چرا امام حسن صلح و امام حسین قیام کرد

چرا امام حسن صلح و امام حسين قيام کرد؟

با عرض سلام خدمت دوستان خوبم راستش سوال مهمی که اکثر افراد با آن مواجه هستند که چرا امام حسن صلح کردند ولی امام حسن قیام نمودند که تا حدودی به این شبهه پاسخ داده ایم

موضوع صلح امام حسن مجتبي‏عليه السلام از جمله موضوعاتي است که مورد اختلاف اهل نظر و تاريخ است. برخي حضرت را متهم به بي کفايتي براي مقام و منصب خلافت و امامت کرده، معتقدند که آن حضرت قدرت تحمّل مسؤوليت‏هاي حکومت را نداشته است.

ولي برخي ديگر مي‏گويند: ايشان همانند پدر خود قابليّت و کفايت اين پست و مقام را داشته، ولي شرايط و موقعيّت حسّاس در عصر حضرت اقتضا مي‏کرد تا تن به مصالحه دهند. و به عبارت ديگر حضرت را مجبور به صلح و متارکه جنگ کردند.

در اين مبحث درصدد شرح تبيين وقايعي خواهيم شد که منجرّ به مصالحه حضرت با اهل شام گرديد.

>سخنان امام علي در مذمت اهل کوفه

>لشکريان امام حسن‏

>آگاهي از موقعيت

>بندهاي صلح نامه

>دو موقعيت مخالف

سخنان امام علي در مذمت اهل کوفه

براي روشن شدن وضعيّت مردم کوفه - همان کساني که با امام حسن مجتبي‏عليه السلام بيعت کردند - به کلمات امام علي‏عليه السلام رجوع مي‏کنيم که مدتي را با همين مردم سپري کرده و امير آنان بوده است.

1 - حضرت علي‏عليه السلام در جايي خطاب به اهل کوفه مي‏فرمايد: «الحمدللَّه علي ما قضي من أمر، و قدّر من فعل، و علي ابتلائي بکم أيّتها الفرقة التي اذا امرتُ لم تطع، و اذا دعوت لم تُجب...»؛ «خدا را بر آن چه که خواسته و هر کار که مقدّر فرمود ستايش مي‏کنم. و او را بر اين گرفتار شدنم به شما [کوفيان] مي‏ستايم. اي مردمي که هر بار فرمان دادم اطاعت نکرديد، و هر زمان که شمار ا دعوت کردم پاسخ نداديد.» "شرح ابن ابی الحدید ج10ص67"

2 - حضرت در جاي ديگر مي‏فرمايد: «... لقد کنت أمس أميراً فاصبحتُ اليوم مأموراً، و کنت أمس ناهياً فأصبحت اليوم منهيّاً، و قد أحببتم البقاء و ليس لي أن أحملکم علي ماتکرهون...»  «من ديروز فرمانده و امير بودم ولي امروز فرمانم مي‏دهند. ديروز بازدارنده بودم اما امروز مرا باز مي‏دارند. شما زنده ماندن را دوست داريد، من نمي‏توانم شما را به راهي که دوست نداريد اجبار کنم.»"همان ج 11ص22"

3-و هنگام دعوت مردم براي حرکت به سوي شام فرمود: «افٍّ لکم لقد سئمت عتابکم، أرضيتم بالحيوة الدنيا من الآخرة عوضاً، و بالذلّ من العزّ خلفاً، اذا دعوتکم الي جهاد عدوّکم دارت أعينکم کأنّکم من الموت في غمرة و من الذهول في سکرة...»؛نفرين بر شما کوفيان که از فراواني سرزنش شما خسته شده‏ام. آيا به جاي زندگي جاويدان قيامت، به زندگي زودگذر دنيا رضايت داده‏ايد؟ و به جاي عزّت و سربلندي، بدبختي و ذلّت را انتخاب کرده‏ايد؟ شما را به جهاد با دشمنتان دعوت مي‏کنم، چشمتان از ترس در کاسه مي‏گردد، گويا ترس از مرگ عقل شما را ربوده و چون انسان‏هاي مست از خود بيگانه شده، حيران و سرگردانيد.»همان ج2ص189

از اين کلمات به دست مي‏آيد که حضرت علي‏عليه السلام به جهات مختلف از لشکريان خود ناراضي بوده است، لشکرياني که در آينده‏اي نه چندان دور با امام حسن‏عليه السلام بيعت کرده و او را امير و سرپرست خود انتخاب کردند. اينک به برخي از اين جهات و حالات اشاره مي‏کنيم:

الف - روح استبداد و سرکشي و استقلال‏طلبي در رأي و نظر.

ب - خسته شدن هر دو يعني امام علي‏عليه السلام و لشکريان آن حضرت از يکديگر.

ج - تمايل برخي از لشکريان حضرت به حکومت شام به جهت حقد و کينه‏اي که نسبت به آن حضرت داشتند.

د - وجود طايفه‏اي از خوارج با آن حالات خشک و تحجّر نفساني، که در بر هم زدن وضعيّت موجود نقش به سزايي داشته‏اند.

امام حسن مجتبي‏عليه السلام با چنين لشکري مواجه است که با پدرش چنان کردند، حال وظيفه حضرت در آن وضعيت حسّاس چه بود؟ با آنان و با دشمن مقابل که از اهل شام به سرکردگي معاويه است چگونه بايد برخورد کند؟ در چنين وضعيتي اگر قرار بر صلح و متارکه گذاشته‏اند آيا کوتاهي از جانب ايشان بوده يا ياران گوش به فرمان نداشته است؟ واضح است که حضرت بر اين کار مجبور شده‏اند.

لشکريان امام حسن‏

بعد از به حکومت رسيدن امام حسن مجتبي‏عليه السلام در کوفه، معاويه درصدد تدارک جنگ با حضرت برآمد تا عراق را فتح کند.

معاويه در برخي از نامه‏هاي خود به واليان و دست نشاندگانش مي‏نويسد: «برخي از اشراف کوفه و رهبران قبايل آن ديار به من نامه نوشته‏اند و در آن از من براي خود و عشيره‏هايشان امان خواسته‏اند». "همان ج16ص38"

در عين حال امام حسن‏عليه السلام نيز مردم کوفه را براي جهاد و مقابله با سپاه شام دعوت کرد، لکن لشکريان و سپاه حضرت از دسته‏جات و افرادي با عقايد گوناگون تشکيل شده بود، که مي‏توان آنان را به چند دسته تقسيم بندي کرد:

>خوارج

>متمايلين به دولت بني اميه

>متعصبان

>بي هدف‏ها

>گروه مخلص

آگاهي از موقعيت

امام حسن‏عليه السلام از اين موقعيّت حساس لشکر خود و انبوه لشکر شام و فداکاري آنان به نفع معاويه آگاهي داشت. از طرف ديگر معاويه نيز از نقاط ضعف و ضربه‏پذير لشکر امام‏عليه السلام آگاهي داشت. و لذا در ابتدا طرح صلح را به حضرت پيشنهاد نمود، تا لشکر او را از درون سست و بي انگيزه کند.

امام حسن مجتبي‏عليه السلام از آن جا که از کيد و مکر معاويه آگاهي داشت در ابتدا لشکري در حدود دوازده هزار نفر به فرماندهي عبيداللَّه بن عباس براي مقابله با معاويه فرستاد. لشکر حضرت در منطقه «مسکن» با لشکر معاويه برخورد نمود. حضرت از نشانه‏هاي فتنه و دسيسه‏هاي معاويه با خبر بود که چگونه با فرستادن جاسوساني در ميان لشکريانش در صدد جلب توجه آنها برآمده است.

عده‏اي نيز به جهت سست کردن انگيزه لشکر حضرت، اين شايعه را در ميان آنان پخش نمودند که امام حسن‏عليه السلام با معاويه مکاتبه کرده و پيشنهاد صلح را پذيرفته است، پس چرا ما بايد با معاويه بجنگيم؟! "همان ج16ص32"

در بين لشکريان حضرت همهمه‏اي افتاد. برخي موضوع صلح را تصديق و برخي آن را تکذيب مي‏کردند.

معاويه در نامه‏اي به عبيداللَّه بن عباس چنين نوشت: «حسن با من درباره صلح نامه نگاري کرده و امر خلافت را به من واگذار کرده است. اگر در طاعت من داخل شوي تو را امير خواهم کرد وگرنه يک فرد معمولي خواهي بود». او اين نامه را به همراه يک ميليون درهم براي عبيداللَّه فرستاد. "همان"

معاويه در جنگ‏هاي خود با دشمنان نقاط ضعف آنان را خوب مي‏شناخت و از آن راه وارد مي‏شد.

عبيداللَّه با مشاهده اين وضع دعوت معاويه را پذيرفت و شبانه به لشکر او پيوست. صبح که شد لشکر حضرت، خود را بدون امير ديدند. امام حسن‏عليه السلام امير ديگري از قبيله کنده با چهار هزار لشکر براي مقابله با لشکر معاويه فرستاد. به منطقه «الانبار» که رسيد، معاويه پانصد هزار درهم نيز براي او فرستاد و وعده ولايت برخي از شهرها را به او داد. آن امير نيز با دويست نفر از خواصش به معاويه پيوست. آن گاه حضرت، اميري ديگر از قبيله مراد براي مقابله با لشکر معاويه فرستاد. او نيز همانند امير قبلي خيانت کرده و به لشکر يزيد پيوست. و اين عمل بعد از قسم‏هايي بود که نزد امام حسن‏عليه السلام خورد که همانند امير قبلي گول حرف‏هاي معاويه را نخورد، ولي همه قسم‏ها را زير پا گذاشت و به حضرت بي وفايي کرد. "اعیان الشیعهج4ص22"

حضرت بر نظر و عقيده خود براي مقابله با معاويه پافشاري مي‏کرد.ولي از طرفي هم مي‏دانست که ادامه اين وضعيت به صلاح اسلام و مسلمين نخواهد بود، و در حقيقت ادامه آن انتحار و خودکشي خود و بني هاشم و عدّه‏اي از خواصّ شيعيان را در پي خواهد داشت.

امام حسن‏عليه السلام براي امتحان و اثبات ضعف و سستي لشکريان خود و در ضمن خطبه‏اي فرمود: «آگاه باشيد! همانا معاويه ما را به چيزي دعوت کرده که در آن عزّت و انصاف نيست، اگر مرگ را اراده کرده‏ايد با او به مقابله مي‏پردازيم و با شمشير، حکم خدا را بر او اجرا مي‏کنيم، و اگر حيات و زندگي را ترجيح داده‏ايد ما قبول مي‏کنيم و براي شما رضايت و صلح مي‏طلبيم... مردم از هر طرف فرياد زدند که ما زندگي و بقا را مي‏خواهيم!! لذا صلح نامه را امضاء کن. "کامل ابن اثیرج3ص204"

در اين موقع بود که امام حسن‏عليه السلام نيّت لشکريان خود را بيرون ريخت و آنان ضعف و سستي خود را ابراز نمودند و همگي يا بيشتر آنان سلامتي و صلح را بر جنگ با معاويه ترجيح دادند!!

بندهاي صلح نامه

معاويه از اين موقعيت استفاده کرد، و لذا نامه‏اي مهر زده را به سوي حضرت فرستاد تا هر شرطي را که براي خود و اهل بيت و شيعيانش مي‏خواهد در آن بگنجاند.

حضرت‏عليه السلام در آن نامه شروطي را درج نمود و از معاويه عهد و ميثاق گرفت که به آن شروط ملتزم باشد و عمل کند. معاويه در ظاهر شرطها را پذيرفت، گر چه در باطن به هيچ کدام از آن‏ها اعتقاد نداشت و درصدد بود که در موقعيتي مناسب همه آن شروط را زير پا گذارد. شرايط حضرت عبارت بود از:

1 - واگذاري امر خلافت به معاويه به شرط اين که به کتاب خدا و سنت رسولش عمل کند.

2 - امر خلافت بعد از معاويه به امام حسن‏عليه السلام واگذار شود، و در صورتي که پيشامد يا حادثه‏اي رخ داد آن را به برادرش امام حسين‏عليه السلام تفويض کند. و هرگز حقّ واگذاري خلافت به ديگري را نداشته باشد.

3 - سبّ و دشنام به حضرت علي‏عليه السلام را رها کرده، در قنوت‏هاي نماز، حضرت را دشنام ندهند. او را به جز خير ياد نکنند.

4 - از بيت‏المال کوفه که پنج ميليون است چشم پوشي کرده و نيز هر سال يک ميليون درهم براي [امام] حسين بفرستد. و بني هاشم را در عطاها و صله‏ها بر بني عبدشمس برتري دهد. و در بين اولاد کساني که با اميرالمؤمنين‏عليه السلام در جمل شهيد شدند و نيز در بين اولاد کساني که با حضرت در جنگ صفين شهيد شدند يک ميليون درهم تقسيم نمايد.

5 - مسلمانان هر کجا که هستند چه در شام و چه در عراق، حجاز و يمن همگي در امن و امان باشند. سياه و قرمز همه در امان بوده و کسي به جهت گذشته خود توبيخ و دنبال نشود.

اصحاب علي‏عليه السلام نيز در هر کجا که هستند در امان بوده و به شيعيان او هيچ مصيبتي وارد نگردد. جان‏ها و اموال و اولاد و زنان اصحاب و شيعيان علي‏عليه السلام در امان باشند و هيچ کس از آنان تحت تعقيب نباشند و به کسي از آنان تعرّض نشود و حقّ هر صاحب حقّي پرداخت شود... و هرگز به حسن بن علي و برادرش حسين و تمام اهل بيت رسول خداصلي الله عليه وآله مخفيانه و آشکار تعرضي صورت نگيرد، و هيچ يک از آنان را در هيچ منطقه‏اي نترساند.

اين بود برخي از شروط امام حسن مجتبي‏عليه السلام که حضرت در صلح‏نامه به آن اشاره فرمود.

"تاریخ ج6ص92-97و کامل ابن اثیر ج3ص166ومقاتل الطالبین ص26 تاریخ خلفا ص194و تاریخ ابن کثیر ج8ص41"

با ملاحظه اين شروط به دست مي‏آيد که حضرت هرگز درصدد تثبيت خلافت معاويه نبوده و تنها به جهت مصالح وقت چنين تدبيري انديشيده است.

دو موقعيت مخالف

برخي از کساني که معرفت چنداني به مقام و منزلت امام ندارند، درصدد برتري دادن امام حسين‏عليه السلام بر امام حسن‏عليه السلام برآمده‏اند، به جهت اين که امام حسين‏عليه السلام با دشمنان خدا با کمي لشکر و نيرو جنگ کرد و به شهادت رسيد ولي امام حسن‏عليه السلام موقف ديگري را اتّخاذ نمود!! ولي اين عقيده و بينش بسيار سطحي و از بي‏معرفتي به امام و عصمت او سرچشمه مي‏گيرد. زيرا:

اولاً: ما معتقديم که وظيفه هر يک از امامان از قبل براي آنان تهيه و تنظيم شده و توسط پيامبرصلي الله عليه وآله ابلاغ گرديده است. و آنان نيز تمام دستورات را که عين مصلحت اسلام و مسلمين است بدون کم و زياد اجرا نموده‏اند.

ثانياً: با ملاحظه وضعيّت ياران اين دو امام معصوم، چنين تصميم‏گيري از هر کدام عين واقعيّت و صواب به نظر مي‏رسد. خيانت کوفي‏ها نسبت به امام حسين‏عليه السلام به نحوي بود که زمينه را در نهايت براي پيروزي حضرت فراهم ساخت، خصوصاً آن که حضرت با اهل و عيال خود به طرف عراق حرکت کرد و آنان او را به سوي خود دعوت کرده بودند، در حالي که براي امام حسن‏عليه السلام چنين موقعيتي فراهم نبود.

ثالثاً: از طرفي ديگر، لشکريان امام حسن‏عليه السلام بعد از بيعت با حضرت و حرکت براي جنگ نقض بيعت کردند، ولي مردم کوفه در عصر امام حسين‏عليه السلام گرچه براي بيعت با او دعوت کردند ولي قبل از بيعت و حرکت به جنگ با دشمنان حضرت با او به مخالفت پرداختند. لذا بدين جهت لشکريان امام حسن‏عليه السلام خبيث‏تر به نظر مي‏رسند تا مردم کوفه در عصر امام حسين‏عليه السلام، آناني که به حضرت نامه نوشتند تا به ياري‏اش بپردازند.

امام حسن‏عليه السلام در ميان لشکريان خود افرادي مخلص و فداکار به اندازه اصحاب باوفاي امام حسين‏عليه السلام نداشت تا با دشمن بجنگند.

رابعاً: با مراجعه به سيره و حالات دشمنان اين دو امام از طرفي و خليفه به ناحق در عصر آن دو پي خواهيم برد که در اين دو عصر دو نوع تصميم‏گيري متفاوت لازم بود، همان کاري که اين دو امام انجام دادند؛ يکي صلح و ديگري جنگ و شهادت.

دشمن مقابل امام حسن‏عليه السلام معاويه است و دشمن امام حسين‏عليه السلام يزيد، فرزند معاويه است. اين دو خليفه به ناحق دو سيره مختلف داشتند. معاويه گرچه مردي حيله‏گر و فاسق بود و در جهت محو آثار اسلامي از هيچ کاري فروگذاري نمي‏کرد ولي در ظاهر، احکام اسلامي را تا حدودي مراعات مي‏نمود. اما يزيد بن معاويه نه تنها در باطن با اسلام دشمن بود، بلکه آشکارا نيز دشمني و خصومت خود را با اسلام و پيامبر خداصلي الله عليه وآله ابراز مي‏داشت و به هيچ يک از مقدسات اسلامي پايبند نبود. معاويه گرچه در ظاهر حرمتي براي بني هاشم قائل بود ولي يزيد هيچ گونه احترام و حرمتي براي آنان نمي‏شناخت.

به همين جهت است که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود:

«الحسن و الحسين امامان قاماً او قعداً»؛

«حسن و حسين هر دو امامند چه اين که قيام کنند يا صلح نمايند.»

"مناقب ابن شهر آشوب ج۳ص۳۹۴ و بحار الانوار ج ۴۳ص۲۹۱"

لذا ما معتقديم که اگر امام حسين‏عليه السلام در عصر امامت امام حسن‏عليه السلام بود همان کاري را مي‏کرد که برادرش امام حسن‏عليه السلام انجام داد و نيز اگر امام حسن‏عليه السلام در عصر امامت امام حسين‏عليه السلام قرار داشت همان کاري را مي‏کرد که برادرش امام حسين‏عليه السلام انجام داد، زيرا آنان همگي زمان‏شناس بوده و هر کاري را که انجام مي‏دادند و هر تصميمي را که مي‏گرفتند با در نظر گرفتن مصلحت واقعي اسلام و مسلمين بوده است.

پاسخ به شبهات آقای عبدالستار

با سلام خدمت دوستان  عزیزم

قبل از هر چیزی تبریک عرض می کنم فرا رسیدن روز مباهله که در این روز امیرالمومنین به عنوان نفس پیغمبر مشخص شدند برای آشنایی بیشتر به این لینک مراجعه نمایید

مباهله برتری علی به تمامی صحابه

جوابهای آقای عبدالستار را در قسمت قبل ملاحضه نمودید حال به جوابهای بنده پیرامون صحبت های ایشان توجه نمایید در ضمن بیشتر صحبت های بعدی ایشان در رابطه با غدیر بود که پاسخ می دهیم

همچنین جناب آقای عبدالستار در نظرات فرمودند چرا متن من را به صورت کلی نیاوردید که در این قسمت این کار را می کنیم  لطفا توجه فرمایید :

"شما مي‌گوييد: منظور پيامبر(ص) از گفتن: من کنت مولا فهذا علی مولا اين بوده كه علي(ع) وصي و جانشين آن حضرت و سرپرست مسلمانان پس از ايشان است و پرسيده‌ايد: کلمه مولا به چه معنایی می باشد ؟

در پاسخ مي‌گويم: بنده به فرهنگهاي لغت عربي مانند منجد و اقرب الموارد و... مراجعه كردم و ديدم كه كلمۀ مولا داراي بيش از بيست معني است كه عبارتند از:

مالك،عبد و برده، آزادكنندۀ برده،آزاد شده،دوست،نزديك،پسر،عمو،

همسايه،هم‌سوگند،مهمان،شريك،خواهرزاده،سرپرست،پروردگار،

نعمت دهنده،نعمت گيرنده، دوستدار،پيرو،داماد.(اقرب الموارد ج. پنج ص. 834).

همجنين در قرآن كريم مولا به شش معني آمده است: خويشاوند،پروردگار،

دوست،هم‌عهد،ميراث خوار،آزاد كرده. (وجوه قرآن تفليسي صفحۀ 278).

به راستي اين پرسش براي من پيش آمد كه چرا پيامبر(ص) از اين واژه استفاده كرده

و اگر منظور او اين بوده كه امام علي (ع) جانشين و وصي اوست چرا كلمه‌اي را به كار نبرده كه صريح باشد و از كلمات اضداد نباشد"

امامت حضرت علی در آئینه سنت

خب صحبت های آقای عبدالستار را گوش کردیم  ببینیم علمای اهل تسنن پیرامون این صحبت ها چه عقیده ای دارند

در رابطه با مسأله حجة الوداع و غدیر خم و خطبه پیامبر اکرم(ص) در آن، مورد اجماع و اتفاق جمیع مسلمانان شیعه وسنی است و جایگاه ویژه‏ای در نصوص دینی و ادبیات و اشعار مسلمانان - اعم از عرب و غیر عرب - دارد. در متون اسلامی هیچ روایتی به اندازه این واقعه به حد فوق تواتر نرسیده است و احدی را یارای تردید در آن نیست. در میان صحابه پیامبر(ص) 110 نفر و از تابعین 89 نفر آن را نقل کرده‏اند و طبقات راوی آن، به 360 نفر رسیده است. شاعران بسیاری نیز این جریان را به نظم آورده‏اند؛ از جمله:
در قرن اول: امیرالمؤمنین(ع)، حسان بن ثابت انصاری، قیس بن سعد بن عباده انصاری، عمر و بن عاص بنوائل، محمد بن عبداللّه‏ حمیری.
اکنون این سؤال رخ مینماید که اگر این واقعه در میان همه مسلمین، اجماعی و مورد اتفاق است، پس اختلاف درچیست؟ اساس اختلاف بر سر همان ماهیت و دلالت این واقعه است:
1ـ برادران اهل تسنن مثل همین آقای عبدالستار اظهار میدارند که این حادثه عظیم تاریخی و سخنان و تأکیدات پیامبر اکرم(ص)، صرفا به معنای لزوم «محبت و دوستی» حضرت علی(ع) است، و هیچ دلالتی بر امامت و زمامداری و لزوم پیروی از ایشان ندارد. دلیل آنان نیز آن است که «ولایت» چند معنا دارد و یکی از معانی آن «دوستی» است. بنابراین تا زمانی که به این معنا قابل حمل است، نمیتوان به معانی دیگر آن تمسّک جست.
خطیه غدیر با وجود اینکه در موضوع غدیر وجود دارد ولی باز هم در قسمت ادامه مطلب آورده شده است

2ـ دیدگاه شیعه این است که ماهیت این حادثه و سخنان پیامبر اکرم(ص)، نصی صریح و قاطع بر امامت و پیشوایی حضرت علی(ع) است و قراین و شواهد حالی، مقالی و مقامی به گونه‏ای است که هرگز نمیتوان آن را تنها به دوستی و محبت تفسیر کرد. البته باید توجه داشته باشید که شیعه ادله بیشمار دیگری از قرآن و عقل و سنت بر امامت آن حضرت در دست دارد و این مسأله یکی از آن ادله میباشد، نه تنها دلیل. در عین حال این رخداد، حجتی قاطع وخلل ‏ناپذیر است و به هیچ روی نمیتوان از آن دست برداشت. دلایل و قرائنی که بر صحّت دیدگاه شیعه گواهیمیدهد، عبارت است:
۳ـ معنای ولایت: لغت شناسان و کتاب‏های برجسته و ممتاز لغت، کلمه ولایت را به معنای سرپرستی، عهده‏داری امور، سلطه، استیلا،رهبری و زمامداری معنا کرده‏اند. در این جا معنای این کلمه را با برخی از مشتقاتش فقط از کتاب‏های لغت اهل سنت برایتان نقل میکنیم:
- راغب اصفهانی مینویسد: «وِلایت؛ یعنی، یاری کردن. و وَلایت؛ یعنی، زمامداری و سرپرستی امور و گفته شده است که ولایت و ولایت ماننددِلالت و دَلالت است و حقیقت آن «سرپرستی» است. ولی و مولی نیز در همین معنا به کار میرود»، (المفردات الراغب، ص 570).
- ابن اثیر مینویسد: «ولیّ؛ یعنی، یاور... و هر کس امری را بر عهده گیرد، «مولی و ولیّ آن است». سپس خودش میگوید: «و از همین قبیل است حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه»... و سخن عمر که به علی(ع) گفت: «تو مولای هر مؤمنی شدی»؛ یعنی، «ولی مؤمنان گشتی»، (النهایة، لابن اثیر، ج 5، ص 227).
- صاحب صحاح اللغة مینویسد: «... هر کس سرپرستی امور کسی را به عهده گیرد ولی او است»، (الصحاح فی لغة العرب، ج 6، ص2528).
- صاحب مقاییس مینویسد: «.. هر کس زمام امر دیگری را به عهده گیرد «ولیّ او است»، (معجم مقاییس اللغة، ج 6، ص ص 141).
اکنون با این گفته‏های مصرّح ارباب لغت، چگونه میتوان «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» را به «دوستی» صرف معنا کرد و سرپرستی اجتماعی وزمامداری را از آن جدا ساخت؟! مگر نه این است که «ابن اثیر» لغت‏ شناس معروف عرب و سنی، خودش تصریح میکند که کلمه «مولی» درروایت «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» از زبان پیامبر(ص) و در گفتار عمر در همین معنا به کار رفته است؟
همچنین برای اینکه کلمه مولا رابتوان به خوبی معنی کرد بایستی به جملات قبلی پیغمبر توجه کرد «مگرپیغمبر قبل از این جمله این آیه را نفرمودند که النبی اولی باالمومنین من انفسهم... وبعد از اینکه این آیه را بیان نمودند نفرمودند الست اولی بکم من انفسکم ؟ آیا من اولی به تصرف در شما نیستم از خودتان همه گفتند بلی سپس پیامبر فرمودند من کنت مولا فهذا علی مولا  اگر پیغمبر می فرمودند من کنت مولا فعلی مولا شاید بتوان این احتمال را داد که کلمه مولا به معنی محبت است ولی پیامبر فرمود من کنت مولا فهذا علی مولا  چون در این جمله کلمه فهذا آمده است آن را به جمله ی قبلی خود مرتبط می کند که الست آمده و مشخص می کند که مولا به معنی سرپرست است نه دوست وهمچنین در روایت دیگر آمده است" علی منی وانا من علی "یعنی همان گونه که من اولی به تصرف در مومنین هستم علی نیز همانگونه است (صحیح بخاری ج3ص242وهمچنینج4ص18)

۴ـ خطاب تند و قاطع الهی:  اگر حادثه غدیر صرفا برای اعلام دوستی حضرت علی(ع) بود، آن قدر اهمیت داشت که خداوند به پیامبرش وحی کند، که اگر آن را ابلاغ نکنی، رسالت الهی را انجام نداده‏ای؟ آیا اعلام محبت امیرالمومنین برابر با کل رسالت پیغمبر است ؟خواهشا جواب بدهید؟خداوند میفرماید: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لن تفعل فما بلغت رسالته واللّه‏ یعصمک من الناس ان اللّه‏ لایهدی القوم الکافرین»، (مائده، آیه 70). آیا این اخطار شدید اللحن به خوبی نشان نمیدهد که مسأله بالاتر از این حرف‏ها است؟ البته محبت امیرالمؤمنین(ع) جایگاه بسیار بلندی دارد و یکی از نشانه‏های ایمان است؛ لیکن بحث در این است که این خطبه بنا به دلایل ذکر شده، قطعا منحصر به «ولایت محبت» نیست.
۵ـ دلداری خدایی: در آیه یاد شده، خداوند پیامبر را دلداری داده، میفرماید: در راستای اجرای این مأموریت، خداوند تو را در مقابل توطئه‏های مردم محافظت میکند «واللّه‏ یعصمک من الناس». آیا این مسأله نشان نمیدهد که این مأموریت، مسأله مهمی بوده است که پیامبر(ص) بیم آن داشته که برخی بر اثر هواهای نفسانی به مقابله برخاسته و توطئه کنند؟ آیا فقط با اعلام دوستی حضرت علی(ع) جای چنین خوفی بود؟
۶ـ گزینش مکان: آیا این که پیامبر(ص) جحفه را - که مکان جدا شدن و انشعاب مسافران است - انتخاب کردند، تا همگی قبل از انشعاب در سخنرانی آن حضرت حضور داشته باشند و نیز این که پیامبر(ص) دستور دادند کسانی که از آن مکان گذشته بودند برگردند، و صبر نمودند تاکسانی هم که عقب مانده بودند، از راه برسند و... نشانه چیست؟
این که دستور دادند که شاهدان به غایبان اطلاع دهند و این «نبأ عظیم» را به گوش همگان برسانند، دلالت بر این ندارد که مسأله، برای امت اسلامی فوق‏العاده مهم و حیاتی است؟ آیا عاقلانه است که پیشوای بزرگ مسلمانان در آخرین سخنرانی برای جمعیت باشکوه حج‏گزاران و در آن گرمای سوزان، مسافران خسته و کوفته را گرد آورد و با این تأکیدات، با آنان سخن بگوید و تنها مقصودش این باشد که بگوید: «علی را دوست داشته باشید»؟!
۷ـ نزول آیه اکمال: این که پس از اجرای این مأموریت، آیه نازل شد که: «الیوم اکملت لکم دینکم و رضیت لکم الاسلام دینا»،(مائده،آیه 3). آیا دلالت بر این ندارد که مسأله بالاتر از صرف محبت بوده و آیا فقط با دوستی حضرت علی(ع) - نه رهبری و پیشوایی آن حضرت -دین کامل شد و خداوند اسلام را پسندید؟
اگر مسأله فقط دوستی و مودّت بود، که در این رابطه قبلاً آیه‏ای نازل شده و از این جهت نقصی در دین نبود؛ زیرا آیه « قل لا اسألکم علیه اجرا الا المودة فی القربی»، (شوری، آیه 23) قبلاً نازل گشته بود. پس چرا وقتی که این آیه نازل شد دین کامل نشد؟خواهشا جوابی بدهید اگر می توانید. پس نتیجه میگیریم که آیه اکمال، پیام دیگری را در بر دارد.
آقای عبدالستار جواب این آیه و این همه استدلال راچه می دهید؟

با توجه به خطبه غدیر که (خوهشا مراجعه كنيد به خطبه غدبر ابو جعفر محمد بن جرير طبري از علماي بزرگ اهل تسنن در كتاب الولايه كه تمام خطبه غدير را در آن کتاب آورده) در این لینک آورده ام  و متنی که در قسمت قبلی آورده ایم به این سوالات نیز پاسخ دهید

خلاصه خطبه غدیر

حال به سوالات زیر پاسخ دهید

6ـ چرا پیامبر(ص) در آن حادثه، به مسائل اعتقادی استشهاد نموده و در کنار آنها مسأله ولایت را مطرح کردند؟
7ـ چرا پیامبر(ص) عترت را در کنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذکر نمودند؟
8ـ چرا پیامبر(ص)فرمودند: قرآن و عترت از یکدیگر جدا نمیشوند و فرمودند: امت باید به هر دو چنگ زند؟ آیا صرف دوست داشتن قرآن کافی است یا باید از آن پیروی کرد و آن را امام و پیشوای خود دانست؟ وحدت سیاق نشان میدهد که در مورد اهل بیت(ع)، نیز باید همین‏گونه رفتارکرد و آنان را سرمشق، الگو و پیشوای عملی خود قرار داد.
9ـ چرا پیامبر(ص) به مسأله ایفای رسالت و سپس به «اولویت» خود بر مؤمنین انگشت میگذارد و بلافاصله مسأله ولایت را طرح میکند؟
10ـ چرا پیامبر(ص) مسأله ولایت را سه یا چهار بار تکرار میکند؟ این همه تأکید برای چیست؟
11ـ چرا پیامبر(ص) بعد از این حادثه فرمودند: «اللّه‏ اکبر» بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودی خدا به رسالت من و ولایت علی «بعد ازمن»؟
نکته مهم در اینجا این است که اگر مقصود از «ولایت» محبت باشد دیگر قید «بعد از من»، زاید است؛ زیرا محبت حضرت علی(ع) مقیدبه زمان پس از مرگ پیامبر(ص) نیست و بسیار مسخره است اگر منظور پیامبر(ص) را این بگیریم که بعد از رحلت من، علی را دوست بدارید؟زیرا محبت علی(ع) با حیات پیامبر(ص) قابل جمع است و این رهبری امام علی(ع) است که پس از پیامبر(ص) مورد نظر میباشد؛ زیرا دریک زمان وجود دو پیشوا در عرض هم ممکن نیست.
12ـ چرا بعد از این ماجرا، مردم با حضرت علی(ع) بیعت کردند؟ مگر دوستی بیعت دارد؟ بیعت در لغت به معنای التزام به فرمان‏برداری و تبعیت است و حتی ابوبکر و عمر نیز با آن حضرت بیعت کرده و هر یک گفتند: «بخّ بخّ لک یا علی، اصبحت مولای و مولی کل مؤمن».

13ـ نکته دیگر آن که همه حاضران در آن جلسه از خطابه پیامبر(ص) مسأله «امامت و پیشوایی حضرت علی(ع)» را فهمیدند و بلافاصله «حسان بن ثابت انصاری» از پیامبر(ص) اجازه گرفت و اشعاری زیبا سرود که در یکی از ابیات آن از زبان پیامبر(ص) چنین میگوید: ........... قم یا علی فانّنی
رضیتک من بعدی اماما و هادیا  که در متن های قبلی آورده ام
یعنی: ای علی! برخیز، خرسندم که تو امام و هادی بعد از من میباشی . پس اگر حسان اشتباه گفته پس چرا پیامبر به او گوشزد نکرد و این جمله را بیان نمود.

يا حسان لاتزال مويدا بروح القدس ما نصرتنا او نافحت بلسانك

 (اي حسان ماداميكه به ما اهلبيت ياري نمودي چه با كلمه خوبي و جه با مدحي موئيد روح القدس مي باشي يعني اين اشعاري كه گفتي از نفخه روح القدس بوده )

14- حال آقای عبدالستار که می گویید پیغمبر در روز غدیر فرمود من کنت مولا فهذا علی مولا آیا پیغمبر بالای منبر رفت وفقط این جمله را گفت ایشان خطبه ای ایراد نمودند که چندین ساعت طول کشید و بروید بجای اینکه فقط این جمله را بخوانید  خطبه غدیر را بخوانید که برای شما گذاشته ام  آنوقت متوجه می شوید که منظور پیغمبر از کلمه مولا چه بوده است

15- پیامبر اکرم در ضمن صحبتهایش پیشگویی هایی نموده است که بیان می نمایم

به زودي پس از من پيشواياني خواهند بود كه شما را به سوي آتش مي خوانند و در روز رستاخيز تنها وبدون ياور خواهند ماند.

آگاه باشيد! به زودي پس از من امامت را با پادشاهي جابه جا نموده. آن را غصب كرده و به تصرف خويش درآورند.

هان! نفرين و خشم خدا بر غاصبان و چپاول گران! و البته در آن هنگام خداوند آتش عذاب - شعله هي آتش و مس گداخته - بر سر شما جن و انس خواهد ريخت. آن جاست كه ديگر ياري نخواهيد شد.

 آگاه باشيد! آن ها را ياد كنيد و نگه داريد و يكديگر را به آن توصيه نماييد و در آن [احكام خدا ]دگرگوني راه ندهيد. هشدار كه دوباره مي گويم: بيدار باشيد

 

هان مردمان! هيچ سرزميني نيست مگر اين كه خداوند به خاطر تكذيب اهل آن [حق را] ، آنان را پيش از روز رستاخيز نابود خواهد فرمود و به امام مهدي خواهد سپرد. و هر آينه خداوند وعده ي خود را انجام خواهد داد.) اشاره به آيه ى 179 / آل عمران است.

خب گوشه ای از بیانات پیامبر را شنیدیم حال این پرسش ها پیش می آید آن پیشوایان چه کسانی هستند که پیامبر اکرم فرمودند آنها اهل آتشند و همچنین غاصبان وچپاول گران چه کسانی بوده اند و چه کسانی احکام خدا را دگرگون نمودند ؟

حتما ادامه این مقاله را در ادامه مطلب بخوانید تا پاسخ سوالات خیلی زیادتان را ببینید

ادامه نوشته

حقایقی جالب پیرامون مذهب حقه تشیع

با نام وياد خدا

با سلام خدمت برادران خوبم

با عرض شرمندگي اگر نتوانستم  زود پاسخ هاي آقاي عبد الستار را بدهم  آقاي عبدالستار سوالاتي را در كامنت هاي قبلي بيان نمودند كه قبلا به شما قول دادم پاسخ بدهم

بايستي بگويم سوال اول ايشان پيرامون كلمه مولا بود كه تا حدودي در مقاله قبلي پاسخ دادم ولي مثل اينكه ايشان هنوز قانع نشدند و تصميم گرفتم مقاله اي جداگانه براي اين موضوع اختصاص بدهم

همانطور كه در كامنت هاي قبلي آمده است هنگامي كه پيغمبر از حج بر مي گشتند در مكاني به نام غدبر خم آيه ابلاغ نازل شد كه به طور مفصل بحث شد ولي آقاي عبدالستار بياناتي را فرمودند كه مشخص مي كند ايشان اصلا قرآن را يا نخواندند و يا به آن كمتر توجه كرده اند كه چنين سوالاتي را از بنده پرسيده اند خواهشا قبل از هر صحبتي مراجعه مي كنيم به كلام الله مجيد و از قرآن مدد مي جوييم

خداوند در قرآن كريم مي فرمايد :

وَ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ احْذَرُواْ  فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا عَلىَ‏ رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ  "مائده92"

اطاعت خدا و اطاعت پيامبر كنيد! و (از مخالفت فرمان او) بترسيد! و اگر روى برگردانيد، (مستحق مجازات خواهيد بود و) بدانيد بر پيامبر ما، جز ابلاغ آشكار، چيز ديگرى نيست (و اين وظيفه را در برابر شما، انجام داده است).

وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ  قُل لَّسْتُ عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ"انعام66"

قوم و جمعيّت تو، آن (آيات الهى) را تكذيب و انكار كردند، در حالى كه حق است! (به آنها) بگو: «من مسئول (ايمان‏آوردن) شما نيستم! (وظيفه من، تنها ابلاغ رسالت است، نه اجبار شما بر ايمان.)»

فَتَوَلىَ‏ عَنهُْمْ وَ قَالَ يَاقَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبىّ‏ِ وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لَكِن لَّا تحُِبُّونَ النَّاصِحِينَ "اعراف79"

(صالح) از آنها روى برتافت و گفت: «اى قوم! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ كردم، و شرط خيرخواهى را انجام دادم، ولى (چه كنم كه) شما خيرخواهان را دوست نداريد!»

إِلَّا بَلَاغًا مِّنَ اللَّهِ وَ رِسَالَاتِهِ  وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا أَبَدًا "جن23"

تنها وظيفه من ابلاغ از سوى خدا و رساندن رسالات اوست و هر كس نافرمانى خدا و رسولش كند، آتش دوزخ از آن اوست و جاودانه در آن مى‏مانند!

حال آقاي عبدالستار شما درباره ي آيه ابلاغ فرموديد :منظور از اين آيه تبيلغ رسالت و تكميل شدن دين و اعلام وصايت امير المومنين است و همچنين فرموديد كه ابلاغ رسالت وتكميل شدن دين در واقع متحقق نشده است و در نتيجه پيغمبررسالت خويش را انجام نداده است

در پاسخ بايستي بگويم اين مطالبي كه ميگوييد حرف شماست نه حرف قرآن كه آياتش را بيان نمودم خداوند در قرآن به پيامبرش ميگويد تو وظيفه داري آنچه را كه من مي گويم  به مردم ابلاغ كني حال اينكه آيا مردم گوش به حرف مي دهند يا نه با من است و كساني كه اطاعت نكنند به آتش مي اندازم در ضمن شما فرموديد ابلاغ رسالت وتكميل شدن دين متحقق نشده است خواهشا بفرماييد اين را از چه سنگ و ملاكي متوجه شديد آيا پيامبر اكرم در سفر آخر خود در مكاني به نام غدير خم بعد از نزول آيه ابلاغ اين امر را انجام نداد اگر بگوييد انجام نداده است دروغ گفته ايد چون تمامي مورخين و مفسرين اهل تسنن كه لينكش را در قسمت قبلي گذاشتم تاييد كرده اند ، پس چگونه به پيامبر اكرم اسلام چنين تهمت هايي مي زنيد و ميگوييد كه او ابلاغ رسالت نكرده است ، حال چون صحابه پيغمبر بخاطر عناد و دشمني كه با امير المومنين داشته اند و توطئه كردند ونگذاشتند كه او به خلافت برسد ،براي توجيه كار آنها به پيغمبر رحمت تهمت مي زنيد ومي گوييد كه تبليع رسالت به اين مهمي كه برابر با كل رسالت پيغمبر است را انجام نداده است ،پناه مي برم به خدا از اين تهمت هاي ناروا

و همچنين گفتيد اگر منظور از ابلاغ دين ، ولايت بوده چرا آيات بيشتري به اين مهم اختصاص نداده است ؟ در جواب بايستي بگويم آنها هم مثل همين آيات نيز انكار ميشد واگر نه همين يك آيه كافي بود در ضمن اينكه ميگوييد آيات كمي پيرامون امير المومنين نازل گشته است باز اين سوال شما مطالعه كمتان پيرامون كتب خودتان است اگر مي خواهيد پيرامون آياتي كه در وصف امير المومنين نازل گشته است مراجعه كنيد به كتاب نهج الحق علامه حلي كه در اين كتاب فقط به 88مورد از آيات نازل شده اي  كه در باره ي امير المومنين در منابع اهل تسنن آمده جمع آوري شده است  همچنين مقاله اي پيرامون همين آيات براي شما در مقالات بعدي قرار مي دهم

پيرامون سوال بعدي شما واقعا نمي دانم گريه كنم يا بخندم و در حيرتم كه چگونه يك مسلمان هنوز خدا را نشناخته است كه اين چنين سوالاتي را مطرح ميكند

در جواب اين سوال واقعا مضحك بايستي در ابتدا به چند سوال براي مقدمه پاسخ بدهم

چرا خداوند آن هنگاميكه قابيل هابيل را كشت سريعا قابيل را به جزاي عملش نرساند؟ مگر نمي توانست اين كار را انجام دهد ؟چرا خداوند متعال كه عين قدرت است فرعونيان را نابود نكرد با اينكه چنديد قرن به مردم ظلم و ستم ميكردند و با اين وجود آنجا قادريت خود را به نمايش نگذاشت ؟ چرازماني كه قوم موسي بعد از آنهمه حجت بارز دوباره به گوساله پرستي روي آوردند باز آنجا قدرت خود رابه نمايش نگذاشت ؟چرا آنجا كه برادران يوسف با بي رحمي تمام يوسف را به درون چاه انداختند خداوند برآنها خشمگين نشد و آنها را همان لحظه مجازات نكرد ؟از همه مهمتر چرا در جنگ احد كه سپاه اسلام شكست خورد خداوند از قدرت خود استفاده نكرد تا سپاه اسلام شكست نخورد؟

چرا هنگاميكه امام حسين را با آن وضعيت بد شهيد كردند و زنان او را به اسارت بردند خداوند به خشم نيامد(منظور اين است كه به خشم در آمد ولي خشم خود را بروز نداد) وتمام كساني كه سبط پيغمبر را شهيد كردند را نابود نكرد ؟ همچنين در زمانه خودمان شاهد ظلم بيش از حد سران كشور هايي مثل آمريكا و انگليس هستيم با وجود اين چرا خداوند آنها را نابود نمي كند ؟

مطمئن هستم كه با خواندن اين سوالات به جواب سوالتان پي برديد ، جواب سوالاتي را كه ذكر كردم همه ما مي دانيم ولي به طور خلاصه ميگويم كه آن خداييكه قادر مطلق است ودر قهاريت وي شكي نداريم صبور نيز هست مثلا در همين قضيه ي حضرت يوسف اگر خداوند همان لحظه اي كه برادرانش مي خواستند او رابه درون چاه بياندازند آنها را نابود مي كرد آيا ديگر فرصت اين را داشتند كه پيش پدر خود بيايند و از او بخواهند كه شفاعت آنها را پيش خدا بكند تا خداوند آنها را ببخشد در ضمن يكي ديگر از دليل ها اين است كه ما در سوره حمد مي خوانيم خداوند صاحب روز جزاست سوال اينجاست مگر خداوند صاحب دنيا نيست كه مي فرمايد صاحب روز جزاست در جواب بايستي بگويم در روز قيامت صفاتي مثل قهاريت خداوند وهمچنين قادريت او بر همه مردم نمايان مي شود و بخاطر همین هيچ كس در آنروز نمي تواند وجود خدا و این صفات را انكار كند بخاطر همين از لفظ صاحب روز جزاست استفاده نموده است   

همچنين مگر خداوند در قرآن نفرمود كه سرنوشت هيچ قومي را تغيير نمي دهد مگر به دست خودشان مگر همين قوم نبودند كه اميرالمومنين را به خاطر منافع خود كنار گذاشتند در حالي كه مي دانستند كه او جانشين رسول اكرم است با اين وجود به مخالفت پرداختند و او را نپذيرفتند حالا شما از خدا چه انتظاري داريد مي خواهيد كه خدا بيايد و آنها را مجبور كند كه ولايت امير المومنين را بپذيريد در حالي كه خداوند هرگز چنين كاري نمي كند دليل من دليل قر آن است خداوند در سوره يونس آيه 99 مي فرمايد :

وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لاََمَنَ مَن فىِ الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا  أَ فَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتىَ‏ يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ(99)

اگر خدايت مى‏خواست، همه مردم روى زمين ايمان مى‏آوردند. آيا تو مى‏خواهى با اكراه آنها را وادار به قبول ايمان كنى؟!

 فكر مي كنم به همين اندازه كافي باشد

همچنين در مورد صحبت شما پيرامون قدرت غيبي پيامبر اكرم و اهلبيت ايشان ، كه فرموديد چرا از قدرت غيبي خود استفاده نكردند بايستي بگويم قدرت خداوند بالاتراست يا پيامبر اكرم ؟كه هر چه دارد از خداوند متعال دارد در جواب فقط مي توانم آيه 99سوره يونس را ذكر نمايم كه شرحش را دادم

اگر خدا مي خواست با زور و قدرت خودش مردم ايمان بياورند اصلا چه نيازي بود به پيغمبر كه او را به سوي ما بفرستد و از ما بخواهند به خدا ايمان بياوريم مطمئنا فرق است بين ما و فرشته ها چون فرشته ها از قدرت اختيار برخوردار نيستند در حالي كه انسان مجبور است كه مختار باشد و اين مهمترين دليل است  و همچنين اگر ما با قدرت غيبي خدا و رسول اكرم مي خواستيم ولايت مولا امير المومنين را بپذيريم آن وقت چه ارزشي براي ما داشت  

حال در مورد سوال بعدي شما پيرامون اينكه چرا امير المومنين سكوت كردند سوالاتي را پرسيديد كه خالي از جواب نمي باشد توجه بفرماييد

چرا حضرت علی(ع) بعد از رحلت پیامبر(ص) نتوانست حکومت را به دست گیرد؟

در پاسخ مقدمه‏ای لازم است. پیامبر اکرم(ص) پیوسته از جانشینی و خلافت علی(ع) گفت و گو میکرد. با شیوه‏های گوناگون و در مناسبت‏های مختلف به ملت نوپای اسلام گوشزد میفرمودند، تا آیه تبلیغ نازل شد: "یا ایها الرّسول بلغ ما انزل الیک ...

با توجه به این که از آخرین آیاتی است که در حجة الوداع نازل شده و مقصود جز اعلام خلافت و ولایت علی نیست و ماجرای غدیر از انجام همین امر حکایت میکند
مطابق روایات اهل سنّت همگی تبریک گفتند، اما در انتظار غروب خورشید زندگاني پيامبر بودند تا نيت هاي شوم خود را عملي كنند در روزهاي آخر زندگاني باز پیامبر(ص) در حال نقاهت فرمود قلم و کاغذ بیاورید تا بگویم بنویسید، عمر گفت "هذا الرجل لیهجر". به پیامبر نسبت هذیان دادند. (مربوط به حديث قرطاس مي باشد)

 بعد از رحلت رسول اکرم(ص) حضرت علی(ع) و زهرا(ع) مشغول کفن و دفن پیغمبر(ص) بودند که جمعی رفتند در سقیفه بنی ساعده اجتماع کردند و اظهار داشتند که تعیین خلیفه از همه چیز مهم‏تر است، رعب و وحشت در ميان مردم ایجاد کردند و مردم را برای بیعت با ابابکر فرا خواندند و تهدید کردند هر کس بیعت نکند محکوم به قتل است.
مردم از یک طرف ترسیدند و سران قوم تطمیع شدند، به پیامبر(ص) اشکال کردند که با مردم باید در امر خلافت مشورت میکرد و مردم برای خلافت علی(ع) آمادگی ندارند، چون شوخ طبع و کشنده اجداد و اقوام مردم و از نظر سنّی هم جوان است و ده‏ها شک و شبهه دیگر.
حضرت علی(ع) فرمود:
"دیدم یا با دست قطع شده و بدون یاور باید قیام کنم و یا بر این تاریکی کورزا صبر و تحمل را در پیش گیرم در حالی که تیر بر چشم و استخوان در گلو دارم، پس از بررسی و تفکر دیدم صبر به عقل نزدیک‏تر است".
بنابراین، حضرت علی(ع) محیط را مساعد نمیدید. اکثریت مردم جاهل و نادان بودند. آن‏ها قدرت نظامی را به دست گرفتن و مردم را ارعاب و تهدید کردند.

 حال در جواب  آقاي عبدالستار كه ميگويند چرا امير المومنين قيام نكرد و چرا سكوت كرد واز حق مسلم خود دفاع نكرد  دلايل مختلفي دارد كه به شرح مختصري از آنها مي پردازم

 بعد از رحلت نبی گرامی اسلام و غصب خلافت و کنار گذاشتن حضرت علی از صحنهء سیاسی و تصمیم گیری در امور جامعهء اسلامی , آن بزرگوار لحظه ای درنگ نکرد و برای بازپس گیری حق مسلّم خویش تلاش بسیار نمود.
طبق گفتهء یکی از علمای بزرگ اهل سنّت , شب ها حضرت فاطمه را سوار برچهارپایی می کرد و در مجالس انصار می برد و فاطمه از آن ها می خواست كه از علی پشتیبانی کنند.
آنها در پاسخ می گفتند: ای دختر رسول خدا بیعت ما با این ابوبکر انجام شده و کار از کار گذشته است و نمی توانیم نقض بیعت کنیم . اگر شوهر تو قبل از ابوبکر به سوی ما می آمد, ما به او مراجعه کرده و رهبری او رامی پذیرفتیم .

 حضرت برای اثبات حقانیت خود بارها با استدلال ها و احتجاج های متین خود, از خلیفه و هواداران اوانتقاد و به آن ها اعتراض می کرد, ولی مرور ایام و سیر حوادث نشان داد این اعتراض ها سودی ندارد و خلیفه وهوادارانش برای حفظ قدرت پافشاری زیادی دارند.
در این هنگام امام بر سر دو راهی سرنوشت سازی قرار گرفت : یا می بایست به کمک خاندان رسالت وعلاقه مندان خود قیام کند و با توسل به زور و قهر و غلبه , حکومت را قبضه کند, و یا وضع موجود را تحمل کرده و در حد امکان به حل مشکلات مسلمانان و انجام وظایف خویش بپردازد; از آن جا که هدف در رهبری الهی ,مقام و قدرت و موقعیت نیست , لذا اگر رهبری اسلامی بر سر دو راهی قرار گیرد و ناگزیر باشد از میان مقام وهدف یکی را برگزیند, باید از مقام دست برداشته و هدف را مقدم بدارد. علی با رو به رو شدن با چنین وضعی , راه دوم را انتخاب کرد.
حضرت در ارزیابی اوضاع و احوال جامعهء اسلامی و خطراتی که آن را تهدید می کرد, به این نتیجه رسید که اگر در گرفتن حکومت اصرار بورزد و به زور و قدرت متوسل شود, وضعی پیش خواهد آمد که تمام زحمات رسول خدا و خون های پاکی که در راه باور کردن نهال اسلام ریخته شد, هدر برود.
خود می فرماید: .

 خطرهایی که در صورت قیام علی جامعهء اسلامی را تهدید می کرد, زیاد بود که در ذیل به چند تا به طوراختصار اشاره می کنیم :
1 امام اکثر دوستان فدایی و صمیمی خود را از دست می داد. از طرفی بسیاری از صحابهء پیامبراکرم به حکومت علی راضی نبودند, کشته می شدند. بدیهی است با پیش آمدن چنین وضعی , قدرت مسلمانان به ضعف می گرایید و با یک حملهء دشمنان قسم خورده و زخم دیده سقوط می کرد.
2 بسیاری از قبایل و گروه ها در سال های آخر عمر پیامبر مسلمان شده و هنوز ایمان در دل آنان نفوذ نکرده بود; لذا وقتی با خبر شدند پیامبر رحلت کرد, گروهی پرچم ارتداد را بلند کرده و عملاً باحکومت اسلامی در مدینه به مخالفت برخاستند.
روشن است , قیام امام برای خلافت در چنین وضعی به صلاح اسلام و مسلمانان نبود.
3 علاوه بر خطر مرتدان , خطر بزرگ عده ای بود که ادعای نبوت کردند, مانند مسیلمه کذّاب و سجاح , که هر کدام با جمع بیروهای زیاد قصد حمله به مدینه , مرکز حکومت اسلامی را داشتند.
4 خطر احتمالی حملهء رومیان مسیحی به سرزمین های اسلامی , در صورت دو دستگی مسلمانان .

فعالیت امام در طول این مدت :
1 تفسیر قرآن و حل مشکلات بسیاری از آیات و تربیت شاگردانی مثل ابن عباس ;
2 پاسخ به پرسش های دانشمندان ملل جهان , به خصوص دانشمندان یهودی و نصاری ;
3 تبیین حکم شرعی مسائل جدیدی که سابقه نداشت ;
4 تربیت و پرورش گروهی که ضمیری پاک و روحی آماده برای سیر و سلوک داشتند;
5 تلاش و کوشش برای تأمین زندگی بسیاری از مستمندان , تا آن جا که با دست خود باغ احداث می کرد وقنات حفر می نمود و آن را در راه خدا انفاق می کرد;
6 مشاور خوب و مورد اعتماد دستگاه خلافت در مسائل سیاسی و حل مشکلاتی مهمی که بر سر راه حکومت به وجود می آمد.(3) بعد از رحلت نبی گرامی اسلام 6و غصب خلافت و کنار گذاشتن حضرت علی 7از صحنه ءسیاسی و تصمیم گیری در امور جامعهء اسلامی , آن بزرگوار لحظه ای درنگ نکرد و برای بازپس گیری حق مسلّم خویش تلاش بسیار نمود.

حال استدلالات را خواندید گمان مي كنم همين مقدار كافي باشد

همچنين فرموديد چرا امير المومنين  سكوت كردند ولي امام حسين قيام نمودند ؟

اگر به استدلالات قبلي پيرامون سكوت امير المومنين توجه كنيد متوجه اوضاع بدجهان اسلام بعد از پيغمبر مي شويد درآن زمان به هيچ عنوان قيام مناسب نبود ولي در زمان امام حسين (ع) خيلي از مشكلات زمان امير المومنين مثل پيامبران دروغين ، خطر حمله ايران و روم و... وجود نداشت يا اگر وجود داشت خيلي كمتر بود

همانطور كه مي دانيد 10 سال از امامت آقا امام حسين در زمان خلافت معاويه ملعون بود وامام حسين به چند دليل در برابر او قيام نكرد يكي از آنها اين بود كه يارن كمي داشتند هانطور كه به خاطر ياران كم ، امام حسن خلافت را به معاويه واگذار كرد و دليل ديگر كه مهمترين دليل است اين بود كه معاويه بر خلاف پسرش يزيد كه در ملا عام مشروب مي خورد ، زنان را به زور تصاحب ميكرد ميمون باز و سگباز بود و صفات حيواني را به كمال خودش رسانده بود ، ظاهر اسلام را بر خلاف باطن كثيفش حفظ كرد پس از مرگ معاويه و روي كار آمدن يزيد امام حسين ديد اگر بخواهد سكوت كند تمامي زحماتي كه پيغمبر انجام داده بود به باد مي رفت و كسي جانشين علي الظاهر او شده كه نه تنها چيزي از دين نمي داند بلكه حلال هاي خدا را حرام مي كند و حرام هاي خدا را در ملا عام در حضور مردم به راحتي انجام مي دهد و مردم جاهل به گمان اينكه او جانشين رسول خداست با ديدن كار هاي او از او الگو برداري مي كنند و به انحراف كشيده مي شوند بر اين شد كه عليه يزيد ملعون با وجود كمي يارانش قيام كند همچنين امام حسين در مورد فلسفه قيام خود مي گويد  من قيام كردم تا امر به معروف و نهي از منكر را زنده كنم  واو قيام كرد در حالي كه با خون خود اسلام را بيمه كرد

امام خميني رهبر كبيرانقلاب در كتاب صحيفه نور مي فرمايند :گناه يزيد اين نبود كه امام حسين را شهيد كرد اين يكي از گناهان كوچك او بود بزرگترين گناه او اين بود كه اسلام را وارونه كرد بخاطر همين امام حسين نتوانست با او بيعت كند و اگر امير المومنين نيز جاي او بود همين كاري را مي كرد كه امام حسين انجام دادند

در آخر بايستي بگويم بعضي از سوالات آقاي عبدالستار بايستي به طور مفصل در يك پست جداگانه پاسخ داده شود

موفق باشيد

 


جناب آقای عبدالستار در قسمت کامنت وبلاگ بیاناتی را فرمودند که هم اکنون آنها را دیدم وانشاالله بعد از ۵ ال ۶ ساعت جواب ایشان را وارد وب می کنم

بسمه تعالی شأنه

آقاي عظامي، مطالبي را كه در پاسخ بنده نوشته بوديد خواندم و بيش از پيش برايتان متأسف شدم. زيرا شما براي اثبات سخنان خود به تحريف نوشته‌هاي بنده و دخل و تصرف در آنها پرداخته‌ايد بدون هيچ واهمه‌اي از آشكار شدن حق و بدون پروا از خداوند عليم و خبير. و البته اين دأب شما و بزرگان شما بوده و هست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
اوّلاً: نوشته‌ايد:« شما درباره ي آيه ابلاغ فرموديد :منظور از اين آيه تبيلغ رسالت و تكميل شدن دين و اعلام وصايت امير المومنين است و همچنين فرموديد كه ابلاغ رسالت وتكميل شدن دين در واقع متحقق نشده است و در نتيجه پيغمبررسالت خويش را انجام نداده است». در اينجا علاوه بر تغيير دادن نوشتۀ بنده صدر و پايان جملۀ مرا كه نوشته بودم: «شما مي‌گوييد: منظور از «ما انزل اليك» و تبليغ رسالت و تكميل شدن دين اعلام وصايت اميرالمؤمنين است. و بعد از وفات پيامبر(ص) از دستور او سرپيچي شده در اين صورت نتيجه اين مي‌شود كه ابلاغ رسالت و تكميل شدن دين در واقع متحقق نشده ...». حذف كرده‌‌ايد تا خواننده توهم كند كه من ـ خداي ناخواسته ـ گفته‌ام رسالت حضرت مهتر عالم (ص) ناتمام مانده است. در حالي كه نتيجۀ عقايد شما چنين مي‌شود نه عقايد ما كه معتقديم رسالت به بهترين نحو انجام پذيرفته، كما لا يخفی.

پس از چند سطر دوباره تهمت قبلي را تكرار كرده و نوشته‌ايد:« فرموديد ابلاغ رسالت وتكميل شدن دين متحقق نشده است خواهشا بفرماييد اين را از چه سنگ و ملاكي متوجه شديد»
اگر انصاف داشتيد عين جملۀ بنده را مي‌آورديد كه در بالا نقل كردم. و همانطور كه قبلا هم گفته‌ام اگر ما منظور از آيۀ ابلاغ را ولايت حضرت امير بدانيم اين امر تحقق نيافته و چون مي‌دانيم كه رسالت به خوبي و كاملاً ابلاغ شده پس منظور از اين آيه اعلام ولايت حضرت علي(ع) نيست و در آيات پيشين و پسين آيۀ مذكور هم هيچ اشاره‌اي به ولايت نشده است.

چرا در آيات پيشين و پسين آيۀ ابلاغ اندكي تدبر نمي‌كنيد ؟

 

ثانياً: نوشته‌ايد:« گفتيد اگر منظور از ابلاغ دين ، ولايت بوده چرا آيات بيشتري به اين مهم اختصاص نداده است ؟ در جواب بايستي بگويم آنها هم مثل همين آيات نيز انكار ميشد واگر نه همين يك آيه كافي بود».
عرض مي‌كنم هيچ مسلماني آيات كتاب خدا را انكار نمي‌كند و اگر اهل سنّت مي‌گويند اين آيه ربطي به ولايت ندارد بدان دليل است كه نه در اين آيه و نه در آيات ديگر به امر ولايت ـ كه به زعم شما « برابر با كل رسالت پيغمبر است» ـ تصريح نشده و اين درحالي است كه دبارۀ فروع دين مانند نماز و روزه و... و مسائل فقهي و اجتماعي مانند چگونگي تقسيم ارث و غير آن ده‌ها آيه وجود دارد!!!
باز به بنده تهمت زده‌ايد كه« براي توجيه كار آنها به پيغمبر رحمت تهمت مي زنيد ومي گوييد كه تبليع رسالت به اين مهمي كه برابر با كل رسالت پيغمبر است را انجام نداده است».
هر خوانندۀ منصفي مي‌داند كه من چنين نگفته‌ام و حتی به خاطرم هم خطور نكرده كه ـ پناه بر خدا ـ حضرت رسول(ص) رسالت را ابلاغ نكرده بلكه سخن من اين است كه منظور از رسالت در آيۀ مذكور امر ولايت نيست.

ثالثاً: بالاخره تاب نياورده و ناپروا خود را در آتش تقوّل انداخته و بر من سخني ناروا بسته‌ايد كه:« ميگوييد آيات كمي پيرامون امير المومنين نازل گشته است»!!! و نتيجه گرفته‌ايد:« باز اين سوال شما مطالعه كمتان پيرامون كتب خودتان است»!
نيازي نمي‌بينم كه از خويش دفاع كنم زيرا خوانندگان ـ بحمدالله ـ متن نوشته‌هاي پيشين مرا پيش روي دارند و با خواندن آن حقيقت بر آنها آشكار مي‌شود و درمي‌يابند كه من هيچگاه چنين نگفته‌ام، آنگاه اگر تعصب، چشم آنان را نيز نبندد خواهند گفت:هذا بهتانٌ عظيم.
آقاي عظامي، از رقيبان عتيد پروا كنيد و اينچنين به ديگران تهمت نزنيد!
ـ لازم است به اطلاع شما برسانم كه اين علماي اهل سنّت بودند، كه پيش از همه، به جمع آوري آيات نازل شده در شأن حضرت علي(رض) و ديگر ياران پيامبر(ص) و ثبت آنها در رسائل و كتب پرداختند و نيازي نيست كه شما اين آيات را به ما يادآوري كنيد.

رابعاً: به پرسش بنده كه پرسيده‌ام:« آيا خداوند نمي‌توانست ابوبكرو عمر رضي الله عنهما را مغلوب و ارادۀ خود را محقق سازد؟» بدون نقل آن اشاره كرده و آن را مضحك دانسته‌ و نوشته‌ايد:«واقعا نمي دانم گريه كنم يا بخندم و در حيرتم كه چگونه يك مسلمان هنوز خدا را نشناخته است كه اين چنين سوالاتي را مطرح ميكند».
و در صدر نوشته‌هايتان آياتي را نقل كرده‌ايد تا خود را از پاسخ اين گونه پرسشها رها سازيد و نوشته‌ايد:« آقاي عبدالستار بياناتي را فرمودند كه مشخص مي كند ايشان اصلا قرآن را يا نخواندند و يا به آن كمتر توجه كرده اند».
در پاسخ ، ابتدا شما و خوانندگان را به تدبر در اين آيات فرا مي‌خوانم:

وَلَكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَن يَشَاء وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿حشر/6﴾

ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى‏گرداند و خدا بر هر كارى تواناست.

كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ ﴿مجادله /21﴾
خدا مقرر كرده است كه حتما من و فرستادگانم چيره خواهيم گرديد آرى خدا نيرومند شكست‏ناپذيراست.
فَلاَ تَحْسَبَنَّ اللّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ ذُو انْتِقَامٍ ﴿ابراهيم/47﴾
پس مپندار كه خدا وعده خود را به پيامبرانش خلاف مى‏كند به تحقيق خدا شكست‏ناپذير انتقام‏گيرنده است.
يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ(صف/ 8)
آنان مى‏خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولى خدا نور خود را کامل مى‏کند هر چند کافران خوش نداشته باشند!
ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُواْ كَذَلِكَ حَقًّا عَلَيْنَا نُنجِ الْمُؤْمِنِينَ ﴿يونس/103﴾
سپس فرستادگان خود و كسانى را كه گرويدند مى‏رهانيم زيرا بر ما فريضه است كه مؤمنان را نجات دهيم .
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ رُسُلًا إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاؤُوهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَانتَقَمْنَا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ ﴿روم / 47﴾
و در حقيقت پيش از تو فرستادگانى به سوى قومشان گسيل داشتيم پس دلايل آشكار برايشان آوردند و از كسانى كه مرتكب جرم شدند انتقام گرفتيم و يارى‏كردن مؤمنان بر ما فرض است.

آنگاه مي‌گويم:
بر خلاف تصور شما، خداوند فرعونيان را نابود كرد،و فرعون زمان حضرت موسی را هم به سختي شكست داد و مغروق ساخت و قارون را در زمين فرو برد و همه قدرت او را دريافتند و گفتند: وَيْکَأَنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْکَافِرُونَ(قصص/ 82).
دربارۀ قوم موسی و مسألۀ هابيل و قابيل و جنگ احد لازم است توضيح دهم كه: اوّلا بني‌اسرائيل در ابتدا گوساله پرست نبودند كه شما نوشته‌ايد: « دوباره به گوساله پرستي روي آوردند» بلكه سامري آنان را فريب داد و به جزاي اعمالش هم رسيد(فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لَا مِسَاسَ. طه/97) و قوم موسی توبه كردند.
ثانياً: نه در قضيۀ هابيل و قابيل و نه در گوساله پرستي خطر از ميان رفتن دين در ميان نبود زيرا در مورد هابيل فقط يك نفر(كه پيامبر نبود) به قتل رسيده بود و در مورد قوم موسی پيامبر(موسی ـ ع) هنوز زنده بود و خداوند مي‌دانست كه او قوم خود را تنبيه مي‌كند و گوساله را ازبين مي‌برد و پس از آن نيز سالها پيروزمندانه به تبليغ دين مي‌پردازد و در اين راه موسی(ع) را ياري كرد؛ مسألۀ حضرت يوسف هم، چنين است.
در مورد جنگ اُحد اين سخن ماست كه به اثبات مي‌رسد نه سخن شما! : ما معتقدبم كه خداوند دين خود را حفظ مي‌كند و پيامبر(ص) و مؤمنان را ياري مي‌دهد؛ در جنگ احد، دو مسأله سبب شكست مسلمانان شد يكي اينكه گروهي از تيراندازان فرمان پيامبر(ص) را فراموش كردند و قبل از موعد از جايگاه خود فرود آمدند و ديگر اينكه گروهي از مسلمانان با مشاهدۀ پيروزيهاي قبلي اطمينان يافته بودند كه پيروز خواهند شد خداوند اينگونه به آنها آموخت كه فرجام فراموش كردن فرمان پيامبر(ص) و تكيه بر قدرت ظاهري خود،شكست است و اگر چنين نمي‌كرديد مانند جنگ بدر فرشتگان را به ياري شما مي‌فرستاديم. و بدين سان خداوند، مسلمين را متنبه ساخت و درواقع آنها را و دين خود را ياري داد.


دربارۀ كربلا مگر نه آن است كه ما و شما معتقديم كه در واقعۀ كربلا خون بر شمشير پيروز شده ؟ و مگر پس از اين واقعه يزيد با آن بيماري مهلك به هلاكت نرسيد؟ و مگر بعدها در قيام مختار و ديگران قاتلان اهل بيت به سزايشان نرسيدند ؟ پس باز هم خداوند دين خود را حفظ كرده و نجات بخشيده است.
اين توضيحات را بدان دليل مرقوم كردم كه شما معتقديد كه ابوبكر و عمر و عثمان(رضي الله عنهم)،پناه بر خدا،غاصب و كافر و مرتد بوده‌اند و آنگاه اين پرسش بزرگ پيش مي‌‌آيد كه:
با تو جه به آياتي كه نقل شد و با توجه به اين كه خداوند مي‌فرمايد: وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً ﴿نساء/141﴾ خداوند هرگز بر [زيان] مؤمنان براى كافران راه [تسلطى] قرار نداده است. چرا كافران ـ بلافاصله پس از يزرگترين و آخرين پيامبر خدا ـ سالها بر مؤمنان تسلط يافتند و خداوند جانشين اصلي پيامبرش را در مقابل آنان ياري خامساً: نوشته‌ايد:« مگرهمين قوم نبودند كه اميرالمومنين را به خاطر منافع خود كنار گذاشتند در حالي كه مي‌دانستند كه او جانشين رسول اكرم است با اين وجود به مخالفت پرداختند و او را نپذيرفتند».
از شما مي‌پرسم اين قوم چه كساني بودند ؟ جز اين است كه آنان ياران سيّد عالم (ص) و پرورش يافتگان مكتب او بوده‌اند؟ آيا آنان نيستند كه خداوند در قرآن به نيكي از آنها ياد مي‌كند و مي‌فرمايد: مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ...(فتح/29) محمّد (ص) فرستادۀ خداست؛ و کسانى که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند؛ پيوسته آنها را در حال رکوع و سجود مى‏بينى در حالى که همواره فضل خدا و رضاى او را مى‏طلبند؛ نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است...؟
آيا گروهي كه خداوند اينچنين آنان را مي‌ستايد چنان ظالم هستند كه بلافاصله از فرمان او و پيامبرش سرپيچي ‌مي‌كنند؟ نعوذ بالله از اين پندار باطل.

 

اگر بگوييد منظور خدا از اين آيه فقط حضرت علي و تعداد معدود ديگري است، آنگاه مي‌گويم: شما خود نوشته‌ايد كه حضرت علي در زمان سكوت توانست اين كارها را انجام دهد:...« تربیت شاگردانی مثل ابن عباس... تربیت و پرورش گروهی که ضمیری پاک و روحی آماده برای سیر و سلوک داشتند» مي‌گويم چگونه است كه حضرت علي در اين سالها توانسته اين همه شاگرد و گروهي با ضميري پاك و روحي آماده تربيت كند و پيامبر اكرم(ص) كه مربي بزرگ او بود، نتوانست يارانش را به خوبي تربيت كند و جامعه‌اي بسازد كه پذيراي حق باشد و آن را پايمال نكند؟ شگفتا باب مدينۀ علم اين همه در تربيت انسانها توانمند است و مدينۀ علم از تربيت ناتوان!!!
شگفتا بزرگترين مربي بشر و سرور انبيا(ص) بيست و سه سال رنج كشيد و خالصانه كوشش كرد اما فقط توانست تعداد انگشت‌شماري را تربيت كند!!!!
سادساً: نوشته‌ايد: بعد از وفات پيامبر(ص)« گروهی پرچم ارتداد را بلند کرده و عملاً باحکومت اسلامی در مدینه به مخالفت برخاستند.روشن است , قیام امام برای خلافت در چنین وضعی به صلاح اسلام و مسلمانان نبود». و مثلاً خواسته‌ايد سكوت امام را توجيه كنيد.
مي‌گويم: امام علي به خاطر اينكه آن گروه كه پرچم ارتداد را بلند كرده اند پيروز نشوند و تسلط نيابند از حق خود دفاع نكرد ولي پذيرفت كه گروه ديگري (كه آنها هم مرتد بودند) خلافت و حكومت بر مسلمانان را بر عهده بگيرند !!!! شما خلفاي ثلاثه را مرتد مي‌دانيد و بعد مي‌گوييد امام سكوت كرد تا مرتدان بر مسلمانان چيره نشوند!!! سؤال اين است: ياري دادن مرتدان در مقابل مرتدان چه معنايي دارد ؟؟؟!

 


ـ خرسندم كه در اين جمله اعتراف كرده‌ايد كه حكومت مدينه اسلامي ‌بوده است:« باحکومت اسلامی در مدینه به مخالفت برخاستند»!
در ادامه نوشته‌ايد كه حضرت علي(رض) در اين سالها « مشاور خوب و مورد اعتماد دستگاه خلافت در مسائل سیاسی و حل مشکلاتی مهمی[كذا] که بر سر راه حکومت به وجود می آمد» بوده است!
مي‌پرسم: امام چرا مشاور خوب و مورد اعتماد مرتدان و خائنان و پايمال كنندگان حق مي‌شود ؟ در حالي كه خداوند مي‌فرمايد: َلاَ تَکُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيمًا (نساء/ 105) زنهار جانبدار خيانتكاران مباش.
ـ امامي كه طبق عقيدۀ شما و ما همواره با خق است و حق با اوست چرا اين بار با باطل همراه گشته و مشاور و معاون حكومت باطل شده ؟
لابد براي همان مصلحت موهوم! آيا حكومت باطل بر جامعۀ مسلمانان مصلحت است؟؟؟!


سابعاً: در پايان اين سخن را از آقاي خميني نقل كرده‌ايد:« بزرگترين گناه او(يزيد) اين بود كه اسلام را وارونه كرد بخاطر همين امام حسين نتوانست با او بيعت كند و اگر امير المومنين نيز جاي او بود همين كاري را مي كرد كه امام حسين انجام دادند».
عرض مي‌كنم: نتيجه مي‌گيريم كه اصل ولايت جزء اسلام نيست و انكار كردن و نپذيرفتن آن منتج به وارونه كردن اسلام نمي‌شود.

 

تتمه:

مي‌گوييد: چگونه؟

مي‌گويم:

ـ شما معتقديد ولايت از اصول اساسي و مسلم و مهم دين اسلام است.
ـ و معتقديد كه خلفا و اهل سنت از فرمان خدا و پيامبر(ص) سرپيچي كرده و اين اصل را نپذيرفته‌اند.

ـ آنها به جاي اينكه بگويند پيامبر(ص) علي(رض) را ولي و وصي خود ساخته مي‌گويند: هيچ نصي دال بر اين امر وجود ندارد و پيامبر(ص) امر تعيين خليفه را به مسلمين واگذاشته.

ـ بنابر اين خلفا يك اصل اساسي اسلام را «كه برابر با كل رسالت پيغمبر است» منكر شده و وارونه جلوه داده‌اند.

از طرفي امام علي آن را پذيرفته و قيام نكرده است!

اكنون ناگزيريد كه يكي از اين دو سخن را بپذيريد:

1. امام علي(رض) در مقابل وارونه كردن اسلام سكوت كرده ولي فرزندش قيام كرده است.
2. ولايت جزء اصول اسلام نيست و دليل سكوت امام اين بوده است.
گمان مي‌كنم همين حق‌جويان را كفايت مي‌كند.



 

 

 

 

 

 

 

 

اثبات تشیع از کتاب صحیح بخاری و مسلم

مذهب ما مذهب حضرت زهراست

دوستان خوبم پیشاپیش بزرگترین عید مسلمانان را به شما تیریک عرض می نمایم و از خداوند می خواهم شما را روز قیامت با امیر المومنین محشور نماید در باره مقاله زیر فوق العاده عجله ای نوشتم واگر کم و کاستی داشت پوزش می طلبم

 

بعد از همین جمعه منتظر انقلابی جدید در این وبلاگ باشید چون وقتم کاملا آزاد می شود "التماس دعا"

اين مقاله را كه هم اكنون مي نويسم در جواب آن آقايی كه مي گويد سني ها اسناد قوي تري نسبت به ما تشيع دارند حال من چند سوال دارم كه اگر كسي به اين پرسش هاي من پاسخي منطقي بدهد تشيع را رها مي كنم وسني مي شوم

یک سند از شیعه

مرحوم شيخ صدوق رحمت الله عليه در كتاب شريف كمال الدين و تمام النعمة ، مي‌نويسد :

سئل أبو محمد الحسن بن علي عليهما السلام وأنا عنده عن الخبر الذي روي عن آبائه عليهم السلام : " أن الأرض لا تخلو من حجة لله على خلقه إلي يوم القيامة وأن من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية " فقال عليه السلام : إن هذا حق كما أن النهار حق ، فقيل له : يا ابن رسول الله فمن الحجة والامام بعدك ؟ فقال ابني محمد ، هو الامام والحجة بعدي ، من مات ولم يعرفه مات ميتة جاهلية .

از امام حسن عسكري عليه السلام سؤال شد (در حالي كه من آن جا بودم ) در بارۀ  اين روايت كه از پدرانش نقل شده بود : « زمين هيچ‌گاه از حجت خدا بر خلق ، تا روز قيامت خالي نخواهد بود و اگر كسي بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است » امام حسن عسكري عليه السلام فرمود : اين سخن حقي است ؛ همان طور كه روز حق است . از ايشان سؤال شد : اي فرزند رسول خدا ! امام و حجت بعد از شما كيست ؟ فرمود : فرزندم محمد ، او امام و حجت بعد از من است . هر كس بميرد و او را نشناسد ، به مرگ جاهليت مرده است .

كمال الدين وتمام النعمة - الشيخ الصدوق - ص 409 – 410 و كفاية الأثر - الخزاز القمي - ص 296  و وسائل الشيعة (آل البيت) - الحر العاملي - ج 16 - ص 246 و مستدرك الوسائل - الميرزا النوري - ج 18 - ص 187 و ...

 وهمچنين همين حديث كه از پيغمبر اكرم نقل شده در كتب اهل سنت به صورتهاي مختلف آمده كه بيان مي شود

از كتاب‌هاي اهل سنت :

۱-مَنْ مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية .

هر كس بميرد و بر گردن او بيعت با امامي نباشد ، به مرگ جاهلي مرده است .

صحيح مسلم ، مسلم النيسابوري ، ج3 ، ص1478و  السنن الكبرى ، البيهقي ، ج8 ، ص156 و مجمع الزوائد ، ج5 ،‌ ص218 و مشكاة المصابيح ، ج2 ، ص1088و  سلسلة الأحاديث الصحيحة ، ج2 ، ص715 .

۲-مَنْ مات بغير إمام مات ميتة جاهلية.

هر كس بدون امام بميرد ، به مرگ جاهلي  مرده است .

مسند احمد ، احمد بن حنبل ، ج4 ، ص96 و مجمع الزوائد ،‌ الهيثمي ، ج5 ،‌ ص218 و مسند الطيالسي ، الطيالسي ، ص295 و الإحسان بترتيب صحيح ابن حبان ج7 ، ص49 و حلية الأولياء  ، ج 3 ،‌ ص22  .

۳-مَنْ مات وليستْ عليه طاعة مات ميتة جاهلية .

هر كس بميرد و اطاعت از امامي بر گردن او واجب نباشد ، به مرگ جاهلي مرده است .

مجمع الزوائد، الهيثمي ، ج5 ، ص224 و كتاب السنة ، ج2 ،‌ ص489 .

 الباني بعد از نقل حديث مي‌گويد :

 إسناده حسن، ورجاله ثقات .

۴-مَنْ مات وليس عليه إمام جماعة فإن موتته موتة جاهلية .

هر كس بميرد و امام جماعتي نداشته باشد ، مرگ او مرگ جاهلي است .

المستدرك على الصحيحين ، ج1 ، ص150

حاكم نيشابوري بعد از نقل حديث مي‌گويد : هذا حديث صحيح على شرط الشيخين. و ذهبي نيز آن را تأييد كرده است ، ج1 ، ص204 .

۵-من مات ليس عليه إمام فميتته جاهلية .

هر كس بميرد و امام نداشته باشد ، به مرگ جاهلي مرده است .

المعجم الكبير ، الطبراني ، ج 10 ،‌ ص298و  المعجم الأوسط ،‌ ج2 ، ص317 و ج4 ، ص232 و  مسند أبي يعلى، ج6 ، ص251 و كتاب السنة ، ابن أبي عاصم ، ج2 ،‌ص489 و  مجمع الزوائد ، الهيثمي ، ج5 ، ص224-225.

اهل سنت از طرفي اين روايات را نقل و صحت آن را تأييد كرده‌اند و از طرف ديگر عملاً هيچ امامي ندارند كه همگي بالإتفاق از او تبعيت كنند . و اين پارادوكسي است كه از حل آن عاجز مانده‌اند .

اگر هيچ روايت ديگري براي بطلان مذهب اهل سنت وجود نداشته باشد ، همين يك روايت كفايت مي‌كند .

حال سوال ما اين است وظيفه ما در قبال جانشين رسول خدا چيست جز تبعيت كردن از وي وبا او دست بيعت دادند .(حالاهرکسی که می خواهد باشد)

حضرت زهرا نه تنها با آن دو بيعت نكرد بلكه از آن دو نا راضي بود و تا هنگامي كه از دنيا رفت با آن دو (عمر وابوبكر )صحبت نكرد

 «فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْر، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ».

 صحيح البخارى: 4/42، ح 3093، كتاب فرض الخمس، ب 1 ـ باب فَرْضِ الْخُمُسِ .

 و نيز در روايت ديگري بخاري نقل مي‌كند :

 فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِي بَكْر فِي ذَلِكَ - قَالَ - فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ .

 صحيح البخارى: 5/82، (ص 802 ح 4240) كتاب المغازى،  ب 38 ـ باب غَزْوَةُ خَيْبَرَ.

 صحيح مسلم: ج 5، ص 154، ح 4471، كتاب الجهاد والسير (المغازى )، ب 16 ـ باب قَوْلِ النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم، ج لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا فَهُوَ صَدَقَةٌ.

 و در روايت سوم مي‌نويسد :

 فَهَجَرَتْهُ فَاطِمَةُ، فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى مَاتَتْ .

 صحيح البخارى، ج 8، ص 3، ح 6726، كتاب الفرائض، ب 3 ـ باب قَوْلِ النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم  لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ .

 حال به من بگوييد اگر حضرت زهرا با ابوبكر بيعت نكرد پس بايستي به مرگ جاهليت مرده باشد  آيا كسي كه به مرگ جاهلي بميرد وارد بهشت مي شود ؟

 جواب:

- قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: فاطمه سيده نساء اهل الجنه:«حضرت زهرا سلام الله عليها سرور زنان اهل بهشت است.»

( المستدرك حاكم نيشابوري ج3 ص153) (مسند احمد حنبل حديث شماره 18153-18154)
(صحيح مسلم با روايت المسور حديث شماره 4482 الي 4485)

آيا كسي كه به مرگ جاهلي مرده است سرور زنان اهل بهشت مي شود؟ (امان از اين تهمت هاي ناروا )

وسوال مهمتر اينجاست كه:

خليفه وجانشين رسول خدا چه كسي بوده است كه حضرت زهرا با وي بيعت كرده است تا به مرگ جاهلي نميرد؟

 اگر بگوئيد با ابوبكر بيعت كرده است پاسخ شما خير است چون همانگونه  كه بزرگترين كتاب اهل تسنن مي گويد حضرت زهرا در حالي از دنيا رفت كه نه تنها با ابوبكر بيعت نكرد بلكه از او ناراضي بود واز اين دنيا رفت و با او صحبت نكرد تا پيامبر را ملاقات كند

حال مهمترين سوال اينكه حضرت زهرا با چه كسي بيعت كرده ؟

به غير از مولا امير المومنين

پس ما راهي را مي رويم كه حضرت زهرا رفته است

اين معني تشيع و پيرو بودن است

شما را قسم مي دهم به آن كسي كه مي پرستيد تعصب را كنار گذاشته و به مطالب گفته شده کمی فكركنيد

كساني كه دنبال حق وحقيقت هستند خداوند هم راه را به آنها نشان مي دهد و قضيه مثل روز روشن است كه حق با تشيع است ولي نمي دانم چرا بعضي ها نمي خواهند قبول كنند

 البته بایستی بگویم فقط کمی مطلب را باز کردم وفقط بخاطر اینکه تفرقه بین مسلمین ایجاد نشه وهمچنین کسانی که فکر می کنند مذهب شیعه حق نیست همین الان تکلیف خود را بدانند

 قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقين

 برای آن دسته از عزیزانی که می خواهند بیشتر با حقایق مذهب تشیع آشنا شوند بر لینک های زیر کلیک نمایند

تمامي سند هاي حديث غدير از ديدگاه (تاریخ نگاران و محدثان ومفسرین)اهل تسنن

کلیه سندهای اهل تسنن پیرامون آیه ابلاغ 

کلیه سند های اهل تسنن پیرامون آیه اکمال 

مناشده امیر المومنین در روز شورا

ام کلثوم همسر عمر

 

 

 

 

 

خلاصه ای از سکوت امیر المومنین

سکوت علي و بيعت با ابوبکر

پرسش: اگر علي(عليه السلام) خليفه بر حق و بلافصل رسول الله(صلي الله عليه وآله) بود پس چرا با آن همه شجاعت و شهامتي که خاص خود او بود، قيام به حق ننموده و سکوت اختيار کرد و بعد از مدتي نيز بيعت نمود؟

پاسخ: اين يک اصل و قاعده کلي است که آنچه را انبيا و اوصياي الهي، مطابق دستورات پروردگار، وظيفه خود تشخيص دهند، عمل مي نمايند. علي(عليه السلام) نيز که خاتم الاوصيا و خيرالوصيين است از اين قاعده مستثني نيست. بنابراين نمي توان به ايشان ايراد گرفت که چرا قيام به شمشير ننموده است، بلکه بايد علت اين سکوت را جويا شد. با مراجعه به تاريخ انبيا، مي توان موارد مشابهي را يافت که همانند علي(عليه السلام)چاره اي جز سکوت نداشته اند.

قرآن مجيد، شرح حال نوح پيامبر را چنين مي گويد: (فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِر)؛ «به درگاه حق تعالي دعا کرد که بارالها! من مغلوب شدم، پس تو به لطف خود مرا ياري نما».(قمر آیه 10) در سوره مريم نيز خداوند از زبان ابراهيم مي گويد: وقتي از عمويش «آزر» استمداد طلبيد و از او پاسخ منفي شنيد، گفت: (وَأَعْتَزِلُکُمْ وَما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ وَأَدْعُوا رَبِّي)؛ «از شما و بت هايتان دوري نموده، کنج عزلت اختيار کرده و پروردگارم را مي خوانم.»(مریم 49)  امام فخر رازي در جلد پنجم تفسير خود مي گويد: «منظور ابراهيم از کلمه اعتزلکم، جدا شدن و دوري جستن از مکان و روش آن ها است.»

در تاريخ آمده است که بعد از آن، حضرت ابراهيم از بابل به سوي کوه هاي فارس مهاجرت کرد و هفت سال در اطراف آن کوه ها زندگي کرد و کنج عزلت برگزيد. سپس دوباره به بابل برگشت و با شکستن بت ها دعوت خويش را آشکار نمود.

 در سوره قصص نيز داستان فرار همراه با ترس و خوف حضرت موسي را چنين بيان مي کند: (فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ)از شهر و ديار خود با ترس و خوف خارج شد و گفت پروردگارا! از اين قوم ستمکار نجاتم ده.»(قصص21)  همچنين در سوره اعراف، جريان قوم بني اسرائيل را که در غياب حضرت موسي ـ با فريب سامري ـ گوساله پرست شدند و سکوت حضرت هارون را بيان مي کند. بالاخره خداوند در جاي ديگري از قرآن مجيد مي فرمايد:؛ (وأخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَکادُوا يَقْتُلُونَنِي) از شدت خشم، سر برادرش هارون را گرفت و گفت: اي جان برادر و اي فرزند مادرم! آن ها مرا خوار و زبون داشتند و نزديک بود مرا به قتل برسانند.»(اعراف150)  هارون که خليفه حضرت موسي بود در مقابل فريبکاري سامري ـ که مردم را منحرف و گوساله پرست کرده بود ـ قيام نکرد و دست به شمشير نبرد. قبلاً گفتيم که رسول الله(صلي الله عليه وآله)، علي(عليه السلام) را نيز به منزله هارون براي خود مي دانست. بنابراين وقتي در مقابل کار انجام شده اي قرار گرفت، همانند هارون صبر و تحمل پيشه کرد. زماني که به زور، او را به مسجد آوردند تا از او بيعت گيرند، خود را به قبر پيامبر رساند و همان کلمات هارون را به پيامبر فرمود: (إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَکادُوا يَقْتُلُونَنِي)؛ اين امت مرا تنها گذارد و ضعيف نمود و نزديک بود مرا بکشند.»(اعراف 149)

به طوري که ابن مغازلي ـ فقيه شافعي ـ و خطيب خوارزمي در مناقب نقل کرده اند، اين واقعه هم براي پيامبر و هم براي علي(عليه السلام)، قابل پيش بيني بود و حضرت رسول(صلي الله عليه وآله)آن را اين چنين به امام علي(عليه السلام) تذکر داده بود:

«اين امت از تو کينه ها در دل دارد و به زودي بعد از من آنچه را که در دل دارند ظاهر مي سازند. اگر برای تو چهل یار بود قیام کن در غیر این صورت من تو را به صبر و بردباري سفارش مي کنم تا خداوند تو را جزا و عوض خير عنايت کند.» اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز الزام خود به سکوت را، در پاسخ به حضرت فاطمه(عليها السلام) در قضيه غصب فدک يادآوري مي کند. در آن زمان حضرت فاطمه(عليها السلام) پس ازآن که حقش را غصب کردند و نوميدانه به خانه برگشت، به امام علي(عليه السلام) گفت: «چون جنين در شکم مادر، پرده نشين و چون متهم و مظنون، در کنج خانه پنهان گشته اي! پس از آن که شاه پرهاي بازها و عقاب ها را در هم شکستي، اينک از پرهاي مرغان ضعيف، عاجز شده اي و قدرت توانايي بر آن ها را نداري!! اينک پسر ابي قحافه ـ ابوبکر ـ عطاي بخشيده پدرم و قوت و معيشت فرزندانم را به زور مي ستاند. با من دشمني و در سخن گفتن مجادله مي کند و....»

ادامه نوشته

حقیقت وجودی امام

حقیقت وجودی امام و دلیل اینکه چرا امام از جانب خدا انتخاب می شود

از روايات نبوي استفاده مي‏شود که تمسّک به کتاب و عترت معصوم پيامبرعليهم السلام است که مي‏تواند انسان را از تفرقه دور ساخته و به خدا نزديک کند.

خداوند سبحان مي‏فرمايد: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا»؛[1]  «و همگي به ريسمان خدا، چنگ زنيد، و پراکنده نشويد.»

و از حديث ثقلين استفاده مي‏شود که قرآن و عترت به عنوان دو ريسمان خدا مي‏توانند انسان را از گمراهي و ضلالت نجات داده و به حقّ و حقيقت و لقاي الهي رهنمون سازند.

ترمذي به سند خود از جابر بن عبداللَّه نقل مي‏کند که گفت: در حجة الوداع روز عرفه رسول خداصلي الله عليه وآله را ديدم که بر شتري سوار بود و خطبه مي‏خواند. شنيدم که حضرت مي‏فرمود: «اي مردم! در ميان شما چيزي مي‏گذارم که اگر به آن تمسّک کنيد هرگز گمراه نمي‏شويد: کتاب خدا و عترتم را»..

کتاب خدا و عترت معصوم پيامبرعليهم السلام هر دو ريسمان هدايت به سوي خداوند سبحانند. يکي به عنوان قرآن صامت (قرآن) و ديگري به عنوان قرآن ناطق (اهل بيت‏عليهم السلام) و بر امّت اسلامي است که با تمسّک به آن دو، خود را از ضلالت و گمراهي رهانيده و به هدايت الهي رهنمون سازند.

و لذا در برخي از روايات تعبير «ما إن اعتصمتم بهما» به کار رفته و در برخي ديگر به جاي «ثقلين» از تعبير «حبلين» استفاده شده است.[3]  تا با آيه شريفه «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ» هماهنگ شود.

احاديث و حقيقت امامت

با مراجعه به روايات نيز پي مي‏بريم که براي امامت، معناي جامع و کاملي است که مرجعيت ديني و سياسي از شؤونات آن به حساب مي‏آيد.

1 - در حديث معروفي که شيعه و سني آن را نقل کرده‏اند پيامبرصلي الله عليه وآله فرموده است: «من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية»؛[1]  «هر کس بميرد و پيشواي زمان خود را نشناسد مرده است از نوع مردن زمان جاهليت.»

اين تعبير خيلي شديد است؛ زيرا در زمان جاهليت مردم مشرک بودند و حتّي توحيد و نبوّت نداشتند. روشن است که امامت به معناي ولايت معنوي، مي‏تواند از اصول دين باشد و عدم شناخت آن باعث مردن به نوع جاهلي گردد.

2 - در سيره ابن هشام آمده است: «بني‏عامر بن صعصعه خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله رسيدند، حضرت آنان را به سوي خدا دعوت نمود و نبوّت خود را بر آنان عرضه کرد... در اين هنگام يک نفر از آن جماعت (بحيرة بن فراس) به پيامبرصلي الله عليه وآله عرض کرد: به من بگو! اگر ما با تو بر اسلام بيعت کرديم و خداوند تو را بر مخالفانت غلبه داد، آيا ما در خلافت بعد از تو سهمي داريم؟ آن حضرت فرمود: امر خلافت به دست خدا است، هر کجا که بخواهد قرار مي‏دهد.

در اين هنگام بحيره به پيامبرصلي الله عليه وآله عرض کرد: آيا ما جان خود را براي دفاع از تو بدهيم ولي هنگامي که خداوند تو را بر دشمنانت غلبه داد خلافت به غير ما برسد؟ ما احتياجي به اسلام تو نداريم». سیره ابن هاشم ج2 ص35 ] .

امام رضاعليه السلام به عبدالعزيز بن مسلم فرمود: «مردم مگر مقام و منزلت امامت در ميان امّت را مي‏دانند تا روا باشد که انتخاب آن به اختيار ايشان واگذار شود؟ همانا امامت، قدرش والاتر و شأنش بزرگ‏تر و منزلتش عالي‏تر و مکانش رفيع‏تر و عمقش ژرف‏تر از آن است که مردم با عقل خود به آن برسند يا با آراي خود آن را دريابند و يا به انتخاب خويش امامي را منصوب کنند؟

همانا امامت مقامي است که خداي - عزّ وجلّ - بعد از رتبه نبوّت و خلّت در مرتبه سوم به ابراهيم‏عليه السلام اختصاص داد و به آن فضيلت، مشرّفش ساخت و نامش را بلند و استوار نمود و فرمود: «همانا من تو را امام مردم قراردادم». ابراهيم خليل‏عليه السلام از نهايت شادي به خداوند عرض کرد: «از فرزندان من هم؟» او فرمود: «پيمان و فرمان من به ستمکاران نمي‏رسد...».

همانا امامت، خلافت خدا و خلافت رسول خداصلي الله عليه وآله و مقام اميرالمؤمنين‏عليه السلام و ميراث حسن و حسين‏عليهما السلام است. همانا امامت، زمام دين و مايه نظام مسلمانان و صلاح دنيا و عزّت مؤمنان است. همانا امامت، ريشه با نموّ اسلام و شاخه بلند آن است. کامل شدن نماز، روزه، حجّ، جهاد و بسيار شدن غنيمت و صدقات به آن است.

امام، مانند خورشيد طالع است که نورش عالم را فرا گيرد و خودش در افق است به نحوي که دست‏ها و ديدگان به آن نرسد امام، ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان و ستاره راهنما در شدّت تاريکي‏ها است امام، آب گواراي زمان تشنگي، رهبري به سوي هدايت و نجات‏بخش از هلاکت است امام، آتش روي تپّه (رهنماي گمشدگان)، گرما دِه سرمازدگان و رهنماي مهلکه‏ها است. هر که از او جدا گردد هلاک شود.امام، از گناهان پاک و از عيب‏ها برکنار است. به دانش مخصوص و به خويشتن‏داري نشانه‏دار است. موجب نظام دين و عزّت مسلمين و باعث خشم منافقان و هلاکت کافران است.

پس کيست که بتواند امام را بشناسد و يا انتخاب امام براي او ممکن باشد؟

هيهات! هيهات! در اينجا خردها گم گشته، خويشتن‏داري‏ها بيراهه رفته است. عقل‏ها سرگردان، ديده‏ها بي‏نور، بزرگان کوچک، حکيمان متحيّر، خردمندان کوتاه‏فکر، خطيبان درمانده، شاعران وامانده، اديبان ناتوان، و سخندانان درمانده‏اند که بتوانند يکي از شؤون و فضايل امام را توصيف کنند و آنان همگي به عجز و ناتواني معترفند. چگونه مي‏توان تمام اوصاف و حقيقت امام را بيان کرد، يا مطلبي از امر او فهميد و جايگزيني که کار او را انجام دهد برايش پيدا کرد؟!

ممکن نيست، چگونه و از کجا؟ در صورتي که او از دست ياران و وصف کنندگان اوج گرفته و مقام ستاره در آسمان را دارد، او کجا و انتخاب بشر کجا؟ او کجا و خرد بشر کجا؟ او کجا و مانندي براي او کجا؟» کافی جلد 1 ص 203

 

مجموع مباحث پیرامون ولایت

با سلام خدمت دوستان  عزیزم

جوابهای آقای عبدالستار را در قسمت قبل ملاحضه نمودید حال به جوابهای بنده پیرامون صحبت های ایشان توجه نمایید بنده متنی را که در این قسمت گذاشتم به صورت کامل تر در قسمت ادامه مطلب  قرار داده ام  در ضمن بیشتر صحبت های بعدی ایشان در رابطه با غدیر بود که پاسخ می دهیم  و به همه برداران اهل تسنن توصیه می نمایم به ادامه مطلب رفته و کامل آن را بخوانید

همچنین جناب آقای عبدالستار در نظرات فرمودند چرا متن من را به صورت کلی نیاوردید که در این قسمت این کار را می کنیم  لطفا توجه فرمایید :

شما مي‌گوييد: منظور پيامبر(ص) از گفتن: من کنت مولا فهذا علی مولا اين بوده كه علي(ع) وصي و جانشين آن حضرت و سرپرست مسلمانان پس از ايشان است و پرسيده‌ايد: کلمه مولا به چه معنایی می باشد ؟

در پاسخ مي‌گويم: بنده به فرهنگهاي لغت عربي مانند منجد و اقرب الموارد و... مراجعه كردم و ديدم كه كلمۀ مولا داراي بيش از بيست معني است كه عبارتند از:

مالك،عبد و برده، آزادكنندۀ برده،آزاد شده،دوست،نزديك،پسر،عمو،

همسايه،هم‌سوگند،مهمان،شريك،خواهرزاده،سرپرست،پروردگار،

نعمت دهنده،نعمت گيرنده، دوستدار،پيرو،داماد.(اقرب الموارد ج. پنج ص. 834).

همجنين در قرآن كريم مولا به شش معني آمده است: خويشاوند،پروردگار،

دوست،هم‌عهد،ميراث خوار،آزاد كرده. (وجوه قرآن تفليسي صفحۀ 278).

به راستي اين پرسش براي من پيش آمد كه چرا پيامبر(ص) از اين واژه استفاده كرده

و اگر منظور او اين بوده كه امام علي (ع) جانشين و وصي اوست چرا كلمه‌اي را به كار نبرده كه صريح باشد و از كلمات اضداد نباشد

امامت حضرت علی در آئینه سنت

خب صحبت های آقای عبدالستار را گوش کردیم  ببینیم علمای اهل تسنن پیرامون این صحبت ها چه عقیده ای دارند

در رابطه با مسأله حجة الوداع و غدیر خم و خطبه پیامبر اکرم(ص) در آن، مورد اجماع و اتفاق جمیع مسلمانان شیعه وسنی است و جایگاه ویژه‏ای در نصوص دینی و ادبیات و اشعار مسلمانان - اعم از عرب و غیر عرب - دارد. در متون اسلامی هیچ روایتی به اندازه این واقعه به حد فوق تواتر نرسیده است و احدی را یارای تردید در آن نیست. در میان صحابه پیامبر(ص) 110 نفر و از تابعین 89 نفر آن را نقل کرده‏اند و طبقات راوی آن، به 360 نفر رسیده است. شاعران بسیاری نیز این جریان را به نظم آورده‏اند؛ از جمله:
در قرن اول: امیرالمؤمنین(ع)، حسان بن ثابت انصاری، قیس بن سعد بن عباده انصاری، عمر و بن عاص بنوائل، محمد بن عبداللّه‏ حمیری.
اکنون این سؤال رخ مینماید که اگر این واقعه در میان همه مسلمین، اجماعی و مورد اتفاق است، پس اختلاف درچیست؟ اساس اختلاف بر سر همان ماهیت و دلالت این واقعه است:
1ـ برادران اهل تسنن مثل همین آقای عبدالستار اظهار میدارند که این حادثه عظیم تاریخی و سخنان و تأکیدات پیامبر اکرم(ص)، صرفا به معنای لزوم «محبت و دوستی» حضرت علی(ع) است، و هیچ دلالتی بر امامت و زمامداری و لزوم پیروی از ایشان ندارد. دلیل آنان نیز آن است که «ولایت» چند معنا دارد و یکی از معانی آن «دوستی» است. بنابراین تا زمانی که به این معنا قابل حمل است، نمیتوان به معانی دیگر آن تمسّک جست.
خطیه غدیر با وجود اینکه در موضوع غدیر وجود دارد ولی باز هم در قسمت ادامه مطلب آورده شده است

2ـ دیدگاه شیعه این است که ماهیت این حادثه و سخنان پیامبر اکرم(ص)، نصی صریح و قاطع بر امامت و پیشوایی حضرت علی(ع) است و قراین و شواهد حالی، مقالی و مقامی به گونه‏ای است که هرگز نمیتوان آن را تنها به دوستی و محبت تفسیر کرد. البته باید توجه داشته باشید که شیعه ادله بیشمار دیگری از قرآن و عقل و سنت بر امامت آن حضرت در دست دارد و این مسأله یکی از آن ادله میباشد، نه تنها دلیل. در عین حال این رخداد، حجتی قاطع وخلل ‏ناپذیر است و به هیچ روی نمیتوان از آن دست برداشت. دلایل و قرائنی که بر صحّت دیدگاه شیعه گواهیمیدهد، عبارت است:
ـ معنای ولایت: لغت شناسان و کتاب‏های برجسته و ممتاز لغت، کلمه ولایت را به معنای سرپرستی، عهده‏داری امور، سلطه، استیلا،رهبری و زمامداری معنا کرده‏اند. در این جا معنای این کلمه را با برخی از مشتقاتش فقط از کتاب‏های لغت اهل سنت برایتان نقل میکنیم:
- راغب اصفهانی مینویسد: «وِلایت؛ یعنی، یاری کردن. و وَلایت؛ یعنی، زمامداری و سرپرستی امور و گفته شده است که ولایت و ولایت ماننددِلالت و دَلالت است و حقیقت آن «سرپرستی» است. ولی و مولی نیز در همین معنا به کار میرود»، (المفردات الراغب، ص 570).
- ابن اثیر مینویسد: «ولیّ؛ یعنی، یاور... و هر کس امری را بر عهده گیرد، «مولی و ولیّ آن است». سپس خودش میگوید: «و از همین قبیل است حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه»... و سخن عمر که به علی(ع) گفت: «تو مولای هر مؤمنی شدی»؛ یعنی، «ولی مؤمنان گشتی»، (النهایة، لابن اثیر، ج 5، ص 227).
۳- صاحب صحاح اللغة مینویسد: «... هر کس سرپرستی امور کسی را به عهده گیرد ولی او است»، (الصحاح فی لغة العرب، ج 6، ص2528).
- صاحب مقاییس مینویسد: «.. هر کس زمام امر دیگری را به عهده گیرد «ولیّ او است»، (معجم مقاییس اللغة، ج 6، ص ص 141).
اکنون با این گفته‏های مصرّح ارباب لغت، چگونه میتوان «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» را به «دوستی» صرف معنا کرد و سرپرستی اجتماعی وزمامداری را از آن جدا ساخت؟! مگر نه این است که «ابن اثیر» لغت‏ شناس معروف عرب و سنی، خودش تصریح میکند که کلمه «مولی» درروایت «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» از زبان پیامبر(ص) و در گفتار عمر در همین معنا به کار رفته است؟
همچنین برای اینکه کلمه مولا رابتوان به خوبی معنی کرد بایستی به جملات قبلی پیغمبر توجه کرد «مگرپیغمبر قبل از این جمله این آیه را نفرمودند که النبی اولی باالمومنین من انفسهم... وبعد از اینکه این آیه را بیان نمودند نفرمودند الست اولی بکم من انفسکم ؟ آیا من اولی به تصرف در شما نیستم از خودتان همه گفتند بلی سپس پیامبر فرمودند من کنت مولا فهذا علی مولا  اگر پیغمبر می فرمودند من کنت مولا فعلی مولا شاید بتوان این احتمال را داد که کلمه مولا به معنی محبت است ولی پیامبر فرمود من کنت مولا فهذا علی مولا  چون در این جمله کلمه فهذا آمده است آن را به جمله ی قبلی خود مرتبط می کند که الست آمده و مشخص می کند که مولا به معنی سرپرست است نه دوست وهمچنین در روایت دیگر آمده است" علی منی وانا من علی "یعنی همان گونه که من اولی به تصرف در مومنین هستم علی نیز همانگونه است (صحیح بخاری ج3ص242وهمچنینج4ص18)

۴ـ خطاب تند و قاطع الهی:  اگر حادثه غدیر صرفا برای اعلام دوستی حضرت علی(ع) بود، آن قدر اهمیت داشت که خداوند به پیامبرش وحی کند، که اگر آن را ابلاغ نکنی، رسالت الهی را انجام نداده‏ای؟ آیا اعلام محبت امیرالمومنین برابر با کل رسالت پیغمبر است ؟خواهشا جواب بدهید؟خداوند میفرماید: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لن تفعل فما بلغت رسالته واللّه‏ یعصمک من الناس ان اللّه‏ لایهدی القوم الکافرین»، (مائده، آیه 70). آیا این اخطار شدید اللحن به خوبی نشان نمیدهد که مسأله بالاتر از این حرف‏ها است؟ البته محبت امیرالمؤمنین(ع) جایگاه بسیار بلندی دارد و یکی از نشانه‏های ایمان است؛ لیکن بحث در این است که این خطبه بنا به دلایل ذکر شده، قطعا منحصر به «ولایت محبت» نیست.
۵ـ دلداری خدایی: در آیه یاد شده، خداوند پیامبر را دلداری داده، میفرماید: در راستای اجرای این مأموریت، خداوند تو را در مقابل توطئه‏های مردم محافظت میکند «واللّه‏ یعصمک من الناس». آیا این مسأله نشان نمیدهد که این مأموریت، مسأله مهمی بوده است که پیامبر(ص) بیم آن داشته که برخی بر اثر هواهای نفسانی به مقابله برخاسته و توطئه کنند؟ آیا فقط با اعلام دوستی حضرت علی(ع) جای چنین خوفی بود؟
۶ـ گزینش مکان: آیا این که پیامبر(ص) جحفه را - که مکان جدا شدن و انشعاب مسافران است - انتخاب کردند، تا همگی قبل از انشعاب در سخنرانی آن حضرت حضور داشته باشند و نیز این که پیامبر(ص) دستور دادند کسانی که از آن مکان گذشته بودند برگردند، و صبر نمودند تاکسانی هم که عقب مانده بودند، از راه برسند و... نشانه چیست؟
این که دستور دادند که شاهدان به غایبان اطلاع دهند و این «نبأ عظیم» را به گوش همگان برسانند، دلالت بر این ندارد که مسأله، برای امت اسلامی فوق‏العاده مهم و حیاتی است؟ آیا عاقلانه است که پیشوای بزرگ مسلمانان در آخرین سخنرانی برای جمعیت باشکوه حج‏گزاران و در آن گرمای سوزان، مسافران خسته و کوفته را گرد آورد و با این تأکیدات، با آنان سخن بگوید و تنها مقصودش این باشد که بگوید: «علی را دوست داشته باشید»؟!
۷ـ نزول آیه اکمال: این که پس از اجرای این مأموریت، آیه نازل شد که: «الیوم اکملت لکم دینکم و رضیت لکم الاسلام دینا»،(مائده،آیه 3). آیا دلالت بر این ندارد که مسأله بالاتر از صرف محبت بوده و آیا فقط با دوستی حضرت علی(ع) - نه رهبری و پیشوایی آن حضرت -دین کامل شد و خداوند اسلام را پسندید؟
اگر مسأله فقط دوستی و مودّت بود، که در این رابطه قبلاً آیه‏ای نازل شده و از این جهت نقصی در دین نبود؛ زیرا آیه « قل لا اسألکم علیه اجرا الا المودة فی القربی»، (شوری، آیه 23) قبلاً نازل گشته بود. پس چرا وقتی که این آیه نازل شد دین کامل نشد؟خواهشا جوابی بدهید اگر می توانید. پس نتیجه میگیریم که آیه اکمال، پیام دیگری را در بر دارد.
آقای عبدالستار جواب این آیه و این همه استدلال راچه می دهید؟

با توجه به خطبه غدیر که شرحش در قسمت ادامه مطلب می باشد و متنی که در قسمت قبلی آورده ایم به این سوالات نیز پاسخ دهید

حال به سوالات زیر پاسخ دهید

6ـ چرا پیامبر(ص) در آن حادثه، به مسائل اعتقادی استشهاد نموده و در کنار آنها مسأله ولایت را مطرح کردند؟
7ـ چرا پیامبر(ص) عترت را در کنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذکر نمودند؟
8ـ چرا پیامبر(ص)فرمودند: قرآن و عترت از یکدیگر جدا نمیشوند و فرمودند: امت باید به هر دو چنگ زند؟ آیا صرف دوست داشتن قرآن کافی است یا باید از آن پیروی کرد و آن را امام و پیشوای خود دانست؟ وحدت سیاق نشان میدهد که در مورد اهل بیت(ع)، نیز باید همین‏گونه رفتارکرد و آنان را سرمشق، الگو و پیشوای عملی خود قرار داد.
9ـ چرا پیامبر(ص) به مسأله ایفای رسالت و سپس به «اولویت» خود بر مؤمنین انگشت میگذارد و بلافاصله مسأله ولایت را طرح میکند؟
10ـ چرا پیامبر(ص) مسأله ولایت را سه یا چهار بار تکرار میکند؟ این همه تأکید برای چیست؟
11ـ چرا پیامبر(ص) بعد از این حادثه فرمودند: «اللّه‏ اکبر» بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودی خدا به رسالت من و ولایت علی «بعد ازمن»؟
نکته مهم در اینجا این است که اگر مقصود از «ولایت» محبت باشد دیگر قید «بعد از من»، زاید است؛ زیرا محبت حضرت علی(ع) مقیدبه زمان پس از مرگ پیامبر(ص) نیست و بسیار مسخره است اگر منظور پیامبر(ص) را این بگیریم که بعد از رحلت من، علی را دوست بدارید؟زیرا محبت علی(ع) با حیات پیامبر(ص) قابل جمع است و این رهبری امام علی(ع) است که پس از پیامبر(ص) مورد نظر میباشد؛ زیرا دریک زمان وجود دو پیشوا در عرض هم ممکن نیست.
12ـ چرا بعد از این ماجرا، مردم با حضرت علی(ع) بیعت کردند؟ مگر دوستی بیعت دارد؟ بیعت در لغت به معنای التزام به فرمان‏برداری و تبعیت است و حتی ابوبکر و عمر نیز با آن حضرت بیعت کرده و هر یک گفتند: «بخّ بخّ لک یا علی، اصبحت مولای و مولی کل مؤمن».

13ـ نکته دیگر آن که همه حاضران در آن جلسه از خطابه پیامبر(ص) مسأله «امامت و پیشوایی حضرت علی(ع)» را فهمیدند و بلافاصله «حسان بن ثابت انصاری» از پیامبر(ص) اجازه گرفت و اشعاری زیبا سرود که در یکی از ابیات آن از زبان پیامبر(ص) چنین میگوید: ........... قم یا علی فانّنی
رضیتک من بعدی اماما و هادیا  که در متن های قبلی آورده ام
یعنی: ای علی! برخیز، خرسندم که تو امام و هادی بعد از من میباشی . پس اگر حسان اشتباه گفته پس چرا پیامبر به او گوشزد نکرد و این جمله را بیان نمود.

يا حسان لاتزال مويدا بروح القدس ما نصرتنا او نافحت بلسانك

 (اي حسان ماداميكه به ما اهلبيت ياري نمودي چه با كلمه خوبي و جه با مدحي موئيد روح القدس مي باشي يعني اين اشعاري كه گفتي از نفخه روح القدس بوده )

14- حال آقای عبدالستار که می گویید پیغمبر در روز غدیر فرمود من کنت مولا فهذا علی مولا آیا پیغمبر بالای منبر رفت وفقط این جمله را گفت ایشان خطبه ای ایراد نمودند که چندین ساعت طول کشید و بروید بجای اینکه فقط این جمله را بخوانید  خطبه غدیر را بخوانید که برای شما گذاشته ام  آنوقت متوجه می شوید که منظور پیغمبر از کلمه مولا چه بوده است

15- پیامبر اکرم در ضمن صحبتهایش پیشگویی هایی نموده است که بیان می نمایم

به زودي پس از من پيشواياني خواهند بود كه شما را به سوي آتش مي خوانند و در روز رستاخيز تنها وبدون ياور خواهند ماند.

آگاه باشيد! به زودي پس از من امامت را با پادشاهي جابه جا نموده. آن را غصب كرده و به تصرف خويش درآورند.

هان! نفرين و خشم خدا بر غاصبان و چپاول گران! و البته در آن هنگام خداوند آتش عذاب - شعله هي آتش و مس گداخته - بر سر شما جن و انس خواهد ريخت. آن جاست كه ديگر ياري نخواهيد شد.

 آگاه باشيد! آن ها را ياد كنيد و نگه داريد و يكديگر را به آن توصيه نماييد و در آن [احكام خدا ]دگرگوني راه ندهيد. هشدار كه دوباره مي گويم: بيدار باشيد

 هان مردمان! هيچ سرزميني نيست مگر اين كه خداوند به خاطر تكذيب اهل آن [حق را] ، آنان را پيش از روز رستاخيز نابود خواهد فرمود و به امام مهدي خواهد سپرد. و هر آينه خداوند وعده ي خود را انجام خواهد داد.) اشاره به آيه ى 179 / آل عمران است.

 خب گوشه ای از بیانات پیامبر را شنیدیم حال این پرسش ها پیش می آید آن پیشوایان چه کسانی هستند که پیامبر اکرم فرمودند آنها اهل آتشند و همچنین غاصبان وچپاول گران چه کسانی بوده اند و چه کسانی احکام خدا را دگرگون نمودند ؟

جناب آقای عبدالستاری که میگویید کلمه مولا در غدیر به معنی دوستی است طبق این بیانات مشخص می شود کلام پیغمبر غیر از اینهاست

آیا می شود پیغمبری که هر وقت سپاهی را به سوی دشمن روانه می کرد چندین فرمانده مشخص می کرد که در صورت کشته شدن یکی از آنها دیگری فرمانده باشد  یا هر وقت از شهر خارج می شد کسی را جانشین خود می کرد مثلا در جنگ تبوک فرمود در نبود من علی اختیار دار است وجانشین من است حال همین پیامبر  بعد از مرگش برای خودجانشینی مشخص نکند چگونه ابوبکر می آید خلیفه می شود در حالی که هر گز پیغمبر ایشان را به عنوان خلیفه مشخص نکرد آیا می شود خاتم الانبیا که دینش تا قیامت است بدون وصی باشد حتی تمامی پیغمبران وصی داشتند حال پیامبر خاتم وصی نداشته باشد امان از این تهمت های ناروا

 و همچنین بعد از مرگ پیامبر چند نفر جمع بشوند وبگویند خدا امر نموده که شوری کنیم وخلیفه و جانشین پیامبر را از طریق شوری مشخص کنیم  در حالی که همانطور که پیامبر از جانب خدا انتخاب می شود بایستی جانشین وی نیز از جانب خدا مشخص شود همانگونه که هارون به در خواست موسی از طرف خدا انتخاب شد  اگر بگوییم یک در میلیون هم کمتر شوری درست باشد پس چرا صحابی خاص پیغمبر همچون امیر المومنین و سلمان ومقدادو... و همچنین تمامی صحابی پیغمبر که در خارج از مدینه زندگی می کردند در این شوری شرکت نکردند و همچنین اگر قضیه برشوری می باشد چرا عمر از طریق شوری مشخص نشد و ابوبکر در وصیت نامه خود او راخلیفه مشخص کرد ؟آقای عبدالستار اگر می توانید اینها را پاسخ بدهید  .

حقیقت وجودی امام و دلیل اینکه چرا امام از جانب خدا انتخاب می شود

از روايات نبوي استفاده مي‏شود که تمسّک به کتاب و عترت معصوم پيامبرعليهم السلام است که مي‏تواند انسان را از تفرقه دور ساخته و به خدا نزديک کند.

خداوند سبحان مي‏فرمايد: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا»؛[1]  «و همگي به ريسمان خدا، چنگ زنيد، و پراکنده نشويد.»

و از حديث ثقلين استفاده مي‏شود که قرآن و عترت به عنوان دو ريسمان خدا مي‏توانند انسان را از گمراهي و ضلالت نجات داده و به حقّ و حقيقت و لقاي الهي رهنمون سازند.

ترمذي به سند خود از جابر بن عبداللَّه نقل مي‏کند که گفت: در حجة الوداع روز عرفه رسول خداصلي الله عليه وآله را ديدم که بر شتري سوار بود و خطبه مي‏خواند. شنيدم که حضرت مي‏فرمود: «اي مردم! در ميان شما چيزي مي‏گذارم که اگر به آن تمسّک کنيد هرگز گمراه نمي‏شويد: کتاب خدا و عترتم را».

در قسمت ادامه مطلب به صورت کامل آمده است به شیعه ها توصیه می کنم حتما مطالعه نمایند .

حال اثبات خلافت یا همان امامت امام علی از طریق احادیث:

1-     حدیث ولایت :

2-     حدیث دار

3-     حدیث وصایت

4-     حدیث منزلت

5-     حدیث امامان این امت دوازده نفرند

حال به بیان کلی تمامی احادیثی که ذکر کردم می نمایم

1-     حدیث ولایت:

روايت احمد بن حنبل از عمران بن حصين

احمد بن حنبل از عبدالرزاق و عفّان، از جعفر بن سليمان، از يزيد رشک، از مطرف بن عبداللَّه، از عمران بن حصين نقل کرده که گفت: رسول خداصلي الله عليه وآله لشکري را به فرماندهي علي بن ابي طالب‏عليه السلام فرستاد. حضرت در آن سفر کاري را انجام داد. چهار نفر از اصحاب محمّدصلي الله عليه وآله با هم عهد کردند که خبر را به رسول خداصلي الله عليه وآله برسانند. عمران مي‏گويد: ما هر گاه از سفري باز مي‏گشتيم ابتدا به رسول خداصلي الله عليه وآله کرده و بر او سلام مي‏کرديم. عمران مي‏گويد: اي رسول خدا! علي فلان کار را انجام داد. پيامبرصلي الله عليه وآله صورت خود را از او برگرداند. نفر دوم ايستاد و همان سخنان را تکرار کرد. پيامبر صورت خود را برگرداند. نفر سوم ايستاد و همان سخنان را به پيامبرصلي الله عليه وآله عرض کرد. حضرت روي از او برتافت. نفر چهارم اعتراض نمود حضرت رو به او کرده در حالي که غضبناک شده و رنگ حضرت قرمز شده بود، فرمود: «دعوا علياً، دعوا علياً، انّ علياً منّي وانا منه، وهو وليّ کل مؤمن بعدي»؛ «رها کنيد علي را، رها کنيد علي را، همانا علي از من و من از اويم، و او وليّ هر مؤمن بعد از من است». (مسند احمد حنبل ج4ص438)

رجال سند اين حديث همگي از مشاهير و ثقات مورد قبول اهل سنت‏اند.

برای دیدن به ادامه مطلب بروید

2- حدیث دار:

نص حديث

طبري در تاريخ خود از ابن حميد، از سلمه، از محمّد بن اسحاق، از عبدالغفار بن قاسم ابومريم، از منهال بن عمرو، از عبداللَّه بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب، از ابن عباس، از علي بن ابي طالب‏عليه السلام نقل مي‏کند که فرمود: «هنگامي که آيه «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَکَ الْأَقْرَبِينَ» بر رسول خداصلي الله عليه وآله نازل شد، حضرت مرا خواست و فرمود: اي علي! خداوند مرا امر کرده که نزديکان عشيره خود را انذار کنم، لکن دستم به اين کار نمي‏رود و مي‏دانم که هر گاه شروع به اين کار کنم از آن‏ها کار ناشايستي خواهم ديد. دست نگه داشتم تا آن‏که جبرئيل آمد و گفت: اي محمّد! اگر آنچه را به آن امر شده‏اي انجام ندهي پروردگارت تو را عذاب خواهد کرد بعد از آنکه همه را جمع کرد که شرحش در ادامه مطلب است  رسول خداصلي الله عليه وآله شروع به سخن کرده، فرمود: اي بني عبدالمطلب! به خدا سوگند! من جواني را در عرب نمي‏شناسم که براي قومش چيزي بهتر از آنچه من آورده‏ام آورده باشد، من براي شما خير دنيا و آخرت را آورده‏ام و خداوند مرا امر کرده است که شما را به آن دعوت نمايم. کدام يک از شما است که مرا به اين امر کمک کند تا برادر و وصيّ و جانشين من در ميان شما باشد؟ همگي نسبت به اين درخواست پيامبرصلي الله عليه وآله سکوت کردند. ولي من در حالي که سنّم از همه کمتر بود و... عرض کردم: اي پيامبر خدا! من وزير شما بر اين امر مي‏شوم. پيامبر دست بر گردن من گذارد و فرمود: «انّ هذا اخي ووصيّي وخليفتي فيکم، فاسمعوا واطيعوا»؛ «همانا اين شخص برادر و وصّي و جانشين من در ميان شما است. پس به دستورات او گوش فرا داده و او را اطاعت کنيد».(بگویید ببینم آن موقع ابوبکر و عمر کجا بودند مگر نه این بود که آنها در کفر بودند در حالی که پیامبر علی را وصی خود کرد) حضرت مي‏فرمايد: آن قوم در حالي که مي‏خنديدند از جاي برخاسته و به ابوطالب گفتند: محمّد تو را امر کرده تا به دستور فرزندت گوش فرا داده و او را اطاعت کني».(تاریخ طبری ج2ص220)

علمای اهل تسننی که این حدیث را نقل کرده اند :

1-ابن اثير..2 – طبري3 - ابن کثير دمشقي. 4 - ابو الفداء 5 - حلبي. 6 - زيني دحلان..7 - ابن ابي الحديد.8 - ابوجعفر اسکافي9 - نووي.10 – خازن  11- یعغوي. 12 - ابن کثير13 - ابن عساکر. 14 - متقي هندي. 15 - حاکم حسکاني..16 - نسائي.17 - گنجي شافعي.18 - زرندي حنفي19 - هيثمي20 - حموئي21 - سيوطي22 - جرجي زيدان23 - احمد بن حنبل.. 24 - حاکم نيشابوري. 25 - سبط بن جوزي. 26 - ابن سعد27 - کاندهلوي حنفي.

3)     حدیث وصایت

گرچه مدرسه خلفا در طول تاريخ در صدد محو احاديث «وصايت» به انحاي مختلف بر آمده است، ولي در عين حال از اين گونه احاديث که دلالت صريح بر امامت و خلافت اميرالمؤمنين‏عليه السلام دارد به طور وفور در مصادر اهل سنت يافت مي‏شود. اينک به برخي از آن‏ها اشاره مي‏کنيم:

1 - پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله بعد از نزول آيه شريفه «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَکَ الْأَقْرَبِينَ» و وقوع آن قصه معروف، خطاب به علي بن ابي طالب‏عليه السلام در محضر جماعتي از قريش فرمود: «انّ هذا أخي و وصيّي و خليفتي فيکم فاسمعوا له و اطيعوا»؛ همانا اين - علي‏عليه السلام - برادر من و وصيّ و خليفه من در ميان شما است، پس گوش به دستورات او داده و از او اطاعت کنيد.(تاریخ طبری ج2ص319و کامل ابن اثیر ج 2 ص62 )

2 - طبراني به سند خود از سلمان نقل مي‏کند که گفت: به رسول خداصلي الله عليه وآله عرض کردم: براي هر پيامبري وصيّ است، وصيّ شما کيست؟ پيامبر در جواب سؤال من ابتدا سکوت کرد. بعد از مدتي که مرا ديد، فرمود: اي سلمان! من با سرعت خدمتش رسيدم و عرض کردم: لبّيک. فرمود: آيا مي‏داني که وصيّ موسي چه کسي بود؟ گفتم: يوشع بن نون. فرمود: براي چه؟ عرض کردم: زيرا او اعلم مردم در آن زمان بود. پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: همانا وصي و موضع سرّ من و بهترين کسي که بعد از خود مي‏گذارم که وعده مرا عملي کرده و دينم را نيز عملي خواهد ساخت، علي بن ابي طالب است.(المعجم الکبیرج6ص221و مجمع الزوائد ج 9 ص113)

 برای دیدن بقیه روایات به ادامه مطلب بروید

4)     حدیث منزلت :

برای دیدن متن عربی و احادیث بیشتر به ادامه مطلب بروید

اين روايت در بسياري از كتاب‌هاي اهل سنت نقل شده كه حتي مي‌توان در باره آن ادعاي تواتر كرد ؛ چنانچه برخي از علماي اهل سنت به اين مطلب تصريح كرده‌اند . از آن‌جايي كه دو كتاب بخاري و مسلم ، صحيح‌ترين كتاب‌هاي اهل سنت بعد از قرآن به شمار مي‌آيند ، ما فقط رواياتي را كه در اين دو كتاب آمده ، نقل و نتيجه‌گيري خواهيم كرد .

محمد بن اسماعيل بخاري در الجامع الصحيح مي‌نويسد :

رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله خطاب به حضرت على عليه السّلام فرمود : آيا خرسند نيستى از اين كه منزلت تو در نزد من ، مساوى با منزلت هارون عليه السّلام در نزد موسى عليه السّلام باشد ؟ .

صحيح البخاري ، ج 5 - ص 129 .

هنگامى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عازم جنگ تبوك شد حضرت على عليه السّلام را به جانشينى خود در مدينه تعيين فرمود .

حضرت على عليه السّلام كه چنان انتظارى نداشت به عرض مبارك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تقديم داشت : آيا مرا به جانشينى خود در ميان زنان و فرزندان، معين مى‏فرمائى ؟ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در پاسخ فرمود : آيا خرسند نيستى از اينكه منزلت تو نسبت به من ، برابر منزلت هارون عليه السّلام نسبت به حضرت موسى عليه السّلام باشد و از هيچ جهتى ميان تو و او تفاوتى نيست ، تنها تفاوت آن است كه پيغمبرى پس از من مبعوث نمى‏شود .

تواتر حديث منزلت :

برای دیدن   احادیث به ادامه مطلب بروید

 دلالت حديث منزلت :

طبق اين روايت و به مقتضاى عموميتي كه پيامبر اسلام در جمله «بمنزلة هارون من موسي » به كار برده است ، هر مقامى را كه هارون نسبت به موسى داشته ، براى امير المؤمنين ( عليه السلام ) نسبت به پيغمبر ( صلى الله عليه وآله و سلم ) ثابت مى كند ، و استثنا كردن مقام نبوت ، خود تأكيدي است قوي بر عموميت منزلت امير المؤمنين عليه السلام .

منزلت‌هاي هارون :

در نتيجه با اين حديث تمامي مقامات حضرت هارون ؛ جز مقام نبوت ، براي امير المؤمنين عليه السلام نيز ثابت مي شود و امير المؤمنين ؛ وزير ، خليفه ، برادر ، پشتيبان و شريك در امر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم است . برای دیدن آیات به ادامه مطلب بروید

و شباهت ديگري كه بين حضرت هارون عليه السلام و امير المؤمنين عليه السلام وجود دارد ، اين است كه اين مقامات را خداوند به درخواست پيامبر اسلام براي امير المؤمنين اعطا مي‌كند ، همان طوري كه به هارون به درخواست حضرت موسي داده بود .

5)     امامان این امت دوازده نفرند

روايات از طرق عامه

احاديث دوازده امام و خليفه بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله را اهل سنت در صحاح و مسانيد با سندهاي صحيح از جابر بن سمره و ديگران نقل کرده‏اند. اين احاديث به حدّي مورد توجّه فرقه‏هاي اسلامي قرار گرفته که جاي هيچ شک و شبهه‏اي را در آن‏ها باقي نگذارده است. اينک به برخي از آن‏ها اشاره مي‏کنيم:

1 - بخاري به سند خود از جابر بن سمره نقل کرده که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «يکون اثناعشر اميراً. فقال کلمة لم اسمعها فقال ابي: انّه قال: کلّهم من قريش»؛ «دوازده امير خواهد بود. آن‏گاه سخني‏گفت که من آن‏را نشنيدم. پدرم گفت: پيامبرفرمود: همه‏آنان‏ازقريشند».(صحیح بخاری ج8ص127)

2 - مسلم به سندش از جابر بن سمره نقل کرده که گفت: با پدرم بر پيامبرصلي الله عليه وآله وارد شديم، شنيديم که مي‏گويد: «انّ هذا الامر لا ينقضي حتي يمضي فيهم اثناعشر خليفة: قال: ثم تکلم بکلام خفي عليّ قال: فقلت لأبي ما قال؟ قال: کلّهم من قريش»؛ «اين امر منقضي نمي‏شود تا آن‏که دوازده خليفه در ميان آنان بگذرد. آن‏گاه تکلّم به کلامي نمود که بر من مخفي گشت، از پدرم سؤال کردم: رسول خدا چه گفت: پدرم در جواب گفت: همه آن‏ها از قريشند».(صحیح مسلم ج6ص3وشرح صحیح مسلم ج12ص201)

3 - و نيز از جابر نقل مي‏کند که از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيدم که فرمود: «لا يزال الاسلام عزيزاً إلي اثني‏عشر خليفة. ثم قال کلمة لم افهمها فقلت لأبي ما قال؟ فقال: کلّهم من قريش»؛ «هميشه اسلام عزيز است تا دوازده خليفه بر آن‏ها حاکم شود. آن‏گاه کلمه‏اي گفت که من آن را نفهميدم، به پدرم گفتم: چه فرمود؟ گفت: همه آن‏ها از قريشند».(صحیح مسلم ج6ص3)

برای دیدن ادامه احادیث به ادامه مطلب بروید.

حال جناب آقای عبدالستار بفرمایید کجا ابوبکر و عمر و عثمان جز قریش بوده اند و همچنین پیامبر تاکیید می کند خلفای بعد از من دوازده نفرند و همه از قریشند . حال چه جوابی دارید ؟ تا به حال هیچ یک از علمای شما نتوانستند جوابی برای این پارادوکس پیچیده بیاورند در حالی که جواب این سوال در نزد تشیع است . خواهشا تعصب را کنار بگذارید و مذهب حقه شیعه را بپذیرید

حال سوال اساسی اینجاست که چرا با این همه سفارش پیامبر در مورد امیر المومنین باز صحابی پیغمبر  او را تنها گذاشتند وفرمان پیامبر را زیر پا گذاشتند ؟ آیا این کار آنها یعنی زیر پا گذاشتن دستور پیامبر بار اول آنها بوده یا در زمان خود پیامبر نیز دستورات وی زا انجام ندادند خواهشا ملا حضه نمایید

وقتي مي گوييم كه حضرت علي (عليه السلام) وصي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است و صدها دليل از آيات و روايات مي آوريم و به جاي اينكه آقاي عبدالستار و امثال ايشان بگويند كه اين ادله شما، به اين دلايل علمي، مورد قبول ما نيست، اين را رها مي‌كنند و مي گويند كه عقيده شما، صحابه را زير سؤال مي برد. وقتي بحث امامت أئمه (عليهم السلام) را مطرح مي كنيم، مي گويند مگر مي‌شود كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) 12 خليفه و جانشين معين كند و صحابه قبول نكند. وقتي بحث عصمت را مطرح مي كنيم، مي گويند مگر مي‌شود عصمتي در كار باشد و صحابه منكر آن باشند. اينها بر اين باورند كه آنچه صحابه انجام داده اند، حقِ مطلق است و آنچه را كه انجام نداده اند، باطلِ مطلق است.

البته این قضیه را با منطق رد می کنیم ومی گوییم که صحابه هم مثل انسانهای عادی بوده اند و افرادی مثل ابوذر وسلمان و... نیز جز صحابه بوده اند و پی به قداست آنها می بریم ولی این دلیل نمی شود که همه صحابه مانند ایشان باشد که در بین آنها منافق زیاد بوده است ما در اینجا از کتب خود اهل تسنن اثبات می کنیم که صحابه بر خلاف اعتقاد اینها نیز اشتباه و خطا انجام می دادند

نمي خواهم بحث اوائل اعلان رسالت را مطرح كنم كه دسته اي از صحابه كه تازه مسلمان شده بودند، وقتي قلّت مسلمانان را در جنگ بدر ديدند، در نبوت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) شك كردند.

 نمي خواهم قضيه جنگ احد را مطرح كنم كه با دستور پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مخالفت كردند و موجب شهادت هفتاد نفر از بهترين ياران پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) شدند.

 نمي خواهم قضيه جنگ خيبر را مطرح كنم كه خليفه اول و خليفه دوم و ديگران، جلو رفتند و برخلاف دستور پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، جرأت حمله نداشتند و:  رجعوا منهزمين

 و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

 لأعطين الراية رجلا يحب الله و رسوله أو يحبه الله و رسوله

 صحيح بخاري،‌ج4، ص5 - صحيح مسلم، ج5، ص195

 نمي خواهم قضيه حديث طير را مطرح كنم كه مربوط به سال چهارم يا پنجم هجرت بوده است.

 نمي خواهم قضيه سوره برائت را مطرح كنم كه جبرئيل آمد و فرمود اين شخص صلاحيت خواندن آيات را بر كفار ندارد و برگشت و حضرت علي (عليه السلام) رفت.

 نمي خواهم قضيه صلح حديبيه را مطرح كنم كه در نبوت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) شك كردند و گفتند اگر ما صد نفر نيرو داشتيم، بر خلاف نظر نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) قيام مي كرديم.

 اما قضيه حجة الوداع را كه در سال ده هجري اتفاق افتاد را مي خواهيم مطرح كنم.

  مورد اول سرپيچي صحابه از دستور پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم):

 ما مي خواهيم برخورد صحابه را در اين قسمت  مورد بررسي قرار دهيم. سراغ كتاب‌هايي مانند سنن نسائي و ابو داود و ترمذي و ابن ماجه و موطأ مالك و مسند احمد هم نمي رويم و فقط سراغ صحيح بخاري و صحيح مسلم مي رويم كه اهل سنت اين دو كتاب را أصح الكتب بعد از قرآن مي دانند و روايات اين دو كتاب را به منزله آيات قرآن تلقي مي كنند. حتي در سال گذشته در همايش ختم صحيح بخاري در زاهدان، رسما اعلام كردند كه هرگونه تحقيق و بررسي درباره صحيح بخاري، بدعت است.

 پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) 22 سال براي مردم تلاش كرد. دستور داد كه اي مردم، برويم به حج.  خوب، اين صحابه آمدند و وارد مكه شدند. يك رسم جاهلي بود كه وقتي در يكي از مواقيت، احرام مي بستند، در احرام مي ماندند، ولو اينكه يك ماه در مكه مي ماندند تا اينكه در روز ترويه به عرفات و از آنجا به مشعر و از آنجا هم ‌به منا مي رفتند و از احرام خارج مي شدند. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) تصميم مي گيرد كه اين رسم جاهلي را بشكند و احرام را دو دسته كند: احرام عمره و احرام تمتع. مي‌فرمايد: هر كس با خودش قرباني آورده، مي تواند در احرام بماند و هر كس قرباني ندارد، بايد از احرام خارج شود. گفتند: يعني چه؟ فرمود: تمام آنچه را كه با مُحْرم شدن بر شما حرام شده بود، بر شما حلال شد. گفتند: حتي نزديكي با زنان؟ فرمود: بله.

 حالا برخورد صحابه را ببينيد كه چه بوده است؟

 اين عبارت صحيح مسلم است كه از جابر بن عبد الله انصاري نقل مي‌كند:

  جابر بن عبد الله انصاري مي‌گويد: در صبح روز چهارم ذي الحجه، نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در ميان صحابه حاضر شد و به ما دستور داد از احرام خارج شويم و حتي گفت نزديكي با زنان اشكالي ندارد. صحابه (با حالت تمسخر) گفتند: 5 روز بيشتر به عرفات نمانده است حال آنكه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دستور مي دهد با زنانمان نزديكي كنيم و وارد عرفه شويم در حاليكه از آلت ما مني سرازير است! مردم هم با حالت تمسخر، انگشتشان را به نشانه آلت، تكان دادند.

 صحيح مسلم، ج4، ص37، ح3002، كتاب الحج، باب بيان وجوه الإحرام

 چقدر زشت و وقيح است!!!

 آقاي عبدالستارباوجدان! اگر شما اينچنين دستوري بدهيد و نزديك ترين نزديكانت هم با اقتداي به صحابه، اينچنين برخوردي با شما داشته باشند، درباره او چه تعبيري را بكار مي بريد؟ به ما هم ياد بدهيد تا ما هم همان تعبير را درباره اين صحابه به كار ببريم.

 تعبير صحيح بخاري هم اين است:

 نَنْطَلِقُ إِلَى مِنًى، وَ ذَكَرُ أَحَدِنَا يَقْطُر

 صحيح بخاري، ج2، ص171، ح1677، كتاب الحج، باب 81، تَقْضِي الْحَائِضُ الْمَنَاسِكَ كُلَّهَا إِلاَّ الطَّوَافَ بِالْبَيْتِ - صحيح بخاري، ج2، ص200، ح1813، كتاب العمرة، باب عُمْرَةِ التَّنْعِيمِ.

 در روايت ديگر مي‌گويد:

 فَيَرُوحُ أَحَدُنَا إِلَى مِنًى وَ ذَكَرُهُ يَقْطُرُ مَنِيًّا

 صحيح بخاري، ج3، ص114، ح2546

 نمي گويد يك نفر يا دو نفر از صحابه اين جمله را گفتند، بلكه مي‌گويد ما صحابه، درباره دستور پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اين گونه برخورد كرديم.

 آيا زيبنده است صحابه اي كه از نظر فرهنگ و اطاعت و تمرد در اين مرحله هستند، آن وقت ما بياييم براي آنها يك قداستي قائل بشويم و بگوييم هر آنچه را كه صحابه مي‌گويند صحيح است؟

 جالب اينجاست كه صحيح مسلم در اينجا، تعبير زيبايي دارد. آن وقت به ما مي گويند كه به صحابه جسارت مي كنيد. مگر نه اين است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم):

 لقد كان لكم في رسول الله أسوة حسنة       (سوره احزاب/آيه21)

 عايشه 2210 روايت در منابع اهل سنت دارد و اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه از اول طفوليت با پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بوده، اهل سنت، مجموعا 500 روايت از او نقل كرده اند و از اين تعداد، 50 روايت صحيح است. اين جمله را عايشه نقل مي‌كند - نه سلمان و ابوذر - كه:

 فدخل عليّ و هو غضبان، فقلت: من أغضبك يا رسول اللّه؟ أدخله اللّه النار.

 پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از اين برخورد مردم ناراحت شد و آمد داخل منزل من، در حاليكه غضبناك بود. گفتم: چه كسي تو را غضبناك كرده يا رسول الله؟ خداوند او را وارد آتش جهنم كند.

 صحيح مسلم، ج4، ص33، كتاب الحج، باب بيان وجوه الإحرام

 غضب پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مسئله كوچكي نيست و قرآن صراحت دارد:

 إن الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الآخرة و أعد لهم عذابا مهينا  (سوره احزاب/آيه57)

 و من يعص الله و رسوله و يتعد حدوده يدخله نارا خالدا فيها و له عذاب مهين     (سوره نساء/آيه14)

 آقای عبدالستار : شما با اين آيات چه كار مي كنيد؟

 بر فرض ما اصلا با اين آيات كاري نداريم. شما مي گوييد:

 اصحابي كالنجوم بأيهم إقتديتم إهتديتم

 اگر كسي با اقتداء به عايشه بگويد:

 خداوند تعدادي از صحابه را وارد آتش جهنم كند يا لعنت كند

 شما آسمان را بر سرش خراب مي كنيد. ما به كدام حرف شما نگاه كنيم؟ از طرفي شما مي گوييد كسي كه كوچك ترين اعتراضي به  صحابه بكند:

 فهو كافر، مخلد في النار و جزاءه السيف

 حتي آقاي ابو زرعه مي‌گويد:

 كسيكه به صحابه جسارت كند، اگر بميرد، نماز ميّت ندارد و بايد جنازه او را در يك گودي پرت كنند و روي او خاك بريزند و نبايد براي او قبري كنده شود.

 از آن طرف هم عايشه مي‌گويد:

 من أغضبك يا رسول اللّه؟ أدخله اللّه النار.

 روی سوال من به کلیه برادران اهل تسنن می باشد شما براي نادرست بودن مذهب شيعه، بحث توصيه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را مطرح مي كنيد و آن را مقدمه براي زير سؤال بردن عدالت صحابه مي دانيد و مي گوييد:

نتيجه عقيده شيعه اين است كه صحابه در حق پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خيانت كردند.

 صحابه اي كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) جلوي چشمان آنهاست و دستور مي دهد، سخن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را تمسخر مي كنند و عايشه مي‌گويد كه خداوند آنها را وارد آتش جهنم كند، آن وقت شما انتظار داريد بعد از رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، اين صحابه مطيع تامّ فرامين پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) باشند؟

جالب اينكه مسند احمد، اين قضيه را مقداري مفصل تر نقل مي‌كند و مي‌گويد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

 اي مردم! هر دستوري كه من مي دهم، عمل كنيد و تمرّد نكنيد. صحابه، سخن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را به او برگرداندند (يعني اعتراض كردند و سخن او را قبول نكردند). پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) غضبناك شد و داخل خانه عايشه شد و عايشه هم غضب را در سيماي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مشاهده كرد و گفت: اي رسول خدا! چه كسي تو را غضبناك كرده، خداوند بر او غضب كند. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: چرا غضبناك و ناراحت نشوم! در حاليكه دستور مي دهم و مردم به حرف من گوش نمي دهند و تبعيت نمي كنند.

   مسند أحمد، ج4، ص286 - كنز العمّال، ج5، ص275- تذكرة الحفّاظ للذهبي، ج1، ص116

 ببينيد كه چقدر زشت و كم لطفي است نسبت به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)!

 پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در قيد حيات است و دستور مي دهد، ولي تمرّد مي‌كنند، آن وقت انتظار داريد كه بعد از رحلت نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، سخن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را در مسئله وصايت و خلافت و امامت جامعه بپذيرند؟

آقای عبدالستار خواهشا جواب بدهید .

 مورد دوم از سرپيچي صحابه از دستور پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم):

 حديث قرطاس است كه در آخرين لحظات حيات نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اتفاق افتاد. نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دستور مي دهد كه براي من قلم و كاغذي بياوريد؛ ولي متأسفانه، اينها تمرّد مي‌كنند و نسبت هذيان به نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي دهند.

 برای دیدن این سرپیچی از فرمان به ادامه مطلب بروید

حال می رویم به سراغ خلافت اوبکر و عمر :

خداوند در قرآن کریم می فرماید :

بِالْبَيِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ  وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَينِ‏َّ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيهِْمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ(44نحل)

[همه پيامبران را] با دلايل روشن و كتاب‏هاى آسمانى [فرستاديم‏]، و قرآن را [هم‏] به سوى تو نازل كرديم به خاطر اينكه براى مردم آنچه را كه براى [هدايتشان‏] به سويشان نازل شده بيان كنى و براى اينكه [در پيامبرى تو و آنچه را به حق نازل شده‏] بينديشند. (44)

و همچنین پیامبر اکرم در خطبه غدیر که شرحش را گذاشته ام می فرماید:

"هان مردمان! شما را به هرگونه روا و ناروا راهنمايي كردم و از آن هرگز برنمي گردم. بدانيد و آگاه باشيد! آن ها را ياد كنيد و نگه داريد و يكديگر را به آن توصيه نماييد و در آن [احكام خدا ]دگرگوني راه ندهيد. هشدار كه دوباره مي گويم: بيدار باشيد! نماز را به پا داريد. و زكات بپردازيد. و امر به معروف كنيد و از منكر بازداريد."

حال می خواهیم این را بررسی کنیم که آیا خلفا قرآن را چنان که باید تفسیر نموده اند ویا آنکه احکام الهی را تغییر داده اند در اینجا فقط به اجتهادات عمر اشاره می کنیم و تمامی سند های آن واجتهادات تمام خلفای سه گانه شما با شد در قسمت بعد بیان می نمایم

 اجتهادات عمر علیه قرآن وسنت :

1)     بر خلاف آيه و لا تجسسو شبها از راه پشت بام منازل براي كشف معاصي به خانه هاي مسلمين مي رفت .

2)          طريق مساوات بين مسلمين را كه رسول الله مقرر فرموده بود دگرگون ساخت . مهاجر را بر انصار و انصار را بر قبايل ديگر و عرب را بر عجم و سفيد را بر سياه برتري داد و توجهي به آيه ان اكرمكم عند الله اتقيكم ننمود .

3)     زناي مغيره بن شعبهرا جاري ننمود و شاهد چهارم را تهديد كرد .

4)      حكم حد شراب خوار را به سليقه و حدس خود تغيير داد .

5)       متعه حج و متعه زنان را تحريم نمود و حال آنكه تا سال سوم خلافتش بين مسلمانان عمل مي شد .

6)     امر خلافت را بعد از مرگش به شوراي شش نفري واگذار نمود

7)      نوافل را به جماعت امر داد در حالي كه رسول الله اين كار را نمي كرد

8)     . هنگامي كه رسول الله دستور دادند ورق و دفتري بياورند براي نوشتن دستور او گفت حسبنا كتاب الله و نگذاشت كه رسول الله چيزي بنويسد .

9)     مانند خليفه اول از سپاه اسامه تخلف كرد

10)اظهار شك در نبوت رسول الله .

11). شهادت مملوك را ملغي و دستور داد كسي حق ندارد به شهادت غلامان ترتيب اثر بدهد .

12). در بيعت گرفتن براي ابوبكر امت را به تهديد و تهويل شمشير و سنان مجبور كرد و در خانه يگانه دختر رسالت آتش افروخت و حريم آل محمد را از هم گسيخت .

13)نهي نمودن شخص جنب از اداي نماز تا زمانيكه دسترسي به آب پيدا كند يعني بر خلاف آيه تيمم در قرآن .

14)بدعت صريح در سه طلاق زنان بايك لفظ و در يك مجلس بدون رجوع بين آنها .

15)دفن شدن در مكان غير جايز مانند خليفه اول . عايشه گفت اين خانه من است در حالي كه او يك هشتم از يك نهم را داشت ولي همه خانه را غصب نمود . ابوبكر و عمر فقط از عايشه اجازه گرفتند در حالي كه بايد از همه زنان رسول الله اجازه مي گرفتند .

16)تغيير دادن اعمال وضو بر خلاف نص قرآن و سنت رسول خدا و سيره خليفه اول .

17). ساقط نمودن حي علي خير العمل از فصول اذان و اقامه و به جاي ان اضافه كردن جمله الصلاه خير من النوم .

18). مسلمانان را امر نمود كه درنماز چهار ركعتي بعد از تشهد اول در دو ركعت يكي از سلام هاي واجب يعني السلام علينا و علي عباد الله الصالحين بگويند و با اين حكم از اتمام نمازهاي چهار ركعتي امت را ممنوع نمود .

19)تصرف در وقت نماز مغرب و روزه داران كه به محض غروب آفتاب قبل از ديدن ستاره امت نماز بخوانند و افطار كنند و متخلفين را تهديد نمود به كفاره يك بنده آزاد كردن لذا مردم اغلب از ترس كفاره هنوز آفتاب كاملا پنهان نشده به نماز مغرب و افطار روزه مبادرت مي كنند .

20)تغيير دادن وقت نماز وتر از پيش از طلوع صبح به بعد از نماز عشا تا مردم ناراحت نباشند

21). تصرف بي جا در محل نماز طواف در مسجد الحرام در مقام حضرت ابراهيم چون رسول الله به علم الهي مي دانست در زمان جاهليت محل علامت مقام را تغيير داده اند لذا امر فرمود به محل اصلي نصب كنند ولي عمر سليقه اش بالاتر بود و محل دوره جاهليت را پسنديد و سنگ علامت مقام را به محل قبلي انتقال داد .

22)اختراع گفتن آمين بعد از ختم سوره حمد در نمازهاي پنج گانه روزانه .

23). دست روي دست گذاشتن نماز گذار در حال قيام

 فکر می کنم همین مقدار کافی باشد ان شا الله شرح تنانی آنها را در آرشیو موضوعی جدید ارائه میکنم

 حال پیرامون اینکه چرا امیر المومنین سکوت کرد جوابهای دیگر بنده رابشنوید تا قانع شوید :

 سکوت علي و بيعت با ابوبکر

پرسش: اگر علي(عليه السلام) خليفه بر حق و بلافصل رسول الله(صلي الله عليه وآله) بود پس چرا با آن همه شجاعت و شهامتي که خاص خود او بود، قيام به حق ننموده و سکوت اختيار کرد و بعد از مدتي نيز بيعت نمود؟

پاسخ: دلایل زیاد دیگری به جز آنچه در مقاله قبلی گفته ام در قسمت ادامه مطلب آورده ام و در اینجا فقط به یک قسمت آن اشاره می کنم

امام علي(عليه السلام)  در پاسخ به خوارج که مي گفتند: «علي وصي پيامبر بود اما نتوانست و وصايت را ضايع نمود!» فرمود: «اين شما بوديد که توصيه پيامبر را ناديده گرفتيد و ديگران را بر وصي او، مقدم دانستيد و زعامت و رهبري را از من دريغ داشتيد. آيا نمي دانيد که اوصيا وظيفه ندارند مردم را به خود دعوت کنند، اما انبيا که خداوند آن ها را به رسالت بر مي گزيند بايد مردم را به سوي خود دعوت نمايند. ليکن چون «وصي» معرفي شده است نيازي به دعوت مردم به سوي خود ندارد و هر کس به خدا و رسولش ايمان آورده است، بايد توصيه پيامبر را با جان و دل اطاعت کند.» ايشان ادامه دادند: «پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) درباره من فرموده است «يا علي أنت بمنزلة الکعبة تُؤتي ولا تأتي»؛(اسدالغابه ج4ص36و تاریخ دمشق ج2ص407و مناقب ابن مغازلی ص106)  يا علي! تو نسبت به من همچون کعبه هستي که مردم بايد نزد آن روند،نه اين که کعبه نزد آن ها رود.» حال اگر مردم حج را ترک کنند، اين کار خدشه اي به جايگاه بيت الله الحرام نمي رساند، بلکه مردم به خاطر ترک زيارت خانه خدا، معصيت مي کنند زيرا خداي تبارک و تعالي، خانه خود را به مردم معرفي نموده و ترديدي در آن نيست؛ لذا زيارتش بر کساني که استطاعت دارند واجب شده است.»

جواب شما نسبت به این حدیث پیامبر پیرامون امیر المومنین چیست ؟

آیا باز هم می خواهید راه تعصب را پیش بگیرید ؟

در جواب سوال شما که فرمودید چرا امام حسین قیام کرد و امیر المومنین سکوت نمود دو جواب دیگر به آنها اضافه می کنم  یکی صحبت خود شما بود که فرمودید امام حسین علی الظاهر شکست خورد ولی در حقیقت  با خون خود به پیروزی رسید این هم عقیده ماست وهم عقیده شما ولی نکته ای که اینجاست چطور امام حسین با خون خود به پیروزی رسید ولی امیر المومنین با سکوت خود به پیروزی نرسیده باشد در حالی که امیر المومنین مجبور شد بین بد و بدتر یکی را انتخاب کند و همچنین استدلال دوم اینکه امیر المومنین یاری آن موقع نداشت ومی خواست با چه کسانی قیام کند حداکثر یاری که امیر المومنین آن موقع داشت به غیر از خویشان نزدیک خود فقط 5 نفر بودند که همه آنها روی هم 15 نفر نمی شدند در حالی که امام حسین 72 یار داشت نگاه کنید با وجود اینکه امیر المومنین فقط آن زمان 5 یار داشت و در زمان خلافت حکومت بنی امیه و بنی عباس این همه شیعه علی راکشتند باز با این وجود هم اکنون آن پنج نفر شدند 500 میلیون شیعه و این نشانه حقانیت تشیع است و اینکه امروز اگر کسی واقعا تعصب را کنار بگذارد متوجه مذعب حق می شود در ضمن جواب سوال من را ندادید که چرا امام حسین که قیام کرد خدا به او کمک نکرد تا شهید شود چرا او که قصد کرد حکومت را از فرد مفسدی مثل یزید بگیرد در آخر کشته شد و نتوانست حق خود را بگیرد شما جواب من را ندادید و با صحبت های دیگر مثل"مامعتقدیم ..." قضیه را گم کردید و خواننده را به انحراف کشاندید

پاسخ به سوالات دیگر آقای عبدالستار

عین عبارات شماست :

"اوّلاً: نوشته‌ايد:« شما درباره ي آيه ابلاغ فرموديد :منظور از اين آيه تبيلغ رسالت و تكميل شدن دين و اعلام وصايت امير المومنين است و همچنين فرموديد كه ابلاغ رسالت وتكميل شدن دين در واقع متحقق نشده است و در نتيجه پيغمبررسالت خويش را انجام نداده است». در اينجا علاوه بر تغيير دادن نوشتۀ بنده صدر و پايان جملۀ مرا كه نوشته بودم: «شما مي‌گوييد: منظور از «ما انزل اليك» و تبليغ رسالت و تكميل شدن دين اعلام وصايت اميرالمؤمنين است. و بعد از وفات پيامبر(ص) از دستور او سرپيچي شده در اين صورت نتيجه اين مي‌شود كه ابلاغ رسالت و تكميل شدن دين در واقع متحقق نشده ...». حذف كرده‌‌ايد تا خواننده توهم كند كه من ـ خداي ناخواسته ـ گفته‌ام رسالت حضرت مهتر عالم (ص) ناتمام مانده است. در حالي كه نتيجۀ عقايد شما چنين مي‌شود نه عقايد ما كه معتقديم رسالت به بهترين نحو انجام پذيرفته، كما لا يخفی."

خب حال بگویید ببینم قسمتی که رنگی کرده ام مال شما هست یا نه

بفرمایید این نتیجه گیری که شما کردید را کدام یک از علمای ما گفته اند اگر می گویید علمای ما گفته اند بفرمایید در کدام کتاب در حالی که این کلام را نه علمای ما گفته اند نه بنده پس این به غیر از نتیجه گیری شخصی شما نمی تواند باشد که نتیجه می شود شما برای اثبات کلمات خودتان هم به علمای شیعه تهمت می زنید  هم به پیامبر

همچنین در بیاناتتان فرمودید که علمای اهل تسنن میگویند این آیه به ولایت امیر المومنین تصریح نشده  خواهشا به مطالب قبلی من مراجعه نمایید تا متوجه شان نزول آیه بشوید در ضمن قرآن بر اساس شان نزول تدوین نشده است و این در تشخیص پیامبر است که یک آیه در کجای قرآن قرار بگیرد آیات خیلی زیادی در قرآن هست که آیات قبلی و بعدی آن ربطی به هم ندارند اگر قران را باز کنید دقیقا متوجه این مطلی می شوید حتی امام فخر رازی در تفسیر کبیرش در مورد این چینش قرآن آن را از معجزات باری تعالی می داند و همچنین مفسرین معتقد هستند اگر این آیات در کنار هم می بودند قرآن را منافقین تحریف می کردند بخاطر همین خداوند به پیامبرش دستور می دهد که از این چینش استفاده کند و بعد می گوید ما این قرآن را نازل کردیم و خود حافظ او هستیم

همچنین شما در بخشهایی از صحبت هایتان می گویید" مي‌گويم چگونه است كه حضرت علي در اين سالها توانسته اين همه شاگرد و گروهي با ضميري پاك و روحي آماده تربيت كند و پيامبر اكرم(ص) كه مربي بزرگ او بود، نتوانست يارانش را به خوبي تربيت كند و جامعه‌اي بسازد كه پذيراي حق باشد و آن را پايمال نكند؟ شگفتا باب مدينۀ علم اين همه در تربيت انسانها توانمند است و مدينۀ علم از تربيت ناتوان!!!"

در جواب شما بایستی بگویم همین که پیغمبر توانست شاگردی مثل امیر المومنین تربیت نماید برای همه عالم بس است که پیامبر در موردش می فرماید ضربت شمشیر امام علی در روز خندق برابر است با اعمال کل امت من تا روز قیامت جناب آقای عبدالستار اسلام دین کمیت نیست بلکه دین کیفیت است در ضمن امیر المومنین وظیفه اش این بوده که راه پیامبر را ادامه دهد و همین کار را کرد و به تربیت شاگردان پرداخت در ضمن پیامبر شاگردان بزرگی مثل سلمان فارسی وهمچنین ابوذروعمار و مقدادو همچنین یاسر وسمیه  وجعفر طیار و حمزه و خیلی های دیگر که قبل از پیامبر شهید شدند در ضمن اینکه می بینید حکومت به دست نا اهل افتاد بدلیل افزونی منافقان بعد از فتح مکه است که بخاطر کینه شان نسبت به امیر المومنین که پدران آنها یا برادران آنها را در جنگ کشته بودوهمچنین بخاطر بیشتر حسادتشان نسبت به امیر المومنین دست از یاری او برداشتند برای پیامبر همین بس که امروز نزدیک به 500میلیون مسلمان واقعی از نظر کامل بودن دین (طبق آیه اکمال) در دنیا وجود دارد وهر روز به آمار آنها اضافه می شود در ضمن اگر ملاک شاگرد می باشد که امام صادق از همه بیشتر شاگرد تربیت نموده است در حالی که همه امامان علمشان از پیامبر و علم پیامبر متصل به علم خداست

 ولی مهم اینجاست که کلا اگر پیغمبر وصی مشخص نمی کرد آن وقت تمامی زحماتش از بین می رفت تمامی اهلبیت ما همچون زنجیر های به هم پیوسته هستند از امیر المومنین گرفته تا برسد به حضرت قائم

اینان هستند که ما بایستی به آنها مسئلت بجویم و در کار ها از آنها یاری بجوییم

این مباحث فوق العاده سنگین می باشد وبایستی پیرامون این مسائل وبلاگ جدیدی درست کنیم که از حوصله خارج است به شما توصیه می کنم بروید وکتاب امام شناسی را مطالعه نمایید تا به جواب پرسشهایتان برسید اگر دنبال حق هستید

همچنین درباره آیاتی که بیان نمودید من تفسیر قسمتی از همین آیات را برای شما می آورم  چون به اندازه کافی توضیح دادم  خوهشا هنگامیکه آیه ای ذکر می کنید از آیات متشابه استفاده ننمایید و بخواهید از این طریق قرآن را تفسیر نمایید که این راه غلطی می باشد  وبخواهید در این راه شبهه افکنی نمایید (اشاره به آیه آل عمران 7) 

شما آیه ای آوردید که شرح آن در زیر می باشد :

كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ ﴿مجادله /21﴾
خدا مقرر كرده است كه حتما من و فرستادگانم چيره خواهيم گرديد آرى خدا نيرومند شكست‏ناپذيراست

حال به تفسیر این آیه می پردازیم

نخست مى‏فرمايد" كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى‏كنند آنها در زمره ذليل‏ترين افرادند

اولا چرا اول این آیه را نیاوردید  ؟ من با این قضیه خیلی با شما کار دارم

در ادامه آیه خدا می فرماید :" خدا چنين مقرر داشته كه من و رسولانم پيروز مى‏شويم"

به همان اندازه كه خداوند قدرتمند است دشمنانش ضعيف و ذليلند، و اگر مى‏بينيم در آيه قبل تعبير به" اذلين" (ذليل‏ترين افراد) شده دليلش همين بوده است.

تعبير به" كتب" (نوشته است) تاكيدى است بر قطعى بودن اين پيروزى، و جمله" لاغلبن" با" لام تاكيد" و" نون تاكيد ثقليه" نشانه مؤكد بودن اين پيروزى است به گونه‏اى كه هيچ جاى شك و ترديد براى هيچكس نداشته باشد. حال سوال اینجاست  این پیروزی چیست که شما دقیقا در این قسمت اشتباه کرده اید

شما در حقيقت معنى" پيروزى" را درست تشخيص نداده‏اند، فى المثل ممكن است تصور كنند امام حسين ع در كربلا شكست خورد، زيرا خود و يارانش شهيد شدند، در حالى كه شما و ما مى‏دانيم او به هدف نهائيش كه رسوايى بنى اميه و بنيان گذاردن مكتب آزادگى، و درس دادن به همه آزادگان جهان بود رسيد، و هم اكنون به عنوان سرور شهيدان عالم (سيد الشهداء) و سر سلسله آزادگان جهان انسانيت، بر افكار قشر عظيمى از انسانها با پيروزى حكومت مى‏كند

در آيه 51 مؤمن مى‏خوانيم:

إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ:" ما قطعا رسولان خود و كسانى را كه ايمان آورده‏اند در زندگى دنيا و روزى كه گواهان بپا مى‏خيزند (روز رستاخيز) يارى مى‏دهيم"، مسلما هر كس را خدا يارى دهد پيروز است.

ولى نبايد فراموش كرد كه اين وعده حتمى خداوند بى قيد و شرط نيست، شرط آن ايمان و آثار ايمان است، شرط آن اين است كه سستى به خود راه ندهند، و از مشكلات نهراسند و غمگين نشوند، چنان كه در آيه 139 آل عمران مى‏فرمايد: وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.

شرط ديگر آن اين است كه دگرگونيها را از خود شروع كنند چرا كه خداوند نعمتهاى هيچ قوم و ملتى را تغيير نمى‏دهد مگر تغييرى در خود آنها پيدا شود، ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى‏ قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ (انفال 53).

بايد دست به رشته محكم الهى بزنند و صفوف خود را متحد كنند، نيروهاى خود را بسيج نمايند، نيات را خالص گردانند و مطمئن باشند دشمن هر قدر قوى و نيرومند و آنها هر قدر به ظاهر كم جمعيت و كم توان باشند سرانجام با جهاد و كوشش و توكل بر پروردگار پيروز مى‏شوند.

فکر می کنم جوابتان را گرفتید

همچنین گفتید :

"بر خلاف تصور شما، خداوند فرعونيان را نابود كرد،و فرعون زمان حضرت موسی را هم به سختي شكست داد و مغروق ساخت و قارون را در زمين فرو برد و همه قدرت او را دريافتند و گفتند: وَيْکَأَنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْکَافِرُونَ(قصص/ 82)."

حال بگو ببینم خدا فرعونیان رانابود کرد یا مردم خواستند و خدا هم به آنها کمک کرد تا علیه ظلم پیروز شوند مگر این ضرب المثل را نشنیدی که می گوید از تو حرکت از خدا برکت من نمی دانم چیز به این راحتی را چرا انقدر جدل می کنی

همچنین می گویید در جنگ احد دو علت سبب شکست اسلام شد باز جواب سوال بنده را ندادید که در مقاله قبلی گفته بودم چرا خدا باز به گفته شما با وجود اشتباه این افراد که باعث شد سپاه اسلام  شکست بخورد به آنها کمک نکرد تا پیروز شوند ؟ در جواب بایستی بگویم در این دنیا هر چیزی که می خواهد به وجود بیاید با صبر و وسیله ایجاد می شود اگر مردم نخواهند مطمئنا وعده خدا عملی نمی شود (اشاره به آیه خداوند سرنوشت هیچ قومی را...)

در ضمن درست است خداوند انتقام خود را بلاخره میگیرد همانا پیامبر در خطبه غدیر این چنین می فرماید :

آگاه باشيد! همانا آخرين امام، قائم مهدي از ماست. هان! او بر تمامي اديان چيره خواهد بود.

هشدار! كه اوست انتقام گيرنده از ستمكاران.

هشدار! كه اوست فاتح دژها و منهدم كننده ي آنها.

هشدار! كه اوست چيره بر تمامي قبايل مشركان و راهنمي آنان.

...

بله او یک روزی خواهد آمد وانتقام حق غصب شده مادرش و پدرش را می گیرد

حال چند سوال مهم از شما دارم

مگر در همین آیه ای که اشاره کردید خداوند نفرمود :

كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى‏كنند آنها در زمره ذليل‏ترين افرادند

و همچنین در آیه دیگر می فرماید :

إن الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الآخرة و أعد لهم عذابا مهينا               

رسول خدا رحمۀ للعالمين(صلوات الله عليه وآله)  فرمودند:«كان أحب النساء الي  رسول الله فاطمه و من الرجال علي….محبوب ترين زنان نزد پيامبر ، حضرت زهرا و از ميان مردان حضرت علي(عليه السلام) مي باشد. (سنن ترمذي احاديث شماره ي 3803-3809//مستدرك الحاكم ج3 ص 157//اسد الغابه ج7 ص 223//البدايه و النهايه ج7 ص 254

در سنن ترمذي حديثي با سند قوي و صحيح آمده كه بسيار قابل تامل است:
«قال رسول الله صلي الله عليه لعلي و فاطمه و الحسن و الحسين: انا حرب لمن حاربتم و سلم لمن سالمتم….پيامبر صلي الله به علي و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) فرمودند: من نسبت به كساني كه به شما محاربه دارند در جنگ هستم و با كساني كه با شما دوستي و مسالمت دارند صلح و دوستي دارم.» (سنن ترمذي حديث شماره ي 3805)

پدر بزگوار حضرت زهرا(سلام الله عليها)فرمودند:« إن الله يغضب لغضبك و يرضي لرضاك
اي فاطمۀ! خداوند به خشم تو خشمگين و به خشنودي تو خشنود مي شود.»
حاكم نيشابوري و محدثين و رواه ذيل حديث فوق را صحيح الاسناد مي دانند.
(مجمع الزوائد هيثمي ج9 ص 203//  ا لآحاد و المثاني ضحاك ج5 ص 363// المعجم الكبير طبراني ج1
ص 108 و ج22 ص401// ذخائر العقبي ص39// اسد الغابۀ ابن كثير ج5 ص 526// الاصابة ابن حجر ج8
 ص 265//  تهذيب التهذيب ابن حجر ج12 ص 392// خصائص سيوطي ج2 ص 265/
 کنز العمال متقي هندي ج12 ص111//  ميزان الاعتدال ذهبي ج2 ص492//
 تاريخ مدينه دمشق ابن عساكر ج3 ص 156، ج6 ص 219، ج7 ص111

پيامبر عظيم الشان(صلوات الله عليه وآله)  فرمودند:« فاطمه بضعه مني يريبني ما ارابها و يؤذيني ما آذاها.» (صحيح بخاري ج7 صفحات:65-66كتاب النكاح//  مسند احمد  حنبل ج4و5 صفحات:323-328-332//   سنن ترمذي ج5 ص 698حديث3869//مستدرك حاكم ج3 صفحات: 154-158-159//خصائص النسائي ص36//حلية الاولياء ج2 ص240//كنز العمال ج6 ص219 و ج 8 ص315//الصواعق المحرقه  ص190//الامامه والسياسه ابن قتيبه ج1 ص141)

حا این احادیث را جناب آقای عبداستار از پیغمبر شنیدید  حال به ادامه این مطالب گوش فرا دهید

«فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْر، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ».

 صحيح البخارى: 4/42، ح 3093، كتاب فرض الخمس، ب 1 ـ باب فَرْضِ الْخُمُسِ .

 و نيز در روايت ديگري بخاري نقل مي‌كند :

 فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِي بَكْر فِي ذَلِكَ - قَالَ - فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ .

 صحيح البخارى: 5/82، (ص 802 ح 4240) كتاب المغازى،  ب 38 ـ باب غَزْوَةُ خَيْبَرَ.

 صحيح مسلم: ج 5، ص 154، ح 4471، كتاب الجهاد والسير (المغازى )، ب 16 ـ باب قَوْلِ النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم، ج لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا فَهُوَ صَدَقَةٌ.

 و در روايت سوم مي‌نويسد :

 فَهَجَرَتْهُ فَاطِمَةُ، فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى مَاتَتْ .

 صحيح البخارى، ج 8، ص 3، ح 6726، كتاب الفرائض، ب 3 ـ باب قَوْلِ النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم  لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ .

حال چه میگویید اگر می توانید اینها را پاسخ بدهید  شما ییکه ادعا می کنید ابوبکر خلیفه رسول خداست  آیا ما همبایستی قبول کنیم که او خلیفه رسول خداست در حالی که حضرت زهرا از دست او ناراضی بوده  در نتیجه پیغمبر از دست ابوبکر ناراضی بوده و طبق آیات قرآن مورد لعن خدا ورسول است حال ما بایستی قبول کنیم که ابوبکر خلیفه باشد وعلی خیر در ضمن قسمتی از وصیت نامه حضرت زهرا را برای شما می آورم تا بیشتر به واقعیت ماجرا پی ببرید و همین استدلالات اوست که ما امروز می توانیم در عرض یک سال چهل میلیون فقط وهابی را شیعه کنیم به نور حقانیت آنهاست

 یا علی مرا شب غسل بده  و شب کفنم کن و  مرا شب به خاک بسپار و هیچ کس را در تشیع جنازه من خبر نکن

اگر از دست کسی نارحت نبود پس چرا قبر او مخفی ست ؟پس چرا اجازه نداد مردم مدینه در تشیع جنازه دختر پیغمبرشان شرکت کند ؟ 

مسلمانان چرا شب دفن شد صدیقه کبری // چرا گم شد نشان قبر ان انسیه حورا

 هنوز از رحلت ختم رسل نگذشته ایامی //  نگین خاتم پیغمبران بشکست واویلا

 

 

كلمات ابي بكر بالاي منبر و دشنام دادن به علي و فاطمه

كلمات ابي بكر بالاي منبر و دشنام دادن به علي و فاطمه

در جواب به آقا جواد که می گویند شما به صحابه توهین می نمایید در حالی که ما به احدی توهین نمی کنیم                    

ابن ابي الحديد معتزلي در ص80 جلد چهارم شرح نهج البلاغه از ابوبكر احمد بن عبد العزيز جوهري در شرح منبر رفتن ابي بكر واحتجاج علي وفاطمه نوشته است

چون احتجاج فاطمه و علي در مردم موثر واقع شد وابوبكر نتوانست جواب آنها را بدهد بعد از رفتن علي و فاطمه ابي بكر رفت بالاي منبر وگفت ايها الناس اين چه هيا هويي است كه بر پا كرده ايد وگوش به حرف  علي وفاطمه مي دهيد ( چون حضرت زهرا شاهدش را به مسجد آورد كه امير المومنين بود و خداوند طبق آيه تطهير  آنها را از هر رجسي دور كرده است)

رو به مردم كرد وگفت " انما هو ثعاله شهيده ذنبه" (يعني فاطمه روباهي است كه شاهد او دمش مي باشد وهمچنين گفت جز اين نيست كه او روباهي است كه شاهد او دم او مي باشد او ما جراجو و بر كننده فتنه مي باشد و... كه من شرمم مي آيد در اينجا بگويم وحتي لقب به حضرت صديقه لقب ام طحال را داد كه معتزلي ضمن اين نام مي گويد (زني بود زانيه در جاهليت كه دوست مي داشت كه زنا دهد ) 

 البته این مطلب فوق العاده کوتاهی بود پیرامون قسمتی از قضیه فدک در جواب به تمامی برادران اهل تسنن که می گویند شما به صحابه توهین می کنید در صورتیکه خلیفه نا حق شما که در کتب معتبر شماست توهین به صدیقه زهرا وامیر المومنین نموده اند این یکی از هزاران توهینی بود که خلفای شما به اهلبیت ما کرده اند همچنین برای آنکه بدانید ما به عایشه توهین نمی کنیم بلکه علما واکابر خودتان هستند که می گویند مقاله توهین به عایشه را بخوانید

 

چرا ماشیعه ها به عایشه توهین می کنیم آیا سنی ها موافق هستند یا نه

در پاسخ به یکی از برادران اهل تسنن پیرامون توهین به عایشه      http://www.mehrzadj.blogfa.com

حال در مورد اينكه فرموديد شما  به حضرت عايشه توهين نموديد اين را من نمي گويم  علما واكابر خودتان مي گويند نه ما شيعه ها،  البته من به صورت اجمالي رد خواهم شد

1)     آزار دادن عايشه پيغمبر را : خواهشا توجه به سندهاي حديث بفرماييد

امام غزالي در ص 135جز دوم احيا العلوم باب 3 كتاب آداب النكاح چندين خبر در مذمت عايشه نقل كرده است كه از جمله آن مقابله با رسول خدا وقضاوت ابي بكر كه مولي علي متقي هم در ص116 جلد هفتم كنز العمال وابئ يعلي در مسند وابو شيخ در كتاب امثال آورده اند كه ابي بكر رفت بملاقات دخترش عايشه چون بين پيغمبر وعايشه دلتنگي شده بود ابوبكر رابه قضاوت طلبيد در وقت سخن گفتن عايشه كلمات اهانت آميزي مي گفت كه من شرم دارم آنها را بيان كنم چنان اين حرفها اهانت آميز بود كه ابوبكر سيلي سختي به گوش عايشه زدند كه خون بر جامه اش سرازير شد  خواهشا اگر دوست داريد مراجعه كنيد و خودتان بخوانيد

2)     - جنگ عليه اميرالمومنين(عليه‌السلام): خواهشا توجه به سندهاي حديث بفرماييد

 پس از خلافت حضرت علي(عليه‌السلام) عايشه بر  خلاف دستورپيامبر(هر چند پيامبر پيش بيني تمرد عايشه با علي(عليه‌السلام) را كرده  بود ) فريب طلحه وزبير را خورد( يا از روي بغض وعداوت با شخص حضرت) نيرو وسلاح جمع آوري نمود وبصره را به تصرف درآورد وحدود 100 نفر از مدم را به قتل رسانيد وحاكم اميرالمومنين (عليه‌السلام) را از شهر اخراج نمود، ودر حالي كه سوار بر شتري بنام"عسكر" بودجنگ جمل را عليه خليفه حق حضرت علي(عليه‌السلام) را به راه انداخت كه البته نتيجه اين جنگ ريختن خون هزاران نفرازمسلمانان بود كه درنهايت به شكست سران كفر(عايشه-طلحه وزبير) منجر شد.كه اين مطلب را ابن اثير،مسعودي،ومحمد بن جرير طبري  وابن ابي الحديد آورده اند.واين در حالي بود كه عايشه تمام فضيلت هاي اميرالمومنين (عليه‌السلام) را از زبان پيامبر(صلي الله عليه‌ و آله و سلم) شنيده بود.از جمله اينكه از پيامبر شنيده بود كه"دوستي تو يا علي ايمان است ودشمني تو نفاق واول كسيكه واردبهشت مي شود دوست تو مي باشد واول كسيكه وارد جهنم مي شود دشمن تو مي باشد!!!

سندهلي روايت پيامبر اكرم : به صورت كاملا مختصر :كتاب الال ابن خاويه از ابي سعيد خدري نقل مي كند روايتي كه براي شما گفتم  وهمچنين محمد بن يوسف گنجي شافعي در ص 119  وكفايت الطالب ضمن باب 62 نقلا از تاريخ دمشق  ومحدث شام ومحدث عراق از حذيفه وجابر از رسول اكرم روايت كرده اند و همچنين حافظ ابن عساكر در تاريخ خود كه صد مجلد است و سه جلد آن در مناقب علي (ع) است در در جلد پنجاهم همين خبر را از عايشه نقل كرده است

پس باتوجه به اي روايت كه حتي من اگر يك سند هم مي دادم كافي بود ولي كتب شما پر است از اين گونه صحبتها كسي كه با امير المومنين دشمني كند منافق است وجايش در ك اسفل الاسافلين است  با توجه به روايتي كه گفتم عايشه با امير المومنين به جنگ بر خواست همين امر كافي است  اگر خوبي هم داشته باشد همه اش نابود شده باشد وجنگ جمل را هم تاريخ وهم علماي خودتان ثبت كرده اند  وباتوجه به حديثي كه از پيامبر نقل كرده ام عايشه با امير المومنين دشمني كرده پس منافق است

ببين آقا جواد ديگه اينكه توهين هاي من نبود تو را به خدا قسم مي دهم اگر اينها را بخواني وبه ما شيعه ها بگوييد كه شما به عايشه توهين مي كنيد متوجه مي شوم از روي تعصب است واقعا ديگر به نظر من حجت بر شما تمام شده ولي با وجود اين باز هم براي شما سند از علماي خودتان مي آورم

  وهمچنين سند ديگري براي شما مي آورم كه خيلي جالب مي باشد

كه در كتاب سيد علي فقيه همداني شافعي در مودت سوم از خود عايشه نقل مي كند كه گفت رسول خدا فرمود

ان الله عهد الي من خرج علي علي فهو كافر في النار

يعني اينكه خداوند با من عهد نموده  كه هر كس  بر علي خروج كند كافر است و جايگاه او در آتش جهنم مي باشد

دوست من امان از حب دنيا وآتش رياست

وحتي قبل از اينكه با امير المومنين وارد جنگ شود  ام سلمه ايشان رانصيحت كرده اند وحجت را بر عايشه تمام كردند

(سند حديث ابن ابوالحديد معتزلي از تاريخ اب مخنف لوط بن يحيي ازدي نقل مي نمايد )كاملا به صورت خلاصه آورده شده است

در ابتدا عايشه مي خواست ام سلمه راهم فكر با خود عليه اميرالمومنين (عليه‌السلام) نمايد.

ولي ام سلمه به عايشه گفت: به ياد آور روزي كه پيامبر (صلي الله عليه‌ و آله و سلم) با علي(عليه‌السلام) با هم صحبت مي كردند،گفتگوي آن ها بطول كشيد، آن گاه توعصباني شدي براميرالمومنين با تندي صحبت كردي(كه چرا وقت پيامبر را در خانه مي گيري) ،پيامبر(صلي الله عليه‌ و آله و سلم) در حاليكه عصباني شد به تو گفت:بر گرد عقب به خدا قسم احدي از اهل بيت من ونه غير از آنها از مردم با علي دشمني ننمايد مگر اينكه او از ايمان بيرون رفته است.

اي عايشه به ياد مي آوري كه در يكي از سفرها ،من وتو با پيامبر(صلي الله عليه‌ و آله و سلم) بوديم،روزي علي(عليه‌السلام)  كفش هاي پيامبر(صلي الله عليه‌ و آله و سلم) را مي دوخت وما در سايه درختي نشسته بوديم ناگاه پدرت ابو بكر به اتفاق عمر آمدند اجازه خواستند من وتو رفتيم عقب پرده،آن ها نشستند بعد از گفتگوي چندي گفتند يا رسول الله: ما قدر مصاحبت تو را نمي دانيم لطف كنيد بفرماييد چه كسي خليفه وجانشين شما بر ما مي باشد كه بعد از شما پناهگاه وملجاء ما باشد، حضرت به آن دو(ابو بكر وعمر) فرمود:من مقام ومرتبه وشان او را مي شناسم واگر در حال حاضر اي عمل را انجام دهم واو را معرفي كنم از اطراف او متفرق ميشويد،همچنان كه بني اسراييل از اطراف هارون متفرق شدند، پس ساكت گرديده بيرون رفتند.آنگاه  عايشه گفت:بلي يادم هست،ام سلمه گفت پس بعد از اينكه ان ها رفتند بيرون آمديم من عرض كردم يا رسول الله:چه كسي بر آنها خليفه مي باشد پيامبر فرمود:آنكس كه نعلين مرا پاره دوزي مي كند،بعد از مدتي از خدمت آن حضرت بيرون آمديم،ديديم جز علي(عليه‌السلام)كسي در آنجا نبود،عرض كردم يا رسول الله غير از علي(عليه‌السلام) كسي را نمي بينم پيامبر (صلي الله عليه‌ و آله و سلم) فرمود:خليفه همان(علي) است. عايشه گفت بله به خاطر مي آورم،ام سلمه گفت: پس اگر اين احاديث را مي داني،به كجا مي روي؟عايشه گفت:براي اصلاح بين مردم ميروم!!!

2- كشتار صحابه ومومنين پاك در بصره به دستور عايشه: به صورت كاملا خلاصه

 عايشه در جريان تصرف بصره خون هاي مومنين پاك مانند:عثمان بن حنيف از صحابه رسول اكرم وقتل بيش از 100 نفر ار حفاظ وخزانه دارهاي بصره كه 40 نفر فقط در مسجد كشته شدند.

علامه مسعودي در ص 7  جلد دوم  مروج الذهب مي گويد: غيرازآنچه مجروح نمودند،70 نفراز خزانه دارهاي بي سلاح حافظ بيت المال را كشتند و50 نفر از آن 70 نفر گردن زدند وكشتند واين جماعت اول كشتگان بودند كه در اسلام مظلومانه كشته شدند.

3- ممانعت نمودن عايشه از دفن نمودن امام حسن(عليه‌السلام) در جوار قبر پيامبر(صلي الله عليه‌ و آله و سلم).

عايشه نه تنها پيامبر را آزار مي داد وسوار بر شتر مي شد وعليه اميرالمومنين جنگ راه انداخت،بلكه سوار قاطر شد و راه برروي جنازه سبط اكبر پيامبر(صلي الله عليه‌ و آله و سلم) امام حسن مجتبي(عليه‌السلام) به سوي قبر پيامبر مسدود نمود.

علامه مسعودي صاحب مروج الذهب در ص136اثبات الوصيه ، ابن ابي الحديد در اول ص18 جلد چهارم نهج البلاغه نقلا از ابوالفرج ،ابن شحنه در روضه المناظر و احمد بن محمد حنفي در ترجمه تا ريخ اعثم كوفي  آورده اند كه: وقتي جنازه آن حضرت را حركت دادند،عايشه سوار برقاطر شد وبا جماعتي از بني اميه وغلامان آن ها سر راه بر جنازه بستند وگفتند: نمي گذاريم امام حسن(عليه‌السلام) را كنار قبر پيامبر دفن نماييد (پيامبر در خانه عايشه مدفون بود)بني هاشم خواستند شمشير بكشند وآنها را دفع نمايند،امام حسين(عليه‌السلام) براي پايان دادن به آشوب  به بني هاشم فرمود: برادرم وصيت نموده كه حاضر نيستيم خون مسلماني به زمين ريخته شود بنابراين جنازه امام حسن مجتبي(عليه‌السلام) را به بقيع بردند ودرآن جا دفن كردند.

حال برادر خوبم ببين داري از كي طرفداري مي كني كه حتي علماي خودتان  نتوانسته اند انكار كنند شما چطور مي خواهييد انكار كنيد مگر خد ادر قرآن نفرمود هر كس پيغمبر را اذيت كند پس لعنت من بر او باد  حال تصميم با شماست حجت در اين قضيه برشما تمام شده است حال اگر مي خواهي نظري در مورد اين مطالب بدهي  بايستي حتما متن مقاله اي كه نوشته ام كه حتي يك سند از تشيع نيست  در قسمت نظرات وارد كني وبه اين قضيه پاسخ بدهي واگر اين كا را نكني يعني قرآن وكتابهاي خودتان را محكوم كرده اي

 پيرامون آن آياتي كه قبلا عرض كردم سند هايش را مي نويسم وبراي شما مي آورم

خداوند به شما توفيق دهد

چرا امام صادق ابو حنيفه و مالك وشافعي و احمد حنبل رابه مذهب شيعه دعوت نكرده است

قبل ازپاسخ ، به چند مطلب اشاره مي شود : 1- به طور كلي هدايت امري دوجانبه است ؛ از يك طرف پيامبر ( ص ) و يا امام ( ع ) هدايت مي كند و ازجانب ديگر مخاطب هم مي پذيرد، و اگر مخاطب هدايت را نپذيرد، پيامبر ( ص ) و امام ( ع ) بر آنان سلطه خاصي ندارند .2- هدايت نيازمند زمينه هايي است ، مانند : ظرفيت و استعداد و توانايي پذيرش و گيرايي مطلب حق و نيز حق جويي و حق خواهي شخص مخاطب و ...اگر اين زمينه ها و شرايط موجود نباشد، نمي توان انتظار هدايت و پذيرش حق را داشت .  در مورد امامت و ولايت كه مردمان در آن زمان در محذورات عجيبي گرفتار بودند، از طرفي اگر مي پذيرفتند كه امام علي ( ع ) وصي نبي ( ص ) بوده است ، بايد تمامي تاريخ و گذشته خود را انكار نموده ومسير خلافت را مسيري انحرافي و توطئه اي سياسي به شمار آوردند و ازطرفي هم با احاد يث  و روايات فراوان جعلي در فضيلت و منقبت صحابه وخلفاء روبه رو بودند و نمي توانستند بپذ يرند، كه بسياري از صحابه بر راه باطل و خطا و انحراف بوده باشند . به طور كلي هضم مسئله براي آنان دشوار بود و پذيرش وصايت حضرت علي ( ع ) به معناي محروميت وخطرات جاني و مالي و ...براي آنان بود .;