آیا عمر داماد امیر المومنین بوده است

شبهه دوم:

به درخواست یکی ازدوستان این شبه مهم که اهل تسنن و وهابیت بر این تکیه می کنند که می گویند عمر داماد امیرالمومنین بوده است این مقاله را زودتر نوشتم

 شبهه :ازدواج عمر بن خطاب با ام كلثوم (دختر علي ابن ابيطالب) موجب فضلي است كه علي ابن ابيطالب آن را براي خليفه دوم اثبات نمود.

جواب اجمالي:

رویاتي مبني بر ازدواج ام‌كلثوم با عمر نقل شده كه با توجه به شبهات موجود در اين روايات و ضعف سند و دلالت آنها، مشخص مي‌گردد كه اين روايات جعلي است و قدرت اثبات موضوع را ندارند و صرفاً يك نقل تاريخي است، كه از دوران اموي و عباسي به جاي مانده است. علاوه بر اين، ازدواج عمر با ام‌ّكلثوم بر مبناي اين روايات، شرافتي را براي عمر به اثبات نمي‌رساند، بلكه ماية سرافكندگي اوست.  

جواب تفصيلي:

دربارة ازدواج عمر با ام‌ّكلثوم نظرات و اقوال متفاوتي وجود دارد، به گونه‌اي كه با اختلاف موجود نمي‌توان موضوعي را اثبات يا نفي نمود. در اين نوشته سعي شده است به طور اجمال اين موضوع مورد بررسي قرار گيرد.

 1ـ از نظر علماي شيعه روايات غير متواتر كاربردي نداشته و استفاده از آن قابل قبول نيست. شهيد ثاني رحمة الله عليه، پس از يادآوري اين نكته كه شناختن تفصيلي برزخ و معاد لازم نيست، مي‌نويسد: « امّا ورد عنه ـ (ص) ـ في ذلك من طريق الآحاد، فلا يجب التصديق به مطلقاً و ان كان طريقه صحيحاً، لانّ الخبر الواحد الظنّي، قد اختلف في جواز العمل به في الاحكام الشرعيه الظنيّه، فكيف بالاحكام الاعتقاديه»[1]يعني: « رواياتي كه از پيامبر (ص) در رابطه با توضيح مسايل معاد  و برزخ آمده و به مرحلة اطمينان نرسيده ـ خبر واحد ـ مطلقاً لازم نيست آن را بپذيريم، اگر چه با سند صحيح نقل شده باشد؛ زيرا خبر واحد ظنّي است، با اينكه عمل به خبر واحد در احكام شرعي مورد اختلاف مي‌باشد، پس چگونه مي‌توانيم در مسايل اعتقادي براي آن ارزشي قائل باشيم؟!» پس در نتيجه، چنانچه صحت اخبار در اعتقادات ثابت نگردد، هيچ ضربه‌اي به دين وارد نمي‌شود.

 ازدواج عمر با ام‌ّكلثوم نيز از اين موارد است، يعني اگر صحّت آن ثابت نشود، هيچ ضربه‌اي به دين وارد نمي‌شود.

 رواياتي كه اثبات كنندة ازدواج عمر با ام‌ّكلثوم مي‌باشد، متواتر نبوده، بلكه ضعيف يا مرسل هستند.[2]علاوه بر ضعف سند، اين روايات دچار ابهامات و تناقضاتي است كه آنها را از لحاظ محتوا، غير قابل اعتماد مي‌گرداند. از جملة اين موارد اينكه: ابن حجر در الاصابه[3] و ابن قتيبه در المعارف[4] و ابن اثير در اسد الغابه[5] براي ام‌ّكلثوم سه شوهر ديگر پس از هلاكت عمر ذكر كرده‌اند، كه يكي از آنها « عون بن جعفر» بوده است؛ و حال آنكه همين ابن حجر در كتاب الاصابه و ابن اثير در اسد الغابة نوشته‌اند: عون بن جعفر در جنگ شوشتر به شهادت رسيد، و اين جنگ در زمان عمر به وقوع پيوست.[6] ابن اثير در الكامل مي‌نويسد: فتح شوشتر در سال 17 هجري بوده است[7] و بعضي سال 16و بعضي سال 19 هم گفته‌اند، و ذهبي در تاريخ الاسلام ـ عهد الخلفاء الراشدين ـ اين فتح را در سال 18 هجري مي‌داند. [8] بنابراين شهادت عون در سال 16 يا 17 يا 18 يا 19 هجري و در زمان عمر بوده است، در حاليكه تاريخ ازدواج عمر با ام‌ّكلثوم را ابن اثير در الكامل و ذهبي در تاريخ الاسلام، سال 17 هجري نوشته‌اند؛[9] و قتل عمر در سال 23 هجري واقع شده است.[10]

نتيجه اين‌كه، چطور ممكن است اولين ازدواج ام‌ّكلثوم در سال 17 هجري با عمر واقع شده باشد و عمر تا اواخر سال 23 هجري زنده باشد و سپس با عون بن جعفر كه در سال 17 هجري در جريان فتح شوشتر به شهادت رسيده است، ازدواج كند؟!

برای خواندن ادامه شبهه بر گزینه ادامه مطلب کلیک کنید

ادامه نوشته

مناظره امام با طبيب هندى‏(1)

مناظره امام صادق با طبيب هندى‏(1)

اين مناظره بخاطر اين در اينجا آمده است كه فقط به قطره اي ازدرياي علم اهلبيت اشاره شده باشد اميد است كه حتما اين مقاله زيبا وخواندني را بخوانيد

محمد بن ابراهيم طالقانى از حسن بن على عدوى از عباد بن صهيب از پدرش از جدش از ربيع همنشين منصور نقل مى‏كند كه او گفت: روزى امام صادق عليه السّلام در مجلس منصور حاضر شد و نزد او مردى از هند بود كه كتابهاى طبى را براى او مى‏خواند امام صادق عليه السّلام ساكت نشسته بود و گوش مى‏داد وقتى مرد هندى فارغ شد به او گفت: آيا از آنچه نزد من است، چيزى را مى‏خواهى؟ امام فرمود: نه چون آنچه نزد من است بهتر از آن است كه نزد توست. گفت: آن چيست؟ فرمود: من گرمى را با سردى و سردى را با گرمى وتر را با خشك و خشك را با تر مداوا مى‏كنم و كار را به خدا وامى‏گذارم و آنچه را كه از پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم وارد شده به كار مى‏بندم كه فرمود:

بدان كه معده خانه درد است و پرهيز رأس هر دوايى است و به بدن خود آنچه را كه عادت كرده بده. مرد هندى گفت: آيا طب غير از اين‏ است؟امام فرمود: آيا گمان مى‏كنى كه من از كتب طب آموخته‏ام؟

گفت: آرى حضرت فرمود: نه به خدا قسم من غير از خدا از كسى ياد نگرفته‏ام اكنون بگو كه من به طب آگاهترم يا تو؟ هندى گفت: من. امام فرمود: از تو مى‏پرسم به من جواب بده. گفت بپرس.

امام فرمود: اى مرد هندى به من بگو چرا سر انسان داراى استخوانهاى متعددى است؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود: بگو چرا موى سر در قسمت بالا قرار گرفته؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود: چرا پيشانى از مو خالى است؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود: چرا پيشانى داراى خطوط است؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود: چرا ابروها بالاى چشمها قرار گرفته؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود: چرا چشمان به شكل لوزى است؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود: چرا بينى در وسط دو چشم قرار گرفته است؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود: چرا بينى در وسط دو چشم قرار گرفته است؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود: چرا سوراخهاى بينى رو به پايين است؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود: چرا لب و شارب بالاى دهان قرار گرفت؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود: چرا دندانهاى كرسى پهن و دندان نيش تيز است؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود: چرا مردها ريش دارند؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود: چرا دو كف دست از مو خالى است؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود: چرا ناخن و مو احساس ندارند؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود: چرا قلب مانند صنوبر است؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود: چرا ريه‏ها دو قطعه‏اند و حركت آنها در محل خود انجام مى‏گيرد؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود: چرا كبد به شكل برآمده است؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود: چرا كليه به شكل لوبيا است؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود: چرا خميدگى زانو به پشت است؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود: چرا كف پا از داخل منحنى است؟

گفت: نمى‏دانم.

امام فرمود : ولى من مى‏دانم.

هندى گفت: پس پاسخ بده.

امام فرمود: اينكه استخوانهاى سر متعدد است براى آن است كه اگر يك چيز تو خالى استخوان يك تكه داشت زود درد مى‏كرد و اگر با استخوانهاى متعدد و با مفصلها باشد سردرد از آن دور مى‏شود.

لطفا براي خواندن ادامه اين مناضره بر روي گزينه ادامه مطلب كليك كنيد

ادامه نوشته

نازل شدن آيه ابلاغ در روز غدير

از جمله آيات کريمه: قول خداي تعالي است در سوره مائده:

آيه ابلاغ :

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک، فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمک من الناس.

خواهشا توجه به اسناد احاديث بفرماييد ان شا الله بتواند كمكي باشد به افرادي كه دنبال تحقيقند

اين آيه شريفه روز هجدهم ذي الحجه سال حجه الوداع (دهم از هجرت) نازل شد، پس از آنکه پيغمبر گرامي صلي الله عليه و آله و بزرگوار بغديرخم رسيد جبرئيل در ساعت پنجم از روز مذکور بر آنجناب فرود آمد و گفت: يا محمد صلي الله عليه و آله همانا خداي متعال بتو درود ميفرستد و ميفرمايد: " اي فرستاده خدا، ابلاغ کن آنچه را (که درباره علي عليه السلام) از جانب پروردگارت بتو نازل شد، و اگر اين امر را اجراء ننمائي، رسالت خود را انجام نداده اي... " تا آخر آيه، در اين موقع پيشروان آن کاروان عظيم که تعداد آنها يکصد هزار يا بيشتر بود نزديک جحفه رسيده بودند پيغمبر صلي الله عليه و آله امر فرمود آنها را که از آن نقطه پيشروي کرده اند برگردانند و آنها را که عقب بودند در جاي خود متوقف سازند تا علي عليه السلام را در ميان آنگروه آشکار سازد و آنچه را که خداوند متعال درباره او نازل فرموده بانها ابلاغ فرمايد، و (جبرئيل) آن جناب را آگاه ساخت، که خداوند او را (از کيد بدخواهان) نگاهداري فرموده.

آنچه در بالا بدان اشعار نموديم در نزد علماء ما اماميه) مورد اتفاق همگاني است، ولي ما اينجا در اين مقام باحاديث اهل سنت در اين زمينه استدلال و احتجاج مينمائيم، اينک بيان مقصود:

1- حافظ ابوجعفر محمد بن جرير طبري متوفاي 31. (شرح حال او در ج 1 ص 166 ذکر شد) باسناد خود با بررسي، در " کتاب الولايه " در طريق حديث غدير از زيد بن ارقم روايت نموده که: چون رسول خدا صلي الله عليه و آله در بازگشت از حجه الوداع بغديرخم رسيد، هنگام ظهر بود و هوا در نهايت گرمي بود، بامر آنجناب خار و خاشاک آن محل را برطرف ساخته و نماز جماعت اعلام شد و ما همگي مجتمع شديم سپس خطبه رسا انشاء فرمود، بعد از آن فرمود: همانا خداوند متعال اين آيه را نازل فرموده است:... بلغ ما انزل اليک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمک من الناس، و جبرئيل از طرف پروردگار من بمن امر نموده که در اين محل (که گروه مسلمانان حضور دارند) بايستم و هر سفيد و سياهي را آگاه نمايم باينکه: علي بن ابي طالب برادر من، وصي من، خليفه من، و پيشواي بعد از من است، من از جبرئيل درخواست کردم که پروردگارم مرا از انجام اين امر بر کنار فرمايد، زيرا ميدانستم که افراد با تقوي کم و موذيان و ملامت کنندگان زيادند که مرا به پيوستگي زياد باعلي نکوهش ميکنند و از توجه زياد من بعلي بحدي نگران و بدبين هستند که مرا اذن (گوش) ناميده اند، و خداي متعال ضمن اين آيه، نکوهش و گفتار آنان را بمن خبر داد: و منهم الذين يوذون النبي و يقولون هو اذن قل اذن خير لکم و اگر بخواهيم نام آنها را ببرم و آنها را معرفي کنم، خواهم نمود، ولي با ندريدن پرده آنها بکرامت خود افزودم.

 خداي متعال راضي نشد جز بابلاغ اين امر، پس اي گروه مردم اين را بدانيد همانا خداوند او را (علي عليه السلام را) بعنوان ولي و امام بر شما نصب نمود و اطاعت امر او را بر همه واجب فرمود، حکم او جاري و گفتار او روا و نافذ است، و هر کس با او مخالفت نمايد از رحمت خدا دور است، و کسيکه او را تصديق نمايد مشمول رحمت پروردگار است بشنويد و اطاعت کنيد پس همانا: خداي مولاي شما است، و علي امام (پيشوا) شما است، و سپس امامت در فرزندان من از صلب او (علي عليه السلام) برقرار است، تا روز قيامت، حلالي نيست مگر آنچه خدا و رسولش آنرا حلال فرموده اند، و حرامي نيست مگر آنچه خدا و رسولش آنرا حرام نموده اند و آنان، (يعني علي عليه السلام و امامان از فرزندان او)، علمي نيست مگر خداي متعال آنرا در من احصاء (و بمن موهبت فرموده) و من آنرا نقل نمودم به علي، پس، از او گمراه نشويد و از اوامر او استنکاف ننمائيد. زيرا اوست که بسوي حق راهنمائي ميکند و بحق عمل مينمايد، خداوند توبه احدي را از آنانکه او را انکار نمودند نمي پذيرد و او را نميامرزد. بر خدا حتم است که چنين کند: او را جاويدان بعذاب دردناکي مبتلا کند پس او (علي عليه السلام) افضل تمام مردم است بعد از من مادام که رزق بندگان نازل ميشود و خلق جهان باقي هستند، آنکس که خلافت او را مرتکب شود از رحمت خدا دور است.

اين گفتار من، از جبرئيل، از خداوند است، پس هر کس نگران باشد و بينديشد که براي فرداي خود چه پيش فرستاده است؟

بفهميد محکم قرآن را (مطالب استوار و صريح آنرا) و پيروي نکنيد متشابه آنرا (آياتيکه نيازمند به بيان و تفسير و توضيح و تاويل است) و هرگز تفسير درست نتواند کرد آنرا مگر کسيکه من دست او را گرفته ام و بازوي او را بلند نموده ام و بشما او را نشان ميدهم: هر کس من مولاي اويم، اين علي مولاي او است، و موالات او از جانب خداوند است که آنرا برمن نازل نموده است، آگاه باشيد، بطور تحقيق وظيفه خود را اداء نمودم، آگاه باشيد امر حق را ابلاغ کردم، آگاه باشيد آنچه را مامور بودم بشما شنوانيدم، آگاه باشيد، آنچه نيازمند به توضيح بود توضيح نمودم، امارت و فرماندهي مومنين بعد از من براي احدي جز او روا نيست سپس، او را (علي عليه السلام را) ببالا بلند فرمود تا بحدي که پاي او مقابل زانوي پيغمبر صلي الله عليه و آله قرار گرفت، و فرمود: اي گروه مردم، اين برادر من، و وصي من و فرا گيرنده علم من است و جانشين من بر هر کس که بمن ايمان آورده و بر تفسير کتاب پروردگار من، و در روايتي افزود. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و العن من انکره، و اغضب علي من جحد حقه.  يعني بار خدايا دوست بدار دوستان او را و دشمن بدار دشمنان او را، و از رحمت خود دور دار منکرين او را، و خشم فرما بر کسيکه حق او را انکار نمايد. بار خدايا تو نازل فرمودي هنگام آشکار کردن اين امر براي علي اين آيه را: " اليوم اکملت لکم دينکم " (بامامته) يعني امروز کامل ساختم براي شما دين شما را، بسبب امامت او، پس هر کس به پيشوائي او و آنها (از امامان) که از فرزندان من از صلب او است تا روز قيامت تن ندهند، اين گروه اعمالشان نابود ميشود و آنان هميشه در آتش خواهند بود، همانا ابليس باعث بيرون شدن آدم عليه السلام (با اينکه برگزيده خدا بود) گرديد، بسبب حسد، پس حسد نورزيد که در نتيجه اعمال شما نابود شود و قدمهاي شما بلغزد، درباره علي نازل شده است، سوره " و العصر، ان الانسان لفي خسر ".

اي گروه مردم: ايمان بياوريد بخدا و رسول او، و بنوريکه با او نازل شده، پيش از آنکه چهره هائي را دگرگون سازيم و آنها را به پشت سر برگردانيم يا آنها را لعنت کنيم همانطور که اصحاب سبت را لعنت نموديم، آن نور از خداوند در من است، و سپس در علي عليه السلام و بعد از او در نسل او است تا قائم مهدي.

اي گروه مردم: بزودي بعد از من، پيشواياني خواهند بود که بسوي آتش دعوت ميکنند (پيروان خود را مستحق عذاب الهي مينمايند) و روز قيامت کسي آنها را ياري نميکند، و خداوند و من از آنان بيزاريم، آنان و ياران و پيروانشان در پست ترين درجات جهنم خواهند بود، و زود است که امر خلافت را بدون حق تبديل بپادشاهي (و تسلط خودخواهانه بر خلق) خواهند نمود، پس در اين هنگام است که خداوند بمجازات شمامي پردازد اي گروه جن و انس، و بسوي شما شراره هاي آتش و مس گداخته و روان ميسازد و در اين هنگام ديگر روي نصرت نخواهيد ديد... تا پايان حديث- نقل از " ضياء العالمين ".

2- حافظ، ابن ابي حاتم، ابو محمد حنظلي، رازي، متوفاي 327 (شرح حال او در ج 1 ص 169 گذشت) باسناد خود از ابي سعيد خدري آورده، که اين آيه " يا ايها الرسول بلغ... " روز غدير خم درباره علي عليه السلام بر رسول خدا صلي الله عليه و آله نازل شد.

3- حافظ، ابو عبد الله محاملي متوفاي 330 (شرح حال او در ج 1 ص 169 گذشت) در امالي خود باسنادش از ابن عباس حديثي را روايت کرده که در ج 1 ص 98 گذشت و در حديث مزبور است که: تا آنگاه که رسول خدا صلي الله عليه و آله بغديرخم رسيد، خداي عز و جل بر او نازل فرمود: " يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک... " تا آخر آيه در اين هنگام ندا کننده نماز بپا خاست و نماز جماعت اعلام شد... تا پايان حديث بشرحيکه مذکور شد.

 

4- حافظ ابوبکر فارسي، شيرازي، متوفاي 11/407 (شرح حال او در ج 1 ص 178 گذشت) در کتاب خود " ما نزل من القرآن في اميرالمومنين " باسناد از ابن عباس روايت نموده که اين آيه روز غديرخم درباره علي بن ابي طالب عليه السلام نازل گشت.

5- حافظ، ابن مردويه، متولد سال 323 و متوفاي سال 416 (شرح حال او در ج 1 ص 178 گذشت) باسناد خود از ابي سعيد خدري روايت نموده که اين آيه: روز غدير خم درباره علي بن ابي طالب عليه السلام نازل گرديد.

و باسناد ديگر از ابن مسعود روايت نموده که گويد: ما در عهد رسول خدا صلي الله عليه و آله اين آيه را چنين تلاوت ميکرديم: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک ان عليا مولي المومنين، و ان لم تفعل فما بلغت رسالته، و الله يعصمک من الناس.

و باسناد خود از ابن عباس روايت نموده که: پس از آنکه خداوند متعال امر فرمود پيغمبرش صلي الله عليه و آله را که علي عليه السلام را بپا دارد و بگويد در حق او آنچه را که گفت، پيغمبر صلي الله عليه و آله گفت بار خدايا، همانا قوم من از جاهليت تازه باسلام گرائيده اند و پس از بيان اين مطلب بحج خود روانه شد، هنگام مراجعت چون در غديرخم فرود آمد، خداوند بر او نازل فرمود: " يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک... " تا آخر آيه. پس بازوي علي عليه السلام را گرفت و سپس بمحل اجتماع مردم خارج شد و خطاب بخلق فرمود اي مردم: آيا من بشما اولي (سزاوارتر) از خودتان نيستم؟ گفتند: بلي يا رسول الله، تو اولي هستي بما از خود ما، فرمود: بار خدايا هر کس من مولاي اويم علي مولاي او است، بار خدايا دوست بدار دوستان او را و دشمن بدار، دشمنان او را و اعانت کن اعانت کننده او را و خوار گردان خوار کننده او را و ياري فرما ياوران او را و دوست بدار دوست دارنده او را و دشمن بدار دشمن دارنده او را، ابن عباس گفت: پس از اين اعلام بخدا سوگند واجب شد (ولايت علي عليه السلام) بر گردن آن گروه، و حسان بن ثابت گفت:  كه در بالا ذكر شده است

 و از زيد بن علي روايت شده که: چون جبرئيل امر ولايت را آورد، عرصه بر پيغمبر صلي الله عليه و آله تنگ شد و فرمود: قوم من تازه از جاهليت باسلام گرائيده اند، سپس اين آيه نازل شد (نقل از " کشف الغمه " صفحه 94 )

ادامه نوشته

نزول آيه اكمال دين در روز غدير

روايات مربوط به وقت نزول اين آيه

الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا :

۱-حافظ، ابوجعفر، محمد بن جرير طبري متوفاي سال 310، در " کتاب الولايه " باسناد خود از زيد بن ارقم در حديثي که در ص 89 گذشت روايت نموده که: اين آيه کريمه روز غدير خم در شان اميرالمومنين عليه السلام نازل شده.

۲-حافظ، ابن مردويه، اصفهاني، متوفاي 410، از طريق ابي هارون عبدي، از ابي سعيد خدري روايت کرده که: اين آيه در روز غدير خم بر رسول خدا صلي الله عليه و آله نازل گشت، هنگامي که فرمود: من کنت مولاه فعلي مولاه و سپس روايت مزبور را از ابي هريره نقل کرده و در آن تصريح شده که روز مزبور هجدهم ماه ذي الحجه الحرام است يعني روز بازگشت پيغمبر صلي الله عليه و آله از حجه الوداع- تفسير ابن کثير، جلد 2 ص 14.

و سيوطي در جلد 2 " الدر المنثور " ص 259 گويد: ابن مردويه و ابن عساکر (بسند ضعيف) از ابي سعيد خدري آورده اند که چون رسول خدا صلي الله عليه و آله در روز غدير خم علي عليه السلام را منصوب و ولايت او را اعلام فرمود، جبرئيل اين آيه را آورد: اليوم اکملت لکم دينکم....

 و ابن مردويه، و خطيب، و ابن عساکر بسند ضعيف از ابي هريره روايت کرده اند که گفت: چون روز غدير خم شد، و آن روز هجدهم ذي الحجه الحرام است، پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: " من کنت مولاه فعلي مولاه "، سپس خداي تعالي اين آيه را فرستاد: اليوم اکملت لکم دينکم... و سيوطي در جلد 1 " الاتقان " ص 31 " از چاپ سال 1360 " بدو طريق از او روايت نامبرده را آورده است.

و بدخشي در " مفتاح النجا " از عبد الرزاق رسعني از ابن عباس آنچه را که در ص 98 گذشت ذکر نموده، سپس گويد: و ابن مردويه از ابي سعيد خدري رضي الله عنه بمانند آن روايت کرده، و در پايان آن مذکور است: پس نازل شد: اليوم اکملت لکم دينکم.. تا آخر آيه در اين هنگام پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: " الله اکبر علي اکمال الدين و اتمام النعمه و رضي الرب برسالتي و الولايه لعلي بن ابي طالب " و اربلي بهمين لفظ آنرا در " کشف الغمه " ص 95 از تفسير او نقل کرده و قطيفي در " الفرقه الناجيه " گويد: ابوبکر ابن مردويه حافظ، باسناد خود که منتهي بابي سعيد خدري ميشود روايت نموده که: پيغمبر صلي الله عليه و آله روزيکه مردم را در غدير خم دعوت فرمود، امر کرد خار و خاشاک را از زير درخت برطرف ساختند، و آن، روز پنجشنبه بود، و مردم را بسوي علي عليه السلام دعوت کرد و دو بازوي علي عليه السلام را گرفت و بلند کرد تا حديکه مردم سفيدي زير بغل پيغمبر صلي الله عليه و آله را ديدند، سپس از يکديگر (پيغمبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام) جدا نشدند تا اين آيه نازل شد: " اليوم اکملت لکم دينکم " تا آخر آيه پس گفت... تا آخر آنچه از ابي نعيم اصفهاني حرف بحرف ميايد.

3- حافظ، ابو نعيم اصفهاني، متوفاي 430 در کتاب خود (ما نزل من القرآن في علي عليه السلام) روايت نموده گويد: حديث کرد ما را، محمد بن احمد بن علي بن مخلد (محتسب، متوفاي 357 (که او از محمد بن عثمان بن ابي شيبه و او از يحيي حماني و او از قيس بن ربيع، و او از ابي هارون عبدي، از ابي سعيد خدري رضي الله عنه روايت نموده که: پيغمبر صلي الله عليه و آله مردم را در غديرخم بسوي علي عليه السلام دعوت نمود، بامر آنجناب خار و خاشاک زير درخت برطرف شد و آنروز پنجشنبه بود، سپس پيغمبر صلي الله عليه و آله علي عليه السلام را طلبيد و دو بازوي او را گرفت و بلند کرد تا بحدي که مردم سفيدي زير بغل رسول خدا را ديدند. سپس آن اجتماع متفرق نشد مگر بعد از نزول اين آيه: اليوم اکملت لکم دينکم تا آخر آيه.

پس رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: " الله اکبر علي اکمال الدين و اتمام النعمه و رضي الرب برسالتي و بالولايه لعلي من بعدي " سپس فرمود: من کنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.

در اين هنگام حسان عرض کرد: يا رسول الله اجازه فرما درباره علي عليه السلام اشعاري بگويم که شما آنها را بشنويد، فرمود: بگو بميمنت و برکت الهي، پس حسان برخاست و گفت اي گروه بزرگان قريش من پيرو امر ولايت گفتار خود را بشهادت رسول خدا که در امر ولايت ممضي و مجري است، اعلام ميداريم، سپس گفت: در قسمت هاي قبلي شعر حسان آورده شده است

و شيخ تابعي- سليم بن قيس هلالي- اين حديث را بهمين لفظ در کتاب خود از ابي سعيد خدري روايت نموده که گفت: همانا رسول خدا صلي الله عليه و آله مردم را در غدير خم طلبيد و امر فرمود آنچه خار و خاشاک در زير درخت بود برطرف نمودند، و آن روز پنجشنبه بود، سپس مردم را بسوي خود خواند و بازوي علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفت و بلند کرد تا حدي که سفيدي زير بغل رسول خدا صلي الله عليه و آله را ديدم... تا پايان روايت بلفظي که ذکر شد.

4- حافظ، ابوبکر، خطيب بغدادي، متوفاي 463، در تاريخ خود، جلد 8 ص 290 از عبد الله بن علي بن محمد بن بشران، از حافظ، علي بن عمر دار قطني، از حبشون خلال، از علي بن سعيد رملي، از ضمره، از ابن شوذب، از مطر وراق، از ابن حوشب، از ابي هريره، روايت نموده، از رسول خدا صلي الله عليه و آله-  و از احمد بن عبد الله نيري، از علي بن سعيد، از ضمره، از ابن شوذب، از مطر، از ابن حوشب، از ابي هريره، از پيغمبر صلي الله عليه و آله که فرمود: هر کس روز هجدهم از ذي الحجه الحرام را روزه بدارد، خداوند روزه شصت ماه براي او مينويسد، و آن روز غدير خم است هنگامي که پيغمبر صلي الله عليه و آله دست علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفت و فرمود: آيا من بمومنين اولي از خودشان نيستم؟ گفتند: آري يا رسول الله. آنحضرت فرمود: " من کنت مولاه فعلي مولاه " سپس عمر بن خطاب گفت: به به اي پسر ابي طالب، گرديدي مولاي من و مولاي هر کسي که مسلم است، پس خداوند نازل فرمود: " اليوم اکملت لکم دينکم "... تا آخر آيه.

5- حافظ، ابو سعيد سجستاني، متوفاي 477 در کتاب الولايه باسنادش از يحيي بن عبد الحميد حماني کوفي، از قيس بن ربيع از ابي هارون از ابي سعيد خدري، روايت نموده که چون رسول خدا صلي الله عليه و آله مردم را در غدير خم دعوت فرمود بامر آنجناب خار و خاشاک زير درخت برطرف شد و آنروز پنجشنبه بود... تا آخر حديث بلفظ مذکور در طريق ابي نعيم اصفهاني.

6- ابوالحسن ابن المغازلي شافعي، متوفاي 483 در مناقب خود از ابي بکر، احمد بن محمد بن طاوان روايت نموده که گفت: خبر داد ما را ابوالحسين، احمد بن حسين بن سماک، از ابو محمد جعفر بن محمد بن نصير خلدي، از علي بن سعيد بن قتيبه رملي، که گفت خبر داد ضمره بن ربيعه قرشي، از ابن شوذب، از مطر وراق از شهر بن حوشب، از ابي هريره... تا پايان حديث بلفظ مذکور در طريق خطيب بغدادي (در العمده صفحه 52 (و گروه ديگري نيز آنرا ذکر نموده اند.

7- حافظ، ابوالقاسم، حاکم حسکاني (شرح حال او در ج 1 ص 184 مذکور است) گفت: خبر داد ما را: ابو عبد الله شيرازي، از ابوکر جرجاني، از ابو احمد بصري، از احمد بن عمار بن خالد، از يحيي بن عبد الحميد حماني، از قيس بن ربيع، از ابي هارون عبدي، از ابي سعيد خدري، باينکه چون اين آيه نازل شد: اليوم اکملت لکم دينکم... الايه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: الله اکبر علي اکمال الدين و اتمام النعمه و رضي الرب برسالتي، و ولايه علي بن ابي طالب من بعدي و فرمود: من کنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و انصر من نصره، و اخذل من خذله.

8- حافظ، ابوالقاسم ابن عساکر شافعي، دمشقي، متوفاي 571 حديث مزبور را بطريق ابن مردويه از ابي سعيد و ابي هريره (بطوريکه در جلد 2 " الدر المنثور " ص 259 مذکور است، روايت نموده است.

ادامه نوشته

آیا انبیا گناه کرده اند یا معصوم بوده اند

این بخشی که قرار داده ایم حدود 150 شبه وهابیت وجود دارد که سعی می شود
هر سه روز یکبار شبه بعدی را قرار دهیم با مطالعه دقیق این قسمتها ان شا الله بعد از یکسال از نظر شبهات دیگر کم نخواهید آورد

شبه اول

اينكه انبياء اقرار به گناه كرده اند و از خداوند همواره طلب مغفرت مى نمودند، آيا ضررى به نبوت و عصمت آنها نمى زند؟ و آيا براى آنها نقص نمى آورد؟

قبل از وارد شدن به اصل جواب، به بيان چند مقدمه مى پردازيم:

1. «عصمت» برگرفته از كلمه «عصم» به معناى نگهداشتن و مانع شدن است([1]) و در اصطلاح «نيروى درونى است كه شخص را از گناه و حتى از خطا و اشتباه منع مى كند»([2]) و طبق تعريف ديگر «عصمت لطفى است از طرف خداوند، كه شخص را از انجام فعل قبيح باز مى دارد([3])، به اين معنا كه انسان در اثر ايمان و شناخت و يقين كامل، داراى روحى مى شود كه با كمال آزادى و آگاهى هرگز نه تنها گناه نمى كند بلكه انديشه و فكر گناه هم در ذهن او خطور نمى كند([4]).

2. در اصل عصمت انبياء، بين مسلمين هيچ اختلافى نيست، ولى در مراتب آن اختلاف وجود دارد. شيعيان قائلند كه انبياء از انجام هر گناهى چه عمداً و چه سهواً و چه نسياناً معصوم هستند، ولى اكثر اهل سنت معتقدند كه انبياء از گناه صغيره اى كه سهوا انجام شود معصوم نيستند و ممكن است كه شخص نبى گناه صغيره سهوى انجام دهد و همچنين عصمت را فقط در زمان نبوت قبول دارند([5]) نه قبل از آن.

3. منظور از عصمت پرهيز از كارهايى است كه از نظر شرعى حرام است نه امورى كه به آن ها مجازاً عصيان و گناه گفته مى شود.

ـ با توجه به مطالبى كه اشاره شد، در جواب از علت استغفار انبياء و ائمه و اين كه آيا اين عمل آن ها نشان دهنده نقص و نداشتن عصمت نيست بايد بگوييم كه:

اولا: گاهى اوقات به ترك مستحب يا انجام فعل مكروه، گناه و عصيان گفته مى شود و به همين خاطر انبياء و امامان معصوم به خاطر بزرگى مقام و شأن و جلالى كه داشته اند ترك بعضى از مستحبات و انجام بعضى از مكروهات را شايسته مقام خود نمى ديدند ولذا به آن گناه و عصيان مى گفتند و از آن استغفار مى كردند([6]).

مقام خاص انبياء و اولياء چنين مى طلبد كه آنان كارى كه شايسته مقام ربوبيت نيست مرتكب نشوند و آن كار را زشت و قبيح بشمارند و اين به خاطر شناخت عميق آنان از خداوند و مقام ربوبى اوست. پس اگر انبياء به گناهى اعتراف مى كنند و طلب استغفار مى كنند معنايش اين نيست كه گناه به معناى فقهى و شرعى مرتكب شده اند، بلكه به اين معناست كه كار آنان شايسته مقام ربوبى خداوند نبوده است و به تعبير ديگر ترك اولى كرده اند چنان كه بعضى از مفسرين در مورد كار حضرت آدم(ع) كه موجب خروج او از بهشت شد، گفته اند كار او از قبيل ترك اولى بوده است.([7])

البته بايد توجه داشت([8]) كه كارهايى كه انبياء و معصومين ـ عليهم السلام ـ براى خود گناه مى دانند، باعث آتش جهنم و عذاب هاى آخرت نيست و استغفار از اين كارها هم به خاطر رهايى از آتش جهنم نيست، زيرا اصلا كارى كه موجب آتش جهنم شود از آن ها سر نمى زند، بلكه اين كارها فقط باعث مى شود كه از عنايات و توجهات خاص اللهى و مقاماتى كه ما اصلا عقلمان قدرت فهم آن ها را ندارد، محروم شوند... و استغفارشان به خاطر بازگشت به مقامات اوليه اى است كه قبل از انجام اين كارها داشته اند و يا اصلا براى رسيدن به مقامات والاترى است كه در اثر انجام اين كارها از رسيدن به آنها محروم شده اند([9]).

ثانياً: انبياء تمام كمالات و علوم و فضايل خود را از ناحيه خداوند مى دانند و اگر اين فضل و لطف از جانب خداوند نبود چه بسا آنان دچار معصيت و عصيان مى شدند، و در واقع آنان با استغفار و گريه و زارى به درگاه خداوند، به عجز خود در مقابل خداوند و فضل و انعام خداوند اقرار مى كنند، پس اگر انبياء مى گويند «اَذنبت: گناه كردم» معنايش اين است كه اگر توفيق و فضل و لطف خداوند نبود مرتكب گناه مى شدم([10]).

ثالثاً: انبياء در هر لحظه و زمان، در حال ترقى و تكامل و صعود به كمالات و پيمودن مدارج رشد و معرفت خدا بوده اند، و وقتى به گذشته خود مى نگريستند خود را در مرتبه پايين ترى از معرفت حق مى ديدند و در مقابل خداوند، خود را مقصر مى دانستند و از آن حالت گذشته خود استغفار نمودند([11]).

رابعاً: انبياء چون به خداوند متعال و مقام ربوبى او معرفت و شناخت زيادى داشته اند، عبادات و طاعات خود را، لايق مقام او نمى دانستند، از اين جهت، آن را نوعى قصور مى شمردند و از آن استغفار مى كردند([12]).

والسلام

--------------------------------------------------------------------------------

[1]. احمد بن فارس، معجم مقايس اللغة، مكتبة الاعلام الاسلامى، ذيل كلمه عصم، ج 4، ص 331.

 [2]. محمدتقى مصباح يزدى، راهنماشناسى، مركز مديريت حوزه علميه قم، ص 121.

 [3]. بحار، دار احياء التراث العربى، ج 17، ص 94.

 [4]. محسن قرائتى، درسهايى از قرآن، انتشارات اسلامى، ص 268.

 [5]. بحارالانوار، ج 11، ص 90، شرح مواقف، جرجانى، شريف رضى، ج 8، ص 267.

[6]. بحارالانوار، همان، ج 25، ص 210.

[7]. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، دارالكتب الاسلاميه، ج 6، ص 123 و شرح المواقف، جرجانى، شريف رضى، ج 8 ص 267 ـ 268 و شرح المقاصد، تفتازانى، شريف رضى، ج 5، ص 50.

 [8].

 [9]. راهنماى شناسى، همان، ص 169.

 [10]. بحارالانوار، همان.

 [11]. بحارالانوار، همان.

 [12]. بحارالانوار، همان.

 

علي فاروق و جدا کننده ي حق و باطل

علي فاروق و جدا کننده ي حق و باطل

پرسش:

 چرا و به چه استنادي علي(عليه السلام) را فاروق و جدا کننده حق و باطل مي خوانيد؟

پاسخ:

دليل اين ادعاي شيعيان، فرمايشات پيغمبر(صلي الله عليه وآله) است که با استناد به منابع اهل سنت درباره آن بحث مي شود.

بسياري از علماي اهل سنت، چون شيخ سليمان بلخي حنفي در باب 16 ينابيع الموده، ابو جعفر احمد بن عبدالله شافعي، مير سيد علي همداني شافعي در مودة القربي و همچنين محمود بن يوسف گنجي شافعي در کفاية الطالب، حديثي را به نقل از ابوذر غفاري از رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) نقل مي کنند که آن حضرت چنين فرمود: «به زودي بعد از من فتنه اي برپا مي شود، پس اگر چنين شد شما ملزم هستيد که با علي بن ابي طالب باشيد چون او اولين کسي است که مرا مي بيند و روز قيامت با من مصافحه مي کند. او با من در مرتبه اي بلند و عالي است. او جدا کننده بين حق و باطل است.»[1] .

محمد بن طلحه شافعي در «مطالب السئول»، بيهقي در «سنن» و نورالدين مالکي در «فصول المهمه» از ابن عباس و سلمان فارسي نقل مي کنند که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) با دست مبارک خود به سوي علي ابن ابي طالب(عليه السلام) اشاره کرده و فرمود:

«به درستي که علي اول کسي است که به من ايمان آورده و اول کسي است که روز قيامت با من مصافحه مي کند. و اين علي، صديق و راستگوي بزرگ است و او فاروق اين امت است که حق و باطل را جدا مي کند.»[2] .

امام احمد حنبل در مسند و امام فخر رازي در تفسير کبير خود از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)چنين نقل مي کنند:

«علي همراه حق و حق همراه علي است هر جا حرکت کند»[3] .

و يا فرمايش ديگري مبني بر: «علي با حق و حق با علي(عليه السلام) است. علي(عليه السلام) به طرف حق مي رود، هر گونه که حق حرکت کند.»[4]  از اين دو حديث مي توان استنباط نمود: کسي که همواره با حق باشد و يا حق همراه او باشد، ملاک تشخيص حق نيز مي باشد.

در پايان به ذکر يک واقعه تاريخي بسنده مي کنيم:

وقتي به ابو ايوب اعتراض کردند و از او پرسيدند که چرا به طرف علي بن ابي طالب(عليه السلام) رفتي و با ابوبکر بيعت نکردي؟ ابوايوب در پاسخ گفت: روزي خدمت پيغمبر رسيدم پس از مدتي عمار ياسر هم وارد شد و از آن حضرت سؤالي پرسيد. حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) ضمن صحبت هايش فرمود: «اي عمار! اگر تمامي مردم به راهي بروند و علي به تنهايي راه ديگري را در پيش گيرد، پس به راهي که علي ابن ابي طالب(عليه السلام)مي رود برو. اي عمار از همه مردم بي نياز شو؛ زيرا علي(عليه السلام) تو را از راه هدايت باز نگرداند و تو را به راه هلاکت و گمراهي راهنمايي نکند. اي عمار! اطاعت علي اطاعت من و اطاعت من اطاعت خدا است.»[5] .

 

[1] ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص387؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص450؛ مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص287؛ شبهاي پيشاور، ص497 «ستکون من بعدي فتنة فإذا کان ذلک فالزموا علي بن أبي طالب فإنّه أول من يراني و أول من يصافحني يوم القيامة و هو الصديق الأکبر و هو فاروق هذه الأمة يفرق بين الحق و الباطل».

[2] المعجم الکبير، ج 6، ص269؛ مناقب اميرالمؤمنين علي(عليه السلام)، ج 1، ص267؛ مجمع الزوايد، ج 8، ص102؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص41؛ شبهاي پيشاور، ص498 «هذا أوّل من آمن بي و أوّل من يصافحني يوم القيامة و هذا الصديق الاکبر و هذا فاروق هذه الأمّة يفرق بين الحق و الباطل».

[3] مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص260؛ شبهاي پيشاور، ص499 «عليّ مع الحقّ و الحقّ مع عليّ حيث دار».

[4] بحار الانوار، ج 28 ص190؛ مجمع النورين، ص73؛ شبهاي پيشاور، ص499 «عليّ مع الحقّ و الحقّ مع عليّ يميل مع الحق کيف مال».

[5] السقيفة، ص67؛ شبهاي پيشاور، ص506.«يا عمار إن سلک الناس کلّهم وادياً و عليّ وادياً فاسلک وادي عليّ و خل عن الناس، يا عمّار علي لا يردک عن هدي ولا يدلّک علي ردي، يا عمّار طاعة علي طاعتي و طاعتي طاعة الله»؛ حليه الاولياء، حافظ ابو نعيم؛ مطالب السئول، محمد بن طلحه شافعي؛ ينابيع المؤده، باب 43، سليمان بلخي حنفي، ج 2، ص287؛ مودة القربي، مودت پنجم، مير سيد علي همداني شافعي؛ بلاذري ـ تاريخ و....

 

 

 

 

 

فوايد زيارت قبور ائمه و ديگران

فوايد زيارت قبور ائمه و ديگران

پرسش:

 آيا زيارت قبور ائمه و ساير افراد بدعت نيست؟ اين زيارت ها چه فايده اي دارد؟

پاسخ:

بدعت به عمل و دستوري اطلاق مي شود که از جانب خدا يا رسولش و اهل بيت چيزي درباره آن نيامده باشد. ليکن رفتن به زيارت قبور، مخصوصاً زيارت حسين(عليه السلام) را در کتب معتبر اهل سنت نيز مي توان يافت. براي مثال در کتب اهل سنت آمده است که: «روزي رسول الله(صلي الله عليه وآله) در خانه عايشه تشريف داشتند که حسين(عليه السلام) وارد شد. پيغمبر او را در آغوش کشيد و بسيار بوسيد و بوييد. عايشه سؤال کرد: چقدر حسين را دوست مي داري؟ حضرت فرمود: مگر نمي داني او پاره جگر من و ريحانه من است. سپس حضرت گريست و فرمود: جاي نيزه ها و شمشيرها را مي بوسم که بني اميه بر حسينم خواهند زد. سپس ادامه داد: او را با لب تشنه مي کشند و شفاعت من هرگز به آن ها نمي رسد. خوشا به حال کسي که بعد از شهادت حسينم، او را زيارت کند. عايشه پرسيد: اجر زائر حسين چقدر است؟ حضرت فرمود: يک حج من. عايشه تعجب کرد و اين سؤال را چندين بار پرسيد و هر بار رسول الله(صلي الله عليه وآله) ثواب زيارت حسين را زيادتر گفت. تا اين که فرمود: ثواب زيارت حسين(عليه السلام) برابر نود حج و نود عمره من است که در نامه عمل زائر نوشته مي شود.»[1] .

البته اين کار در اهل سنت و ساير فرق هم وجود دارد، مثلا زيارت قبر شيخ عبدالقادر گيلاني و امام ابوحنيفه در بغداد، يا خواجه نظام الدين در هند، يا شيخ اکبر مقبل الدين در مصر، از نظر آن ها جائز و ثواب دارد و جماعتي از اهل سنت مي روند و زيارت مي کنند و هيچ روايتي هم از پيامبر در شأن آن ها نرسيده است.

از طرفي قبور اولياء خدا و ائمه معصومين محل تقرب به خداست، محل عبادت خداوند است. در حرم پيامبر(صلي الله عليه وآله) خداوند را عبادت مي کنيم. پيامبر را عبادت نمي کنيم، بلکه پيامبر را زيارت مي کنيم و با زيارت پيامبر از ايشان مي خواهيم نزد خداوند براي ما شفاعت و طلب آمرزش کند؛ طبق آيه شريفه: (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً).[2]  لذا اين کار مورد تأييد خداوند است. اميرالمؤمنين که در آيه شريفه مباهله نفس پيامبر محسوب مي شود و اهل بيت معصومين از اين قاعده مستثني نيستند. دختر گرامي پيامبر حضرت زهرا(عليهما السلام)به زيارت حمزه و بعد به زيارت پيامبر مي رفتند. حضرت اميرالمؤمنين به زيارت قبر حضرت زهرا مي رفتند. پيامبر خدا به زيارت قبور بقيع مي رفتند و در اول هر سال به زيارت شهداي احد مي رفتند.

سيره صحابه و علماي اهل سنت نيز بر همين منوال بوده است که بعضي از موارد آن عبارتند از:

1. ابو علي خلال، شيخ حنابله مي گويد: هر گاه به مشکلي برخورد مي کنم قبر موسي بن جعفر(عليه السلام) را زيارت مي کنم و به ايشان متوسل مي شوم و خداوند مشکل مرا آسان مي کند.[3] .

2. قسطلاني مي گويد: شايسته است که زائر در کنار قبر پيامبر زياد دعا و استغاثه کند، متوسل شود، طلب شفاعت کند و بي تابي کند و سزاوار است که خداوند شفاعت پيامبر را در حق او بپذيرد.[4] .

3. ابن خزيمه، شيخ (استاد) بخاري و مسلم و باصطلاح شيخ الاسلام است، شاگردي دارد بنام محمد بن مومل که مي گويد به همراه استادم ابن خزيمه و جمعي به زيارت قبر علي بن موسي الرضا(عليه السلام) در طوس رفتيم. استادم چنان در مقابل بقعه متبرکه تعظيم و تواضع کرد که همگي در شگفت مانديم.[5] .

4. محمد بن ادريس شافعي به قبر ابوحنيفه و احمد بن حنبل به قبر شافعي متوسل مي شدند.[6] .

5. در سنن الکبري، از پيامبر روايت کرده که فرموده: «من زار قبري وجبت له شفاعتي». هر که قبر مرا زيارت کند شفاعت من بر او واجب مي شود.[7] .

6 ـ أم سلمة از پيامبر نقل مي کند کسي که مرا بعد از وفات زيارت کند مانند کسي است که در حيات با من مصاحبت داشته و کسي که اهل بيت مرا زيارت کند مثل آن است که مرا زيارت کرده است.

7. انس بن مالک روايت مي کند پيامبر فرمود کسي که مرا بعد از وفات زيارت کند، مانند اين است که در حال حيات زيارت کرده و هر کس بتواند مرا زيارت کند و نکند هيچ عذري ندارد.[8] .

8. علامه اميني در کتاب شريف «الغدير» 22 حديث متواتر مشابه حديث مذکور از کتب معتبر اهل سنت نقل کرده است و 42 کلام از ائمه اهل سنت در تأکيد استحباب زيارت قبر پيامبر مي آورد و متون زيارت را نقل مي فرمايد.[9] .

9. فاکهي در حسن الأدب و غزالي در احياء علوم الدين براي ائمه بقيع زيارت نامه هايي نقل کرده اند.[10] .

10. براي شهداء احد زياراتي را مستحب دانسته اند بويژه حضرت حمزه از طريق صحابه نقل کرده اند. رحله ابن جبير 153؛ حسن الادب 83؛ وفاء الوفا؛ مراقي الفلاح 152. و نظاير آن ها که کتب زيادي در خصوص آن نوشته شده است.

به طور خلاصه مي توان به بعضي از فوائد زيارت مشاهد مشرفه چنين اشاره کرد:

1. زائر با اين کار از سنت الهي سلام و صلوات بر بندگان مقرب تبعيت مي کند، سلام و صلوات خدا بر انبياء و صالحان در قرآن فراوان است.

2. تشکر از صاحب رسالت و عمل به آيه مودت ذي القربي است.

3. قدرشناسي از حاملان علوم نبوي است که آن ها را بر مسلمان ها رسانده اند

4. با اظهار ارادت به مقربان خداوند، به خداوند تقرب مي جويد.

 

 

[1] کامل الزيارات، باب 22، ص67؛ بحارالانوار، ج44، ص260، امالي شيخ66.

[2] نسا (4): 64، اگر آن ها (به گناه) به خود ستم کردند (آنگاه) نزد تو آمدند و درخواست استغفار و آمرزش از درگاه خداوند کردند و پيامبر براي آن ها طلب آمرزش کرد خدا را توبه پذير و مهربان يافتند.

[3] تاريخ بغداد، ج 1، ص120.

[4] المواهب اللدنيه، ج 3، ص417.

[5] تهذيب التهذيب، ج 7، ص339.

[6] مناقب ابي حنيفه، ج 2، ص199.

[7] سنن الکبري، ج5، ص245.

[8] وفاء الوفاء، 4، ص1346.

[9] الغدير، ج5، زيارت مشاهد مشرفه.

[10] حسن الادب: 83؛ احياء العلوم، ج1، ص232.

 

 

صحيح بخاري و صحيح مسلم در نگاه شيعه

صحيح بخاري و صحيح مسلم در نگاه شيعه

پرسش:

 نظر شيعيان درباره دو کتاب صحيح بخاري و صحيح مسلم (و ساير صحاح) که بعد از قرآن مجيد مرجع معتبر اهل سنت مي باشد، چيست؟

پاسخ:

 بسياري از علماي اهل سنّت، مثل شهاب الدين احمد بن محمد قسطلاني در «ارشاد الساري»، علامه ابوالفضل جعفر بن ثعلب شافعي در کتاب «الامتاع في احکام السماع»، شيخ عبد القادر بن محمد قرشي حنفي در «جواهر المضيئه في طبقات الحنيفه» و شيخ الاسلام ابو زکرياي نووي در شرح صحيح و ابن القيم در «زاد المعاد في هدي خير العباد» و... صريحاً به برخي از احاديث صحيحين انتقاد داشته و اعتراف دارند که بسياري از احاديث ضعيف غير صحيح در صحيحين موجود است؛ بعضي از روايات غير صحيح، خنده آور و بعضاً کفرآميز در آن ها وجود دارد. از جمله، اخبار کفرآميزي درباره اعتقاد به جسمانيت و رؤيت جسماني پرورودگار در دنيا و آخرت وجود دارد. به طور مثال در باب فضل السجود من کتاب الأذان از جلد اول، باب الصراط من کتاب الرقاق از جلد چهارم و صفحه 86 جلد اول صحيح بخاري، مطالبي در باب «إثبات رؤية المؤمنين ربهم في الآخرة» وجود دارد که دو نمونه آن در زير آورده مي شود.

«همانا شعله هاي آتش پيوسته زياد مي گردد و آرام نمي گيرد تا آن که خداوند پاي خود را بر روي آتش نهاده و امر مي کند که تا اين زمان کافي است».[1]  همچنين ابو هريره روايت نموده که عده اي از مردم از رسول الله(صلي الله عليه وآله) پرسيدند: «آيا پروردگار خود را در روز قيامت مي بينيم؟ ايشان فرمود: آري خواهيد ديد، مگر در يک روز صاف و آفتابي، در هنگام ظهر از مشاهده خورشيد ضرري به شما مي رسد؟ عرض کردند: خير، پس فرمود:

آيا ديدن تمامي قرص ماه در شبهاي بدون ابر به شما ضرري مي رساند؟ عرض کردند خير. ايشان در ادامه فرمود: لذا رؤيت پروردگار در قيامت به شما ضرري نخواهد رساند،

همانطوري که از ديدار يکي از آن دو به شما ضرري نمي رسد. چون روز قيامت فرا رسد، از جانب خداوند اعلام مي شود که هرگروهي معبود خود را تبعيت کند. پس افرادي که غير از خالق يگانه (بت ها) را پرستش کرده اند، همگي در آتش پرتاب مي شوند. به طوريکه به جز افرادي که خداوند يگانه را پرستش کرده اند فرد ديگري، خوب يا بد، در خارج جهنم باقي نماند. در آن حال، خالق عالميان به صورت خاصي که بشر مي تواند او را ببيند مي آيد، و مي فرمايد: من خالق شما هستم. مؤمنين مي گويند: اگر تو خدا باشي، پناه به خدا مي بريم! ما گروهي نيستيم که غير از خالق يکتا را عبادت کرده باشيم. خداوند در جواب مي گويد: آيا بين شما و خداوند نشانه اي است که با آن نشانه، خدا را بينيد و بشناسيد؟ جواب دهند: آري، پس خداوند ساق پاي خود را باز مي کند (يعني پاي خود را عريان نشان دهد) آنگاه مؤمنين سر خود را بالا نموده و خداوند را در همان صورتي که نخستين بار ديده اند مي بينند. پس مي فرمايد: من خداي شما هستم. آن ها هم اقرار کنند که تو خداي ما هستي».[2]  اصلا در اين کتاب بابي (فصلي) تحت عنوان «اثبات رؤيت خداي متعال» وجود دارد. در صورتي که قرآن مجيد، رؤيت پروردگار را صريحاً نفي نموده و در قرآن مجيد مي فرمايد: (لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِکُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ)؛ «هيچ چشمي او را درک نمي کند و او همه ديدگان را مشاهده مي کند.

او لطيف و نامرئي و به همه چيز آگاه است».[3]  وقتي حضرت موسي(عليه السلام) بر حسب فشار بني اسراييل به هنگام مناجات، تقاضاي رؤيت پروردگار را نمود (رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْکَ)؛ خدايا خود را به من آشکار نما تا تو را مشاهده نمايم، خداوند در پاسخ موسي گفت: (قالَ لَنْ تَرانِي)؛ «هرگز تا ابد مرا نخواهي ديد».[4]  اما عده اي استناد به اين پاسخ امام علي(عليه السلام): «خدايي را که نبينم عبادت نمي کنم»[5]  به سؤال مرد يهودي که از ايشان پرسيد: آيا در وقت عبادت خدا را مي بيني؟ اشاره مي کنند و نتيجه مي گيرند که حق تعالي ديدني است. شيخ صدوق در کتاب «توحيد» خود و شيخ کليني در «اصول کافي» باب ابطال الرؤيه اين خبر را به طور کامل چنين نقل مي کنند: «عالم يهودي از اميرالمؤمنين(عليه السلام)سؤال کرد: آيا در وقت عبادت خدا را مي بيني؟ حضرت فرمود: خدايي را که نبينم عبادت نمي کنم. سؤال کرد چگونه او را مي بيني؟ فرمود: ذات باري تعالي را با چشم سر نمي بينم، بلکه او را با چشم قلب به نور حقيقت و ايمان مي بينم».[6]  بسياري از علماي سني، همانند قاضي بيضاوي و جارالله زمحشري رؤيت جسماني خداي تعالي را محال عقلي دانسته اند. از آنجايي که فقط اجسام عنصري با چشم سر قابل رؤيت مي باشند، لذا اعتقاد به رؤيت خداوند، چه در دنيا و چه در آخرت، قطعاً به معناي آن است که خدا را محاط خود در جهت خاص قرار داده و براي ذات او قائل به جسمانيت شويم.

بنابراين، خرافات بسياري که در صحيحين وجود دارد اعتبار آن ها را مخدوش مي کند. مثلاً امام بخاري در کتاب غسل خود، مسلم در باب فضائل موسي(عليه السلام) و امام احمد حنبل در جزء دوم مسند خود از ابوهريره چنين نقل نموده اند: قوم بني اسراييل همگي با هم و بدون ستر عورت به آب رفته، خود را شستشو داده و به عورت هاي يکديگر نگاه مي کردند. چون اين کار براي آن ها رسم و عادت شده بود، زشتي و قباحت آن از بين رفته بود. فقط حضرت موسي(عليه السلام) به تنهايي به آب مي رفت تا کسي عورت او را نبيند. بني اسراييل اين کار او را دليل بر نقص وي پنداشته و تصور مي کردند که مثلاً ايشان فتق دارد و نمي خواهد کسي از آن مطلع شود. روزي که حضرت موسي(عليه السلام) جهت غسل به داخل آب رفته بود، لباس ها را در آورده و بالاي سنگي گذاشت، سنگ با لباس موسي فرار نمود، موسي(عليه السلام) به دنبال او مي رفت و مي گفت: اي سنگ، لباس هايم را کجا مي بري؟ سنگ آن قدر با لباس موسي رفت و موسي(عليه السلام) همچنان لخت و بدون ستر عورت او را تعقيب کرد، تا آن که بني اسراييل توانستند به عورت حضرت موسي(عليه السلام) نظر افکنند، و بالاخره دريافتند که موسي عيب و نقصي (فتق) ندارد. پس از آن، سنگ از حرکت باز ايستاد، موسي(عليه السلام) لباس هايش را گرفت و چنان بر سنگ تازيانه زد که سنگ شش يا هفت بار ناله کرد!».[7] . نسبت دادن چنين عملي به هر يک از ما چقدر زشت و سخيف است؟ چه رسد به اين که آنرا به پيغمبر اولوالعزمي نسبت دهند. آيا مي توان باور نمود که سنگ به حرکت در آيد و لباس ها را ببرد و در واکنش به تازيانه زدن ناله هم بکند؟! در پاسخ اين سؤال عده اي حرکت سنگ را مثل ساير معجزات، از قبيل اژدها شدن عصاي موسي مي دانند، و از اين موضوع غافلند که صدور معجزات و خرق عادات بدان جهت است که خصم را در مقابل صدور آن عمل عاجز و حق را ظاهر نمايد. در صورتي که اين عمل سنگ، فقط فضاحت را آشکار نموده و اصلاً احقاق حقي در کار نبوده است.

خبر ديگري از ابوهريره در جلد اول و جلد دوم صحيح بخاري و نيز در جلد دوم صحيح مسلم بدين گونه نقل شده است: «وقتي ملک الموت به خدمت موسي(عليه السلام)رسيد، به محض اين که از او خواست تا دعوت پروردگار را اجابت کند، حضرت موسي(عليه السلام) چنان سيلي به چشم ملک الموت زد که چشمش کور شد. پس ملک الموت به سوي پروردگار برگشت و گفت: مرا به سوي بنده اي فرستادي که اراده مردن ندارد و چشم مرا کور نمود.

آنگاه خداوند چشم ملک الموت را سالم نمود و به او فرمود: به سوي بنده ام برگرد و بگو: اگر طالب زندگي دنيا هستي، دست خود را بر پشت گاوي بگذار، هر چه مو به دستت آمد به همان مقدار بر سالهاي زندگاني تو اضافه خواهد شد».[8]  سپس امام احمد حنبل و محمد بن جرير طبري چنين نتيجه گيري مي کنند که تا آن هنگام ملک الموت به صورت علني و آشکار براي قبض روح مي آمد، ولي بعد از آن واقعه مجبور شد که پنهاني و مخفيانه براي قبض روح بيايد (شايد از ترس آن که هر دو چشمش کور نشود!)

مثالي ديگر؛ بخاري در جلد دوم صحيح خود باب «اللهو بالمحراب» و نيز مسلم در جلد اول صحيح خود باب «الرخصة في اللعب الذي...» از ابوهريره نقل مي کنند: «در يک روز عيد، جمعي از سياحان سوداني در مسجد رسول الله(صلي الله عليه وآله) جمع شده بودند و با اسباب لهو و لعب، مردم را سرگرم مي کردند. پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) به عايشه فرمود: آيا مي خواهي تماشا کني؟ عايشه پاسخ داد آري يا رسول الله. سپس حضرت، عايشه را طوري بر پشت خود سوار نمود که سرش را از روي شانه آن حضرت کشيده و صورت خود را به صورت مبارکش گذارد. حضرت آن ها را مرتبا ترغيب مي نمود تا بهتر و خوبتر بازي کنند و عايشه لذت ببرد!. تا آن که عايشه خسته شد و پيغمبر(صلي الله عليه وآله)او را بر زمين گذاشت!». آيا چنين اخباري، جعل و بهتان به پيامبران الهي نيست؟!!

به دليل وجود اخبار مشابهي که در صحيحين آمده است، اخبار آن ها بايد مورد بررسي و تأمل قرار گيرد. چون در تاريخ، افراد زيادي مثل ابوهريره[9]  بوده اند که با دريافت پول از دربار معاويه، حديث جعل مي کرده اند. لذا اين گونه احاديث، در ميان

صحيحين زياد به چشم مي خورد.

در کتاب «صحيح بخاري» خوارج نهروان ثقه[10]  شمرده شده اند. مثلا عمران بن حطان را که از سران خوارج بوده و در مدح ابن ملجم مرادي شعر سروده، ثقه دانسته است. ياران حجاج بن يوسف از جمله اسماعيل بن اوسط البجلي را که قاتل سعيد بن جبير بوده، ثقه دانسته است. عمر بن سعد که قاتل امام حسين(عليه السلام) بوده را نيز ثقه دانسته است. بخاري روايت از امام صادق(عليه السلام) را ترک کرده، حال آن که شافعي و ديگران ايشان (امام صادق(عليه السلام)) را ثقه دانسته اند.[11] .

 

[1] دفع شبه التشبيه ص17؛ شبهاي پيشاور، ص195 «قال أبو هريرة: «أنّ النّار تزفر و تتغيّظ تغيّظاً شديداً فلا تسکن حتّي يضع قدمه فيها فتقول قط قط أي حسبي حسبي».

[2] مسند احمد، ج 2، ص275؛ صحيح بخاري، ج 1، ص195؛ صحيح مسلم، ج 1، ص112؛ شبهاي پيشاور، ص195 «هل نري ربّنا يوم القيامة؟ قال: نعم، هل تضارون في رؤية الشمس بالظهرة صحوا ليس معها سحاب، قالوا: لا يا رسول الله و هل تضارون في الرؤية القمر ليلة البدر صحوا ليس فيها سحاب؟ قالوا لا يا رسول الله، قال: ما تضارون في رؤية الله يوم القيامة إلاّ کما تضارون في روية أحدهما إذا کان يوم القيامة إذن مؤذن ليتبع کلّ أمّة ما کانت تعبد فلا يبقي أحد کان يعبد غير الله من الأصنام و النصاب إلاّ يتساقطون في النار حتّي إذا لم يبق إلاّ من کان يعبد الله من برّ و فاجر آتاهم ربّ العالمين في أدني صورة من التي رأوه فيها و يقول أنا ربّکم فيقولون نعوذ بالله منک لا نشرک بالله شيئاً فيقول هل بينکم و بينه آية فتعرفونه بها؟! فيقولون: نعم، فيکشف الله عن ساق ثمّ يرفعون رؤوسهم و قد تحوّل في صورة التي رأوه فيها أول مرّة فقال: أنا ربّکم فيقولون أنت ربّنا».

[3] انعام (6): 103.

[4] اعراف (7): 143.

[5] تفسير صافي، ص84؛ شرح الاسماء الحسني، ج 1 صص64 و 189، ج 2 ص24؛ اللمعة البيضاء، ص169؛ شبهاي پيشاور، ص197 «لَمْ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه».

[6] بحار الانوار، ج 4، ص44 و ج 41، ص16؛ اضواء الصحيحين، ص151؛ شبهاي پيشاور، ص197 «جَاءَ حِبْرٌ إِلَي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّکَ حِينَ عَبَدْتَهُ؟ قَالَ: فَقَالَ وَيْلَکَ! مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ. قَالَ: وَ کَيْفَ رَأَيْتَهُ؟ قَالَ: وَيْلَکَ لاَ تُدْرِکُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الاَْبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الاِْيمَانِ».

[7] مسند احمد، ج 2، ص315؛ صحيح بخاري، ج 4، ص129؛ صحيح مسلم، ج 1، ص183؛ سنن الترمذي، ج 5، ص38؛ شبهاي پيشاور، ص199 «ففرّ الحجر بثوبه فجمع موسي بأثره يقول ثوبي حجر ثوبي حجر حتّي نظر بنوا اسرائيل إلي سوأة موسي فقالوا والله ما بموسي من بأس فقام الحجر بعد حتي نظر إليه فأخذ موسي ثوبه فطفق بالحجر ضرباً فوالله انّ بالحجر ندباً ستّة أو سبعة...!».

[8] مسند احمد، ج 2، ص315؛ فتح الباري، ج 6، ص315؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 61، ص178؛ ابوهريره، ص70؛ شبهاي پيشاور، ص201 «جاء ملک الموت إلي موسي(عليه السلام) فقال له: أجب ربّک، قال أبو هريرة: فلطم موسي عين ملک الموت ففقأها! فرجع الملک إلي الله تعالي فقال: إنّک أرسلتني إلي عبد لک لا يريد الموت، ففقأ عيني. قال: فرد الله إليه عينه و قال: ارجع إلي عبدي فقل: الحياة تريد فإن کنت تريد الحياة فضع يدک علي متن ثور فما تورات بيدک من شعرة فإنّک تعيش بها سنة».

[9] پيشتر گفته شد که عمر بن الخطاب او را به جرم جعل حديث دروغ تازيانه زد.

[10] حديث در تعريف شيعه، از نظر اعتبار به چهار بخش عمده تقسيم مي شود: 1. صحيح 2. حَسَن 3. موثق يا ثقه 4. ضعيف. ثقه يا موثق (مورد اطمينان)، آن حديثي است که اساميِ واسطه ها ذکر شده ولي در ميان آن ها اشخاص غير شيعه دوازده امامي نيز هستند، به شرط اين که به راستي و درستي شناخته شده باشند.

[11] الغدير، ج5، ص296.

 

 

 

 

 

شيعيان و دلايل گفتن سلام و صلوات بر معصومين و امامان

شيعيان و دلايل گفتن سلام و صلوات بر معصومين و امامان

پرسش:

چرا موقعي که شيعيان، نام امامان خود را مي برند به جاي رضي الله عنهم از سلام الله عليهم يا از صلوات الله عليهم استفاده مي کنند. در صورتي که بر طبق آيه شريفه (إِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً)؛ خداوند و فرشتگانش به روان پاک پيغمبر درود مي فرستند، اي اهل ايمان، شما هم بر او درود فرستاده و سلام گوييد و تسليم فرمان او شويد[1] .بنابراين سلام و صلوات مخصوص نبي گرامي(صلي الله عليه وآله)اسلام است و شيعيان بر خلاف نص صريح قرآن، عمل مي کنند. آيا اين کار هم بدعت و هم غلو نيست؟

پاسخ:

شيعيان نيز معتقدند که عملي برخلاف نص قرآن مجيد نبايد انجام شود. اما مطالب سؤال فوق به دليل زير بدعت و غلو نمي باشد.

اولا آيه مورد اشاره فقط سلام و صلوات فرستادن بر رسول الله را امر نموده و هرگز از سلام و صلوات فرستادن بر ديگران ممانعت ننموده است. مثلا در آيه 157 بقره (الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ أُولئِکَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ) خداوند صلوات را بر بندگان زيادي که شامل اين آيه شوند نثار مي کند، بلکه بر اساس آيه 42 احزاب (هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْکُمْ وَمَلائِکَتُهُ لِيُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً)، اين درباره صلوات و در مورد سلام نيز، نه تنها منتفي نيست بلکه آيات قرآن آن را تشويق مي کند.

(وَإِذا جاءَکَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْکُمْ) (انعام ـ 54)

ملائکه بر مؤمنان سلام مي کنند، رعد آيه 24؛ و تحيت مؤمنان در بهشت به يکديگر سلام است، ابراهيم ـ 23. تا اينجا مربوط به عامه اهل ايمان است که درود و سلام بر آن ها منعي ندارد. اما در مورد اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) به دلائل زيادي که به برخي از آن ها اشاره مي شود از فضيلت بيشتري برخوردار است.

خداوند در سوره صافات مي فرمايد: (سَلامٌ عَلَي آلِ ياسِينَ)[2]  و يا در همين سوره، مرتب بر ساير انبياي عظام سلام مي فرستد: (سَلامٌ عَلَي الْمُرسَلِينَ)[3] ، (سَلامٌ عَلَي نُوحِ فِي الْعَالَمِينَ)[4] ، (سَلامٌ عَلَي إبْراهِيمَ)[5] ، (سَلامٌ عَلَي مُوسَي وَ هَارُونَ)[6] ، واضح است که در اين آيات، نوح، ابراهيم، موسي و هارون جملگي پيامبران الهي هستند و بر آن ها سلام گفته است. اما (ياسين) يکي از نام هاي حضرت ختمي مرتبت است و سلام بر آل او يعني سلام بر اهلبيت و اولاد او. بنابراين چون در هيچ جاي قرآن بر اولاد ساير پيامبران به جز اولاد حضرت محمد مصطفي(صلي الله عليه وآله) سلام نشده است، پس (سَلامٌ عَلَي آلِ ياسِينَ)يعني سلام بر اولاد خاتم الانبيا. مخصوصاً در قران مجيد و به منظور روشنگري بيشتر امت، پنج نام از دوازده نام مبارک پيغمبر را آورده است که عبارتند از: (نون، يس، محمد، احمد و عبدالله).

از نظر علماي شيعه، مراد از آل ياسين يقيناً آل محمد مي باشد. بسياري از علماي اهل سنت نيز اين گونه برداشت نموده اند. مثلاً ابن حجر در صواعق محرقه از ابن عباس و جمعي ديگر از مفسرين نقل مي کند که: «مراد از آل ياسين، آل محمد[7]  مي باشد». اين تفسير را امام فخر رازي در جلد هفتم تفسير کبيرش، نقاش از کلبي در باب دوم و نيز سيد ابي بکر شهاب الدين علوي در باب اول کتاب «رشفة الصادي من بحر فضائل بني النبي الهادي» بيان کرده است. مهمتر از اين مطالب آن چيزي است که امام فخر رازي ذکر کرده است «اهل بيت آن حضرت در پنج چيز با آن حضرت برابري مي کنند:

1. در سلام؛ که خداي متعال فرموده است: سلام بر پيغمبر بزرگوار و نيز بر آل ياسين (يعني سلام بر آل محمد).

2. درصلوات برآن حضرت؛ که درتشهدنماز،براهل بيت اوصلوات فرستاده مي شود.

3. در طهارت؛ که خداي متعال فرموده است: طه. يعني اي طاهر و آيه تطهير را نازل کرده است.

4. در تحريم صدقه؛ که بر پيغمبر و بر اهل پيغمبر صدقه حرام است.

5. در محبت؛ که خداي متعال فرموده است: بگو اگر شما خدا را دوست مي داريد، مرا متابعت کنيد تا خدا شما را دوست بدارد. درباره اهل بيت آن حضرت فرموده است: اي محمد؛ به آن ها (امت) بگو: من از شما بجز دوستي ذوالقربي و اهل بيتم اجر و مزدي نمي خواهم».[8] .

بخاري و مسلم در صحيح خود آورده اند که پيغمبر فرمود: «بين من و اهل بيت من در صلوات جدايي نيندازيد» به طوري که وقتي آيه شريفه (إِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً) بر پيغمبر نازل گرديد از ايشان سؤال شد: يا رسول الله؛ چگونه بر شما صلوات بفرستيم؟ حضرت در پاسخ فرمود: «اللهم صل علي محمد و آل محمد». امام فخر رازي نيز در جلد ششم تفسير کبير پاسخ ايشان را چنين نقل مي کند: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد کَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إِبْرَاهِيمَ وَ عَلَي آلِ إِبْرَاهِيمَ وَ بَارِکْ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد کَما بَارَکْتَ عَلَي إِبْرَاهِيمَ وَ عَلَي آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّکَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ». ابن حجر، دنباله اين پرسش را چنين روايت مي کند که پيغمبر فرمود: «صلوات بريده و بترا بر من نفرستيد»[9]  و ادامه داد که صلوات بترا مثل «اللهم صل علي محمد» مي باشد که تکميل شده آن بايد به صورت «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد» باشد. حتي سيد ابي بکر شهاب الدين علوي، از علماي اهل تسنن در باب دوم از کتاب «رشفة الصادي من بحر فضائل بني النّبي الهادي»، صلوات بر محمد و آل محمد را در تشهد نماز واجب شمرده است.[10]  شافعي و ديگران بر اين عقيده اند و در شعر معروف خود به آن اشاره کرده است:

 

يا أهل بيت رسول الله حبّکم 

فرض من الله في القرآن أنزله

 

کفاکم من عظيم القدر أنّکم 

من لَمْ يُصلّ عليکُم لا صَلاةَ لَهُ

 

اي اهل بيت رسول الله دوستي شما را خداوند در قرآن واجب نموده است. در بزرگي و مقام شما همين بس که هر کس بر شما (آل محمد) صلوات نفرستد نمازش قبول نمي شود.

يادآوري اين نکته ضروري است که خود اهل سنت نيز بين علي(عليه السلام) و ساير خلفا فرق مي گذارند ونوعاً درباره ايشان کرم الله وجهه يا عليه السلام (نظير فصول المهمّة) مي گويند وبه نظرمي رسدکه رضي الله عنه رانسبت به ايشان روانمي دانند.زيراموجب اين گمان مي شود که ايشان با ديگران برابر است و حال آن که خود مي فهمند که وجداناً اين طور نيست.

خوب سلام و صلوات بر ائمه هدي(عليهم السلام) بدعت است! اما آيا حذف «حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ» در زمان خليفه دوم سنت نيست؟ آيا تحريم متعه حج و متعه نساء در زمان او سنت نيست؟ آيا خواندن نوافل ماه مبارک رمضان بصورت جماعت سنت نيست؟ در حالي که در زمان پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) و زمان خلافت ابوبکر و اوايل خلافت خليفه دوم، «حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ» در اذان گفته مي شد، متعه حج و متعه نساء مورد عمل واقع مي شد و نوافل فرادي خوانده مي شد، و او به اجتهاد خود اين تغييرات را ايجاد کرد، اين ها بدعت و خروج از سنت است يا سلام کردن مؤمنان به يکديگر و سلام آن ها بر فرزندان پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)؟

 

[1] احزاب (33): 56.

[2] صافات (37): 130. بنابر قرائتي، «سلامٌ علي آل ياسين» مي باشد.

[3] صافات (37): 181.

[4] صافات (37): 79.

[5] صافات (37): 109.

[6] صافات (37): 120.

[7] فتح الباري، ج 65، ص265؛ ينابيع المودة لذوي القربي، ج 6 ص435؛ تنبيه الغافلين، ص146؛ شبهاي پيشاور، ص180 «أَنَّ الْمُرَادَ بِذَلِکَ سَلامٌ عَلي آلِ مُحَمّد».

[8] بحار الانوار، ج 23، ص170 به نقل از ابن حجر در صواعق از قول فخر الدين رازي؛ نظم دررالسمطين، ص293؛ شبهاي پيشاور، ص180 «إن أهل بيته يساوونه في خمسة أشياء في السلام قال السلام عليک أيها النبيّ و قال سلام علي آل يس و في الصلاة عليه و عليهم في التشهد و قال طه أي يا طاهر و قال: (وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيراً) و في تحريم الصدقة و في المحبة قال الله تعالي (فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْکُمُ اللّهُ) و قال: (قُلْ لاَ أَسْئَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي)».

[9] مصباح الفقيه، ج 2، قسمت 1، ص370؛ شبهاي پيشاور، ص182 «لا تصلّوا عليّ الصلاة البترا».

[10] نسائي، دارقطني، ابن حجر، بيهقي، ابو اسحق مروزي، سمهودي، دووي (در تنقيح) ـ سراج الدين قصيمي نيز بر اين نظراند. همه در ص29 تا 35 باب 2 ـ «رشفة الصادي من بحر فضائل بني النبي الهادي». چاپ اعلاميه مصر 1303هجري.

 

 

 

 

دلايل کفر يزيد و لعن بر او

دلايل کفر يزيد و لعن بر او

پرسش:

 چرا شيعيان يزيد را کافر، فاسد و ملعون مي دانند؟ در صورتي که خال المؤمنين معاويه (که خود منصوب عمر و عثمان ـ خلفاي دوم و سوم ـ در امارت شام بود)، او را به خلافت منصوب نمود. يزيد از خطاي خود که کشتن نوه پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) بود، پشيمان شد، توبه کرد و خدا نيز او را بخشيد.

پاسخ:

 اين استدلال که يزيد چون به وسيله اسلاف خويش يعني معاويه منصوب شده است پس بايد بر حق باشد و مسلمين نيز تسليم وي گردند و او را کورکورانه اطاعت نمايند، معقول و منطقي نمي باشد. زيرا اگر اين روش انتصاب خلفاي مسلمين، دليل منطقي و معقولي مي بود بايد در تعيين خليفه اول از همين شيوه استفاده مي شد و او را به صورت شورايي انتخاب نمي کردند.

اما استدلال دوم که انتصاب معاويه به وسيله خلفاي قبلي، دليل بر حقانيت او مي باشد با همين روش مي توان او را نالايق و غاصب خلافت ناميد؛ چون خليفه بعدي يعني علي(عليه السلام)او را از امارت شام عزل نمود، اما او به جنگ خليفه چهارم برخاست و حکومت اسلامي را متزلزل ساخت.

از طرف ديگر با قرارداد صلح با امام حسن(عليه السلام) معاويه بر اريکه قدرت تکيه زد و يکي از بندهاي قرار داد عدم تعيين وليعهد از طرف معاويه بود، لذا حکومت يزيد از چند جهت نامشروع بود و معاويه در چند جا به آن اقرار کرده بود.

از نظر شيعيان، خليفه و امام بايد اولاً معصوم باشد و ثانياً از جانب خداي متعال منصوب گردد تا واجب الاطاعه باشد. از آنجايي که نه يزيد و نه معاويه داراي چنين ويژگي هايي نبودند، بنابراين خلافت آن ها بر حق نبوده و در نتيجه از جانب خداي متعال و رسولش نيز نمي باشد.

اما در مورد قتل نوه رسول الله(صلي الله عليه وآله): کشتن بدون تقصير پاره تن پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) يعني همان کسي که پيغمبر درباره او فرموده است «حسين از من است و من از حسين مي باشم»[1]  به همراه 72 تن از کوچک و بزرگ اين خاندان و اسارت زن و بچه و نواميس آن ها، فقط يک خطا و لغزش قابل توبه نبوده، بلکه از معاصي کبيره غير قابل آمرزش است. هر چند بايد خاطرنشان ساخت که گناهان يزيد تنها منحصر به شهادت خاندان پيامبر نيست، زيرا او به وفور و آشکارا مرتکب گفتار و کردار کفرآميز بسياري شده است. براي مثال سگ باز و دايم الخمر بوده است. به طوري که ابتدا جام شراب را به سگ مي داده و سپس نيم خورده سگش را مي نوشيده است. حتي اکثر علماي اهل سنت[2]  به اين ويژگي هاي زشت و ناپسند يزيد معترفند. ابوالفرج ابن جوزي در کتاب خود به نام «الرد علي المتعصب...» همه اشعار و گفتار يزيد را ثبت کرده و مثلاً يزيد مي گويد: «هر چه هست همين دنياست و غير از اين عالم، عالم ديگري وجود ندارد. پس دست از نعمت ها و لذت هاي اين دنيا بر نداريد». در جاي ديگر آورده است «برخيزيد و پياله ها را برگيريد و به ساز و آواز گوش فرا داده، از شراب ناب استفاده کنيد و خرافات دين را کنار بگذاريد. آن چنان آواز مرا بخود جلب کرده که آنرا با صداي اذان تعويض نمي کنم و پيرزنهاي خواننده را با حوريان بهشتي معاوضه نمي کنم.» حتي ابن جوزي در کتاب خود آورده است: هنگامي که اسراي کربلا را به شام آوردند، يزيد دو بيتي زير را سرود: «وقتي محمل اسراي آل رسول ظاهر شد کلاغي قارقار مي کرد (در عرب صداي کلاغ نحس است و به فال بد مي گيرند)، يزيد خطاب به کلاغ گفت: اي کلاغ تو چه بخواني و چه نخواني من طلب خود را از پيغمبر گرفتم».[3] .

 اين سخن يزيد کنايه از آن است که نزديکان و بستگانم را در جنگ هاي احد و بدر و حنين کشتند، من هم تلافي کرده و فرزندانش را کشتم. به همين مناسبت، مجلس جشن و سروري را ترتيب داده بود و اشعار زير را قرائت مي کرد. يزيد در آن اشعار، حيات اجداد کافر خودش را که در جنگ هاي فوق به دستور پيغمبر کشته شده بودند، آرزو مي کرد و مي گفت: «اي کاش بزرگان و پيران قبيله من که در جنگ بدر کشته شدند، زاري کردن قبيله خزرج را مي ديدند و از شادي فرياد مي زدند و مي گفتند: اي يزيد! دستت قوي باد که بزرگان آن ها را کشتي و تلافي «بدر» را نمودي تا عدالت برقرار شود. بني هاشم با سلطنت بازي کردند و گرنه، نه خبري از آسمان آمد و نه وحيي نازل شد. اگر انتقام از فرزندان پيغمبر نگيرم، از فرزندان خندف[4]  نيستم. با کشتن فرزند علي(عليه السلام) (انتقام خون اجداد خود را از علي(عليه السلام) گرفتيم».[5] .

زشتي و گناهان يزيد آنقدر زياد و عيان است که حتي اکثر علماي اهل تسنن مثل امام احمد حنبل او را کافر و ملعون دانسته و افرادي چون ابوالفرج ابن جوزي کتاب مستقلي[6]  در اين زمينه نوشته اند.

از طرفي حتي کساني چون دميري که از يزيد حمايت کرده و او را خليفه مسلمين دانسته اند، در کتاب «حيات الحيوان» و نيز مسعودي در «مروج الذهب» گفته اند که او ميمون هاي زيادي داشت، لباس هاي حرير و زيبا به تن آن ها مي کرد، گردن بندهاي طلا به گردن آن ها مي آويخت و آن ها را بر اسب سوار مي کرد. بر گردن سگ هاي خود نيز طوق طلا مي انداخت و با دست خود آن ها را شستشو مي داد. با جام طلا به آن ها آب مي داد و خود، نيم خورده سگان را مي خورد. او پيوسته مست و مخمور بود. مسعودي اضافه مي کند: يزيد سيرت فرعوني داشت، لکن فرعون در مردم داري از يزيد عادل تر بود. به همين دليل سلطنت وي لکه ننگي در تاريخ اسلام است. گناهان او از جمله شرب خمر، کشتن آل رسول الله(صلي الله عليه وآله)، لعن وصي پيغمبر يعني علي ابن ابي طالب(عليه السلام)، آتش زدن و خراب کردن مسجد الحرام و فسق و فجور فراوان بود.

ابن جوزي در تذکره خود مي نويسد: در سال 62 هجري عده اي از مردم مدينه به شام رفتند و پس از مشاهده کفريات و فجايع يزيد به مدينه برگشته، بيعت خويش را با او شکسته، علناً او را لعن و نفرين مي کردند و فرماندارش را از شهر بيرون کردند. پس از آن که يزيد مطلع شد، بلافاصله سپاهي بزرگ و سنگين براي سرکوبي اهل مدينه روانه آنجا کرد. مسلم بن عقبه، سه شبانه روز در آنجا قتل عام کرد. به طوريکه خون در کوچه ها جاري شد و مردم در خون، فرو رفتند. مرقد رسول الله(صلي الله عليه وآله) را خون فرا گرفت و مسجد و قرآن حضرت پر از خون شد. در اين واقعه، شمار کشتگان به ده هزار تن رسيد. بعد از اين واقعه و بر اثر تجاوز لشکريانش، هزار زن بدون شوهر وضع حمل کردند.

جالب اين که اين واقعه را پيغمبر(صلي الله عليه وآله) پيش بيني نموده و بخاري و مسلم در صحيحين خود، علامه سمهودي در «تاريخ المدينه» و امام احمد حنبل در مسند آن را در کنار حديثي از ايشان چنين نقل کرده اند: «کسي که اهل مدينه را از روي ظلم و ستم بترساند، خداي تعالي او را در روز قيامت بترساند و لعنت خدا و ملائکه و تمامي مردم بر او باد. خداوند هيچ عملي را از او قبول نمي کند»[7]  و نيز فرموده است: «لعنت خدا بر هر که اهل شهر مرا بترساند».[8]  علامه شبراوي شافعي در کتاب خود راجع به لعن يزيد مي گويد: «لعنت خدا بر او و ياران و اعوان او باد».[9]  علامه سمهودي از علماي اهل سنت در کتاب «جواهرالعقدين» مي گويد: عموم علماء بر لعن بر قاتلين حسين و کسي که دستور داد و کسي که اجازه داد و کسي که به آن رضايت داد، اتفاق نظر دارند. عن عائشة قالت رسول الله... يبکي فقلت: ما يبکيک؟ قال: «اِنَّ جبرئيل أراني التربة التي يقتل عليها الحسين فاشتد غضب الله علي من يسفک دمه» و بسط يده فإذا فيها قبضة من بطحاء، فقال: يا عائشة والذي نفسي بيده أنّه ليحزنني فمن هذا من أمّتي يقتل حسيناً بعدي.

از عايشه نقل شده که پيامبر گريه مي کرد. گفتم چرا گريه مي کني؟ فرمود: جبرئيل خاکي که حسين بر آن کشته مي شود را به من نشان داد. پس غضب خدا شدّت دارد بر کسي که خون او را مي ريزد. آنگاه دست مبارک را دراز کرد و مقداري خاک از بطحاء گرفت. فرمود: اي عايشه قسم به کسي که جان من در دست اوست غمگين شدم از اين که بعضي از امّتم حسين را بعد از من مي کشند.[10] .

قالت امّ سلمة کان النبي(صلي الله عليه وآله) نائماً فجاء حسين... فقعد علي بطنه... فقال: انّما جائني جبرئيل و هو علي بطني قاعد فقال: لي أَتُحِبُّه؟ فَقُلتُ: نعم، فقال: أمّتک ستقتله ألا أريک التربة التي يقتل بها؟ قال: فقلت بلي...

ام سلمه گفت: پيامبر در خواب بودند. حسين(عليه السلام) آمد بر روي شکم پيامبر نشست. پيامبر فرمود: در همين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت: آيا او را دوست مي داري؟ گفتم: بله، جبرئيل گفت: امّت تو او را خواهند کشت. آيا مي خواهي تربتي که بر آن کشته مي شود به تو نشان بدهم. گفتم: بله. پس بالي زد و اين تربت را به من داد، آنگاه تربت قرمزي در دستش بود و گريه مي کرد و مي فرمود...»[11] .

 

 

[1] العمده، ص406؛ مسند احمد، ج 4، ص172؛ سنن ابن ماجه، ج 1 ص51؛ ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، صص34، 38، 91، 207، 208 و 283؛ سنن التدمذي، ج 5، ص324؛ شبهاي پيشاور، ص532 «حسينٌ مِنّي أنا مِنْ حُسَين».

[2] به جز غزاري و دميري.

[3] جواهر المطالب في مناقب الامام علي(عليه السلام)، ج 2، ص301؛ لواعج الاشجان، ص218؛ معالم المدرستين، ص155؛ وفيات الائمه (من علماء البحرين والقطيف)، ص455؛ شبهاي پيشاور، ص260.

 

لما بدت تلک الرءوس و أشرقت 

تلک الشموس علي ربي جيرون

 

صاح الغراب فقلت صح أو لا تصح 

فلقد قضيت من النبي ديوني.

[4] يکي از اجداد يزيد است.

[5] کتاب الاربعين، ص379؛ روضة الواعظين، ص191؛ شرح الاخبار، ج 3، ص252؛ شبهاي پيشاور، ص261....

 

لست من خندف إنْ لم أنتقم 

من بني أحمد ما کان فعل

 

قد أخذنا من عليّ ثارنا 

و قتلنا الفارس الليث البطل».

[6] ينابيع المودة لذوي القربي، ج 3، ص 33؛ ترجمة الامام الحسين، ص 386 «الرد علي المتعصب العنيد المانع عن لعن يزيد لعنه الله».

[7] مسند احمد، ج 4، ص55؛ ينابيع المودة لذوي القربي، ج 3، ص34؛ البداية والنهايه، ج 8، ص244؛ شبهاي پيشاور، ص265 «من أخاف أهل المدينة ظلماً أخافه الله و عليه لعنة الله و الملائکة والناس أجمعين لا يقبل الله منه يوم القيامة صرفاً و لا عدلاً».

[8] شبهاي پيشاور، ص265 «لَعَنَ اللهُ مَنْ أخاف أهل مدينتي».

[9] شبهاي پيشاور، ص265 «فلعنة الله عليه و علي أنصاره و علي أعوانه ـ الاتحاف بحبّ الاشراف»، ص20.

[10] ابن عساکر شافعي تاريخ مدينه دمشق، ج14، ص195.

[11] همان منبع، ج14، ص194.

 

 

 

 

 

 

زادگاه علي و چگونگي نامگذاري آن حضرت

زادگاه علي و چگونگي نامگذاري آن حضرت

پرسش:

 محل ولادت اميرالمؤمنين(عليه السلام) کجا بوده و نامگذاري ايشان چگونه بوده است؟

پاسخ:

برخي چنين تصور مي کنند که فاطمه بنت اسد، قبل از زايمان در داخل مسجد الحرام بوده است. هنگامي که درد زايمان فرا رسيده، او نتوانسته از مسجد خارج شود، لذا در همانجا زايمان نموده و علي(عليه السلام) به دنيا آمده است. با اين برداشت ولادت علي در داخل کعبه را امري بدون اهميت و طبيعي قلمداد مي کنند.

در صورتي که پيشامد مولود کعبه به گونه ديگري بوده است که در زير بيان مي شود. فاطمه بنت اسد در آخرين ماه وضع حمل بوده است. در يکي از روزها که به مسجدالحرام مي رود، او را درد زايمان فرا مي رسد. او در مستجار کعبه مشغول راز و نياز و دعا به درگاه احديت مي شود. خدا را به عزت و جلالش سوگند مي دهد که خدايا! درد زايمان را بر من سهل و آسان گردان. ناگهان ديوار خانه کعبه[1] شکافته مي شود و ندايي مي رسد که: «اي فاطمه! درون آي.»[2] جماعت مردمي که در اطراف خانه نشسته بودند، متوجه شدند که ديوار خانه کعبه شکافته شد، فاطمه داخل خانه شد و ديوار دوباره به حالت اوليه بازگشت. تعجب همگان از جمله جناب عباس ـ عموي پيامبر ـ که در ميان جماعت نظاره گر بود بر انگيخته شد. با مشاهده اين صحنه فوراً خود را به برادرش ابوطالب، کليد دار کعبه رساند و قضيه را به او اطلاع داده و بلافاصله با هم برگشتند. تلاش آن ها براي باز کردن قفلِ دربِ کعبه به جايي نرسيد. فاطمه بنت اسد تا سه روز بدون هيچ گونه غذا، مراقبت و پرستاري، درون خانه کعبه ماند. خبر اين واقعه غير منتظره در تمام محله هاي مکه پيچيد و نُقل مجالس اهالي مکه شد. پس از سه روز، همان محلي که به روي فاطمه باز شده بود، دوباره شکافته شد و فاطمه همراه با نوزادي بر روي دست بيرون آمد. اين واقعه همه چشم ها را خيره ساخت و جماعت زيادي که شاهد اين پيشامد بودند بر او هجوم آوردند.[3] .

به همين جهت است که ولادت اميرالمؤمنين(عليه السلام) در مقايسه با عيسي مسيح تفاوت چشمگيري دارد. زيرا به هنگام ولادت حضرت عيسي، به حضرت مريم که درون بيت المقدس بود، ندا رسيد: «از بيت المقدس بيرون آي که اينجا محل عبادت است نه محل زاييدن.»[4] با توجه به برتري کعبه بر بيت المقدس، اين ويژگي و امتياز تنها براي اميرالمؤمنين(عليه السلام) منحصر به فرد است، که مولود کعبه ناميده شده است.

نامگذاري علي(عليه السلام):

از آن جايي که تمامي کتب آسماني، نام محمد(صلي الله عليه وآله) و علي(عليه السلام) را به ترتيب به عنوان نبوت و امامت ذکر کرده اند مي توان گفت: پروردگار نام اين دو نفر را هزاران سال قبل از خلقت و در ملکوت اعلي ثبت نموده است؛ لذا نامگذاري اميرالمؤمنين(عليه السلام) پس از ولادت ايشان صورت نگرفته است، به طوري که:

1. محمد بن جرير طبري در تفسير خود، ابن عساکر در تاريخ خود ضمن توصيف حالات علي(عليه السلام)، محمد بن يوسف گنجي شافعي در کفايت الطالب، حافظ ابو نعيم در حلية الاوليا و شيخ سليمان بلخي حنفي در ينابيع المودة نقل کرده اند که رسول الله(صلي الله عليه وآله)فرمود: «بر بالاي عرش اين کلمات نوشته شده که به جز خداي يکتاي بدون شريک، خداي ديگري نيست. محمد(صلي الله عليه وآله) بنده و رسول من است که او را با علي بن ابي طالب(عليه السلام)تأييد نمودم.»[5] .

2. در ينابيع المودة نيز از امام الحرم از سيره ملا (وسيلة المتعبدين) آمده است که رسول الله(صلي الله عليه وآله) فرمود: «در شب معراج که مرا به ملکوت اعلا بردند، به طرف راست بالاي عرش نظر کردم کتيبه اي ديدم که بر آن نوشته بود: محمد(صلي الله عليه وآله) پيامبر خداست و او را به وجود علي(عليه السلام) تأييد و ياري نموديم.»[6] .

3. خطيب خوارزمي در مناقب، ابن شيرويه در فردوس و ابن مغازلي فقيه شافعي همگي از جابر بن عبدالله انصاري نقل نموده اند که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «پيش از آن که خداوند آسمان ها و زمين را در دو هزار سال خلق کند بر در بهشت کلمات «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ»، «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهُ»، علي ولي خدا و برادر پيامبر خدا نوشته شده بود.»[7] .

4. مير سيد علي فقيه شافعي در مودة هشتم از مودة القربي نقل مي کند که پيامبر خدا به علي(عليه السلام) فرمود: «اسم تو را در چهار محل، همراه با اسم خودم ديده ام:

الف: در شب معراج وقتي به بيت المقدس رسيدم بر صخره آن ـ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهُ ايدته بعلي وزيره ـ يافتم.

ب: به سدرة المنتهي که رسيدم ـ إنّي أنا الله لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحْدِي وَ مُحَمّدٌ صَفوَتي من خلقي أيّدته بعليّ وزيره ونصرته به ـ را ثبت شده ديدم.

ج: وقتي به عرش رب العالمين رسيدم ديدم بر ستون هاي آن نوشته شده است ـ إنّيّ أنا الله لا إله إلاّ أنا محمّد حبيبي من خلقي أيدته بعليّ وزيره ونصرته به.

د: وقتي به بهشت رسيدم ديدم بر در بهشت ـ لا إله إلاّ أنا محمد حبيبي من خلقي أيّدته بعليّ وزيره و نصرته به. نوشته شده است.»

5 ـ امام ثعلبي در تفسير کشف البيان و شيخ سليمان بلخي حنفي در ينابيع المودة از ابن عباس آورده اند که آيه شريفه:(هُوَ الَّذِي أَيَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ)؛ «خداي تعالي به نصرت خود و ياري مؤمنان تو را مويد و منصور مي گرداند»،[8] درباره علي(عليه السلام) آمده است. همچنين پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «ديدم که بر عرش نوشته شده: خدايي به جز خداي يکتاي بدون شريک نيست. محمد بنده و رسول من است که او را با علي بن ابي طالب(عليه السلام)تأييد نمودم.»[9] .

6. آيه 37 سوره بقره دلالت بر آن دارد که چون آدم از خداي خود کلماتي آموخت، پس توبه او پذيرفته شد. امام ثعلبي در تفسير کشف البيان و شيخ سليمان بلخي حنفي در ينابيع المودة به روايت از ابن مغازلي شافعي در ذيل آيه فوق آورده اند که از رسول الله(صلي الله عليه وآله) درباره کلماتي که حضرت آدم به آن کلمات توبه نمود و توبه اش پذيرفته شد، پرسيدند. پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «خدا را به حق محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) قسم داد، پس خداوند توبه او را پذيرفت، او را آمرزيد و عفو نمود.»[10] .

اکنون براي برخي ممکن است اين سؤال پيش آيد که مگر ابوطالب يا فاطمه بنت اسد، پيغمبر بوده اند که نام علي(عليه السلام) به آن ها وحي شده است؟ بايد گفت که وحي به معناي اعلام و ابلاغ پنهاني است. چون وحي داراي مراتبي است، پس صرفاً مخصوص انبيا نمي باشد و چنانچه در قرآن مجيد آمده است: (وَأَوْحي رَبُّکَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمّا يَعْرِشُونَ)؛ «خدا به زنبور عسل وحي کرد که در کوه ها و درختان و سقف هاي بلند منزل گيرد»،[11] مخلوقات ديگري هم مثل زنبور عسل و مادر حضرت موسي، مورد وحي و الهام قرار گرفته اند. در سوره قصص نيز به مادر حضرت موسي مي فرمايد: (وَأَوْحَيْنا إِلي أُمِّ مُوسي أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلا تَخافِي وَلا تَحْزَنِي إِنّا رَادُّوهُ إِلَيْکِ وَجاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ)؛ «به مادر موسي وحي کرديم که طفلت را شير ده و چون از آسيب فرعونيان بر او ترسان شدي، او را به دريا افکن. هرگز نترس و محزون مباش که ما او را به تو باز خواهيم گرداند، و او را از پيامبران مرسل گردانيم.»[12] سوره مريم نيز خبر از راهنمايي مريم مادر حضرت عيسي(عليه السلام) مي دهد: (فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاّ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِيّاً وَهُزِّي إِلَيْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْکِ رُطَباً جَنِيّاً فَکُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْناً فَإِمّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُکَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيّاً)؛ از زير درخت او را ندا داد که غمگين مباش که خدايت از زير قدم تو چشمه آبي جاري کند. اي مريم! شاخه درخت را حرکت ده تا از آن براي تو رطب تازه فرو ريزد. از اين رطب تناول کن و از اين چشمه نيز آب بنوش. چشم خود را به عيسي روشن دار ـ مواظب باش ـ و هر کس از مردم را ديدي با اشاره به وي بگو که من براي خدا روزه سکوت نذر کرده ام تا با کسي سخن نگويم.»[13] .

به استناد همان شواهد، دستور نامگذاري نوزاد متولد شده فاطمه بنت اسد در کعبه به ابوطالب وحي شد. آنگونه که در مودة القربي، ينابيع المودة و کفاية الطالب نقل شده: چون مولود کعبه از مادرش فاطمه متولد شد، فاطمه اسم پدرش اسد را بر او نهاد، ولي ابوطالب از اين نامگذاري خرسند نبود. پس به فاطمه گفت: «بيا امشب با هم به کوه ابوقبيس (يا مسجد الحرام) برويم و خدا را بخوانيم تا شايد براي اسم اين بچه راهنمايي شويم.

شب هنگام، هر دو به کوه ابو قبيس (يا مسجد الحرام) رفته و به دعا مشغول شدند. ابوطالب دعاي خويش را آغاز نمود و خواست تا خداوند از خزانه غيب خويش نام اين نوزاد را آشکار نمايد. در آن هنگام صدايي از آسمان برخاست. ابوطالب سر به آسمان بلند کرد، لوحي از زبرجد سبز مشاهده کرد که بر آن چهار سطر شعر نوشته بود. لوح را برگرفت و بر سينه اش چسباند. در آن لوح اسم «علي» که مشتق شده از «اعلي» است،نوشته شده بود. ابوطالب از شدت خوشحالي به سجده افتاد و باري تعالي را شکر نمود. سپس به شکرانه اين امر عظيم، ده شتر قرباني نمود و آن لوح را در مسجد الحرام آويخت. بني هاشم به داشتن آن لوح بر قريش افتخار مي کرد. آن لوح تا زمان جنگ حجّاج با عبدالله بن زبير، در مسجد الحرام وجود داشت و بعد مفقود گرديد.[14] .

 

[1] در آن زمان کعبه در وسط مسجد الحرام قرار داشت و درب آن، هم سطح زمين و همواره بسته و قفل زده بود. فقط در مراسم خاصي درب آن را مي گشودند.

[2] الخصال، ص578؛ الثاقب في المناقب، ص58؛ تفسير نور الثقلين ج 4، ص345؛ شبهاي پيشاور، ص815 «يا فاطمة ادخلي البيت». مدينة المعاجز، 332.

[3] مستدرک حاکم، فصول المهمة، فصل اول، ص14؛ شبهاي پيشاور 816.

[4] اللمعة البيضاء، ص221؛ الامام علي(عليه السلام) ص369؛ شبهاي پيشاور، ص814 «اخرجي عن البيت فإنّ هذه بيت العبادة لا بيت الولادة»؛ مناقب ابن المغازلي 6 ح 3؛ بحار الانوار 35، ص3، ح26؛ عمده ابن بطريق ح 27 ح 8، طوائف 16، ح2، فصول المهمة 30، علي بن محمد مالکي ابن صباغ.

[5] الکني والالقاب، ج 1، ص165؛ شبهاي پيشاور، ص817 «مکتوب علي ساق العرش لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وحده لا شريک له و محمّد عبدي و رسولي أيدته بعليّ بن أبي طالب».

[6] کنز العمال، ج 11، ص624؛ شواهد التنزيل، ج 1، صص293 و 299؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 16 و 42، ص336 و 360 و 456؛ شبهاي پيشاور، ص818 «نظرت إلي ساق الأيمن من العرش فرأيت مکتوباً مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهُ بعلي و نصرته به»؛ ينابيع المودة ص207؛ ميزان الاعتدال؛ لسان الميزان 5، ص167.

[7] ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص250؛ نظم درر السمطين، ص123؛ شبهاي پيشاور، ص818 «مکتوب علي باب الجنّة لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهُ عليّ أخو رسول الله قبل أن يخلق الله السماوات و الأرض بألفي عام».

[8] انفال (8): 62.

[9] کنز العمال، ج 11، ص624؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص293؛ تاريخ بغداد، ج 11، ص173؛ جواهرالمطالب في مناقب الامام علي(عليه السلام)، ج 1، ص92؛ شبهاي پيشاور، ص819 «رأيت مکتوباً علي ساق العرش بالنور لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهُ أيدته بعليّ و نصرته بعليّ ابن ابي طالب».

[10] مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص243؛ العمدة، ص379؛ تذکرة الموضوعات، ص98؛ شبهاي پيشاور، ص820 «سئله بحق محمد و علي و فاطمة والحسن والحسين فتاب عليه و غفر له».

[11] نحل (16): 68.

[12] قصص(28): 7.

[13] مريم (19): 24 و 25.

[14] مودة القربي، مودت هشتم، ينابيع الموده باب 7، کفاية الطالب.

سجده ي شيعيان بر مهر و تربت

سجده ي شيعيان بر مهر و تربت

پرسش:

 چرا شيعيان بر مهر و تربت سجده مي کنند؟

پاسخ:

 بخاري در صحيح از پيامبر(صلي الله عليه وآله) نقل مي کند: جُعِلَت لي الأرضُ مسجداً وطهوراً؛ زمين سجدگاه و مايه پاکيزگي براي من گرديده است.[1] .

سجده کردن يعني صورت روي زمين گذاردن، آن هم زمين پاک. لذا شيعيان به تاسي از پيغمبر خود که سجده بر زمين را واجب مي دانند، بر زمين سجده مي کنند.

به دليل آن که اغلب خانه ها، منازل و مساجد، مفروش مي باشد و دسترسي به زمين آسان نيست و از طرفي جمع کردن فرش ها در وقت نماز ممکن و مقدور نمي باشد، لذا شيعيان قطعاتي از زمين و خاک پاک را که مهر يا تربت ناميده مي شود با خود همراه دارند تا براي سجده کردن به زحمت نيفتند. بنابراين شيعيان همواره مهري را به نيت قطعه اي از زمين همراه دارند تا بتوانند مطابق دستور قرآن مجيد سجده نمايند. اين قطعه از زمين، آن طور که مغرضان بر ضد شيعيان تبليغ مي کنند به نيت بت نمي باشد.

اخباري از اهل بيت طهارت رسيده است که سجده بر تربت پاک حسين که به خاک کربلا معروف است، موجب فضيلت بيشتر و ثواب زيادتر مي شود. بديهي است که سجده بر تربت کربلا مستحب است و واجب نيست. در مورد اهميت خاک کربلا، جلال الدين سيوطي در خصائص الکبري از ام سلمه و نيز عايشه نقل مي کند: «ديدم حسين(عليه السلام)در آغوش جدش رسول الله(صلي الله عليه وآله) نشسته است و خاک سرخ رنگي در دست آن حضرت مي باشد. آن حضرت آن خاک را مي بوسد و مي گريد. ام سلمه پرسيد يا رسول الله! اين خاک چيست؟ ايشان فرمود: جبرئيل مرا خبر داده است که حسينم را در سرزمين عراق مي کشند. اين خاک را از آنجا برايم آورده است، و من بر مصايب حسينم گريه مي کنم. سپس تربت را به ام سلمه داد و فرمود: چون ديدي اين خاک به خون تبديل شد، پس بدان که حسينم را کشته اند. ام سلمه آن خاک را در شيشه اي نگاه داشت تا در ظهر روز عاشوراي سال 61 هجري، آن خاک به خون تبديل شد و ام سلمه دريافت که حسين را به شهادت رسانده اند.»

بر اين اساس، اعتقاد شيعيان که گرفته از نص قرآن و سنت پيامبر و توضيحات ائمه معصومين (عترت پيامبر و ثقل اصغر) است، سجده بر وجه الارض است، يعني خود زمين و هرچه مصداق زمين باشد، مانند سنگ بشرط آن که نظير طلا و نقره (و ساير فلزات و سنگهاي قيمتي) معدني نباشد و چيزهايي که از زمين مي رويد، (بشرط آن که خوراکي و پوشاکي نظير پنبه نباشد). لذا بهتر است سجده بر خاک کند و فرش و آسفالت (قير) و نظاير آن ها چون از مواد معدني است نمي توان بر آن سجده کرد.

سجده بر خاک کربلا (با حکمت هايي که ائمه فرموده اند) فضيلت بيشتري دارد، چون شهادت امام حسين نمونه کامل بندگي است و در کربلا سر به خاک بندگي نهاد و در اين راه خون او بر زمين ريخته شد. لذا سجده بر خاک کربلا نه تنها شرک

نيست، بلکه توحيد کامل است و سجده براي امام حسين نيست، سجده بر بهترين خاک است براي خدا. اگر سجده بر تربت امام حسين شرک باشد، سجده ملائکه بر خاک آدم هم شرک است. در حالي که خداوند هرگز دستور به شرک نمي دهد، بلکه به توحيد کامل دستور مي دهد. شيطان که ظرفيت توحيد کامل را نداشت، سجده نکرد. لذا سجده ما، سجده بر خاک کاملترين خليفه خدا در زمان خود و به امر خدا و براي خدا است.

شواهدي از فعل پيامبر و صحابه

مسلم در صحيح خود به سند صحيح از انس روايت کرده است که پيامبر(صلي الله عليه وآله) قطعه حصيري داشت بنام خمره و بر آن نماز مي خواند.[2] .

در سنن الکبري از جابر بن عبدالله انصاري نقل مي کند: نماز ظهر را با پيامبر مي خواندم پس مشتي از سنگ ريزه و شن از زمين بر مي داشتم، تا خنک شود و بر آن سجده مي کردم.[3] .

در سنن بيهقي از صالح سبابي نقل مي کند: پيامبر شخصي را در حال سجده کنار خود مشاهده فرمود که بر پيشاني خود دستاري بسته بود. پيامبر(صلي الله عليه وآله) عمامه را از پيشاني وي کنار زد.[4] .

در همان کتاب از عياض بن عبدالله قرشي نقل مي کند: پيامبر خدا مردي را در حال سجده ديد که بر گوشه عمامه خود سجده مي کند پس با دست اشاره کرد دستار خود را بردار و به پيشاني او اشاره فرمود.

نافع مي گويد: عبدالله بن عمر بن الخطاب به هنگام سجده دستار خود را برمي داشت تا پيشاني خود را بر زمين بگذارد.[5] .

 

 [1] کتاب الصلاة، ص91.

[2] صحيح مسلم 1، ص101؛ مجمع الزوائد 2، ص57.

[3] سنن الکبري 2، ص439.

[4] سنن بيهقي، ج2، ص105.

[5] سنن بيهقي، ج2، ص105.

 

 

دلايل برتري علي بر ديگر انبيا

دلايل برتري علي بر ديگر انبيا

پرسش:

 چرا علي(عليه السلام) را برتر و افضل از بقيه انبيا (به جز خاتم الانبيا) مي دانيد؟

پاسخ:

در روز بيستم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجري، آثار مرگ بر چهره امام علي(عليه السلام) ظاهر شده بود. امام به فرزند بزرگش امام حسن(عليه السلام) فرمود: به شيعياني که جلو درب منزل اجتماع کرده اند اجازه دهيد تا بيايند و مرا ببينند. درب باز شد و شيعيان، دور آن حضرت جمع شده و به گريه و زاري پرداختند. امام علي(عليه السلام) خطاب به آنان فرمود: «قبل از آن که فرصت از دست رود و ديگر نتوانيد مرا ببينيد، هر سؤالي داريد از من بپرسيد، ليکن سؤالاتتان کوتاه و مختصر باشد.»

يکي از سؤال کنندگان، صعصعه بن صوحان بود که روايات او حتي در صحاح اهل سنت هم، آورده شده و مورد اعتماد علماي فريقين مي باشد. او از امام پرسيد «شما فضيلت بيشتري داريد يا حضرت آدم؟» حضرت فرمود: «خوب نيست که کسي از خودش تعريف نمايد»[1]  لکن از اين جهت که خداوند فرموده است: «نعمت هاي خدادادي به خود را نقل کنيد: (وَأَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ) [2]  بايد بگويم: «من از حضرت آدم افضل ام». صعصعه دليل اين برتري را جويا شد و خلاصه پاسخ امام علي(عليه السلام) چنين است: «براي آدم همه جور وسايل راحتي و آسايش و نعمات در بهشت فراهم بود و فقط خداوند او را از خوردن گندم منع نمود. با وجود اين ممنوعيت، آدم از گندم خورد و از بهشت رانده شد. در حالي که من از خوردن گندم منع نشده ام، و چون دنيا را قابل توجه نمي بينم به ميل و اراده خود، هرگز نان گندم نخورده ام». منظور حضرت آن است که کرامت و فضيلت افراد نزد خداوند به زهد، ورع و تقواي آن ها است. هر کسي از دنيا اعراض بيشتري داشته باشد، يقيناً نزد خدا مقرب تر است. کمال زهد و تقوي هم، اجتناب از حلال ممنوع نشده است که ايشان اين کار را انجام داده اند.

سپس صعصعه پرسيد «شما افضل ايد يا نوح شيخ الانبياء؟» حضرت پاسخ داد: «من از نوح افضل ام» و علت اين برتري بر نوح را چنين فرمود: «نوح(عليه السلام) قوم خود را به سوي خدا دعوت کرد، ولي آن ها او را اطاعت نکردند و به آن بزرگوار آزار و اذيت بسياري رساندند. سپس نوح پيغمبر، آنان را نفرين کرد و گفت: پروردگارا! احدي از کافرين را بر روي زمين باقي نگذار. اکنون با وجود اين که بعد از وفات خاتم الانبيا، صدمات و آزار فراواني از اين امت به من رسيده است، هرگز آنان را نفرين نکرده و کاملاً صبر پيشه کردم».

ايشان صبر خود را در خطبه شقشقيه چنين توصيف مي کند: «در حالي صبر نمودم که در چشمم خار و در گلويم استخواني بود.»[3]  منظور امام اين است که هر کس که بر بلاها و سختي ها بيشتر صبر داشته باشد مقرب تر است.

آنگاه صعصعه پرسيد: «شما افضل هستيد يا ابراهيم(عليه السلام)؟» ايشان پاسخ داد: «من از ابراهيم افضل مي باشم» و دليلش را در قرآن، از زبان ابراهيم(عليه السلام) چنين مي فرمايد: (رَبِّ أَرِنِي کَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتي قالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلي وَلکِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي)؛ پروردگارا چگونگي زنده کردن مردگان را به من نشان ده. خداوند فرمود: آيا باور نداري؟ پاسخ داد: چرا باور دارم، اما مي خواهم با مشاهده آن دلم آرام گيرد».[4]  اما من گفتم: «اگر کشف حجاب گردد و پرده ها بالا رود، يقين من زيادتر نخواهد شد».[5]  منظور امام آن است که علو درجه هر کس، درجه يقين او مي باشد که واجد مقام حق اليقين گردد.

در ادامه پرسشِ صعصعه، امام خود را از موسي(عليه السلام) نيز افضل و برتر خواند و دليل آن را چنين فرمود: «وقتي که خداوند او را ماموريت داد تا به دعوت فرعون به مصر رود، مطابق قرآن مجيد، ايشان عرض کرد: (رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ وَأَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخافُ أَنْ يُکَذِّبُونِ)؛ «خداوندا من از آنان يک نفر را کشته ام و مي ترسم که آنان مرا به قتل

برسانند. برادرم هارون را که زبان فصيح تر و گوياتري از من دارد، با من همراه گردان تا ياور و شريک من در امر رسالت باشد، و مرا تصديق نمايد؛ زيرا مي ترسم آن ها رسالتم را تکذيب نمايند».[6]  اما موقعي که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) به من مأموريت داد تا به مکه معظمه روم، و آيات اول سوره برائت را در بالاي بام کعبه بر کفار قريش قرائت نمايم ـ با آن که در آنجا کمتر کسي را مي توان يافت که يکي از خويشان و بستگانش به دست من کشته نشده باشدـ هرگز و ابداً نهراسيدم. امر پيامبر خدا را اطاعت نمودم و به تنهايي مأموريت خود را انجام داده، آيات سوره برائت را بر آنان قرائت نموده و مراجعت کردم.»

اين سخن امام کنايه از توکل او به خدا است؛ چون هر کس توکلش بيشتر باشد فضيلت بيتشري دارد و موسي کليم الله به برادرش هارون اتکا و اعتماد داشت، ولي اميرالمؤمنين(عليه السلام) به طور کامل به خداي بزرگ توکل و اعتماد نمود.

همچنين امام علي(عليه السلام) خود را برتر و افضل از عيسي مسيح دانست و دليل آن را نيز چنين بيان کرد: به اذن و قدرت پروردگار، وقتي جبرئيل در گريبان مريم دميد، او حامله شد و زماني که موقع وضع حملش رسيد به مريم وحي شد که: «از خانه بيت المقدس بيرون آي، اين خانه محل عبادت است نه محل ولادت و زايشگاه.»[7]  به همين دليل از بيت المقدس بيرون رفت و عيسي در بيابان خشکيده اي متولد شد. اما وقتي مادر من ـ فاطمه بنت اسد ـ درد زاييدن گرفت در وسط کعبه به مستجار کعبه متوسل شد و گفت: بارالها بحق اين خانه کعبه و بحق کسي که اين خانه را بنا نهاده است، درد زايمان را بر من سهل و آسان گردان. در همان وقت ديوار کعبه شکافته شد و مادرم فاطمه با نداي غيبي به داخل خانه راه يافت، من در همان خانه کعبه متولد شدم.

بنابراين چون مکه معظمه بر بيت المقدس برتري دارد و مريم از زادن عيسي در بيت المقدس ـ مکاني پائين تر از مکه ـ نهي شد؛ ولي مادر علي(عليه السلام)، براي زادن او به درون کعبه ـ مکاني برتر از بيت المقدس ـ دعوت شد، بدين جهت روح، نفس و بدن او از عيسي پاکيزه تر است.

بالاخره کساني چون ابن ابي الحديد، امام حنبل، امام فخر رازي، شيخ سليمان بلخي حنفي و بسياري ديگر، حديث زير را از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نقل نموده اند که فرمود: «هر کس مي خواهد به علم آدم نظر کند، به علم علي توجه کند. هر کس مي خواهد حقيقت تقواي نوح و حکمت او را ببيند و نيز حلم و خلت ابراهيم، هيبت موسي و عبادت عيسي را ببيند پس به سوي علي بن ابي طالب(عليه السلام) نظر کند».[8]  بالاخره ميرسيد علي همداني شافعي در پايان اين حديث مي افزايد: «نود خصلت از خصلت هاي انبيا در حضرت علي(عليه السلام) جمع مي باشد که در کس ديگر نمي باشد».[9]  البته تشبيه نمودن علي(عليه السلام) به آدم از بعد علم، بدان جهت است که خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: (وعَلَّمَ آدَمَ الأسْماء کُلَّها)؛ «خداوند همه اسماء را به آدم آموخت»[10]  و تشبيه نمودن حلم علي(عليه السلام)به حلم ابراهيم از آن جهت است که خداوند در سوره توبه فرمود: (إنَّ إبْراهِيمَ لأوَّاهٌ حَليمٌ)؛ به درستي که ابراهيم بردبار و حليم بود».[11] .

بنابراين چنانچه کسي در ويژگي بارز هر يک از انبيا با آن نبي مساوي شد مي توان نتيجه گرفت که تمام ويژگي هاي همه انبيا را دارد و لذا برتري او بر آن ها اثبات مي گردد.

بلخي حنفي و گنجي شافعي در کفاية الطالب از امام احمد حنبل نقل نموده اند: فضائلي که براي علي ابن ابي طالب(عليه السلام) آمده براي هيچ يک از صحابه نيامده است.[12] .

 

 

 

[1] الامام علي(عليه السلام)، ص369؛ اللمعة البيضاء، ص220؛ شبهاي پيشاور، ص474 «تزکية المرء لنفسه قبيح».

[2] ضحي (93): 11.

[3] الغدير، ج 10، ص124؛ شبهاي پيشاور، ص474 «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًي وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا».

[4] بقره (2): 260.

[5] شرح الاسماء الحسني، ج 1، ص190؛ شبهاي پيشاور، ص475 «لو کشف الغطاء ما ازددت يقيناً».

[6] قصص (2): 33.

[7] الامام علي(عليه السلام) ص369؛ اللمعة البيضاء، ص221؛ شبهاي پيشاور، صص476 و 814 «اخرجي عن البيت فإنّ هذه بيت العبادة لا بيت الولادة».

[8] کفاية الطالب، باب 33؛ مسند احمد بن حنبل؛ فخر رازي در تفسير آيه مباهله؛ محي الدين عربي 172؛ يواقيت و جواهر ص121، فصول المهمه، باب 40، ينابيع المودّة و.... «من أراد أن ينظر إلي آدم في علمه و إلي نوح في تقواه و إلي إبراهيم في حلمه و إلي موسي في هيبته و إلي عيسي في عبادته فلينظر إلي علي بن أبي طالب(عليه السلام)».

[9] ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، صص307 و 80؛ الامام علي(عليه السلام)، ص301؛ شبهاي پيشاور، ص477 «فإنّ فيه تسعين خصلة من خصال الأنبياء جمعها الله فيه و لم يجمعها في أحد غيره».

[10] بقره (2): 31.

[11] توبه (9): 114.

[12] ينابيع المودّة باب 40 ـ مناقب خوارزمي، کفاية الطالب، باب 2.

 

 

دلايل زيارت اموات و پيشوايان و دعا براي آن ها

دلايل زيارت اموات و پيشوايان و دعا براي آن ها

پرسش:

 چرا شيعيان به زيارت اموات و پيشوايان خود، مي روند و دعا مي کنند و با آن ها صحبت مي کنند؟

پاسخ:

 يکي از عقايد محکم و استوار الهيون که آن ها را از ماديون متمايز مي سازد، اعتقاد به حيات جاودان پس از مرگ و بقاي روح پس از فناي جسم مي باشد. بر اساس اين اعتقاد، جسم و بدن افراد از بين مي رود ولي در عالم برزخ، روح و نفس آدمي در قالبي ديگر و بسيار لطيف تر زنده خواهد ماند. هر کس بر اساس اعمالش در دنيا، از نعمات الهي متنعم و يا معذب خواهد بود. استناد ما به آيات قرآني است که شهدا را زنده خطاب مي کند و آن ها را متنعم به نعمات الهي مي داند. خداوند در قران کريم مي فرمايد: (وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ)؛ گمان نکنيد که کشته شدگان در راه خدا مرده اند بلکه آن ها زنده و نزد خداي خود روزي مي خورند».[1]  به ويژه در ادامه همين آيه، حالت عمومي تري را بيان کرده و مي فرمايد: (وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ)؛ به مؤمناني که به شهدا نپيوسته اند مژده دهيد که در پس آن ها خواهند آمد (براي آخرت خواهند شتافت) و از مردن نهراسند و غمگين و ناراحت نباشند».[2] .

با توجه به آيات قرآني، آيا مي توان شهدا و مؤمنين را مرده پنداشت؟ واضح است که پاسخ منفي است و در حقيقت آن ها زنده اند. اما آيا زنده بودن اين اشخاص، فقط منحصر و محدود به روزي خوردن و ارتزاق آن ها است و ساير ويژگي هاي زندگان را ندارند؟ آيا زنده بودن آن ها فقط به دهان و دندان داشتن براي خوردن است، ولي گوش و زبان براي شنيدن و جواب دادن ندارند؟ يقيناً اينگونه نيست، چون زنده اند، قادر به شنيدن و حرف زدن هم مي باشند؛ منتهي گوش هاي ما قادر به شنيدن صداي آن ها نيست.

به دلايل فوق و بر اساس اعتقاد شيعيان، امامان، صالحين و شهدا زنده اند و ما در مقابل قبور آن ها ايستاده و با آن ها سخن مي گوييم. براي آن ها دعا، قرآن و نماز مي خوانيم و حاجات خود را به واسطه مقام، ارج، قرب و عزتي که نزد پروردگار دارند با آن ها در ميان گذاشته تا آن ها نزد خدا شفاعت کنند و براي ما دعا کنند تا خداوند به ما نيز توجه نمايد. اما اجابت اين حوايج بستگي به اراده ذات حق تعالي دارد. بي جهت نيست که در زيارت حضرت سيد الشهدا امام حسين(عليه السلام) آمده است: «شهادت مي دهم که کلام مرا مي شنوي و جواب مرا مي دهي»[3]  يا در خطبه 83 نهج البلاغه آمده «اين مطلب را از خاتم النبيين(صلي الله عليه وآله)بگيريد که او فرموده است: هر کس از ما بميرد در حقيقت مرده نيست و هر کس که به ظاهر بپوسد در حقيقت پوسيده نيست».[4] .

بنابراين، ايستادن شيعيان در مقابل قبور ائمه معصومين و خاندان رسالت، ايستادن در مقابل قبور اموات و حرف زدن با مردگان نيست، بلکه به دليل اعتقاد به توحيد و خدا پرستي بر اين باورند که در مقابل احيا و زندگاني ايستاده و با زندگان صحبت مي کنند. نمونه صحبت با اهل قبور در سيره اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) وجود دارد (حکمت 13 نهج البلاغه).

در سنن الکبري نقل شده «انّ فاطمة کانت تزور قبر عمّها حمزة کلّ جمعة، فتصلّي و تبکي عنده».[5] .

فاطمه زهرا هر جمعه به زيارت قبر عمويش حمزه مي رفت و آنجا نماز مي خواند و گريه مي کرد.

عايشه به زيارت قبر برادرش عبد الرحمان در مکه مي رفت. او در حبشه وفات کرد

و در مکّه دفن شد.[6] .

پيامبر(صلي الله عليه وآله) در عمره حديبيه قبر مادرش آمنه را زيارت کرد و گريه زيادي کرد که همه گريستند.[7] .

اين احاديث با سند قوي مجوزي بر استحباب زيارت اهل قبور براي زنان نيز هست چون حديث اول از فريقين به سند صحيح رسيده و فعل حضرت فاطمه(عليها السلام) حجت مي باشد.

ابن حِبّان از علماي اهل سنت متوفي 350 هـ صاحب کتاب ثقات مي گويد: بارها به زيارت قبر علي بن موسي الرضا رفتم در مدتي که در طوس بودم هر وقت مشکلي برايم عارض مي شد به زيارت قبر آن حضرت مي رفتم و از خدا مي خواستم که مشکلم را حل کند و الحمد لله مشکل بر طرف مي شد بارها امتحان کردم و نتيجه گرفتم.[8]  ابن خزيمه از اهل تسنن است. شاگردش محمد بن مؤمل مي گويد: همراه استادم ابن خزيمه و جمعي از اساتيد به زيارت امام رضا در طوس مي رفتم. استادم در مقابل مرقد چنان تواضع مي کرد که همه در شگفت بوديم.[9] .

 

 

[1] آل عمران (3): 169.

[2] آل عمران (3): 170.

[3] بحار الانوار، ج 48، ص180؛ المزار، ص97؛ شبهاي پيشاور، ص256 «أشهد أنّک تسمع کلامي و تردّ جوابي».

[4] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 6، ص379؛ شبهاي پيشاور، ص256 «أيّها النّاس خذوها من خاتم النبيين(صلي الله عليه وآله) أنّه يموت من مات منّا و ليس بميت و يبلي من بلي منّا و ليس ببال».

[5] سنن الکبري، ج4، ص132.

[6] در مصنف عبد الرزاق جلد 3 ص570 و معجم البلدان، ج2، ص214.

[7] مسند أحمد، ج6، ص76، تاريخ مدينه ابن شبه، ج1، ص94.

[8] ثقات، ج8، ص456.

[9] تهذيب التهذيب، ج7، ص339.

 

 

 

 

چرا شيعه دست بسته نماز نمي خواند؟

چرا شيعه دست بسته نماز نمي خواند؟

پرسش:

چرا شيعه دست بسته نماز نمي خواند؟

پاسخ:

1 ـ چون شيعه آن را حرام و هيچيک از مذاهب اهل سنّت آن را واجب ندانسته اند.

بعضي آن را مستحب و گروهي در نمازهاي واجب آنرا مکروه شمرده اند و زمان پيامبر و خليفه اوّل همه صحابه دست باز نماز مي خوانده اند تا در زمان خليفه دوم اين بدعت گذاشته شد.

ابن رشد قرطبي اندلسي از علماي اهل سنّت مي گويد:[1] .

درباره دست روي دست گذاشتن در نماز ميان علماء (اهل سنت) اختلاف است، مالک ابن انس در نمازهاي واجب مکروه و در نماز نافله آن را جائز شمرده و جمهور آن را مستحب دانسته اند. علت اين اختلاف نظر روايات صحيحي است که به دست ما رسيده که نماز پيامبر را توصيف مي کند و در آن نقل نشده که پيامبر دست راست روي دست چپ مي گذاشته اند. از طرفي به مردم امر شده که دست روي دست گذاشته نماز بخوانند (دستور دهنده معلوم نيست.)

عمده دليل جمهور اهل سنت دو روايت است:

1 ـ بخاري از سهل بن سعد نقل مي کند که مردم مأمور شدند که (مردان) دست روي دست نماز بخوانند. ابو حازم مي گويد اين را (صحيح) نمي دانم مگر اين که امر کننده پيامبر باشد (که معلوم نيست).[2] .

2 ـ روايت دوّم هم مرسل است؛ زيرا اهل سنّت روايت علقمه بن وائل از پدرش را مرسل مي دانند و معتبر نمي شمارند.[3] .

طبق بعضي روايات منقول است که روزي چند نفر از اسراي مجوس بر عمر وارد شدند و جهت اداي احترام دست به سينه بودند. علّت آن را پرسيد. گفتند ما براي احترام به بزرگان چنين مي کنيم. عمر پسنديد و دستور داد در نماز براي خضوع بيشتر چنين کنند.[4]  ولذا ائمه اهل بيت آن را جائز ندانسته اند.

 

 

[1] بداية المجتهد، جلد اوّل کتاب الصلاة فصل دوم، مسأله پنجم، ص136 ـ 193.

[2] صحيح بخاري، ج1، ص135.

[3] تهذيب التهذيب، ج7، ص247.

[4] جواهر الکلام، ج11، ص19؛ پاسخ به شبهات، طبسي.

 

 

بوسيدن ضريح ائمه و خواندن نماز زيارت در حرم امامان

بوسيدن ضريح ائمه و خواندن نماز زيارت در حرم امامان

پرسش:

 آيا خواندن نماز زيارت در حرم امامان، يا بوسيدن ضريح و قبور ائمه، سزاوار يک موحد مسلمان است و اين گونه اعمال مرده پرستي و شرک نمي باشد؟

پاسخ:

 با پرسش چند سؤال که پاسخ روشني دارند به تشريح و پاسخگويي سؤال فوق خواهيم پرداخت.

آيا به هنگام عيادت بيماران يا ملاقات زندانيان، بردن هديه اي چون کتاب، دسته گل، ميوه و يا چند کمپوت کار ناپسندي است؟

آيه به هنگام ديدار دوست، بردن هديه اي هر چند کوچک، کار زشتي بوده و نشانه اي از شرک در آن است؟

آيا در هنگام ملاقات و ديدار يکي از عزيزاني که مدتي است او را نديده ايد، روبوسي و مصافحه نشانه پرستش آن فرد مي باشد و کار زشت و ناپسندي است؟

در کتب اخبار و روايات، بابي تحت عنوان «ثواب هديه دادن به مؤمن» وجود دارد و رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) هم بر آن سفارش نموده اند. بنابراين زماني که شخصي به ديدار و ملاقات کسي مي رود، هديه بردن او نشانه اي از انسانيت اوست و از نظر اسلام نيز مستحب مؤکّد است. حال هنگامي که به ديدار يکي از دوستان يا بستگان متوفي خود مي رويد، چه هديه اي مي توان برايش برد؟ آيا مي توان باز همان گل، کتاب، کمپوت و ميوه را براي او برد؟ يا اين که با قرآن خواندن، صلوات فرستادن، دعا کردن، ذکر و نماز خواندن و... برايش خيرات مي فرستيد؟ به دليل آشکار و واضح بودن پاسخ اين سؤال، توصيه شده است تا براي ارواح والدين و مؤمنين نماز هديه نماييد. نماز هديه بايد دقيقاً ويژگي بقيه نمازهاي يوميه را داشته باشد و عيناً مانند آن ها باشد، يعني هم قربه الي الله و هم رو به قبله باشد. در حال خواندن چنين نماز هديه اي با شرايط فوق، چه نشانه اي از شرک مي توان يافت؟! بر اين اساس است که پيشوايان ديني تأکيد نموده اند که زائرين

 

[ صفحه 56]

 

پس از زيارت ائمه، دو رکعت نماز قربه الي الله خوانده و ثوابش را نثار روح آن ها نمايند.

به دنبال علاقه وافر شيعيان به اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) طبيعي است اگر شيعه بخواهد نسبت به کسي شرک ورزد و يا درباره او غلو نمايد لاجرم بايستي اين کار را براي اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) از همه بيشتر و شديدتر انجام دهد. بنابراين پس از بررسي آداب زيارت آن امام، چنانچه آثار شرک در زيارت نامه امام علي(عليه السلام) وجودنداشته باشد، منطقي است که در زيارت نامه بقيه ائمه که اولاد او مي باشند نيز آثار شرک وجود نداشته باشد.

در آداب زيارت ايشان آمده است: چون به خندق کوفه رسيدي بگو «الله أکبر أهل الکبرياء و المجد و العظمة الله أکبر أهل التکبير و التقديس...» و چون به دروازه نجف رسيدي بگو (الْحَمْدُ للهِِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللهُ...) و چون به در ورودي صحن مطهر رسيدي بخوان «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيکَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ...» و وقتي که به بقعه مبارکه رسيدي بخوان «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيکَ لَهُ...». سپس زيارت هاي گوناگون ديگري که شامل سلام بر پيامبر و اميرالمؤمنين(عليه السلام)است را بخواند. پس از اتمام زيارت نامه، دو رکعت نماز به عنوان هديه براي آن امام بخواند. نماز هم بايد با همان ويژگي فوق و با نيت تقرب به خدا و رو به قبله باشد. پس از فراغت از نماز و در تعقيبات نماز، اين دعا را بايد بخواند «پروردگارا دو رکعت نماز به سوي سيد و مولاي خود، ولي تو و برادر رسول تو، اميرالمؤمنين علي ابن ابي طالب(عليه السلام)هديه نمودم....».[1] .

تا آنجا که ميگويند: خدايا براي تو نماز و رکوع و سجده کردم زيرا براي غير تو نماز و رکوع و سجود جائز نيست که خدائي غير از تو نيست...

آيا زيارت نامه اي که از آغاز تا فرجامش ذکر است و حمد و ستايش خدا و وحدانيت حق و شهادت به رسالت محمد(صلي الله عليه وآله)، اگر علي(عليه السلام) را عبد صالح خدا بخواند شرک است؟! بايد گفت نه تنها شرک نيست که توحيد محض است؟!

اما درباره بوسيدن ضريح و قبور ائمه که بسياري از مخالفان شيعه آن را حمل بر سجده مي کنند بايد گفت: اولاً «اعمال هر کسي در گرو نيت او مي باشد».[2]  ثانياً بوسيدن ضريح و قبور ائمه به قصد سجده بر آن ها نيست بلکه براي اظهار شدت و کثرت علاقه و محبت به آن ها است. بنابراين، اين کار به منزله تکريم و تعظيم آن ها است و هيچ شيعه اي به قصد و نيت خدا بودن يا شريک براي خدا قرار دادن، هرگز اين چنين بر روي خاک نمي افتد[3] .

اگر اينگونه اعمال شرک و کفر مي بود پيامبران گذشته چنين کارهايي را انجام نمي دادند. همانطور که مي دانيد قبلاً در زمان حضرت يوسف و يعقوب(عليهما السلام) که هر دو پيامبر الهي بوده اند، اينگونه کارها انجام مي شده است. قرآن مجيد مي فرمايد: (وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا)؛ پدر و مادر را بر تخت نشاندند و آنگاه به خاک افتادند و او را سجده نمودند. در آن هنگام يوسف به پدرش گفت: اين تعبير خوابي است که قبلا ديده ام و پروردگار آن خواب[4]  را محقق گردانيد».[5] .

در مقابل اين عمل نه حضرت يوسف و نه پدرشان حضرت يعقوب آن ها را منع نکرده اند.

سجده روي خاک يا تربت حضرت سيد الشهدا(عليه السلام) سجده براي خداست نه سجده به خاک، همانند سجده فرشتگان به آدم که اطاعت خداوند و انجام فرامين او بودند. آنکه آدم در برابر خدا قرار گرفته و به جاي خداوند به او سجده شود.

آيا مي توان گفت که آن دو پيامبر الهي و نيز ملائکه مشرک بوده اند و فقط ابليس موحد بوده است؟ سجده بر آدم به نص صريح قرآن توحيد محض و به فرمان الهي بوده است.

اما درباره بوسيدن و لمس کردن در و ديوار و ضريح معصومين و امام زاده ها و اشياي متعلق به آنان بايد گفت: اين کار نه تنها بدعت و حرام نيست بلکه به دليل متبرک بودن آن ها ريشه در رفتار پيامبران پيشين نيز دارد. در قرآن مجيد آمده است که وقتي حضرت يوسف خود را به برادرانش معرفي نمود و آن ها را مورد عفو و بخشش قرار داد، به آن ها گفت: (اِذْهَبُواْ بِقَمِيصِي هَذَا فالقُوهُ عَلَي وَجْهِ أبِي يَأتِ بَصِيراً)؛ پيراهنم را با خود نزد پدرم ببريد و بر صورتش افکنيد تا ديدگانش بينا گردد». [6] .سپس در جاي ديگري از همين سوره آمده است: (فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلي وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً)؛ چون مژده دهنده نزد پدر آمد، پيراهن را بر صورت پدر افکند و يعقوب بينايي خود را بازيافت.».[7] .

آيا مي توان رفتار اين دو پيامبر الهي ـ يوسف صديق که توصيه به ماليدن پيراهن بر چشمان پدرش نموده و يعقوب که آن را انجام داده است ـ را شرک به خدا و حرام دانست؟ آن هم داستاني که از زبان قرآن مجيد نقل شده است؟

علاوه بر اين، در صحيح بخاري از عبدالله بن عمر نقل شده است که: «پيامبر را در حالي ديدم که حجرالاسود را لمس مي کرد و مي بوسيد».[8] .

بر همين مبنا است که کليه مسلمين جهان به هنگام زيارت خانه خدا، براي لمس کردن و بوييدن حجرالاسود مدتها به صف مي ايستند.

حال که بوسيدن سنگ حجرالاسود و لمس کردن پيران يوسف و ماليدن بر چشم مجاز مي باشد، بديهي است که مي توان در و ديوار و ضريح امامان را لمس نمود و بوسيد، زيرا تفاوتي بين اشيا (از جهت متبرک بودن آن ها) وجود ندارد؟!

بايد توجه داشت بوسيدن قبور ائمه از روي «محبت» است نه از روي «عبوديت»، و آيا هرکسي را از روي محبت بوسيدند، عبادت کرده اند؟!! مانند بوسيدن فرزند، بوسيدن عکس و يا وسائلي که يادگار فرزندي است که به مسافرت رفته و يا از دنيا رفته، شرک است.

احمد بن حنبل در مسند (ج6، ص76) و ابن شبه در تاريخ مدينه (ج1، ص90) از عايشه نقل مي کند: پيامبر رفتند و بازگشتند سؤال کردم کجا بوديد؟ فرمود: به من امر شد به بقيع بروم براي آن ها دعا کنم و بر آن ها نماز بخوانم.

 

[1] المزار، ص50؛ تاريخ بغداد، ج 4، ص468؛ شبهاي پيشاور، ص246 «اللهم إني صليت هاتين الرکعتين هدية مني إلي سيدي و مولاي وليک و أخي رسولک أمير المؤمنين و سيد الوصيين علي بن أبي طالب صلوات الله عليه و علي آله اللهمّ فصلّ علي محمّد و آل محمّد و تقبّلها منّي و أجزني علي ذلک جزاء المحسنين، اللهمّ لک صلّيت و لک رکعت و لک سجدت وحدک لا شريک لک لأنّه لا تکون الصلاة و الرکوع و السجود إلاّ لک لأنّک أنت الله لا إله إلاّ أنت».

[2] شرح سنن النسائي، ج 7، ص242؛ فتح الباري، ج 1، ص9 «إنّما الأعمال بالنّيات».

[3] هر چند شايسته نيست با چنين حالتي که مخصوص خداي متعال است در برابر و مقابل غير خدا و بدون نيت قرار گيرد.

[4] در ابتداي همين سوره خبر مي دهد که يوسف به پدرش گفت: خواب ديده ام که آفتاب و ماه و يازده ستاره مرا سجده مي کردند. حضرت يعقوب چنين تعبير کرد که به زودي به مقام بزرگي خواهي رسيد و پدر و مادر و يازده برادر تو را تعظيم خواهند کرد.

[5] يوسف (12): 100.

[6] يوسف (12): 93.

[7] يوسف (12): 96.

[8] مسند احمد، ج 1، صص16 و 26؛ صحيح بخاري، ج 2، ص160 «رأيت رسول الله يستلمه و يقبّله».

 

 

 

 

 

پيامبر در کجا و چه زماني علي را به جانشيني خود برگزيد؟

پيامبر در کجا و چه زماني علي را به جانشيني خود برگزيد؟

پرسش:

چه زماني و در کجا پيغمبر(صلي الله عليه وآله) صراحتاً علي(عليه السلام) را به خلافت و جانشيني خود برگزيده است؟

پاسخ:

 اولين روزي که خاتم الانبياء(صلي الله عليه وآله) نبوت خويش را آشکار ساخت، به خلافت علي(عليه السلام) تصريح نمود که به «حديث الدار» معروف است. چنانچه امام احمد حنبل در مسند، محمد بن جرير طبري در «تاريخ الامم والملوک» وابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه و حافظ ابو نعيم در حليه الاولياء و بسياري ديگر نقل نموده اند: زماني که آية شريفه (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَکَ اْلأَقْرَبِينَ)[1]  نازل شد پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) چهل نفر از اشراف، بزرگان و خويشاوندان خود را در منزل عموي خويش، ابوطالب دعوت کرد و به علي(عليه السلام)فرمود: براي ميهمانان يک ران گوسفند و مقداري نان و شير (تقريبا 3 کيلو) تهيه نمايد. وقتي که اشراف و بزرگان قريش بر سر سفره نشستند، به هم نگاه کردند و با خنده مي گفتند: محمد(صلي الله عليه وآله) حتي غذاي يک نفر را هم آماده نکرده است. حضرت فرمود: «کلوا بسم الله؛ با نام خداوند متعال بخوريد». حضار تا توانستند غذا خوردند و پس از سير شدن، دست از غذا کشيدند، اما همچنان غدا تمام نشده بود. آن ها بعدها به يکديگر گفتند: «اين مرد شما را با اين غذا سحر و جادو نمود».[2] .

آنگاه حضرت برخاسته و لب به سخن گشود که قسمتي از فرمايشات ايشان چنين است: «اي فرزندان عبد المطلب! خداي تعالي مرا بر عموم مردم و مخصوصاً بر شما مبعوث گردانيد. من شما را به دو کلمه دعوت مي کنم که بر زبان سبک و آسان، ولي در ترازوي اعمال شما سنگين و گران است، با گفتن اين دو کلمه بر عرب و عجم مالک شويد، تا جميع امور در اختيار شما قرار گيرد. با اين دو کلمه وارد بهشت مي شويد و از دوزخ نجات پيدا خواهيد کرد. آن دو کلمه: يکي گواهي به وحدانيت خدا و ديگري

گواهي به رسالت من است. بنابراين اولين کسي که دعوت مرا اجابت و ياري نمايد او برادر من، وزير من، وارث من و خليفه بعد از من خواهد بود».[3] .

ايشان آخرين جمله را سه بار تکرار نمود. در هر بار به جز علي(عليه السلام) کسي پاسخ نداد و فقط علي(عليه السلام) مي گفت: «اي پيامبر خدا من ياريت مي دهم و کمک کار تو مي باشم».

[4]  پس حضرت او را نويد خلافت داد و فرمود: «به درستي که او برادر من، وصي من و خليفه من در ميان شما مي باشد[5] .

امام احمد حنبل و مير سيد علي همداني شافعي از پيامبر خدا نقل مي کنند که فرمود: «اي علي! تو ذمه مرا بري مي کني و تو خليفه من بر امتم مي باشي».[6]  اين حديث در بيش از بيست کتاب معتبر اهل سنت ذکر شده که بيش از حد تواتر است.[7] .

امام احمد حنبل و ابن مغازلي و ثعالبي نيز از حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) نقل مي کنند: «همانا که تو برادر من، وصي، خليفه و ادا کننده دِين من هستي».[8]  در جايي ديگر ابوالقاسم حسين بن محمد از انس ابن مالک از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي کند: «به درستي که دوست من، وزير من، خليفه من و بهترين کسي که بعد از خود بجاي مي گذارم تا دِين مرا ادا کند و وعده مرا وفا کند، همانا علي ابن ابي طالب(عليه السلام) مي باشد».[9] .

مير سيد علي همداني شافعي نيز از خليفه دوم عمر نقل مي کند که چون پيغمبر(صلي الله عليه وآله)بين اصحاب خود عقد اخوت بست، فرمود: «اين علي برادر من در دنيا و آخرت، خليفه من در اهل من، وصي من در امت من و وارث و ادا کننده دين من است. مال او از من و مال من از اوست. نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است. پس هر کس او را دوست دارد مرا دوست داشته، و هرکس با او دشمني ورزد با من دشمني داشته است».[10] .

باز همان شخص فرمود: «او وزير و خليفه من است».[11] .

محمد بن يوسف گنجي شافعي نيز از ابوذر غفاري و او از پيغمبر چنين نقل کرده است: «پرچم علي اميرالمؤمنين(عليه السلام) در کنار حوض کوثر بر من وارد شود کسي که پيشواي روي و دست و پا سفيدان است و خليفه من بعد از من است».[12] .

کساني چون خطيب خوارزمي و ابن مغازلي نيز از پيغمبر نقل کرده اند خطاب به علي(عليه السلام)فرمود: «من و علي از يک نور آفريده شده ايم. خداوند قبل از خلقت آدم آن نور را در صلب آدم قرار داد. پس همواره با هم يکي بوديم تا در صلب عبدالمطلب از هم جدا شديم. آنگاه نبوت در من و خلافت در علي مقرر گرديد».[13] .

محمد بن جرير طبري نيز در «کتاب الولايه» از قول پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي کند که ايشان در اوايل خطبه غدير خم فرمود: «جبرئيل از جانب پروردگا، مرا امر نمود که در اين مکان قيام نموده و تمامي مردم، از سفيد و سياه را آگاه سازم که علي ابن ابي طالب(عليه السلام)برادر، وصي، خليفه و امام بعد از من است. اي جماعت! خداوند علي را به عنوان ولي و امام شما نصب، و طاعت او را بر همه واجب نموده است، قول او جايز و حکم او امضا شده است. هر کس با او مخالفت نمايد ملعون و هر کس او را تأييد نمايد، مشمول رحمت خداي تعالي خواهد بود».[14] .

همچنين شيخ سليمان بلخي حنفي در «ينابيع الموده» روايتي را از ابن عباس از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي کند که در آن بسياري از صفات مخصوص حضرت امير(عليه السلام) بيان شده است. هر کدام از اين صفات مي تواند دليل و گواهي بر اثبات خلافت ايشان باشد. معني کامل آن حديث چنين است «يا علي! تو صاحب حوض مني، صاحب پرچم و لواي مني، حبيب دل، وصي، وارث علم من و خليفه مني. تو امانت دار مواريث انبيا و امين خدا و تو حجت پروردگار بر تمامي خلق مي باشي. تو رکن ايمان، نگهبان اسلام، چراغ ظلمت، نور هدايت، علم و مرفوع براي اهل دنيا هستي. هر کس از تو پيروي کند نجات يابد و هر کس مخالفت نمايد هلاک گردد. اي علي تو راه آشکار و واضح و صراط مستقيمي. تو پيشواي سفيد رويان، سلطان مؤمنان، آقا و پيشواي همه کساني هستي که من، آقا و مولاي آنان هستم. البته من مولا و آقاي هر مؤمن و مؤمنه اي هستم. هر حلال زاده اي تو را دوست مي دارد و به جز حرام زاده، کسي تو را دشمن نمي داند. خداوند هيچ گاه مرا به آسمان نبُرد و با من تکلم نکرد مگر آن که فرمود: اي محمد! سلام مرا به علي برسان و به او اعلام کن که او امام دوستان من و نور مطيعان من است. پس اي علي! اين کرامت گواراي تو باد».[15] .

ابوالمؤيد موفق الدين که از مشاهير خطباي خوارزم است، در کتاب «فضائل اميرالمؤمنين» از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) چنين نقل مي کند: وقتي در معراج به سدره المنتهي رسيدم از من سؤال شد که محمد! چه کسي را در ميان خلق فرمانبردارتر نسبت به خود يافتي؟ عرض کردم «علي را»، گفتند به راستي که درست پاسخ دادي. آنگاه از من سؤال شد که «آيا براي خود خليفه اي انتخاب نموده اي تا مقاصد تو را به مردم برساند و بندگان مرا از کتابم تعليم دهد». عرض کردم: پروردگارا! هر کس را تو انتخاب نمايي من هم او را اختيار خواهم کرد. پس خطاب آمد که من علي را از براي تو خليفه و وصي اختيار کردم و او را به علم و حلم خود مفتخر نمودم. او امير مؤمنان است و به حق، که نه در گذشته و نه در آينده احدي با چنين مقام و منزلتي نخواهد آمد».[16] .

همچنين صلاح الدين صفدي در «وافي بالوفيات» گفته است: «پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) بر امامت علي(عليه السلام) صراحت نموده و آن حضرت را به امامت برگزيد. صحابه نيز آن را مي دانستند؛ اما عمر بن الخطاب امامت و خلافت علي(عليه السلام) را به خاطر ابوبکر کتمان نمود».[17] .

بسياري از علماي اهل سنت از جمله سبط ابن جوزي و سليمان بلخي حنفي و خطيب خوارزمي و... از قول خليفه دوم از رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) نقل مي کنند: «اگر تمام درختان قلم، درياها مرکب، جنيان حسابگر و آدميان نويسنده شوند بازهم نمي توانند فضائل علي ابن ابي طالب(عليه السلام) را بر شمرند».

 

کتاب فضل تو را آب بحر کافي نيست 

که تر کني سر انگشتان و صفحه بشماري

 

از طرفي امام احمد حنبل، طيراني و سيوطي، از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نقل کرده اند: «علي با قرآن و قرآن با علي است. اين دو تا کنار حوض کوثر از هم جدا نمي شوند. علي از من است و من از علي هستم. هر کس علي را سب نمايد مرا سب نموده و هر کس مرا سب کند خدا را سب کرده است».[18] .

آنگاه وضعيت معاويه و جانشينان او که تا زمان عمر بن عبد العزيز دستور دادند در منابر بر اميرالمؤمنين و فرزندانش اهانت کنند روشن مي شود.

خلاصه احاديث اين موضوع براي آشنائي بيشتر عبارتند از:

1. حديث الدار يوم الانذار:

اين حديث را در بيست مدرک معتبر علماي اهل سنت از طرق مختلف نقل کرده اند: از جمله احمد بن حنبل در 3 محل از مسند، ثعلبي در تفسير آيه انذار، طبري در تفسير و در تاريخ الامم ابي الحديد از سکافي و ابن اثير، ابونعيم در حليه، حميدي در جمع، بيهقي در سنن ودلائل، حلبي در سيره، نسائي در خصائص، حاکم در مستدرک، بلخي حنفي در ينابيع و گنجي شافعي در کفايه مي باشند.

اصل حديث قبلا ذکر شد، در پايان حديث حضرت فرمود: هر کس دعوت مرا امروز بپذيرد برادر من، وزير من، وارث من، خليفه بعد از من خواهد بود. هيچکس پاسخ نداد. اميرالمؤمنين سه بار پاسخ دادند اي پيامبر خدا من شما را ياري مي کنم. پيامبر

فرمودند: تو وصي و خليفه بعد از من هستي «اطلاق بعد» بلا واسطه را مي رساند.

2. حديث منزلت:

پيامبر در چند مورد فرمودند: يا علي تو براي من بمنزله هارون هستي براي موسي، مگر اين که بعد از من پيامبري نيست که اين حديث را به طرق مختلف علماي اهل سنت نقل کرده اند که به بيست طريق مي رسد و شرح آن گذشت.

3. حديث غدير:

پيامبر(صلي الله عليه وآله) در بازگشت از آخرين حج تمام حجاج را جمع کرده و طي خطبه مفصلي فرمود هر کس من مولاي اويم علي مولاي اوست، اين حديث فوق حد تواتر است از طرق اهل سنت و شيعه و در طول چهارده قرن در توصيف اين واقعه اشعار زيادي سروده شده است که براي تفصيل به کتاب الغدير مراجعه شود.

4. احمد بن حنبل در مسند و علي شافعي در مودة القربي و ديگران از پيامبر نقل مي کند:اي علي تو ذمه مرا بري مي کني و تو خليفه من بر امت من هستي.

5. احمد بن حنبل از طرق متعدد و مغازلي شافعي در مناقب و ثعالبي در تفسير نقل مي کند: پيامبر(صلي الله عليه وآله) به اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمودند: تو برادر من و وصي من و خليفه من و اداء کننده دين من هستي.

6. همداني شافعي در مودة القربي از عمر بن الخطاب نقل مي کند پيامبر فرمود: اين علي برادر من در دنيا و آخرت و خليفه من در خانواده من و وصي من در امت من و وارث علم من، ادا کننده دين من، مال او از من و مال من از او، نفع او نفع من، ضرر او ضرر من، کسي که او را دوست دارد مرا دوست داشته و کسي که با او دشمني کند با من دشمني کرده است.

7. نسائي صاحب يکي از صحاح سته نقل مي کند پيامبر بعد از حديث منزلت هاروني به اميرالمؤمنين فرمود: تو خليفه من بر هر مؤمن بعد از من هستي

8 ـ عليّ مع الحقّ و الحقّ مع عليّ حيث دار؛ علي با حق است و حق با علي هر چه (روزگار) بگردد.[19] .

 

 

[1] شعراء (26): 214.

[2] مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص306؛ تاويل الايات، ج 1، ص394؛ نظم درر السمطين، ص83 نهج الايمان، صص238 و 239؛ شبهاي پيشاور، ص318 «هذا ما سحرکم به الرجل».

[3] الارشاد، ج 1، ص49؛ الانوار العلويه، ص39؛ شبهاي پيشاور، ص318 «يا بني عبد المطّلب إنّ الله بعثني إلي الخلق کافة و بعثني إليکم خاصة فقال عزّ و جلّ (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَکَ الاَْقْرَبِينَ) و أنا أدعوکم إلي کلمتين خفيفتين علي اللسان ثقيلتين في الميزان تملکون بهما العرب و العجم و تنقاد لکم بهما الأمم و تدخلون بهما الجنة و تنجون بهما من النار شهادة أن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ و أنّي رسول الله فمن يجبني إلي هذا الأمر و يؤازرني عليه و علي القيام به يکن أخي و وصيي و وزيري و وارثي و خليفتي من بعدي».

[4] شبهاي پيشاور، ص318 «أنا أنصرک و وزيرک يا نبيّ الله».

[5] مسند احمد، ج 1، ص111؛ شبهاي پيشاور، ص318 «إنّ هذا أخي و وصيّي وَ خليفتي فيکم».

[6] عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ص65؛ مسند الامام رضا(عليه السلام). ج 1، ص130؛ ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، ص280؛ شبهاي پيشاور، ص319 «يا عليّ أنت تبريء ذمّتي و أنت خليفتي علي أمّتي».

[7] مسند احمد بن حنبل ص111 و 331 جلد اول ـ ثعلبي در تفسير آيه ـ ابو نعيم حليه الاولياء و بيست مدرک از کتب اهل سنت مذکور در ص317 شبهاي پيشاور.

[8] الصوارم المهرقه، ص209؛ شبهاي پيشاور، ص319 «أنت أخي و وصيّي و خليفتي و قاضي ديني».

[9] معجم الکبير، ج 6، ص221؛ کنز العمال، ج 11، ص610؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص98؛ شبهاي پيشاور، ص320 «إنّ خليلي و وزيري و خليفتي و خير من أترک بعدي يقضي ديني و ينجز موعدي عليّ بن أبي طالب».

[10] الخلاف، ج 1، ص28؛ مقام الامام علي(عليه السلام) ص22؛ الامام علي(عليه السلام) في آراء الخلفا، ص85؛ شبهاي پيشاور، ص320 «هذا عليّ أخي في الدنيا والآخرة و خليفتي في أهلي و وصيّي في أمتي و وارث علمي و قاضي ديني ماله منّي مالي منه نفعه نفعي و ضرّه ضرّي من أحبّه فقد أحبّنني و من أبغضه فقد أبغضني».

[11] ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، ص288؛ شبهاي پيشاور، ص320 «وَ هُوَ خَليفتي و وزيري».

[12] معجم الاوسط، ج 3، ص6؛ الموضوعات، ج 1، ص389؛ شبهاي پيشاور، ص320 «ترد عليّ الحوض راية عليّ أميرالمؤمنين و إمام الغر المحجّلين و الخليفة من بعدي».

[13] ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، ص308؛ مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص61؛ شرح الاخبار، ج 1، ص220؛ نهج الايمان، ص292؛ شبهاي پيشاور، ص321 «خلقت أنا و علي من نور واحد قبل أن يخلق الله آدم بأربعة آلاف عام فلما خلق آدم رکب ذلک النور في صلبه فلم نزل في شيء واحد حتي افترقنا في صلب عبد المطّلب ففي النبوة و في علي الخلافة».

[14] الغدير، ج1، ص215؛ شبهاي پيشاور، ص322.

«و قد أمرني جبرائيل عن ربّي أن أقوم في هذا المشهد و أعلم کل أبيض و أسود أنّ عليّ بن أبي طالب أخي و وصيي و خليفتي و الإمام بعدي... معاشر الناس ذلک فإن الله قد نصبه لکم إماما و فرض طاعته علي کل أحد ماض حکمه جائز قوله ملعون من خالفه مرحوم من صدقه».

[15] ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص397؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 9، ص279؛ شبهاي پيشاور، ص322 «يا علي أنت صاحب حوضي و صاحب لوائي و منجز عداتي و حبيب قلبي و وارث علمي و أنت مستودع مواريث الأنبياء و أنت أمين الله في أرضه و أنت حجة الله علي بريته و أنت رکن الإيمان و أنت مصباح الدجي و أنت منار الهدي و أنت العلم المرفوع لأهل الدنيا من تبعک نجا و من تخلف عنک هلک و أنت الطريق الواضح و أنت الصراط المستقيم و أنت قائد الغر المحجلين و أنت يعسوب المؤمنين و أنت مولي من أنا مولاه و أنا مولي کل مؤمن و مؤمنة لا يحبک إلا طاهر الولادة و لا يبغضک إلا خبيث الولادة و ما عرج بي ربّي عزّ و جلّ إلي السماء قط و کلمني ربي إلا قال لي يا محمّد أقرئ عليا منّي السلام و عرفه أنّه إمام أوليائي و نور أهل طاعتي فهنيئاً لک يا عليّ هذه الکرامة».

[16] المناقب، ص303؛ شبهاي پيشاور، ص323.«فهل اتخذت لنفسک خليفة يؤدي عنک و يعلم عبادي من کتابي ما لا يعلمون، قال: قلت اختر لي فإن خيرتک خير لي، قال: قد اخترت لک علياً فاتخذه لنفسک خليفة و وصيّاً و نحتله علمي و حلمي و هو أمير المؤمنين حقاً لم ينلها أحد قبله و لا أحد بعده». فضائل أميرالمؤمنين(عليه السلام)، فصل19، ص240.

[17] بيت الاحزان، ص123؛ شبهاي پيشاور، صص323 و 324 «نص النبيّ(صلي الله عليه وآله) علي أنّ الإمام علي ـ و عينه ـ و عرفت الصحابة ذلک ولکن کتمه عمر لأجل أبي بکر رضي الله عنهما».

[18] سبل الهدي والرشاد، ج 11، ص297؛ النص والاجتهاد، صص10 و 144؛ کشف الغمه، ج 1، ص146، مستدرک حاکم نيشابوري، ص124 ج 3، کنز العمال ص153 ج 6 ـ ابن حجر مکي ص74 صواعق محرقه ـ تاريخ الخلفاء سيوطي ص116 و...، شبهاي پيشاور، ص330 «علي مع القرآن والقرآن مع عليّ لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض. عليّ منّي و أنا من عليّ من سبّه فقد سبّني و من سبّني فقد سبّ الله».

[19] مسند احمد حنبل و تفسير فخر رازي و....

 

 

انتقاد به صحابه کفر نيست

انتقاد به صحابه کفر نيست

پرسش:

آيا شيعيان را نمي توان به دليل طعن، سبّ و انتقاد به صحابه کافر دانست؟

پاسخ:

 انتقاد، سبّ و طعن به مؤمن مي تواند داراي چند حالت باشد:

- چنانچه انتقاد و سبّ صحابه مستند، مستدل و منطقي باشد نه فقط کفرآور نيست بلکه مذمت هم ندارد.

- چنانچه بدون دليل و برهان باشد، اتهام است ولي باز هم موجب کفر نمي گردد.

- اگر کسي بدون جهت، مؤمني ـ هر چند صحابي ـ را طعن، نقد و يا حتي لعن نمايد آن فرد فاسق مي شود، ولي هرگز کافر نخواهد شد.

- فقط وقتي که به دليل صحابه پيامبر خدا بودن به آن ها دشنام داده شود، در اين صورت دشنام دادنش منتهي به عداوت و اهانت به خدا و رسول او مي گردد، و در نتيجه دشنام دهنده کافر مي شود. ابن حزم ظاهري اندلسي در جزء سوم کتاب الفصل في الملل والنحل در اين باره چنين مي گويد: «اگر کسي به اصحاب رسول الله دشنام دهد و اين دشنام از روي جهل و ناداني باشد معذور است، و اگر از روي بصيرت باشد، فاسق خواهد بود.»

- امام محمد غزالي نيز مي گويد: سب و شتم صحابه ابداً موجب کفر نمي شود حتي سب شيخين نيز کفرآور نمي باشد. به همين دليل است که در مواردي ـ که برخي از آن ها در زير مي آيد ـ اين دشنام دادن ها و سب کردن ها بين خود صحابه اتفاق افتاده است، ولي ما آن ها را کافر نمي خوانيم.

1. عمر به پيغمبر(صلي الله عليه وآله) عرض کرد: اجازه بده گردن «حاطب» منافق را بزنم ـ حاطب از اصحاب بدر و از مهاجرين بزرگ بود. با نسبت دادن نفاق به اين صحابي و دشنام دادن به او، هيچ کس عمر را کافر نمي خواند.

2. امام محمد غزالي در جلد دوم احياء العلوم، امام احمد بن حنبل در جز اول مسند و ذهبي در تلخيص مستدرک، نقل مي کنند که: روزي در زمان خلافت ابوبکر مردي وارد شد و شديداً به او فحش و دشنام داد. حاضرين شديداً متاثر شدند، در اين حال ابوبرزه اسلمي گفت: اي خليفه! اجازه ده تا او را که کافر شده به قتل رسانم. خليفه پاسخ داد: احدي به جز پيغمبر(صلي الله عليه وآله) نمي تواند چنين حکمي صادر کند.

3. معاويه و اتباع او، خليفه چهارم علي(عليه السلام) را که افضل صحابه بود سب و لعن مي کردند. پس چرا او را کافر نمي خوانند؟

4. عايشه همواره عثمان ـ خليفه سوم ـ را سب و لعن مي کرد و علناً مي گفت: «اين پير خرفت که کافر شده است را بکشيد»[1]  پس چرا کسي عايشه را کافر نمي خواند؟! حال اگر اين حرف را يک شيعه بزند آن وقت او را کافر مي خوانند.

5. ابن ابي الحديد در جلد چهارم شرح نهج البلاغه مي گويد: ابوبکر در جريان غصب فدک در مسجد و بالاي منبر در مقام انتقاد از اميرالمؤمنين(عليه السلام) بر آمد و به بهترين صحابه رسول الله(صلي الله عليه وآله) دشنام داد و گفت: «او به سان دم روباهي مي باشد و...»[2]  ولي هيچ کس او را ابداً تقبيح نمي کند.

6. امام احمد بن حنبل در جلد سوم مسند مي نويسد: شخصي به خليفه ثاني نوشت: فردي به شخص شما دشنام مي دهد که شما را سب مي کند، آيا اجازه مي دهيد او را بکشم. عمر در پاسخ نوشت: خون هيچ مسلماني براي سب و شتم نمودن به مسلمان ديگر ـ مگر رسول الله(صلي الله عليه وآله) ـ مباح نمي شود.

7. احمد بن حنبل در جلد دوم مسند و نيز در جلد دوم سيرة الحلبية حلبي و نيز در صحيح مسلم و صحيح بخاري آمده است که: اصحابي مانند ابوبکر و غيره در حضور خود پيغمبر به همديگر دشنام مي دادند و حتي همديگر را مي زدند، و پيامبر خدا آن ها را کافر نمي خواند و آن ها را آشتي مي داد.[3] .

از اين مهمتر بنابر اقوال برخي علماي اهل سنت، نظير: ابوالحسن اشعري اگر کسي قلباً مؤمن ولي به کفر تظاهر نمايد يا خدا و رسول را بدون عذر، شديداً دشنام دهد کافر نمي شود و نمي توان حکم کافر را بر او جاري ساخت. ابن حزم اندلسي در جزء چهارم کتاب الفصل، اين عقايد را به طور مفصل شرح داده است.

بنابراين لعن و دشنام به هيچ يک از صحابه موجب کفر نمي شود و اگر کسي بدون دليل و برهان، مؤمني را سب نمايد فاسق است و هر عمل فسقي قابل عفو و آمرزش مي باشد. به همين دليل اگر عده اي از شيعيان برخي از صحابه را سب نمايند نمي توان آن ها را کافر خواند، هر چند بر اين باوريم که سب آن ها بدون دليل و برهان نمي باشد.

همچنان که ملا سعد تفتازاني در شرح عقايد نسفي گويد: سب صحابي موجب کفر نيست، از آنجا که بعضي به صحابه حسن ظن داشتند و بدي هاي آن ها را ناديده مي گرفتند و رد اين گفتار جنگ هايي است که بين صحابه اتفاق افتاده و حسادت و جاه طلبي آن ها را از راه راست منحرف کرده حتي بزرگان صحابه از کارهاي زشت مصون نبوده اند.

 

 

[1] الجمل، صص24 و 128؛ النص والاجتهاد، صص393 و 426؛ احاديث ام المؤمنين عايشه، ج 1، صص13 و 162؛ شبهاي پيشاور، ص584 «اقتلو نعثلاً فقد کفر».

[2] سقيفة و فدک، ص104؛ فدک في التاريخ، ص67؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 16، ص215؛ شبهاي پيشاور، ص585 «إنّما هو ثعالة شهيده ذنبه مرب لکلّ فتنة هو الذي يقول کروها جذعة بعد ما هرمت يستعينون بالضعفة و يستنصرون بالنساء کأم طحال أحب أهلها إليها البغي».

[3] اين قبيل اخبار فقط در کتب اهل سنت پيدا مي شود و در کتب شيعيان نمي توان چنين اخباري را يافت.

 

 

نماز تراويح چيست؟

نماز تراويح چيست؟

پرسش:

نماز تراويح چيست و در کجا تشريع شده است؟

پاسخ:

نوافل شبهاي ماه مبارک رمضان مورد قبول فريقين است و پيامبر فقط آن را به صورت فرادي مي خوانده و اميرالمؤمنين و ائمه اهل بيت همگي آن را مانند بقيه نمازهاي مستحبي به صورت فرادي مي خواندند.

ـ طبق نقل بخاري عمر بن الخطاب دستور به جماعت داد و از کرده خود خشنود بود و مي گفت «نعم البدعة هذه...» (اين چه بدعت خوبي است؟!)[1] .

ـ قسطلاني آن را تشريع عمر مي داند عمر آن را با تعبير بدعت آورد؛ چون پيامبر براي مردم جماعت خواندن نماز تراويح را بيان نکرده و درزمان ابوبکر نبوده است.[2] .

عيني: عمر تعبير «بدعت» آورد؛ چون پيامبر جماعت را براي اين نماز تشريع نکرد و در زمان ابوبکر هم نبود.[3] .

قلقشندي: عمر اولين کسي است که جماعت رمضان را تشريع کرد و آن در سال 14 هجري بود.[4] .

ـ بيهقي چهار روايت از قول اميرالمؤمنين نقل مي کند و خودش سند همه را ضعيف مي شمرد که در آن ها اميرالمؤمنين نماز تراويح را تأييد کرده اند.

ـ ائمه شيعه همگي نماز تراويح را بدعت وجماعت نمازمستحبي راحرام دانسته اند.[5] .

ـ عبدالله بن عمر بشدت از آن نهي مي کرده است.

ـ در جواز به جماعت خواندن نوافل رمضان هيچ روايتي از پيامبر و اهل بيت پيامبر نرسيده است.[6] .

 

 

 [1] صحيح بخاري، ج 1، ص342.

[2] ارشاد الساري ج 4، ص656.

[3] عمده القاري، ج 11، ص126.

[4] مآثر الاناقة في معالم الخلافه، ج2، ص337.

[5] سرائر، ج3، ص639.

[6] پاسخ به برخي شبهات ـ طبسي.

 

 

 

معصومين و علم غيب

معصومين و علم غيب

پرسش:

 علم غيب مخصوص پروردگار است. آيا کسان ديگري چون معصومين هم غيب مي دانسته اند؟ موارد يا مصاديقي از آن را بيان نماييد.

پاسخ:

در قرآن مجيد آياتي وجود دارد که صراحتاً علم غيب را مخصوص خداوند مي داند. مثلاً در آيه شريفه اي از سوره انعام که در نماز غفيله نيز خوانده مي شود، مي فرمايد: (وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَيَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَة إِلاّ يَعْلَمُها وَلا حَبَّة فِي ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَلا رَطْب وَلا يابِس إِلاّ فِي کِتاب مُبِين)؛ «کليد مخازن غيب نزد خداست و کسي جز او بر آن آگاهي ندارد...»[1]  علم غيبي که شيعيان براي انبياء و اوصياء قائلند شريک بودن در صفت خدايي نيست، بلکه قسمتي از وحي و الهام است که از جانب خداوند بر آن ها نازل شده است، و حقايق را بر آن ها کشف مي نمايد.

علم را به دو نوع ذاتي و عَرَضي تقسيم مي کنند. علم ذاتي يا علم مطلق، منحصر بفرد و مخصوص ذات اقدس پروردگار است. در حيطه عقل بشر قابل تصور نيست و بشر از آن عاجز است. لذا آنچه که بشر مي گويد اثبات اجمالي آن است. علم عرضي نيز خود به دو قسم ديگر تقسيم مي شود: علم اکتسابي و علم لدني. علم اکتسابي به واسطه مدرسه رفتن و آموزش ديدن به دست مي آيد، و به همان مقداري که زحمت مي کشيم حاصل مي گردد. علم لدنّي علمي است که بدون تحصيل، از مبدأ فياض افاضه مي شود. خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: (وَعَلَّمْناهُ مِن لَدُنّا عِلْماً)؛ «از نزد خود به او علم لدنّي آموختيم.»[2]  بنابراين هيچ مسلماني نمي تواند ادعا کند که علم به غيب، جزو ذات پيغمبر و امامان است. يعني آن ها نيز همانند خداوند، ذاتاً عالم به علم غيب هستند.

بر حسب اعتقاد شيعيان، در مواقعي که مشيت و اراده الهي تعلق گيرد و مصلحت بداند، به هر يک از مخلوقات خويش علم و قدرت عطا مي کند. اين افاضه علم، گاهي به واسطه معلم و افراد بشر و گاهي بدون واسطه آن ها صورت مي گيرد. نوع دوم افاضه علم، به علم لدنّي و علم غيب تعبير مي شود و بدون مکتب رفتن و معلم ديدن حاصل مي شود. خداوند در سوره جن صريحاً مي فرمايد: (عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول...)؛ «خداوند که عالم و داناي غيب است، احدي را بر غيب خويش آگاه نمي سازند، مگر کساني که از رسولان برگزيده خويش را....»[3]  اين آيه صراحت کامل دارد که برگزيدگان و رسولان، مستثناي علم غيب هستند که خداوند به آن ها افاضه مي کند. در سوره آل عمران نيز مي فرمايد: (وَما کانَ اللهُ لِيُطْلِعَکُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَلکِنَّ اللهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ)؛ «خداي متعال همه شما را از اسرار غيب آگاه نسازد، لکن وقتي که مشيت الهي بر پيغمبري تعلق گيرد او را برگزيند. پس شما به خدا و پيغمبرش بگرويد که چون ايمان آوريد و پرهيزگار شويد، اجر عظيمي خواهيد يافت.»[4]  اين آيه نيز صراحت دارد که افراد برگزيده اي از جانب حق، به عنوان رسول انتخاب مي شوند و به اذن و امر پروردگار، عالم به علم غيب مي شوند. استثنايي که در اين دو آيه وجود دارد بدين معنا است که علم غيب جزو ذات پروردگار است ولي کساني نيز مستثني شده اند.

در آيات ديگري از قرآن مجيد، اين موارد استثنا به صراحت مشخص شده است. در سوره آل عمران، حضرت عيسي به قوم خود بني اسرائيل مي فرمايد: (وَأُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِکُمْ)؛ «به شما بگويم که در خانه هايتان چه مي خوريد و چه ذخيره داريد.»[5]  در سوره کهف مي فرمايد: (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ يُوحي إِلَيَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ)؛ «اي رسول! به آن ها بگو: من نيز چون شما بشري هستم که به من وحي مي رسد، و جز اين نيست که خداي شما خداي يکتا و واحدي است.»[6]  آيا رسيدن وحي به پيامبران، چيزي جز افاضه علم حق تعالي به دريافت کنندگان وحي است؟ آيه ديگري از سوره کهف صراحت دارد که به پيغمبر، علم لدني آموختيم: (وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً)[7]  و آموزش اين علم، چيزي جز علم غيب نيست (در اينجا نيز پيغمبر مستثني شده است). لذا چون اين استثنائات محدود و مخصوص برگزيدگان حق تعالي است، هر کس ديگري چنين ادعايي کند، کذاب و بازيگر است. بنابراين با توجه به آيات مذکور، دريافت وحي و افاضه علم غيب به پيامبران و رسولان برگزيده خداوند اثبات مي شود.

از آنجا که معصومين، برگزيدگان خداوند و خلفاي منصوب و منصوص رسول الله(صلي الله عليه وآله) مي باشند که خداوند به وسيله خود پيامبر، آن ها را برگزيده است، پس اين افاضه را نيز مي توان به آن ها تعميم داد. به عبارت ديگر، شيعه اعتقاد دارد همان پرده و حجابي که در مقابل ديدگان عالميان است، که نمي گذارد در اين عالم به جز آنچه ظاهر و نمايان است را ببيند، در مقابل ديدگان انبيا و اوصياي آن ها نيز مي باشد. به اقتضاي زمان و مکان، همان خداي عالم الغيب که قادر به افاضه فيض مي باشد، به هر مقدار و هر وقت که صلاح بداند و مقتضي باشد، پرده ها را از مقابل ديدگان آن ها برداشته تا پشت پرده را ببينند و از اسرار غيب خبر دهند. هر گاه هم که صلاح نباشد، پرده مي افتد و بي خبر مي مانند. به همين جهت است که ائمه در برخي موارد، اظهار بي اطلاعي کرده اند. عبارت «اگر از خود علم غيب مي دانستم خوبي ها و خيرات خود را زياد مي کردم»،[8]  بدين مفهوم است که مستقلاً از پيش خود خبري از غيب ندارم؛ مگر آن که پرده ها بالا رود، افاضه فيض گردد و حقايق مستور و پنهان بر او مکشوف گردد.

به عبارت ديگر، شيعه معتقد است که خلفاي رسول الله(صلي الله عليه وآله) بايد مانند خود آن حضرت، عالم به ظاهر و باطن امور باشند. بلکه در جميع صفات ـ به غير از مقام نبوت و رسالت و شرايط خاصه آن مثل نزول وحي و کتاب و احکام ـ بايد مانند ايشان باشند. لازمه اين اعتقاد، وجود خليفه اي است که خود رسول الله(صلي الله عليه وآله) از طرف خداوند منصوب نمايد، نه خليفه اي که برگزيده جماعتي از مردم باشد ـ هر چند پيغمبر آن خليفه انتخابي را نفي و حتي کساني چون معاويه را لعن کرده باشد.

خلفاي مورد نظر شيعه، دوازده نفرند که اولين آن ها امام المتقين علي(عليه السلام) و سپس يازده فرزند بزرگوارش مي باشند. ضروري است مجدداً ياد آوري شود: اظهار عجز و ناتواني خلفاي انتخابي جمعي از مردم، در برابر سؤالات علمي و مطلق علم

ـ چه رسد به علم غيب و آگاهي از اسرار و باطن امور ـ نشانه اي از بر حق نبودن آن ها است.

دارا بودن علم غيب را ـ کنار رفتن پرده ها و مکشوف شدن حقايق مستور ـ براي نخستين امام و جانشين بر حق پيامبر اثبات مي کنيم و براي بقيه يازده امام بزرگوار، فقط به ذکر مصاديقي از علم الغيب خواهيم پرداخت.

حديث مدينه که به حد تواتر رسيده است و بيش از 200 نفر از علماي اهل سنت نقل کرده اند، يکي از دلايل ما است. اسامي 50 نفر از آن ها در صفحات 916 تا 918 کتاب شبهاي پيشاور آمده است. پيغمبر خدا(صلي الله عليه وآله) اين حديث را در زمان ها و مکان هاي مختلف و به مناسبت هاي گوناگوني بيان کرده است: «من شهر علمم و علي دروازه آن است. پس هر کس مي خواهد از آن بهره برد، بايد به سوي در ورودي آن يعني علي(عليه السلام)بيايد.»[9]  اصل کامل حديث را ابن مغازلي شافعي و بسياري ديگر، از ابن عباس و جابر بن عبدالله انصاري نقل کرده اند. در اين حديث آمده است: پيامبر(صلي الله عليه وآله) بازوي علي(عليه السلام) را گرفت و فرمود: «اين مرد امير و رئيس نيکوکاران و قاتل کافران است. ياور او ياري شود و خوار کننده او خوار گردد. سپس صداي خود را بلند کرد و گفت: من شهر علم ام و علي دروازه آن است، پس هرکس که مي خواهد از آن بهره برد، بايد به سوي در ورودي آن يعني علي(عليه السلام) برود.»[10]

ادامه نوشته

نظريه ي علماي اهل سنت درباره ي تبرک، مس منبر و قبر پيامبر و صالحان

نظريه ي علماي اهل سنت درباره ي تبرک، مس منبر و قبر پيامبر و صالحان

پرسش:

 نظر علماي اهل سنّت در باره تبرک و مس منبر و قبر پيامبر و قبور صالحين چيست؟

پاسخ:

1. عبدالله فرزند احمد بن حنبل مي گويد از پدرم سؤال شد که مس منبر رسول الله و تبرک به آن و بوسيدن قبر شريف به قصد ثواب چه حکمي دارد؟ پدرم گفت اشکالي ندارد.[1] .

2. رملي شافعي: تبرک به قبر پيامبر و يا علما و يا اوليا جائز است و بوسيدن و استلام آن اشکالي ندارد.[2] .

3. محب الدين طبري شافعي: بوسيدن قبر و دست گذاشتن بر روي آن جايز است و سيره عمل علماء و صالحان بر آن است.[3] .

4. عسقلاني مي گويد: در زمان عمر مردم گرفتار قحطي و خشکسالي شدند، يکي از اصحاب پيامبر به قبر پيامبر متوسل شد، گفت يا رسول الله استسق لأمّتک فانّهم قد هلکو.[4] .

5. دانشمنداني چون ابن حيان، ابن خزيمه، ابو علي خلال، شيخ الحنابله در زمان گرفتاري به قبور اهل بيت پيامبر متوسل مي شدند.[5] .

[1] وفاء الوفا، ج4، ص1414.

[2] کنز المطالب، ص219.

[3] اسني المطالب، ج1، ص331.

[4] فتح الباري، ج2، ص557.

[5] کتاب الثقات، ج8، ص456، تهذيب التهذيب، ج7، ص339، تاريخ بغداد ج1، ص120.

 

 

 

 

 

فدک مال شخص پيامبر بود؟

فدک مال شخص پيامبر بود؟

پرسش:

 واقعه فدک چه بوده است و مگر فدک مال شخصي پيغمبر بود که بعضي مدعي هستند آن را از فاطمه(عليها السلام) مصادره و ضبط نموده اند؟

پاسخ:

 بعد از فتح خيبر، بزرگان و مالکين فدک و حوالي آن[1]  به حضور پيامبر رسيدند، و قرار داد صلحي را با وي امضا نمودند که نيمي از فدک براي آن حضرت و نصف ديگر مال خودشان باقي بماند. بعد از بازگشت به مدينه، جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و آيه شريفه (وَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ وَالْمِسْکِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً)؛ «حقوق خويشان و ارحام خود را ادا کن و فقرا و رهگذران بيچاره را به حق خودشان برسان و از اسراف و تبذير بپرهيز»[2]  را بر آن حضرت خواند. سپس پيامبر خدا در مصداق ذو القربي ـ خويشان و اقوام ـ و حق حقوق آن ها تامل نمود. مجدداً جبرئيل نازل شد و عرض کرد: خداوند مي فرمايد: «فدک را به حضرت فاطمه واگذار.»[3]  پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز فاطمه(عليها السلام) را خواست و فرمود: «خداوند به من امر نموده که فدک را به تو واگذار کنم»[4]  و بلافاصله ايشان در همان مجلس فدک را به فاطمه(عليها السلام) بخشيد. اين مطلب را بسياري از علماي اهل سنت مانند: امام ثعلبي در تفسير کشف البيان، جلال الدين سيوطي در جلد چهارم درالمنثور و نيز شيخ سليمان بلخي حنفي و بسياري ديگر نقل کرده اند که: چون آيه فوق نازل شد، پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) فاطمه را خواست و فدک را به او عطا نمود. تا زماني که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) در قيد حيات بود، فدک همچنان در تصرف فاطمه بود و ايشان آن را اجاره مي داد، و مال الاجاره را به اقساط مي آوردند. حضرت فاطمه(عليها السلام) به اندازه قوت يک شب خود وفرزندانش، از اجاره بر مي داشت و بقيه را با ميل و اراده خويش، درميان فقراي بني هاشم و ساير فقرا تقسيم مي کرد. بعد از ارتحال پيامبر، مامورين خليفه اول ـ ابوبکر ـ ملک فدک را از تصرف مستاجرين آن حضرت در آورده و ضبط نمودند.

ابوبکر به حديث ساختگي «ما جماعت پيامبران چيزي را ارث قرار نمي دهيم و هر چه از ما بماند، صدقه اي است که به امت تعلق خواهد داشت»[5]  استناد مي جست. لکن دقت نداشت که: اولا فدک ارث نبوده و هبه اي بوده است که به دستور پروردگار در زمان حيات پيامبر به فاطمه(عليها السلام) واگذار شده است. زيرا لازمه ارث بودن، آن است که بعد از وفات پيامبر به او رسيده باشد. ثانياً از آنجايي که همه پيامبران و انبياي عظام، ارث و وارث داشته و ورثه آن ها پس از فوتشان ماترکشان را تصرف نموده اند، در مي يابيم که اين حديث، کاملاً ساختگي، مجعول و در تعارض آشکار با آيات قرآن مجيد است. حضرت فاطمه(عليها السلام) در دفاع از خود باستناد به آيات قرآني فرمود: اين همه آيات ارث در قرآن مجيد براي عموم مردم ـ آيه 76 سوره انفال، آيه 12 سوره نسا و آيه 176 سوره بقره ـ و خصوصاً براي انبيا وجود دارد. از آن جمله مي توان به آيه شريفه (وَوَرِثَ سُلَيْمَانْ داوُودَ) «سليمان از داوود ارث برد»،[6]  آيه شريفه (فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْکَ وَلِيّاً يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ)؛ «خداوند از لطف خويش فرزند صالح و جانشيني شايسته به من عطا کرد که وارث من و همه آل يعقوب باشد»[7]  و نيز آيه (وَزَکَرِيّا إِذْ نادي رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَوَهَبْنا لَهُ يَحْيي)؛ «هنگامي که زکريا خدا را صدا زد: بار الها! مرا تنها نگذار و به من فرزندي عطا نما تا وارث من باشد که تو بهترين وارث اهل عالم هستي. ما هم دعاي او را مستجاب و به او يحيي را عطا نموديم»[8]  اشاره کرد. مگر آيات قرآن مجيد نبايد تا روز قيامت بر حقيقت خود باقي باشند؟ آنگاه حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) ادامه داد: اي ابوبکر! کدام قانون مرا از ارث پدر محروم کرده که تو مجري آن هستي؟ مگر تو به کليات و جزييات قرآن، از پدرم رسول الله(صلي الله عليه وآله) و پسر عمويم علي ابن ابي طالب(عليه السلام) داناتري؟ چون ابوبکر از پاسخگويي به فاطمه(عليها السلام) درماند، ابتدا سکوت پيشه نمود و سپس با عصبانيت، فحاشي و اهانت به فاطمه(عليها السلام) را آغاز کرد.

ابن ابي الحديد در جلد چهارم شرح نهج البلاغه، در جريان منبر رفتن ابوبکر و اهانت هايي را که به دو وديعه رسول الله(عليه السلام) يعني فاطمه و علي(عليهما السلام) نموده، ضبط کرده است. ابوبکر اهانت ها را به جايي رساند که فرياد و ناله فاطمه بلند شد و فرمود: امروز شما دل مرا شکستيد و حق مرا ستانديد. ولي من در روز قيامت در محکمه عدل الهي شما را محاکمه خواهم کرد تا خداوند قادر، حق مرا از شما باز پس گيرد. سپس فاطمه(عليها السلام)افزود: اي پسر ابي قحافه! آيا در کتاب خدا آمده است که تو از پدرت ارث ببري و من از ارث پدر محروم باشم؟ افتراي بزرگي به خدا بسته اي! آيا عمداً عمل به کتاب خدا را ترک نموده و قرآن را پشت سر انداخته اي؟

آنگاه امام علي(عليه السلام) در مقام دفاع از فاطمه(عليها السلام) بر آمده و در حضور مهاجرين، انصار و بقيه مسلمين خطاب به ابوبکر گفت: «چرا فاطمه(عليها السلام) را از ارث پدر محروم ساخته اي؟ حال آن که علاوه بر ارث، در زمان حيات پدر، متصرف و مالک فدک بوده است؟»

ابوبکر که با سلاح اسلام و دفاع از حقوق مسلمانان دنبال مفري مي گشت گفت: «فدک متعلق به همه مسلمانان است و اگر فاطمه(عليها السلام) شاهد بياورد که ملک خود وي مي باشد آن را به او باز پس خواهم داد. در غير اين صورت از داشتن فدک محروم است.» امام علي(عليه السلام) گفت: «چرا درباره ما متفاوت از بقيه مسلمانان حکم مي کني؟ حال آن که مدعي بايد شاهد بياورد و مدعي عليه بايد فقط سوگند ياد کند. اينک تو بر خلاف دستور پيامبر از فاطمه(عليها السلام) شاهد مي خواهي؟! مگر عمل و قول خود فاطمه(عليها السلام) به عنوان يکي از اصحاب کسا که مشمول آيه تطهير است حق نمي باشد؟!»

پس از آن، امام علي(عليه السلام) از ابوبکر پرسيد: «پس اينک بگو اگر دو شاهد شهادت دهند که از فاطمه(عليها السلام) عمل زشت فحشا سرزده است با او چه خواهي کرد؟» ابوبکر گفت: همانند زن ها بر او حد جاري خواهم نمود! امام علي(عليه السلام) به ابوبکر گفت: در اين صورت

در زمره کفار خواهي بود، زيرا شهادت پروردگار درباره طهارت فاطمه(عليها السلام) را رد کرده اي. مگر نمي داني که خداوند فرموده است: «خداوند اراده نموده است که شما اهل بيت را پاک و پاکيزه گرداند و هر زشتي و بدي را از شما بزدايد.» مگر اين آيه در حق ما نازل نشده است؟

پس از اقرار ابوبکر به نزول اين آيه، امام علي(عليه السلام) افزود: تو ادعاي فاطمه(عليها السلام) را که خداوند به طهارتش گواهي داده نمي پذيري، ولي شهادت عربي را که بر پاشنه پاي خود ايستاده و بول مي کند مي پذيري!! امام علي(عليه السلام) پس از گفتن اين جملات راهي منزل شد.

هياهوي عجيبي در بين مسلمين به راه افتاد و همگي حق را از آن علي و فاطمه(عليهما السلام)مي دانستند و عمل ابوبکر را تقبيح نمودند. ابن ابي الحديد مي نويسد: در اين هنگام ابوبکر بالاي منبر رفت و از مردم خواست که به حرف کسي گوش ندهند. او فحاشي و ناسزاگويي به فاطمه و علي(عليهما السلام) را چنين آغاز کرد: «نعوذ بالله او روباهي است که شاهدش دمش مي باشد. او ماجراجو و بر پا کننده فتنه و فساد است که فتنه هاي بزرگ را کوچک نشان مي دهد، و مردم را به فساد و فتنه ترغيب و تشويق مي کند. او از زناني چون ام طحال زانيه کمک و ياري مي طلبد.»[9]  اين فحش ها و اهانت هايي بود که پيرمرد مصاحب رسول الله(صلي الله عليه وآله) به اين دو محبوب و يادگار رسول الله(صلي الله عليه وآله) نثار کرد.

امروزه نه فقط شيعيان، بلکه علماي اهل سنت از اين کلمات متعجب اند. مثلاً ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه اش مي نويسد: از استاد خودم «ابو يحيي نقيب زيد البصري» پرسيدم که مخاطب اين کنايه ها چه کسي بوده است؟ او گفت: کنايه نبوده بلکه صراحت کلام است. گفتم استاد، اگر صراحت مي داشت که من مي فهميدم و سؤال نمي کردم. استادم گفت: آري سلطنت همين است!! يعني هر عمل زشتي را براي حفظ آن مرتکب مي شوند.

حال نسبت هايي را که ابوبکر به آن ها داد نظير روباه، دم روباه، فتنه گر مصاحب زن

زانيه و... را در کنار فرمايشاتي از رسول الله(صلي الله عليه وآله) بگذاريد که اين دو بزرگوار را چنين توصيف نموده است:

- «علي با حق و حق با علي است»[10] .

- «هر کس به علي ناسزا گويد به من گفته است و...»[11] .

- «هر کس علي را بيازارد مرا آزرده»[12] .

- «هر کس فاطمه را بيازارد مرا آزرده»[13] .

- «من شهر علم ام و علي دروازه آن است»[14] .

- «من سراي حکمت و علي ورودي آن است»[15] .

- «فاطمه پاره تن من است»[16] .

- «علي در قضاوت از همه شما اولي تر است.»[17] .

ادامه نوشته

گفتن الصلاة خير من النوم در اذان صبح

گفتن الصلاة خير من النوم در اذان صبح

پرسش:

 آيا عبارت «الصلاة خيرٌ من النوم» جزء اذان بوده يا بعد از آن به آن اضافه شده است؟

پاسخ:

1. در نيل الاوطار به روايت صحيح محمد بن اسحاق نقل مي کند که در اذان نبوده است.[1] .

2. از سعيد بن مسيب در همين منبع نقل مي کند، اين کلمه در صلاة فجر اضافه شده است.

3. مالک در «موطأ» تصريح مي کند که اين عبارت به امر عمر بن الخطاب به اذان صبح اضافه شده است. او مي گويد مؤذن نزد عمر آمد تا داخل شدن وقت نماز صبح را به او خبر دهد. ولي او را خفته يافت، لذا فرياد بر آورد: الصلاة خير من النوم، نماز از خوابيدن بهتر است، عمر دستور داد تا اين جمله را در اذان صبح قرار دهند.[2] .

4. شافعي آنرا مکروه و بدعت مي داند و شوکاني مي گويد: اگر جزو اذان بود حضرت علي(عليه السلام) و عبدالله بن عمر و طاووس به آن اعتراض نمي کردند.[3] .

5. ابن جريح از عمر بن فحص نقل مي کند که سعد نخستين کسي بود که در خلافت عمر اين جمله را در اذان گفت.[4] .

6. ابن جز م مي گويد: ما اين جمله را نمي گوييم چون در زمان رسول الله(صلي الله عليه وآله) نبوده است.[5] .

 

 

[1] نيل الاوطار، ج2، ص37.

[2] الموطأ مالک، ج1، ص73.

[3] نيل الاوطار، ج2، ص38.

[4] مصنف عبد الرزاق ج 1، ص474.

[5] المحلي، ج 3، ص160.

 

 

 

مجاز بودن متعه در ميان شيعيان

مجاز بودن متعه در ميان شيعيان

پرسش:

 چرا متعه که بر خلاف سنت پيامبر خدا است، در بين شيعيان مجاز و مشروع مي باشد؟

پاسخ:

 به حکم قرآن مجيد در سوره نسا (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً)؛ «پس از آن که از آنان بهره گرفتيد و تمتع برداشتيد، مهر معين را به آنان بپردازيد که واجب و فريضه است.»[1]  در زمان پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) و در تمام دوره خلافت ابوبکر و نيز تا اواسط خلافت عمر، متعه براي کليه مسلمانان جايز و مشروع بود. اين کار در ميان امت اسلامي جاري و حلال بوده است.

عمر در اواسط دوران خلافتش، با بيان جمله «دو متعه، متعه حج و متعه نسا که در زمان پيامبر وجود داشت را اينجانب حرام اعلام مي کنم و عمل کنندگان به آن ها را مجازات مي کنم»[2] ، حلال خدا را حرام نمود و سنت پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) را زير پا گذاشته و بدعتي تازه در دين اسلام به وجود آورد. از آن تاريخ تاکنون، پيوسته کلام عمر تقويت شد، و چنان جماعت تسنن آن را پذيرفتند که اينک گمان مي کنند اين حلال خدا، بدعتي از جانب شيعيان مي باشد. حال آن که حرام نمودن متعه، بر خلاف نص صريح قرآن مجيد و عمل رسول الله(صلي الله عليه وآله) و اصحاب ايشان است. جالب تر اين که: عمر براي اين حکم خود اصلا دليل و برهاني اقامه نکرده است. او حتي در همين حکم، اقرار مي کند که اين کار در زمان پيامبر و ابوبکر مشروع و حلال بوده است و من آن را حرام مي دانم.

برخي از علماي اهل سنت، کاسه داغ تر از آش شده و در کتب خود، ده ها دليل براي اثبات بر حق بودن اين حکم عمر، و باطل و بي اساس بودن حکم قرآن، سنت پيامبر و خليفه اول آورده اند. براي مثال عده اي آيه فوق را مربوط به نکاح دائم مي دانند، ليکن

علمايي چون طبري در جزء پنجم تفسير خود، امام فخر رازي در جزء سوم مفاتيح الغيب و ديگران، اين آيه را در کتب خود در باب نکاح المتعه آورده اند. امام بخاري و امام احمد حنبل نيز در صحيحين خود از عمران بن حصين نقل کرده اند که گفت: «آيه متعه در کتاب خدا نازل شد. ما در زمان پيامبر خدا به آن عمل مي کرديم. آيه اي هم در حرمت آن نازل نشد و پيامبر خدا هم در زمان حياتش ما را از آن منع نکرد، مردي به رأي و ميل خود هر چه دلش خواست گفت!! بخاري مي گويد: اين مرد عمر بن الخطاب بوده است.»[3] .

برخي ديگر تلاش دارند تا آيه شريفه (إِلاّ عَلي أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ)؛ «مگر بر جفت هايشان يا کنيزان ملکي آن ها که هيچ گونه ملامتي در مباشرت اين زنان بر آنان نيست»[4]  را ناسخ آيه فوق قلمداد کنند. با اندکي توجه مي توان دريافت که سوره مؤمنون، سوره مکي و سوره نسا سوره مدني است. از آنجا که سوره هاي مکي از نظر زماني مقدم بر سوره هاي مدني مي باشند؛ لذا ناسخ نبايد قبل از منسوخ باشد. علاوه بر اين و با فرض درست بودن اين ادعا، چرا ـ حتي به اقرار خود عمر خليفه دوم ـ اين عمل در زمان حيات پيامبر و يا ابوبکر تعطيل و حرام نشد. بسياري از اکابر علماي اهل سنت از جمله جارالله زمخشري در تفسير کشاف آيه متعه را از محکمات قرآن دانسته اند که نسخ هم نشده است. به همين دليل است که مالک بن انس ـ امام مالکي ها ـ متعه را هنوز مجاز و مشروع مي داند.

نداشتن شرايط زناشويي نظير ارث، طلاق، عده و نفقه، دليل ديگري است که عده اي براي آن بيان مي کنند و زن متعه را زوجه حقيقي نمي دانند. در پاسخ بايد گفت:

- اولاً متعه خود نوعي نکاح است و مصداق زوجيت نيز بر آن مترتب است، که براي سهولت و آساني امت و به منظور جلوگيري از زنا، برخي از قيود و شرايط آن

تخفيف داده شده است.

- در مورد ارث بايد گفت: ارث بردن از شرايط ثابت زوجيت، به طور مطلق اعم از دائم و موقت نيست چون زناني هستند که با وجود زوجيت، از شوهر ارث نمي برند، مانند: زوجه کتابيه و زوجه ناشزه و نيز زني که قاتل زوج خود باشد.

- همين طور است حق النفقه اين گروه از زنان که از نفقه شوهر محرومند. پس نفقه نيز از شرايط ثابت و حتمي زوجيت نمي باشد.

- محروميت زن متعه از حق الارث نيز بستگي به فتواي فقهاي مختلف دارد.

- در مورد عده، زن متعه هم بايد عده نگه دارد و حداقل آن 45 روز است.

برخي ديگر، حکم عمر را به تنهايي سندي معتبر و براي نسخ و لغو متعه، کافي مي دانند. در پاسخ بايد گفت: مقام و موقعيت ناسخ بايد بالاتر از ابلاغ کننده باشد. چون عمر از رسول الله(صلي الله عليه وآله) نمي تواند بالاتر باشد، پس اين دليل هم باطل است. مضافاً بر اين که هيچ حديثي، چه از شيعه و چه از سني، وجود ندارد که پيامبر، قول عمر را سنديت بخشند و مسلمين را به پيروي از آن فراخوانند. علاوه بر اين اگر خليفه اي بتواند حکم پيامبري را فسخ کند، مي توان گفت که: حاکمان و خليفه هاي بعدي نيز مي توانند حکم خليفه را فسخ کنند. از جمله امام علي(عليه السلام) هيچگاه اين حکم را نپذيرفته اند و يا حاکمان کشورهاي اسلامي صيغه متعه را جايز شمرده اند اما سخن عمر همچنان پابرجاست!!

بنابراين به اين نتيجه خواهيم رسيد که چون آيه متعه، از آيات محکمات است و در زمان رسول الله(صلي الله عليه وآله) نيز نسخ نگرديده، پس نص صريح قرآن و سنت حسنه پيامبر خدا است که بايد تا ابد ادامه داشته باشد، و از شيوع فحشا و زنا جلوگيري نمايد. در حقيقت متعه، همان ازدواج ولي با شرايط خفيف تر و آسان تر است.

 

 

[1] نسا (4): 24.

[2] شبهاي پيشاور، ص802 «متعتان کانتا علي عهد رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله و أنا أحرّمهما و أعاقب عليهما».

[3] صحيح بخاري، ج 2، ص53 و ج 5، ص158؛ مسند احمد، ج 4، ص429؛ صحيح مسلم، ج 4، ص48؛ شرح مسلم، ج 8، ص205؛ شبهاي پيشاور، ص800 «نزلت آية المتعة في کتاب الله ففعلناها مع رسول الله و لم ينزل قرآن بحرمته و لم ينه عنها رسول الله حتي إذا مات قال رجل برأيه ماشاء. قال محمّد: (يقال انه عمر)».

[4] مؤمنون (23): 6.

 

 

علت اشتهار مذهب شيعه ي اثني عشري به مذهب جعفري

علت اشتهار مذهب شيعه ي اثني عشري به مذهب جعفري

پرسش:

 به چه علت مذهب شيعه اثني عشري به مذهب جعفري معروف شده است؟

پاسخ:

 بر اساس اصل نبوت که هر پيغمبري قبل از وفاتش، وصي و جانشين خويش را از جانب خدا معين مي کند، خاتم الانبيا نيز اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) را باب علم، وصيّ و خليفه خود معرفي و امت را به اطاعت از وي امر نمود. هرچند بعد از وفات پيامبر، خلافت به امام علي(عليه السلام) نرسيد؛ اما دو خليفه اول در تمام دوره خلافت خود ـ باستثناي اوايل خلافت ابوبکر ـ در تمام امور با حضرت علي(عليه السلام) مشورت نموده و مطابق راهنمايي هاي ايشان عمل مي کردند. حتي حضرت علي(عليه السلام) راهنماي خليفه اول و دوم در امر قضاوت آن ها بوده است. وقتي که رجال و دانشمندان ساير اديان، براي کشف حقايق به مدينه مي آمدند تا مناظره و مباحثه علمي نمايند، امام علي(عليه السلام) آنان را مجاب مي کرد و بدين طريق از ارايه خدمات شايان علمي خود به جامعه مسلمين دريغ نميورزيد.

پس از شهادت امام علي(عليه السلام) زمام امور به دست بني اميه افتاد و امام حسن مجتبي، امام حسين، امام سجاد و امام باقر(عليهم السلام) تحت فشار شديد و آزار و اذيت اموي ها قرار گرفته و تحت نظر و کنترل بودند. فقط عده قليلي از شيعيان خاص، موفق به ديدار آن ها و اخذ حقايق و علوم مي شدند. بالاخره هر کدام از فرزندان رسول الله(صلي الله عليه وآله) را به طريقي به

شهادت رساندند. در اوايل قرن دوم هجري، درگيري هاي شديدي بين بني عباس و بني اميه شکل گرفت و اموي ها مشغول و مجبور به دفاع از حکومت خود شدند. در نتيجه توان ادامه آن سختگيري ها و کنترل ها را نداشتند. لذا امام صادق(عليه السلام) با استفاده از اين فرصت، از انزوا بيرون آمد و درِ خانه خود را به روي همه مردم باز گذاشت. ايشان آزادانه در منبر مساجد به نشر علوم و احکام و قواعد دين مي پرداخت. در اين زمان بيش از چهار هزار طلبه و دانشجوي علم و دانش از درياي بي کران علم آن حضرت بهره مي گرفتند.

شاگردان خاص آن حضرت با بهره گيري از جلسات درس ايشان، درباره مباني علمي، قسمت هايي از چهارصد اصل معروف را نوشتند که به «اصول اربعه مائه» معروف شد.يکي از خوشه چينان مکتب آن حضرت به نام جابر بن حيان کتابي شامل هزار ورق و پانصد رساله به رشته تحرير در آورد. اکابر علما و فقهاي اهل سنت، نظير: ابوحنيفه، مالک بن انس، يحيي بن سعيد انصاري، ابن جريح، محمد بن اسحق، يحيي بن سعيد قطان، سفيان بن عيينه و سفيان ثوري از مکتب آن حضرت بهره گرفتند.

بنابراين براي هيچ کدام از اهل بيت عترت و طهارت، چنين فرصتي پيش نيامده بود تا بتوانند به نشر احکام و قواعد فقهي، تفسير آيات قرآن مجيد و کشف اسرار حقايق بپردازند. چون اين موقعيت بيشتر براي امام جعفر صادق(عليه السلام) پيش آمد، لذا مذهب شيعه به نام آن حضرت معروف شد. اشتهار مذهب شيعه به نام امام صادق(عليه السلام) هيچ دلالتي بر تفاوت بين ايشان و اجدادش و نيز عموي بزرگوارش امام حسن مجتبي(عليه السلام)که از امامان بر حق شيعه است، ندارد.

جاي بسي تأسف است که نام اين فقيه اهل بيت، جزو نام ائمه اربعه قرار نگرفته و حتي روايت هاي ايشان را در کتبي مانند صحيح بخاري و صحيح مسلم نيز نياورده اند؟ و بجاي آن مطالبي از خوارج و نواصب را نقل کرده اند!

 

 

 

شيعيان چند گروه اند و کدام يک از آنها حق است؟

شيعيان چند گروه اند و کدام يک از آنها حق است؟

پرسش:

 شيعيان به چند دسته تقسيم مي شوند و کداميک از آنان بر حق مي باشند؟

پاسخ:

شيعيان واقعي که همان بندگان مطيع خدا و پيروان خاندان رسالت مي باشند، بيش از يک گروه نيستند. شيعيان، دوازده امامي هستند که امام اول آن ها علي ابن ابي طالب(عليه السلام)است و فرزندانش حسن و حسين... تا حضرت حجت مهدي صاحب الزمان (عج) ـ که هم اينک از ديده ها پنهان است، امامان بعدي آن ها مي باشند. در طول تاريخ گروه هاي منحرف ديگري به نام تشيع و شيعه ظهور نموده اند که غير از مذهب شيعه دوازده امامي که از طرف پيامبر و اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) منصوص است، سه دسته ديگر خود را پيرو اميرالمومنين علي(عليه السلام) مي دانند، (فرقه هاي ديگري هم بوده اند که منقرض شده اند). اين سه دسته عبارتند از:

1. زيديه؛ که خود را پيرو زيد بن علي بن الحسين(عليه السلام) مي دانند و مبادي اعتقادي آن ها با مذهب اثني عشري از هر نظر متفاوت است و در يمن و اطراف آن حضور دارند. البته خود زيد بن علي بن الحسين تابع برادر بزرگترش امام محمد باقر(عليه السلام) بود و هيچگونه ادعايي نداشته است.

2. اسماعيليه؛ که خود را پيرو اسماعيل فرزند امام صادق(عليه السلام) مي دانند (و در گذشته حکومت فاطميان را در مصر داشته اند و دانشگاه الازهر بنام جامعة الزهرا را تأسيس کرده اند که با رفتن آن ها تغيير نام گرفته) و اکنون در ايران و مصر حضور دارند. اسماعيل در زمان حيات امام صادق(عليه السلام) فوت کرد و خود حضرت ايشان را تشييع و بخاک سپرد و در چند محل از حاضرين در مرگ وي استشهاد کرد.

3. رفَضَه و غلاة؛ که در مورد اميرالمؤمنين(عليه السلام) غلو تا حد الاهيت مي کنند که آن ها جزو دسته بندي شيعيان به حساب نمي آيند و همانطور که گذشت شيعيان آن ها را کافر مي دانند و اميرالمؤمنين از آن ها برائت جسته اند.

در مقابل اين سه گروه، فرقه ديگري وجود دارد که شيعه اماميه اثني عشري

(دوازده امامي) نام دارند و شيعه واقعي هستند. اين گروه معتقد به ذات واجب الوجود حضرت احديت ـ جل و علا ـ مي باشند که احد و واحد است، نظير و شبيه و عديل ندارد، نه جسم است و نه صورت، نه عرض است و نه جوهر و از جميع صفات امکانيه مبرا است. او را خالق اعراض و جواهر مي دانند و شريکي در خلق موجودات و در افاضه فيوضات براي او قائل نيستند.

چون ذات واجب الوجودش هرگز قابل رؤيت نيست و از طرفي نيز خلق محتاج راهنمايي و هدايت اوست، لذا فرستادگان و رسولاني را از جنس بشر برگزيده، و آنان را با دلاليل، براهين، معجزات، بيّنات و دستورهاي کافي، به اقتضاي احتياجات هر زمان، براي هدايت بشر فرستاده است. تعداد آن ها بسيار مي باشد؛ امّا تمامي آن ها تحت اوامر پنج پيغمبر اولو العزم يعني:

1. نوح شيخ الانبيا(عليه السلام)

2. ابراهيم خليل الرحمن(عليه السلام)

3. موسي کليم الله(عليه السلام)

4. عيسي روح الله(عليه السلام)

5. محمد مصطفي خاتم الانبيا(صلي الله عليه وآله)؛

هادي و راهنماي بشريت بودند. شيعه معتقد است که دين و شريعت محمد(صلي الله عليه وآله) تا قيامت باقي است. بنابراين «آنچه که محمد حلال نموده تا روز قيامت حلال و آنچه را حرام نموده تا روز قيامت حرام است و شريعت او تا روز قيامت مستمر و پا بر جا است»[1] .

طبق اعتقاد شيعيان واقعي، خداوند متعال براي جميع اعمال آدمي، سزا و جزايي معين فرموده که در بهشت و دوزخ به آن ها داده مي شود. به همين جهت معتقد به يوم الجزا است، يعني در آن روز تمام خلايق از ابتداي آفرينش تا آخرين نفر، دو باره زنده و به صحراي محشر آورده مي شوند و پس از رسيدگي و محاکمه، به سزا يا جزاي اعمال خود مي رسند.

سند محکم و ثابت شيعيان، همين قرآن کريم است که از زمان رسول الله(صلي الله عليه وآله) تا کنون دست نخورده و تحريف نشده مي باشد و شيعيان عامل به دستورات آن هستند. شيعيان به همه احکام واجب مندرج در قرآن از قبيل نماز، روزه، زکاه، حج، جهاد و غيره معتقدند. همچنين از کليه معاصي و گناهان کبيره و صغيره نظير شراب، قمار، زنا، لواط، ربا، قتل نفس و ظلم و ستم و غير آن ها که در قرآن مجيد و اخبار اهل بيت منع شده است، بايد اجتناب نمايند.

از آنجايي که شيعيان بر اين عقيده اند که همانگونه که احکام و دستورات الهي آورنده اي دارد که حکيم متعال او را برگزيده و معرفي نموده است، بايد نگاهدارنده اي هم داشته باشد تا بعد از وفات آورنده (پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)) حافظ، حارس و نگهبان آن دين و شريعت باشد. همانگونه که خداوند اين آورنده و پيغمبر را به مردم معرفي نموده است، بايستي وصي خليفه و نگهدارنده دين را انتخاب و به وسيله آورنده دين (پيغمبر) به امت معرفي نمايد. چون تمامي انبيا، اوصيا و جانشينان خود را به امر خداي متعال معرفي نموده اند، خاتم الانبيا که افضل و اکمل همه آن ها مي باشد، براي جلوگيري از اختلاف و فساد در بين امتش آن ها را به حال خود رها ننموده و بر اساس همين سنت، اوصياي خود را به امر پروردگار معرفي نموده است. تعداد اين اوصيا که از جانب خداي متعال معرفي شده اند، دوازده نفر به شرح زير مي باشند:

1. اوّل آن ها سيد الاوصيا علي ابن ابي طالب(عليه السلام)؛

2. پس از او فرزندش حسن(عليه السلام)؛

3. سپس برادرش الحسين(عليه السلام)؛

4. سپس فرزندش علي زين العابدين(عليه السلام)؛

5. سپس فرزندش محمد باقر العلوم(عليه السلام)؛

6. سپس فرزندش جعفر الصادق(عليه السلام)؛

7. سپس فرزندش موسي الکاظم(عليه السلام)؛

8. سپس فرزندش علي الرضا(عليه السلام)؛

9. سپس فرزندش محمد التقي(عليه السلام)؛

10. سپس فرزندش علي النقي(عليه السلام)؛

11. سپس فرزندش حسن العسکري(عليه السلام)؛

12. سپس فرزندش محمد المهدي(عليه السلام) و هو حجّة القائم الذي غاب عن الانظار لا عن الأمصار ملأ الله الأرض به قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً و جوراً.

بر اساس اعتقاد شيعيان، اين دوازده امام بر حق از جانب پروردگار و به وسيله پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) معرفي شده اند که بنابر اخبار متواتر، امام دوازدهم آن ها غيبت اختيار نموده است. در حقيقت خداوند آن وجود مقدس را براي رفع ظلم و جور، و نيز نشر عدالت به عنوان ذخيره و مصلح کل قرار داده است.

اين اخبار در احاديث اهل سنت نيز موجود است.

 

 [1] النص و الاجتهاد، ص1؛ وسايل الشيعه، ج 18، ص124 حديث 47؛ التحفة السنيه، ص113؛ شبهاي پيشاور، ص189 «حَلالُ محمّد حلالٌ إلي يَومِ القِيامة و حَرامُهُ حَرامٌ إلي يَوم القِيامة و شريعَتُهُ مستمرة إلي يَومِ الْقِيامَةِ».

 

 

 

صحابه معصوم نيستند

صحابه معصوم نيستند

پرسش:

 به نظر شيعيان، آيا صحابه مرتکب اعمال زشت و ناپسند و به طور کلي گناه مي شده اند يا از معصيت به دور بوده اند؟

پاسخ:

 شيعيان معتقدند که عصمت، منحصر به 14 معصوم شامل شخص پيامبر، دختر گرامي ايشان فاطمه زهرا(عليها السلام)، امام علي و يازده فرزند ارجمندش(عليهم السلام) که امامت شيعيان را بر عهده داشتند، مي باشد. از نظر شيعيان بقيه صحابه از خطا و گناه مصون نبوده و برخي از آن ها حسب عادات ديرينه خود مرتکب گناه مي شده اند. براي مثال ابن حجر مکي در جلد دهم فتح الباري مي نويسد: ابوطلحه زيد بن سهل در منزل خويش مجلس دوستانه اي تدارک ديده بود و ده نفر را به آن مجلس دعوت نمود که همگي شراب نوشيدند. نام اين ده نفر را چنين ذکر مي کند:

1. ابوبکر بن ابي قحافه

2. عمر بن الخطاب

3. ابوبکر بن شغوب

4. ابوعبيده جراح

5. ابي بن کعب

6. سهل بن بيضا

7. ابوايوب انصاري

8. ابوطلحه (صاحب مجلس)

9. ابودجانه سماک بن خرشه

10. انس بن مالک (در آن زمان 18 ساله و ساقي مجلس بوده است).

خبر فوق را نيز بيهقي در جلد هشتم کتاب «سنن» از خود انس بن مالک نقل مي کند که مي گويد: من در آن روز از همه کوچکتر و ساقي مجلس بودم و ابوبکر نيز اشعاري در مرثيه کفار و مشرکين و کشته شدگان بدر مي سرود!؟

بخاري نيز در صحيح خود در تفسير آيه خمر، مسلم در صحيح خود در کتاب «اشربه باب تحريم الخمر»، امام احمد حنبل در جلد سوم مسند، سيوطي در جلد دوم درالمنثور، طبري در جلد هفتم تفسير، عسقلاني در جلد چهارم اصابه و بدر الدين حنفي در جلد دهم عمدة القاري، مطلب فوق را آورده اند و با توجه به تاريخ مندرج در اين کتب، معلوم مي شود که اين مجلس بعد از نزول آيات تحريم شراب بوده است.

خلاف بعدي، نقض عهدي است که برخي از صحابه انجام دادند. در قرآن مجيد آمده است: (وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَلا تَنْقُضُوا اْلأَيْمانَ بَعْدَ تَوْکِيدِها)؛ «وقتي با خدا عهد نموديد، به آن عمل و وفا کنيد و بعد از آن که پيمان بستيد، ايمان خود را نشکنيد.»[1]  قرآن مجيد در آيه ديگري، کساني که عهد خود را نقض مي کنند، ملعون مي خواند: (وَالَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَيَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي اْلأَرْضِ أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدّارِ)؛ «آنان که پس از پيمان بستن، عهد خدا را شکستند و نيز آنچه را خدا دستور به پيوند آن داده، گسستند و در روي زمين فتنه و فساد بر انگيختند. لعنت بر آن ها و عذاب الهي بر آنان باد.»[2]  بسياري از علماي فريقين ـ شيعه و سني ـ معترفند که خاتم الانبيا(صلي الله عليه وآله) در روز هجدهم ذي القعده سال دهم هجري، در مراسم غدير و در حضور بيش از هفتاد هزار مسلمان،[3]  بالاي منبر رفته و خطبه اي در مدح و فضايل علي(عليه السلام)ايراد نموده و گفت: «هر کس را من مولا و ولي او هستم، علي نيز مولا و ولي او مي باشد.»[4]  آنگاه دست ها را به آسمان بلند کرد و چنين دعا نمود: «خداوندا کسي که علي را دوست دارد دوست بدار و دشمن علي را دشمن بدار. کسي که علي را ياري نمايد ياري فرما و کسي که علي را واگذارد واگذار.»[5]  سپس پيغمبر دستور داد خيمه اي برپا کردند و از علي خواست تا در آن خيمه بنشيند و به تمام امت دستور داد که با علي(عليه السلام)بيعت کنند. پيغمبر فرمود: «من از جانب پروردگار مامورم تا براي علي(عليه السلام) بيعت بگيرم.» در ابتدا عمر، بعد ابوبکر و عثمان و طلحه و زبير بيعت کردند. بنابر آنچه در کتاب «الغدير» (ج1) آمده اين حديث را 110 صحابي و 84تابعي نقل کرده اند و 360 دانشمند سني در 14 قرن اين حديث را روايت کرده اند.[6]  بسياري از صحابه نيز نقل کرده اند که عمر، بسيار خوشحالي مي کرد و مي گفت: «پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)علي(عليه السلام) را راهنما و مهتر و بزرگتر قوم قرار داد.»[7]  خود عمر مي گويد: در آن حال جوان زيبا رويي که داراي حُسن صورت و بوي خوشي بود پهلوي من نشسته بود. من او را نمي شناختم ولي او به من گفت: «به درستي که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) عهد محکمي بست و به جز منافق کسي اين عهد را نمي شکند. پس حذر کن که تو باز کننده اين عهد نباشي.»[8]  عمر ادامه مي دهد که بعد، از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) پرسيدم که آن جوان خوش رو چه کسي بود که من او را نمي شناختم؟ پيغمبر فرمود: «او از اولاد آدم نبود. او جبرئيل امين بود و آمده بود تا بر آنچه من بر شما گفتم تأکيد نمايد.»[9] .

حال آيا مي توان گفت که کداميک از آن 5 نفر اين عهد و پيمان را رعايت کردند؟ حتي هنوز دو ماه از آن واقعه نگذشته بود که علي(عليه السلام) را به زور شمشير و تهديد براي بيعت با ابوبکر به مسجد بردند. آيا اين کار آن ها نقض عهد و پيمان شکني نيست که در قرآن مجيد مذمت شده است؟

 

 

[1] نحل (16): 91.

[2] رعد (13): 25.

[3] برخي تعداد مسلمين را 120 هزار نفر نقل کرده اند.

[4] جواهر الفقه، ص193؛ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، صص138 و 164؛ عمر بن خطاب، ص193؛ شبهاي پيشاور، ص622 «مَنْ کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيّ مَولاهُ».

[5] البداية، ص149؛ الخلاف، ج 5، ص336؛ الامالي، ص428؛ شبهاي پيشاور، ص601، «اللهمّ وال مَن والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».

[6] ليست 60 نفر از آن ها در صفحات 602 تا 604 کتاب شبهاي پيشاور آورده شده است. محمد بن جرير طبري (م ـ 310) در الولايه از 75 نفر روايت کرده است.

[7] السقيفة ام الفتن، ص82؛ الغدير، ج 1، ص378؛ شبهاي پيشاور، ص606 «نصب رسول الله عليا علماً».

[8] السقيفة امّ الفتن، ص82 «لقد عقد رسول الله عقداً لا يحلّه إلاّ المنافق فاحذر أن تحلّه».

[9] مودة القربي، مودت پنجم.

 

 

سادات منسوب به پيامبر هستند يا اميرالمؤمنين؟

سادات منسوب به پيامبر هستند يا اميرالمؤمنين؟

پرسش:

 چرا در بين شيعيان، سادات خود را منتسب به پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) و از اولاد ايشان مي دانند. در حالي که شجره آن ها در نهايت به حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) برمي گردد. بنابراين سادات از بستگان اميرالمؤمنين(عليه السلام)مي باشند، نه از ذرّيه و نسل رسول الله(صلي الله عليه وآله)؟

پاسخ:

بر اساس شجره نامه اي که معمولا سادات شيعه دارند، نسب آن ها به يکي از ائمه معصومين مي رسد. واضح است که چون بقيه امامان، فرزندان علي و فاطمه(عليهما السلام)هستند، اين شجره به راحتي به امام اول شيعيان و حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)متصل مي گردد.

اما اين استدلال که «چون عقبه و نسل هر فرد از طرف اولاد مذکر است و اولاد اناث، آدمي را به اجداد و نسل هاي قبلي وصل نمي کند، از طرفي چون حضرت محمد(صلي الله عليه وآله)نيز نسلي از اولاد ذکور نداشته است، لذا سادات از نوادگان ايشان نيستند»، يک اعتقاد نادرست و يک شبهه است. براي پاسخ به اين شبهه، ابتدا به نقلِ يک مناظره تاريخي بين امام موسي کاظم(عليه السلام) و هارون الرشيد خواهيم پرداخت.

دليل اوّل:

امام موسي کاظم(عليه السلام) مي فرمايد: روزي در مجلس هارون الرشيد ـ خليفه عباسي ـ وارد شدم. از من سؤالاتي را پرسيد که يکي از آن ها همين سؤال بود، چنين پاسخ دادم: خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: (وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسي وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ - وَ زَکَرِيّا وَ يَحْيي وَ عِيسي وَ إِلْياسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحِينَ)؛[1] .

از اين آيات نتيجه مي شود: اولاد نوح و ابراهيم، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون و زکريا و يحيي و عيسي و الياس، همگي از صالحين اند. اما چون

از براي عيسي مسيح پدري نبود، خداي تعالي او را از طريق حضرت مريم از ذراري انبيا قرار داد. همان طور نيز ما را از طرف مادرمان فاطمه(عليها السلام)از ذريه پيغمبر اسلام قرار داده است. اين تفسير را امام فخر رازي از علماي اهل تسنّن در جلد چهارم تفسير کبير درباره همين آيه آورده است. او نيز حسن و حسين(عليهما السلام) را از طرف مادر، ذريه رسول الله(صلي الله عليه وآله)مي داند.

دليل دوّم: آيه مباهله

در آيه شريفه آمده است: (فَمَنْ حَاجَّکَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَي الْکاذِبِينَ)؛ هرکس درباره عيسي با تو در مقام مجادله برآيد، بعد از آن که با وحي خدا به احوال او آگاهي يافتي، به آن ها بگو: بياييد بخوانيم پسرانمان و پسرانتان، زن هايمان و زن هايتان، و کساني را که به منزله نفس ما هستند، و خودتان را، آنگاه با هم مباهله نماييم تا دروغگويان و کافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.[2] .

به دليل آن که در وقت مباهله به جز علي بن ابي طالب، فاطمه، حسن و حسين(عليهما السلام)کس ديگري به همراه پيغمبر نبوده است لذا در اين آيه مراد از «أَنْفُسَنا» اميرالمؤمنين علي(عليه السلام)، مراد از «نِساءَنا» فاطمه زهرا(عليها السلام) و مراد از «أَبْناءَنا» حسن و حسين اند که خداوند آنان را پسران پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) ناميده است. حال که به استناد آيه فوق، حسن و حسين فرزندان پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)مي باشند. پس معلوم مي شود که جميع سادات بني فاطمه مفتخر به اين افتخار بزرگ بوده و تماماً از ذراري پيامبر عظيم الشأن اسلام مي باشند.

ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه و ابوبکر رازي در تفسير آيه مباهله، باتوجه به جمله «أَبْناءَنا» به همين طريق استدلال مي کنند که: همانطور که خداوند در قرآن مجيد، عيسي مسيح را از طريق مادرش مريم از ذرية ابراهيم خوانده است، حسن و حسين(عليهما السلام) از طرف مادرشان فاطمه(عليها السلام) پسران پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) مي باشند.

 دليل سوّم

محمدبن يوسف گنجي شافعي در «کتاب کفاية الطالب»، ابن حجر هيثمي مکي در کتاب «الصواعق المحرقه» از طبراني از جابر بن عبدالله انصاري و خطيب خوارزمي در مناقب، حديث زير را از ابن عباس از پيامبر نقل مي کنند «خداوند عزوجل ذريه هر پيغمبري را در صلب او قرارداد و ذريه مرا در صلب علي ابن ابي طالب قرارداد.»[3] .

دليل چهارم:

خطيب خوارزمي در مناقب و امام احمد حنبل در مسند و ميرسيدعلي همداني شافعي در مودة القربي از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) چنين نقل مي کنند «اين دو فرزندم حسن و حسين، ريحانه هاي من مي باشند و هر دوي آن ها امامند؛ خواه قائم به امر امامت باشند، خواه ساکت و نشسته.»[4] .

دليل پنجم:

ابن حجر مکي در صواعق و محمدبن يوسف گنجي شافعي در کفاية الطالب از خليفه دوم عمر بن الخطاب نقل مي کنند که گفت: از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) شنيدم که فرمود:

«هر حسب و نسبي به جز حسب و نسب من در روز قيامت منقطع است. عصبه هر اولاد دختري از جانب پدر است، مگر فرزندان فاطمه(عليها السلام) که من پدر و عصبه[5]  آن ها مي باشم.»[6] .

 

 

[1] انعام (6): 84 و 85.

[2] آل عمران (2): 61.

[3] معجم الکبير، ج3، ص44؛ جامع الصغير، ج1، ص262؛ کنز العمال، ج11، ص600؛ شبهاي پيشاور، ص105: «إنّ الله عزّوجلّ جعل ذرية کلّ نبيّ في صلبه و جعل ذرّيتي في صلب عليّ ابن أبي طالب».

[4] کنز العمال، ج12، ص112؛ شبهاي پيشاور، ص106: «ابناي هذان ريحانتان، قاما أو قعدا».

[5] عُصبه: در اصل پسران و خويشاوندان مذکر از جانب پدر را گويند.

[6] کنز الفوايد، ص167، السيدة فاطمة الزهراء، ص61؛ افحام الأعداء والخصوم، ص77 ؛ شبهاي پيشاور، ص106: «إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلي الله عليه وآله) يَقُولُ کُلُّ حَسَب وَ نَسَب مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا خَلاَ حَسَبِي وَ نَسَبِي وَ کُلُّ بَنِي أُنْثَي عَصَبَتُهُمْ لاَِبِيهِمْ مَا خَلاَ بَنِي فَاطِمَةَ فَإِنِّي أَنَا أَبُوهُمْ وَ أَنَا عَصَبَتُهُمْ».

 

 

 

 

 

دلايل مؤمن بودن ابوطالب

دلايل مؤمن بودن ابوطالب

پرسش:

 آيا ابوطالب مؤمن بوده است؟ به چه دليل؟!

پاسخ:

1. اصبغ ابن نباته که از روات مورد وثوق اهل سنت است از اميرالمؤمنين نقل مي کند:

به خدا قسم پدرم ابوطالب و جدم عبدالمطلب و هاشم و عبد مناف هرگز بت را عبادت نکردند.

2. خطبه عقد پيامبر و حضرت خديجه را که حضرت ابوطالب انشاء کرد، حکايت بر اعتقاد به توحيد و نبوت ابراهيم و اسماعيل دارد «الحمد لله الذي جعلنا من ذرية ابراهيم...»

3. سليمان بلخي حنفي در ينابيع الموده از موفق بن احمد خوارزمي از محمد بن کعب روايت کرده که ابوطالب به فرزندش علي(عليه السلام) دستور داد همواره پشتيبان و کمک و ياري دهنده «پيامبر» باش. در نتيجه، اولا اقرار به پيامبري پيامبر کرده است. ثانياً به فرزندش دستور داده از پيامبر پشتيباني کند.

4. جريان دفاع از پيامبر در شعب: اگر کسي به پيامبر ايمان نداشته باشد، اين چنين تا پاي جان از پيامبر دفاع مي کند. مگر بقيه عموهاي پيامبر چنين دفاعي از پيامبر داشتند؟! هيچ کس به اندازه ابوطالب از پيامبر دفاع نکرد.

5. به فرزندش جعفر طيار دستور داد به او ايمان بياور، پشت سر پيامبر نماز بگزار. جعفر هم ايمان آورد و نماز گزارد و اين اشعار را ابوطالب سرود که دليل بر ايمان

اوست:

 

إن علياً و جعفراً ثقتي

عند ملم الزمان و النوب

 

لا تخذلا و انصرا ابن عمّکما

أخي لأمّي من بينهم و أبي

 

و الله لا أخذل النّبي و لا

يخذله من بني ذو حسب

 

علي و جعفر مورد وثوق من هستند، در روزهاي سخت و گرفتاري ها پشتيبان من هستند، وانگذاريد پسر عم خود را ياري نماييد، پسر برادر پدر و مادري من، به خدا دست از ياري پيامبر بر نمي دارم، پيامبري که داراي حسب و نسب است.

در اين اشعار: 1. دوبار اقرار به پيامبري پيامبر نموده، 2. بهترين فرزندانش را به پشتيباني او واداشته، 3. اعلام پشتيباني شديد از پيامبر نموده، 4. اقرار به توحيد هم در قسم اوست به بت ها قسم نخورده است؛ ديوان ابوطالب پر از اشعار توحيدي است.

6. پيامبر بعد از وفات او گريه شديدي کرد و به اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) دستور داد او را چون بقيه مؤمنين کفن و دفن کنند و مدتي از خانه بيرون نمي آمد و براي او استغفار مي کرد. اگر مشرک بود پيامبر با (إِنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَکَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ)[1]  براي او استغفار مي کرد؟![2] .

7. براي دفاع از پيامبر ايمان خود را ظاهر نکرد تا بتواند در ميان مشرکين از پيامبر دفاع کند و لذا تا وفات کرد خداوند به پيامبر دستور داد که از مکه خارج شو که ديگر ابي طالب نيست که از تو دفاع کند و او هجرت کرد.

 

 

[1] نساء (4): 116.

[2] طبقات محمّد ابن سعد، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، الاسلام في العم وآباء، محمّد بن سيّد رسول برزنجي، خواص الامه، سبط ابن جوزي، تاريخ دمشق ـ ابن عساکر.

 

 

چرا علي وصيت کرد قبرش پنهان بماند؟

چرا علي وصيت کرد قبرش پنهان بماند؟

پرسش:

 چرا اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) بر پنهان داشتن قبر خود وصيت و اصرار داشت؟

پاسخ:

چون شهادت حضرت، در آغاز زمان شکل گيري قدرت معاويه و طغيان بني اميه و حضور ساير گروه هاي زخم خورده ناکثين و قاسطين و مارقين اتفاق افتاد، آن بزرگوار وصيت نمود که جسدش را شبانه دفن نمايند و حتي علامتي بر روي آن نگذارند. فقط عده کمي از اصحاب خاص و فرزندان آن حضرت در موقع دفن حضور داشتند. به همين دليل، صبح روز 21 ماه رمضان دو محمل به راه افتاد. يکي به طرف مدينه و ديگري به طرف مکه معظمه روانه شد. تا سال ها بعد کسي به جز فرزندان و اصحاب خاص آن حضرت، از محل دفن ايشان خبري نداشت. دليل اين کار هم شايد ترس از آن بود که به قبر مبارک آن حضرت اسائه ادب و بي حرمتي نمايند. چنانچه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است که حضرت امير(عليه السلام) هنگام وفات به فرزند بزرگش، امام حسن(عليه السلام)سفارش نمود که پس از آن که مرا در نجف دفن نمودي، چهار قبر براي من در چهار موضع:

1. در مسجد کوفه،

2. در رحبه کوفه،

3. در خانه جعده حبيره

4. در عزي

حفر کنيد تا کسي از محل قبر من آگاهي پيدا نکند. به همين جهت درباره قبر اميرالمؤمنين(عليه السلام) بين علماي اهل سنت اختلاف وجود دارد.

علت پنهان داشتن

براي علت يابي اين قضيه بايد به ظلم هايي که بر اهل بيت پيامبر گذشته مروري کنيم. براي مثال علامه مقريزي ابوالعباس احمد بن علي شافعي در کتاب خود (النزاع و التخاصم في ما بين بني هاشم و بني اميه) شرح فجايع اعمال بني اميه را به تفصيل شرح داده است. در اينجا به دو واقعه مهم آن اشاره مي کنيم.

در سال 105 هجري قمري، هشام بن عبد الملک بن مروان به خلافت رسيد. اين حاکم قسي القلب، ظلم و ستم نسبت به بني هاشم را به حد اعلاي خود رساند. هنگامي که زيد بن علي (پسر امام سجاد(عليه السلام)) از مدينه به شام جهت تظلم خواهي از حاکمان بني اميّه نزد خليفه رفت و بالاخره توانست با هشام ملاقات نمايد. در اين ملاقات، قبل از اين که زيد سخني بر زبان آورد، هشام به جاي خوش آمد گويي و پذيرايي، اهانت ها و دشنام هاي زشتي به آن بزرگوار داد و او را از دربار خلافت خويش بيرون راند. حتي ابن ابي الحديد مي نويسد: بعد از فحاشي ضربات شديدي بر او وارد کرد. ايشان به ناچار از شام به کوفه رفت و براي مبارزه با ظلم به تشکيل نهضتي عليه امويان پرداخت.

يوسف بن عمر ثقفي ـ حاکم کوفه ـ با لشکر بسياري به مبارزه با آن حضرت برخاست. با توطئه وي، ناگهان تيري از سمت دشمن به پيشاني زيد اصابت نمود و شربت شهادت نوشيد. يحيي پسر زيد به اتفاق جمعي ديگر از شيعيان، بدن زيد را محرمانه به بيرون شهر برده، در وسط نهر قبري کندند و جسد زيد را دفن نمودند. پس از گذاردن سنگ قبر، آب را در آن نهر جاري کردند تا دشمنانش محل قبر زيد را نيابند.

جاسوسان حکومتي محل قبر را شناسايي و به يوسف بن عمر ثقفي گزارش دادند. او دستور داد که نبش قبر نمايند، جسد زيد را بيرون آورده و سرش را از تن جدا نموده آن را براي هشام به شام فرستاد. هشام نيز به يوسف بن عمر ثقفي دستور داد که بدن جناب زيد بن علي را، لخت و عريان به دار آويزند. آن ملعون نيز اين دستور را عيناً اجرا نمود. يعني در سال 121 هجري قمري بدن فرزند پيامبر خدا به دار آويخته شد، و تا سال 126 هجري قمري که وليد بن يزيد بن عبد الملک بن مروان به خلافت رسيد، همچنان بالاي دار بود. سپس وليد دستور داد استخوان هاي زيد را از دار پايين آورده، آتش زدند و خاکسترش را نيز بر باد دادند.

همين عمل را با بدن يحيي پسر زيد در جرجان (گرگان امروزي) انجام دادند. يحيي

نيز در ميدان رزم به شهادت رسيد و سرش را بريده به شام فرستادند. بدنش نيز مدت شش سال بالاي دار ماند و دوست و دشمن به حال آن بزرگوار مي گريستند. پس از قيام ابو مسلم خراساني، بدن وي را از بالاي دار پايين آورده و در گرگان به خاک سپردند.

از آنجايي که اميرالمؤمنين(عليه السلام) از عداوت اين خاندان خبيث نسبت به بني هاشم و همچنين عداوت خوارج نهروان آگاهي داشت، براي پيشگيري از چنين فجايعي وصيت و اصرار بر پنهان داشتن محل دفن خود داشت. لذا قبر ايشان تا زمان خلافت هارون الرشيد ـ خليفه عباسي ـ مخفي بود.

آشکار شدن مرقد مطهر حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام)

روزي هارون الرشيد در نجف به صحراي نيزاري به شکار رفت. تازي ها و فهدها (سگ و يوزپلنگ شکاري) آهوان را تعقيب مي کردند و آهوان به بالاي تل نجف[1]  پناه مي بردند، تازي ها هم از آن تل بالا نمي رفتند. اين عمل چند بار تکرار شد و همين که تازي ها عقب نشيني مي کردند آهوان پايين مي آمدند. همين که دوباره آهوان را تعقيب مي کردند دوباره به بالاي تل خاک پناه مي بردند و تازي ها از تعقيب آن ها باز مي ايستادند.

خليفه هارون الرشيد دريافت که بايد در اين مکان، سرّي نهفته باشد که آهوان بدانجا پناه مي برند و تازي ها از آن بالا نمي روند. پيرمردي از اهالي آنجا را احضار کرد و راز آن را از پيرمرد جويا شد. پيرمرد گفت: براي گفتن سرّ اين تل خاک، از شما امان مي خواهم و خليفه نيز امانش داد. سپس پير مرد گفت: با پدرم به اينجا آمدم و پدرم در اين مکان زيارت نامه مي خواند و نماز مي گذارد. از پدرم سؤال کردم که زيارت خواندن در اينجا چه مناسبتي دارد؟ پاسخ داد: با حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) براي زيارت به اينجا مي آمدم و ايشان فرمود: اينجا قبر جدش علي بن ابي طالب(عليه السلام) است که به زودي آشکار خواهد شد.

خليفه دستور حفر اين محل را داد تا به علامت قبري رسيدند و لوحي در آنجا پيدا شد که بر روي آن با خط سرياني دو سطر نقش بسته بود که ترجمه آن چنين است: «اين قبري است که نوح پيغمبر آن را براي علي(عليه السلام) وصي محمد(صلي الله عليه وآله) قبل از طوفان به هفتصد سال حفر نمود[2] ». هارون اداي احترام نمود و دستور داد خاک ها را به جاي اول خود برگردانند. سپس پياده شد، پس از وضو گرفتن دو رکعت نماز خواند و با حالتي گريان، خود را به خاک و تربت آن حضرت غلطانيد.

آنگاه هارون نامه اي به امام موسي کاظم(عليه السلام) در مدينه نوشت و صحت اين مطلب را از امام موسي(عليه السلام) سؤال کرد. ايشان آن محل را به عنوان قبر جدش علي بن ابي طالب(عليه السلام)تأييد کرد. سپس به دستور هارون، سنگ بنايي بر آن قبر نهاده شد که به «تحجير هاروني» معروف شد.[3] .

ممکن است مصالح ديگري در نظر آن بزرگوار بوده که در نظر ما پنهان باشد. از آنجمله به دليل ارادت شديد دوستان و شيعيان آن حضرت با آشکار بودن مرقد مبارک، شيعيان براي زيارت به بارگاه ملکوتي حضرت مشرّف مي شدند و باعث شناسايي ارادتمندان حضرت مي شد و واقعه شهادت حجر بن عدي و ميثم تمّار براي ديگران تکرار مي شد و لذا مخفي بودن مرقد مبارک در دوران بني اميّه و اوائل دوران بني عباس ممکن است باعث حفظ جان بسياري از شيعيان شده باشد.

 

[1] نجف در لغت به معناي تل خاک و پشته اي است که آب به آن نرسد.

[2] الغارات، ج 2، ص846؛ بحار الانوار، ج 42، صص216 و 236؛ شبهاي پيشاور، ص127، «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، هذا قبرٌ حفره نوح لعليّ بن أبي طالب وصيّ محمّد(صلي الله عليه وآله) قبل الطوفان بسبع مائة سنة».

[3] مرقد مطهر اميرالمؤمنين در زمان امام صادق(عليه السلام) براي خواص شيعيان به علت زيارت آن حضرت معلوم شد و در زمان هارون براي همه مکشوف گرديد.لازم به ذکر است قبلاً هم ابي حمزه ثمالي توسط امام زين العابدين(عليه السلام) از محل قبر آگاه شده بود (مفاتيح الجنان دو صفحه قبل از باب زيارت وداع اميرالمومنين(عليه السلام)). امام حسين(عليه السلام) هم قبلا آن را به بعضي از خواص نشان داده بودند، کامل الزيارات باب 9، ج2.