفر از بزرگان اهل سنت باز بودن در خانه علي به مسجد را مسجل مي دانند که اسامي آن ها در صفحات 302 و 303 کتاب شبهاي پيشاور آورده شده است.

[16] کشف الغمة، ج 1، ص337؛ شبهاي پيشاور، ص301 «و نظيره في فتح بابه في المسجد کفتح باب رسول الله(صلي الله عليه وآله) و جوازه في المسجد کجوازه و دخوله في المسجد جنباً کحال رسول الله(صلي الله عليه وآله) علي السواء».

[17] المعجم الکبير، ج 23، ص373؛ العمده، 177؛ کشف اللثام، ج 1، ص384؛ الحدائق الناضره، ج 3، ص49؛ شبهاي پيشاور، ص304 «لاَ يَنْبَغِي لاَِحَد أَنْ يُجْنِبَ فِي الْمَسْجِدِ إِلاَّ أَنَا وَ عَلِيٌّ» البته اين حديث را اهل سنت از طريق ابو هريره براي ابوبکر نقل کرده اند ولي سند آن براي اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) در 25 مورد اهل سنت حتي از عمر بن الخطاب و ابن عباس و ابن عمر و سعد بن ابيوقاص و جابر بن عبدالله نقل کرده اند و چون اين يک مورد بيشتر نمي تواند باشد حديث ابوهريره رد مي شود.

[18] مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص209؛ نظم درر السمطين، ص87؛ شبهاي پيشاور، ص307.«اللهمّ إنّ أخي موسي سألک فقال (رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي...) و اشرکه في أمري فأنزل عليه قرآناً ناطقاً سنشهد عضدک بأخيک ونجعل لکما سلطاناً فلا يصلون إليکما». در المنثور، تفسير ثعلبي. ابن جوزي، خواص الأمّه.

[19] تاويل الآيات، ج 1، ص151؛ شبهاي پيشاور، ص307 «اللهم و أنا محمّد صفيّک و نبيّک فاشرح لي صدري و يسر لي أمري و اجعل لي وزيراً من أهلي علياً أخي اشدد به أزري».

[20] مائده (5): 55. مطالب السؤال از محمد بن طلحه شافعي، منقبة المطهّرين از حافظ ابو نعيم. مسند أحمد بن حنبل.

[21] مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص256؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص484؛ شبهاي پيشاور، ص308 «يا أحمد قد أوتيت ما سألت».

[22] شواهد التنزيل، ج 1، ص466؛ شبهاي پيشاور، ص308 «اللهمّ اجعل لي عندک عهداً و اجعل لي عندک ودّاً».

[23] مريم (19): 96.

[24] شواهد التنزيل، ج 1، ص484؛ شبهاي پيشاور، ص309 «ممّا تتعجّبون. إنّ القرآن أربعة أرباع فربع فينا أهل البيت خاصة و ربع في أعدائنا، و ربع حلال و حرام، و ربع فرائض و أحکام و إنّ الله أنزل في علي کرائم القرآن».

[25] المکاسب، ج 3، ص551 و ج 4 ص415؛ منية الطالب، ج 2، ص233؛ نهج الفقاهه، ص299؛ شبهاي پيشاور، ص472 «علماءُ أمّتي کأنبياء بني اسرائيل».

[26] بحار الانوار، ج 35، ص304؛ بلغة الفقيه، ج 3، ص229؛ الذريعة. ج 16، ص228؛ شبهاي پيشاور، ص473 «عُلماءُ أمّتي أفضل من أنبياء بني إسرائيل».

 

 

فضایل امیرالمومنین در صحاح ششگانه

باب هفتم

 حضرت على عليه السّلام در «كعبه» تولّد يافت و خود نيز به منزله كعبه است‏

 (۱) [مستدرك الصحيحين 3/ 483] در اخبار متواتر آمده است كه «فاطمه بنت اسد»، حضرت على عليه السّلام را در درون خانه كعبه، به دنيا آورد.

 (۲) [نور الابصار ص 69] اظهار داشته است: بنا به قولى حضرت على عليه السّلام در روز جمعه، 13 رجب، سى سال از «عام الفيل» گذشته، و بيست و سه سال به هجرت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مانده، در مكّه مكرّمه درون خانه كعبه متولد شد و به قول ديگر، بيست و پنج سال پس از «عام الفيل»، و دوازده سال پيش از بعثت، ولادت يافته است. و به قول ديگر، ده سال پيش از بعثت، متولد شده و پيش از حضرت على عليه السّلام هيچ فرزندى در خانه كعبه، تولّد نيافته است. و اين جمله را «ابن صباغ» اظهار داشته است.

 (۳) [كنوز الحقايق ص 188] رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خطاب به حضرت على عليه السّلام فرمود: تو يا على، به منزله خانه كعبه‏اى!

اين حديث را «ديلمى» روايت كرده است.

 (1) [اسد الغابة 4/ 31] به سند خود، از «صنابحى» از حضرت على عليه السّلام روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خطاب به آنحضرت، فرمود: تو در منزلت و مقام، همچو كعبه‏اى، كه مردم از راه نيازمندى، بسوى تو مى‏آيند و تو نيازى به آنها ندارى‏

 

باب هشتم

 رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، حضرت على عليه السّلام را از ابو طالب گرفت و تحت سرپرستى خويش در آورد

 (۱) [مستدرك الصحيحين 3/ 576] از «ابو الحجاج مجاهد بن جبر» روايت كرده است كه گفت: از نعمتهايى كه خداى تعالى به على بن ابيطالب عليه السّلام ارزانى فرموده است، همانا خير و بركتى است كه به وى روزى فرموده و اراده حق تعالى در اين رابطه نصيبش گرديده است. از جمله، در يكى از سالها، قبيله قريش به خشكسالى شديدى دچار شد- اين در حالى بود كه جناب ابو طالب عليه السّلام نانخور زيادى داشت و از عهده هزينه زندگى آنان آنهم در چنين وضعيتى بر نمى‏آمد- در اين هنگام، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به عمويش، «عباس»، كه در ميان بنى هاشم از همه توانگرتر بود، فرمود: اى ابا الفضل! بديهى است برادرت، «ابو طالب»، نانخور زيادى دارد، اينك كه مردم دچار چنين بحران خشكسالى گرديده‏اند، پيشنهاد من اينست كه با «ابو طالب» ملاقات كرده و از كثرت نانخور او بكاهيم؛ به اين معنى كه من سرپرستى يكى از پسران او را به عهده بگيرم و تو هم، يكى از پسرانش را تحت كفالت خود قرار بدهى. «عباس» پيشنهاد آن حضرت را پذيرفت و هر دو به ملاقات «ابو طالب» رفتند و در ضمن ملاقات، به اطلاع وى رساندند كه به اين منظور به خانه تو آمده‏ايم تا از نانخورهاى تو بكاهيم و تا زمانى كه مردم در خشكسالى هستند، ما تو را يارى نمائيم. «ابو طالب» گفت: اكنون كه چنين تصميمى داريد، «عقيل» را در اختيار من بگذاريد و راجع به فرزندان ديگرم، بگونه‏اى كه اراده داريد و صلاح مى‏دانيد، عمل نمائيد. پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله، حضرت على بن ابيطالب عليه السّلام را از ميان فرزندانش انتخاب كرد و او را در رديف نانخورهاى خود قرار داد و «عباس» هم، «جعفر بن ابيطالب» را از فرزندان او برگزيد و به نانخورهاى خود افزود. حضرت على عليه السّلام همچنان در تحت كفالت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود تا اينكه روزگار بعثت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پيش آمد و حضرت على عليه السّلام از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله پيروى كرد و نبوت آن حضرت را تصديق نمود. از سوى ديگر، «جعفر بن ابيطالب» هم در تحت حمايت «عباس» بود تا اسلام اختيار كرد و از حمايت «عباس»، بى‏نياز گرديد.

 (1) [همان كتاب 3/ 576] از «زيد بن على بن الحسين» از پدرش، او هم از جدش عليهم السّلام روايت كرده است كه در يكى از اوقات، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به اتفاق عموهايش، «عباس» و «حمزه»، متوجه به «على» و «جعفر» و «عقيل» شدند كه در زمين مجاور مشغول كار بودند، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به «عباس» و «حمزه»، توجه كرده، فرمود: از اين سه برادر هر يكى را كه مى‏خواهيد براى خود برگزينيد. يكى از آن دو گفت: من «جعفر» را بر مى‏گزينم و آن ديگرى، گفت: من «عقيل» را انتخاب مى‏كنم؛ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: شما برگزيده خويش را اختيار كرديد، خداى تعالى هم، على عليه السّلام را براى من انتخاب كرده است

فضایل امیر المومنین در کتابهای اهل تسنن(3)

باب پنجم:

 خداى تعالى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و على مرتضى عليه السّلام را برگزيده است‏

 (2) [مستدرك الصحيحين 3/ 129] از «ابو هريرة» نقل كرده است در يكى از اوقات، حضرت فاطمه زهرا عليها السّلام به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: يا رسول الله! علّت چه بود كه مرا به همسرى على بن ابيطالب عليه السّلام كه مرد بينوا و تهيدست است در آوردى؟ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در پاسخ آن حضرت فرمود: اى فاطمه! آيا خرسند نيستى از اينكه خداى تعالى همه مردم را مورد توجه خود قرار داد و از ميان آنان، دو مرد را برگزيده كه يكى از آنها، پدرت، و ديگرى همسرت، على بن ابيطالب عليه السّلام است.

مؤلف گويد: اين حديث را «خطيب بغدادى» در [تاريخ بغداد 4/ 195] به طرق متعددى نقل كرده است و در آن كتاب اظهار داشته است: هنگامى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حضرت فاطمه زهرا عليها السّلام را به همسرى حضرت على عليه السّلام در آورد، حضرت فاطمه عليها السّلام به عرض آن حضرت تقديم داشت ... (تا آخر حديث كه ذكر شد)

 (1) [اسد الغابة 4/ 42] حديث مسندى را از «على بن على هلالى» نقل كرده است كه گفت: در بيمارى رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله كه به آن بيمارى درگذشت، حضور اقدسش شرفياب شدم و اين در حالى بود كه حضرت فاطمه زهرا عليها السّلام بر بالين حضرتش مى‏گريست و گريه‏اش ادامه پيدا كرد و شدت يافت تا صدايش به گريه بلند شد. در اين هنگام رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نگاه محبت آميزش را به طرف زهرا عليها السّلام معطوف ساخت و فرمود: اى فاطمه، اى حبيبه من! چرا گريه مى‏كنى؟ فاطمه عليها السّلام به عرض رسانيد: گريه من از اينست كه بيم آن دارم كه پس از شما، آبرويم به خطر افتد و مردم از من، رو برگردانند! فرمود: اى حبيبه من، مگر نمى‏دانى كه خداوند متعال به مردم روى زمين توجهى كرد و از آنها پدرت را برگزيد. بار ديگر، توجهى به آنان نمود و از ميان ايشان، شوهرت را انتخاب كرد و به من وحى كرد تا تو را به همسرى او در آورم! اين حديث را «ابو نعيم» و «ابو موسى» روايت كرده‏اند.

مؤلف گويد: اين حديث را «هيثمى» در [مجمع 9/ 165] و «محبّ طبرى» در [ذخائر العقبى ص 135] به تفصيل آورده‏اند. و حديثى به همين مناسبت در باب «على، وصىّ پيغمبر است» ذكر خواهد شد. «ابو نعيم» گويد: اين حديث را «طبرانى» در كتاب «الكبير» و «الاوسط» نقل كرده است و «ابو موسى» گويد: اين حديث را «حافظ ابو العلاء همدانى» روايت كرده است.

 (2) [كنز العمال 6/ 153] رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: مگر نمى‏دانى كه خداى عزّ و جل توجهى به مردم روى زمين نمود و از ميان آنها، پدرت را برگزيد و او را به مقام پيغمبرى مفتخر ساخت و بار ديگر، به آنان توجه كرد و از ميان ايشان، شوهر تو را اختيار كرد و به من دستور داد تا او را به دامادى و جانشينى خودم، برگزينم.

مؤلف «كنز العمّال» گويد: رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله اين سخنان را با فاطمه عليها السّلام در ميان نهاد. و اضافه كرده است: حديث مزبور را «طبرانى» از «ابو ايوب» روايت‏

كرده است.

مؤلف گويد: حديث مذكور را «هيثمى» هم در [مجمع الزوائد 8/ 253] متذكر شده است.

 (1) [همان كتاب 6/ 153] رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خطاب به حضرت زهرا عليها السّلام فرمود: آيا خرسند نيستى از اينكه تو را به همسرى بزرگوارى در آورده‏ام كه اوّلين گرونده به اسلام بوده و از نظر علم و دانش، بر همه مسلمانان برترى دارد؟ و تو هم، بزرگ زنان امّتم هستى؛ چنانكه «مريم» بزرگ زنان مردم خود بود. اى فاطمه! مگر نمى‏دانى، خداى تعالى توجهى به مردم روى زمين نمود و از ميان آنها، دو مرد را برگزيد، كه يكى از آندو، پدرت و ديگرى، همسرت مى‏باشد.

 «حاكم»، «طبرانى» و «خطيب» اين حديث را روايت كرده‏اند.

 (2) [همان كتاب 7/ 103] از «ابن عباس» روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: خداى تعالى در حالى مرا براى مقام رفيع پيغمبرى بر امّتم برگزيد كه در كنار سه تن از خاندان خويش خوابيده بودم- من بزرگ آن سه تن بشمار مى‏آمدم و بزرگ فرزندان آدم تا روز قيامت هستم و در عين حال، به اين مقام نمى‏بالم- افاضه مقام پيغمبرى در حالى انجام پذيرفت كه من، «على بن ابيطالب»، «حمزة بن عبد المطّلب» و «جعفر بن ابيطالب» عليهم السّلام در سرزمين ابطح، در كنار يكديگر خوابيده بوديم؛ با توجه به اينكه هر يك از ما، در لباس مخصوص به خودش، خوابيده بود و بدين ترتيب كه على طرف راست من، «جعفر» طرف چپ من، و «حمزه» در پائين پاى من قرار گرفته و آنچنان به خواب عميق فرو رفته بودم كه چيزى مرا از خواب بيدار نكرد، مگر صداى بال فرشتگان، و سردى بازوى على عليه السّلام كه زير گونه من گذاشته بود. «جبرئيل» را همراه با سه تن از فرشتگان مشاهده كردم. يكى از سه فرشته خطاب به «جبرئيل» گفت: بر كدام يك از اين چهار تن، فرستاده شده‏اى؟ در پاسخ بسوى من اشاره كرد و گفت: بر اين‏

شخص كه سيّد فرزندان آدم عليه السّلام است. آن فرشته پرسيد: اين افراد را به نام و نشان معرفى كن. «جبرئيل» گفت: اين بزرگوار، محمد بن عبد الله، سيد پيغمبران است؛ و اين شخص، على بن ابيطالب است؛ و آن ديگر، «حمزة بن عبد المطّلب»، سيد شهيدان است؛ و آن يكى هم «جعفر» است كه خداى تعالى دو بال به او مرحمت مى‏كند كه در بهشت، به هر كجا كه بخواهد، پرواز كند.

 «يعقوب بن سفيان»، «خطيب» و «ابن عساكر» اين حديث را نقل كرده‏اند.

 (1) [همان كتاب 6/ 192] از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده است: براستى خداى تعالى از گروه مردم جهان، عرب را برگزيد و از مردم عرب، قريش را انتخاب فرمود و از طائفه قريش، بنى هاشم را برگزيد و مرا از خاندانى كه على و حمزه و جعفر و حسن و حسين عليهم السّلام جزو آن هستند، انتخاب فرمود

باب ششم:

 خداى تعالى رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله را به وجود مقدس حضرت على عليه السّلام تقويت فرمود

 (۱) [تاريخ بغداد 11/ 173] از «انس بن مالك» روايت كرده است كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: در شب معراج، بر ساق عرش حضرت پروردگار، اين مكتوب را مشاهده كردم:

 «لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه ايّدته بعلىّ»

؛ «خدائى جز خداى يكتا نيست، محمد رسول خداست، او را به نيروى على عليه السّلام تقويت و تأييد نمودم»

 (۲) [الدّر المنثور] «سيوطى» در اين كتاب، در ذيل تفسير آيه شريفه:

سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ اظهار داشته است: «ابن عدى» و «ابن عساكر» از «انس» روايت كرده‏اند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: در شب معراج، اين مكتوب را بر ساق عرش ديدم:

 «لا اله الّا اللّه محمّد رسول الله ايّدته بعلىّ»

 (۳) [ذخائر العقبى ص 69] از «ابو الخميس» نقل كرده است كه رسول‏

خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: در شب معراج، به ساقه راست عرش، مكتوبى را به اين شرح مشاهده كردم:

 «محمد رسول الله ايّدته بعلىّ و نصرته به»

؛ «محمد رسول الله است، او را به نيروى على تأييد كردم و او را ياور وى قرار دادم» اين حديث را «ملّا» در كتاب «سيره» اش يادآورى كرده است.

مؤلف گويد: حديث مزبور را «على متّقى» در [كنز العمّال 6/ 158] با اندك اختلافى متذكر شده است و «طبرانى» در كتاب «الكبير» از «ابو الحمراء» روايت كرده است.

 (1) [كنز العمّال 6/ 158] از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده است كه در شب معراج، اين جملات را بر ساق عرش مشاهده كردم:

 «انّى انا اللّه لا اله غيرى، خلقت جنّة عدن بيدى، محمّد صفوتى من خلقى، ايّدته بعلىّ و نصرته بعلىّ»

؛ «براستى خدائى جز من نيست، بهشت عدن و جاويدان را بدست خويش آفريدم، محمد از ميان آفريدگانم، برگزيده من است و او را به نيروى على عليه السّلام تقويت كردم و على را ياورش قرار دادم» اين حديث را «ابن عساكر» و «ابن جوزى» از دو طريق، از «ابو الحمراء» روايت كرده‏اند.

مؤلف گويد: حديث مزبور را «ابو نعيم» در كتاب [حلية الاولياء 3/ 26] به سند خود، و با اندك اختلافى، از «ابو الحمراء» روايت كرده است.

 (2) [همان كتاب 6/ 158] از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده است كه خداى تعالى دو هزار سال پيش از آفرينش آسمانها و زمين، بر در بهشت مكتوب فرموده است:

 «لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه ايّدته بعلىّ»

اين حديث را «عقيلى» از «جابر» روايت كرده است‏

فضایل امیر المومنین در کلام خلفا(عثمان بن عفان)

۳) سخنان و مرويات عثمان بن عفان

الف:...رجع عثمان الي علي فسأله المصير اليه، فصار اليه فجعل يحد النظر اليه، فقال له علي: مالک يا عثمان؟مالک تحد النظر الي؟قال: سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: النظر الي علي عبادة. [1] .

...عثمان به سوي علي بازگشت و از آن حضرت درخواست کرد که به سوي او برگردد.حضرت به طرف او آمد.پس (در اين وقت) عثمان شروع کرد به نگاه کردن (و تماشاي) آن حضرت.علي عليه السلام فرمود: تو را چه شده است‏اي عثمان؟چه شده تو را که اينگونه به من خيره شده و نگاهم مي‏کني؟عثمان گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم که مي‏فرمود: نگاه کردن به علي عبادت است.

ب: «...خليفه سوم عثمان، سه مرتبه از علي عليه السلام دعوت کرد که با وي همکاري نمايد، مرتبه اول در سال 22 هجرت، يعني در همان سالي که خليفه شد آن دعوت به عمل آمد، و مرتبه ديگر در سال 27 هجري، و سومين مرتبه در سال 32 بعد از هجرت پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم، (اما) علي عليه السلام هيچ يک از آن دعوتها را براي همکاري سياسي نپذيرفت.ولي هر بار که خليفه سوم (عثمان) از علي بن ابي طالب عليه السلام دعوت به همکاري مي‏کرد، علي مي‏گفت: يکي از کارهاي واجب که بايد صورت بگيرد جمع آوري آيات قرآن و تدوين آن به شکل يک کتاب است و من حاضرم که براي اين کار واجب با تو همکاري کنم...» [2] .

ج: (در ايامي که عثمان به کشته شدن نزديک مي‏شد) اين بيت را به تمثيل به علي عليه السلام نوشت:

فان کنت مأکولا فکن انت آکل-و الا فادرکني و لما امزق.

حاصل بيت آنکه: اگر مرا همي بايد کشت، پس تو بکش که علي بن ابي طالبي، و اگر نمي‏بايد کشت، مگذار که طلحه مرا بکشد و پاره پاره کند. [3]  گفتني است که اين شعر را زماني عثمان بيان کرد که طلحة بن عبيد الله با جماعتي از بني تميم از بام سراي عثمان به قصد کشتن او بالا رفت).

د: سخن عثمان در خطابش به علي عليه السلام:

«...به خدا اگر بميري، دوست ندارم بعد از تو زنده بمانم، زيرا جانشيني پس از تو نمي‏بينم.و اگر باقي بماني هيچ سرکشي را نمي‏بينم که تو را به عنوان نردبان و وسيله ياوري انتخاب کرده باشد و تو را پناهگاه و ملجأ شمرده باشد..نسبت من به تو مانند فرزندي است که از طرف پدرش عاق شده...». [4] .

پی نوشت:

1)     ابن کثیر در البدایه و الهدایه ج 7 ص358 باب فضایل علی (ع)

ابن عساکر در تاریخ دمشق ج2ص393

سیوطی در تاریخ الخلفا ص172

2)     25سال حکومت امام علی (ع)به نقل از

 رودلف ژایگر در کتاب خداون علم وشمشیر

3)     الفتوح ص328

4)     روزگار عثمان تالیف عبدالفتاح عبد المقصود

فضایل امیر المومنین در کتابهای اهل تسنن(2)

باب سوم:

 حضرت آدم عليه السّلام حق تعالى را به حقيقت محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام سوگند داد و توبه‏اش پذيرفته شد

 (2) [سيوطى در الدّر المنثور] ذيل تفسير آيه شريفه فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ در سوره بقره (آيه 37) اظهار داشته است، «ابن نجّار» از «ابن عباس» روايت كرده است كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پرسيدم: كلماتى را كه حضرت پروردگار، به حضرت آدم عليه السّلام تلقين كرد و در نتيجه آنها، توبه حضرت آدم عليه السّلام را پذيرفت، چگونه كلماتى بوده است؟ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در پاسخ فرمود: حضرت آدم عليه السّلام در ضمن درخواست توبه، خدا را به حقيقت محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام سوگند داد و در اين هنگام خداى تعالى توبه او را پذيرفت؛ بنابر اين اسامى پنج تن، كلماتى بوده است كه خداى تعالى به حضرت آدم تلقين فرموده و توبه‏اش را پذيرفته است.

 (3) [كنز العمال 1/ 234] حضرت على عليه السّلام گفت: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پرسيدم:

مقصود اين آيه چيست؟ كه خدا مى‏فرمايد: فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ‏                   

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در پاسخ فرمود:

 (1) خداى تعالى آدم را در هند، و «حوّا» را در جدّه، و «ابليس» را در ميسان «1» و مار را، در اصفهان فرود آورد و در آن هنگام، مار، داراى چهار پا مانند پاهاى شتر بود، در تعقيب آن، حضرت آدم عليه السّلام مدت صد سال، بمناسبت خطائى كه از وى سرزده بود، گريست. خداى بخشنده، «جبرئيل» را بر او نازل كرد. و پيام خداوند متعال را به اين شرح، به حضرت آدم عليه السّلام ابلاغ كرد:

مگر نه اينست كه تو را به دست لطف و قهر خويش آفريده‏ام؟ مگر نه اينست كه از روح خود در تو دميدم؟ مگر نه اينست كه فرشتگانم را به سجده كردن بر تو، دستور دادم؟ مگر نه اينست، «حوّا» را كه كنيز من بود، به همسرى تو در آوردم؟

حضرت آدم عليه السّلام همگى آنها را تصديق كرد. «جبرئيل» گفت: پس گريه تو از چيست؟ در پاسخ گفت: چگونه مرا از گريستن باز مى‏دارى و بلكه سرزنش مى‏كنى؟ حال آنكه از جوار خداى رحمان دور افتاده‏ام. «جبرئيل» گفت: هر گاه بخواهى مشمول عنايت حق تعالى قرار بگيرى، و توبه‏ات پذيرفته شود، به خواندن كلماتى كه اينك بر تو، تلقين مى‏كنم، بپرداز، تا خداى بخشنده و مهربان، توبه تو را بپذيرد و از گناه (ترك اولى) تو در گذرد و آن كلمات اينست:

اللّهمّ انّى اسئلك بحقّ محمّد، سبحانك لا اله الّا انت، عملت سوء و ظلمت نفسى فتب علىّ؛ انّك انت التوّاب الرّحيم. اللّهمّ انّى اسئلك بحقّ محمّد و آل محمّد، عملت سوء و ظلمت نفسى فتب علىّ؛ انّك انت التوّاب الّرحيم‏

جمله‏هاى مزبور، همان كلماتى است كه براى پذيرش توبه به حضرت آدم عليه السّلام تلقين شد.

 «ديلمى» هم اين حديث را روايت كرده است.

مؤلف گويد: سيوطى در «الدرّ المنثور» ذيل تفسير آيه شريفه فَتَلَقَّى‏آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ حديث مزبور را نقل كرده و گفته است: اين حديث را «ديلمى» در كتاب «الفردوس» به سند خود، از حضرت على عليه السّلام نقل كرده است و تفاوت مختصرى با حديثى كه ما نقل كرديم، دارد

باب چهارم:

 پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و على مرتضى عليه السّلام از يك درخت‏اند

 (2) [مستدرك الصحيحين 2/ 241] از «جابر بن عبد الله» روايت كرده است كه از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه خطاب به حضرت على عليه السّلام، فرمود: يا على! مردم از درختهاى مختلف آفريده شده‏اند و من و تو، از يك درختيم. سپس اين آيه را در تأييد بيان خويش، تلاوت فرمود: وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ، صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى‏ بِماءٍ واحِدٍ (سوره رعد، آيه 4) «حاكم» گفته است:

حديث مزبور از سندهاى صحيحى برخوردار است.

مؤلف گويد: حديث مذكور را «سيوطى» در «الدرّ المنثور» در ذيل تفسير آيه: وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ در آغاز سوره «رعد» روايت كرده و گفته است: اين حديث را «ابن مردويه» هم، نقل كرده است.

 (3) [مستدرك الصحيحين 3/ 160] به سند خود، از آزادشده «عبد الرحمن بن عوف» نقل كرده است كه وى خطاب به حضّار گفت: اى مردم! پيش از آنكه‏ حديثها به چنگال اختلاط و امتزاج دچار شوند تا آنجا كه حق از باطل و باطل از حق، امتياز پيدا نكند، حديثى را براى شما بيان مى‏كنم: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى‏فرمود: من درختم و فاطمه شاخه آن درخت و على، لقاح آنست و حسن و حسين، ميوه آن و شيعيان ما، برگ آن درختند؛ ريشه اين درخت، در بهشت عدن است و درختهاى ديگر، در بهشتهاى ديگر است.

 (1) [كنوز الحقائق ص 155] از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: مردم از درختهاى مختلف آفريده شده‏اند و من و على عليه السّلام، از يك درختيم.

اين حديث را «طبرانى» نقل نموده است.

 (2) [كنز العمّال 6/ 154] از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده است كه فرمود: من و على از يك درخت آفريده شده‏ايم و مردم، از درختهاى مختلف.

اين حديث را «ديلمى» از «جابر» روايت كرده است.

 (3) [ذخائر العقبى ص 16] از «عبد العزيز» به سند متّصل، از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده است كه فرمود: من و خاندانم از درختى در بهشت مى‏باشيم كه شاخه‏هاى آن، در دنيا آويخته شده است. اينك كسى كه دست نياز به دامن ما، دراز كند، راهى بسوى خدا، براى خويشتن، برگزيده است.

اين حديث را «ابو سعد» در كتاب «شرف النبوّة» روايت كرده است‏

 

 

فضایل امیر المومنین در کلام خلفا (عمر بن خطاب)

۲)سخنان و مرويات عمر بن خطاب

الف: عن عمر بن الخطاب قال: کنت أنا و أبو بکر و ابو عبيدة و جماعة اذ ضرب النبي صلي الله عليه و آله و سلم منکب علي فقال: يا علي انت اول المؤمنين ايمانا و أولهم اسلاما و انت مني بمنزلة هارون من موسي [1] .

از عمر بن خطاب روايت شد که گفت: من و ابو بکر و ابو عبيدة و عده‏اي ديگر بوديم وقتي که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بر کتف علي زد، پس فرمود: اي علي تو اولين مؤمنين از نظر ايمان و اولين آنها از جهت اسلام آوردن مي‏باشي.و تو براي من به منزله هاروني نسبت به موسي عليه السلام.

ب: عن عمار الدهني، عن سالم بن ابي الجعد، قال: قيل لعمر: انک تصنع بعلي شيئا لا تصنعه بأحد من اصحاب‏النبي صلي الله عليه و آله و سلم قال: انه مولاي [2] .

عمار دهني، از سالم بن ابي جعد روايت کرد که گفت: به عمر (بن خطاب) گفته شد که همانا تو به گونه‏اي با علي رفتار (نيکو و شايسته) داري که با کسي از اصحاب پيامبر چنين رفتاري را نداري؟عمر گفت: به درستي که علي مولاي من است.

ج: عن عمر بن الخطاب قال: نصب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عليا علما فقال: من کنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و اخذل من خذله و انصر من نصره اللهم انت شهيدي عليهم.

قال عمر: و کان في جنبي شاب حسن الوجه، طيب الريح، فقال: يا عمر، لقد عقد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عقدا لا يحله الا منافق فاحذر ان تحله.

قال عمر: فقلت يا رسول الله انک حيث قلت في علي (ما قلت) کان في جنبي شاب حسن الوجه، طيب الريح قال کذا و کذا.

قال صلي الله عليه و آله و سلم: نعم يا عمر، انه ليس من ولد آدم، لکنه جبرئيل‏اراد ان يؤکد عليکم ما قلته في علي. [3] .

از عمر بن خطاب روايت شد که گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، علي را مهتر و بزرگ (مسلمين) قرار داد، پس فرمود: هر کس من مولاي او هستم پس علي مولاي اوست، پروردگارا دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را، و ذليل نما کسي را که او را ذليل مي‏کند و ياري فرما کسي را که ياور اوست.خدايا تو گواه من بر آنان مي‏باشي.

عمر گفت: در کنار من جوان خوش سيما و خوش بويي بود، پس گفت: اي عمر به درستي که رسول خدا پيمان و بيعتي انجام داد که جز منافق آن را نقض نمي‏کند پس بر حذر باش که مبادا آن را نقض کني.عمر گفت: پس عرض کردم يا رسول الله، وقتي که شما در مورد علي سخن مي‏گفتي در کنارم جوان خوش چهره و خوش بويي بود که به من چنين و چنان گفت.حضرت فرمود: بله اي عمر، او از فرزندان آدم نبود، بلکه جبرئيل بود و خواست تا بر شما در مورد آنچه که من در مورد علي گفتم تأکيد کند.

د: عن عمار الدهني عن ابي فاختة، قال: اقبل علي و عمر جالس في مجلسه فلما رآه عمر تضعضع و تواضع وتوسع له في المجلس، فلما قام علي، قال بعض القوم: يا امير المؤمنين انک تصنع بعلي صنيعا ما تصنعه باحد من أصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم قال عمر: و ما رأيتني اصنع به؟قال: رأيتک کلما رأيته تضعضعت و تواضعت و اوسعت حتي يجلس.قال: و ما يمنعني، و الله انه مولاي و مولي کل مؤمن. [4

 . عمار دهني از ابي فاخته روايت کند که گفت: علي عليه السلام آمد در حالي که عمر در جايگاه خود نشسته بود چون عمر آن حضرت را ديد لرزيد و تواضع کرد و براي نشستن علي عليه السلام جائي باز کرد، وقتي که علي عليه السلام برخاست: شخصي به عمر گفت: اي امير، تو با علي عليه السلام روشي به کار بردي که با هيچ يک از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن رفتار را انجام نداده‏اي عمر گفت: من چه رفتاري با او داشتم که تو ديدي؟گفت: ديدم که چون به او نظر افکندي، لرزيدي و تواضع کردي و جاي نشستن براي او گشودي تا بنشيند، عمر گفت: چه چيزي مرا از اين رفتار باز مي‏دارد قسم به خدا که او مولاي من و مولاي همه مؤمنين است.

ه: قال عمر بن الخطاب: لقد أعطي علي ثلاث خصال لأن تکون لي خصلة منها احب الي من أن أعطي حمر النعم، فسئل و ما هي؟قال: تزويج النبي صلي الله عليه و آله و سلم ابنته و سکناه المسجد لا يحل لأحد فيه ما يحل لعلي و الراية يوم خيبر. [5] .

عمر بن خطاب گفت، به علي سه خصلت کرامت شده که اگر يک خصلت از آن به من داده مي‏شد براي من محبوبتر از داشتن شتران سرخ مو (که داراي قيمت بسيار هستند) بود، پرسيده شد آن خصائل کدام است؟گفت: به ازدواج در آوردن پيامبر دخترش را (براي علي عليه السلام) و جاي گرفتن او در مسجد که حلال نبود بر هيچ کس در مسجد آنچه که براي علي حلال بود و گرفتن پرچم در جنگ خيبر.

 

ادامه نوشته

فضایل علی (ع)در کتاب های اهل تسنن

در این قسمت به فضایل امیرالمومنین در چندین باب اشاره می کنم و بخاطر طولانی بودن هر هفته یک   باب یا چند باب کوتاه  را برای شما باز گو می کن ان شا الله مورد توجه قرار گیرید

باب اول:

 فضيلتهاى فراوان حضرت على عليه السّلام‏

 (1) [الرياض النضرة 2/ 214] از «عمر بن خطّاب» روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هيچكسى به اندازه على عليه السّلام به كسب فضائل نائل نيامده است؛ فضائل آن حضرت به اندازه‏اى است كه هر كسى به حقيقت آنها برسد، او را به راه راست هدايت مى‏كند و از گمراهى رهائى مى‏بخشد.

 «طبرانى» هم، اين روايت را نقل كرده است.

 (2) [مستدرك الصحيحين 3/ 107] از «محمد بن منصور طوسى» روايت كرده است كه از «احمد بن حنبل» شنيدم، مى‏گفت: فضائلى كه براى على عليه السّلام شمارش شده به اندازه‏اى است كه، براى هيچيك از صحابه پيغمبر، آنچنان فضائلى، ذكر نشده است.

 (3) [الاستيعاب 2/ 466] مى‏نويسد: «احمد بن حنبل» و «اسماعيل بن اسحاق قاضى» اظهار داشته‏اند، احاديثى كه به «سند حسن» درباره فضائل حضرت مولى على عليه السّلام روايت شده است، درباره هيچيك از صحابه، روايت نشده‏است. و «احمد بن شعيب بن على نسائى» همين موضوع را هم متذكر شده است.

مؤلف گويد: همين حديث را «ابن حجر عسقلانى» در «صفحه 72 صواعق» و در «فتح البارى 8/ 71» و «شبلنجى» در «نور الابصار صفحه 73» متذكر شده‏اند و به سند مزبور، علاوه بر «احمد حنبل» و «اسماعيل بن اسحاق» و «نسائى»، «ابو على نيشابورى» را اضافه كرده‏اند.

 (1) [الامامة و السياسة ص 93] نقل كرده است، گويند مردى از قبيله همدان به نام «برد» بر معاويه وارد شد، در اين هنگام «عمرو بن عاص» از حضرت على عليه السّلام نكوهش مى‏كرد، مرد همدانى خطاب به او گفت: اى عمرو! از پيرمردان خودمان شنيده‏ام كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است:

 «من كنت مولاه فعلىّ مولاه»

.          [هر كه را باشم منش مولا و دوست             ابن عمّ من، على، مولاى اوست‏]

 و اضافه كرد: آيا اين حديث كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت شده است، صحيح است يا باطل، درست است يا نادرست؟ «عمرو» گفت: اين حديث صحيح و درست است. و من براى تأييد درستى آن، اضافه مى‏كنم كه مناقب و فضائل هيچيك از صحابه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله، به اندازه مناقب و فضايل على عليه السّلام نيست! مرد همدانى از شنيدن آن، شگفت زده و بيمناك شد.

 (2) [تاريخ بغداد 2/ 221] از «ابن عباس» روايت كرده است كه سيصد آيه در قرآن كريم، در شأن حضرت على عليه السّلام، نازل شده است.

 (3) [الصواعق المحرقة ص 76 و نور الابصار شبلنجى ص 73] اظهار داشته‏اند، «ابن عساكر» از «ابن عباس» نقل كرده است، آياتى كه در قرآن كريم در شأن حضرت على عليه السّلام روايت شده، در حق هيچيك از صحابه، نازل نشده است.

و گويند: «ابن عساكر» از «ابن عباس» روايت كرده است كه سيصد آيه در قرآن كريم در شأن حضرت على عليه السّلام نازل شده است‏

باب دوم:

 نور حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و حضرت على عليه السّلام پيش از آفرينش حضرت آدم عليه السّلام و آفرينش آن دو بزرگوار از يك سرشت است‏

 (1) [الرياض النضرة 2/ 164] از «سلمان فارسى» روايت كرده است كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم، مى‏فرمود: من و على، چهارده هزار سال پيش از آفرينش آدم عليه السّلام، نورى بوديم در برابر حضرت پروردگار، هنگامى كه حق تعالى، آدم را بيافريد، آن نور را دو بخش فرمود، كه يك بخش آن، من بودم و بخش ديگرش، على عليه السّلام. و همين حديث را «احمد حنبل» در كتاب مناقبش روايت كرده است.

 (2) مؤلف گويد: همين حديث را، «ذهبى» در [ميزان الاعتدال 1/ 235] از تاريخ «ابن عساكر» نقل كرده است و سند آن منتهى به جناب «سلمان» مى‏شود.

 (3) [مجمع هيثمى 9/ 128] از «بريدة» روايت كرده است كه در يكى از اوقات، حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله، حضرت على عليه السّلام را به امارت لشكر تعيين كرد و آن حضرت را بسوى يمن، گسيل داشت و «خالد بن وليد» را هم بسوى جبل،

و فرمود: اگر اين دو تن با يكديگر گرد آمدند،

 (1) على عليه السّلام امور همه مردم را به عهده بگيرد. لشكر به راه خود ادامه داد و با دشمن روبرو شد و آنها را شكست داد و غنيمتهاى بسيارى نصيب مسلمانان شد كه مانند آنرا بدست نياورده بودند، حضرت على عليه السّلام كنيزكى را از باب خمس به اختيار در آورد. «خالد بن وليد»، «بريدة» را به حضور طلبيد، و گفت: اين كنيزك را جزء غنائم قرار بده و از كارى كه على عليه السّلام انجام داده است، پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مطلع ساز. «بريدة» به دستور «خالد» عازم مدينه شد و هنگامى وارد مسجد شد كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله در منزل تشريف فرما بود و گروهى از اصحاب در بيرون منزل منتظر ديدار رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله بودند؛ به مجردى كه «بريدة» را ديدند، از وى پرسيدند: از جنگ چه خبر؟ در پاسخ گفت:

جنگ بخوبى برگزار شد و خداى تعالى يمن را بدست مسلمانان فتح كرد.

پرسيدند: اكنون براى چه، به مدينه آمده‏اى؟ در پاسخ گفت: على عليه السّلام كنيزكى را از باب خمس در اختيار درآورده است، در اين رابطه به مدينه آمده‏ام، تا گزارشى خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله تقديم كنم. اصحاب تشويق كردند كه هر چه زودتر عملى را كه على عليه السّلام انجام داده، به اطلاع پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله برسان؛ بديهى است با اين گزارش كه تو مى‏دهى، على عليه السّلام از چشم پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله افتاده و بى‏اعتبار مى‏گردد. و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تمام گفتگوها را شنيد، در حالى كه خشمگين شده بود، از منزل بيرون آمد و فرمود: مگر چه شده است كه جمعى از شما از على عليه السّلام انتقاد مى‏كنيد و دم از نكوهش او مى‏زنيد؟ آگاه باشيد! هر كس از على عليه السّلام نكوهش كند، از من نكوهش كرده است. و كسى كه از او دورى كند، از من دورى كرده است. براستى كه من از على هستم، و علىّ از من است. على عليه السّلام از سرشت من آفريده شده است و من از سرشت ابراهيم عليه السّلام هستم و من از ابراهيم عليه السّلام با فضيلت‏ترم. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «1» سپس خطاب به «بريدة»، فرمود: مگر ندانسته‏اى كه براى على كنيزهائيست بيشتر از آن كنيزى كه او را، از باب خمس، در اختيار در آورده است؟ و او پس از من، ولىّ شماست. در اين هنگام از فرصت استفاده كرده، عرض كردم: به حق صحبتى كه با شما دارم، دست مبارك بگشائيد و با من، به اسلام تازه‏اى كه افتخار آنرا پيدا كرده‏ام، بيعت فرمائي «بريدة» گويد: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جدا نشدم تا به اسلام تازه‏اى كه عرض داشتم، با من بيعت فرمود.

(1) [تاريخ بغداد 6/ 58] به سند خود، از حضرت موسى بن جعفر بن محمد عليهم السّلام از پدرش، او هم از جد بزرگوارش، روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من و هارون بن عمران و يحيى بن زكريّا و على بن ابيطالب، از يك سرشت آفريده شده‏ايم.

 (2) [حلية الاولياء 1/ 84] از «ابن عباس» روايت كرده است، كسى كه دوست مى‏دارد به حيات من زنده بماند و به مردن من، بميرد و در بهشت عدن كه درختان آنرا خداى تعالى با دست با بركت خود كاشته است، آرام گيرد، پس از من، على عليه السّلام را دوست بدارد و دوست او را هم دوست بدارد و به پيشوايان پس از من، اقتدا نمايد؛ چرا كه آنان عترت من‏اند، و از سرشت من، آفريده شده‏اند و از نعمت فهم و علم برخوردار گرديده‏اند. واى بر امّتم كه فضيلت ايشان را انكار كند و قطع صله رحم از آنها بنمايد، اينان كه به چنين كارهائى اقدام مى‏كنند، به شفاعت من نايل نمى‏گردند

فضایل امیر المومنین در کلام خلفا

از منابع مهمى كه در شناخت وجود ملكوتى حضرت على عليه السلام موجود است،كلمات و مرويات خلفاى سه گانه مى‏باشد.دانستن اين مطالب از چند جهت مورد توجه اهميت است:

 اولا،مقام رفيع امير المؤمنين على عليه السلام را از زبان كسانى كه به عنوان بعضى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مطرح بودند،و سخنان آن حضرت را شنيدند،مى‏شناسيم .ثانيا:به طور قطع،ميزان شناخت پيروان مذاهب مختلف عامه با مطالعه اين مطالب،نسبت به آن حضرت بيشتر و كاملتر خواهد شد.و تحولى نو در آنان پديد خواهد آمد. (1) ثالثا:از اين طريق،ماهيت كسانى كه بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم،سفارشها و وصاياى آن حضرت را در مورد خلافت و ولايت على عليه السلام ناديده گرفته و با ايجاد شوراى انحصارى،اقدام به تعيين خليفه براى مسلمين كردند،كاملا روشن مى‏شود.در ادامه همين مباحث،سخنان و رواياتى كه عايشه در زمينه عظمت على عليه السلام بيان كرده است نيز مورد توجه قرار خواهد گرفت.

اكنون به ترتيب و به صورت جداگانه،سخنان و مرويات آنان را مورد دقت و توجه قرار مى‏دهيم :

1 - سخنان و مرويات ابوبكر بن ابى قحافه

الف:...فقال ابو بكر:صدق الله و رسوله،قال لى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ليلة الهجرة،و نحن خارجان من الغار نريد المدينة:كفى و كف على فى العدل سواء. (2) ...

ابوبكر گفت:خدا و رسولش راست گفتند،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در شب هجرت در حالى كه بيرون از غار بوديم و اراده (رفتن) به مدينه را داشتيم به من فرمود:دست من و دست على در عدل و داد برابر است.

ب:عن عائشة قالت،رأيت أبا بكر الصديق يكثر النظر الى وجه على بن ابى طالب،فقلت:يا أبة انك لتكثر النظر الى على بن ابى طالب؟فقال لى:يا بنية سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول:النظر الى وجه على عبادة. (3)

ادامه نوشته