مرجعیت دینی اهلبت در احادیث

مرجعیت دینی اهلبت در احادیث

متن حديث ثقلین و تکرار دوباره آن

تصحيح حديث ثقلین

  • >وجود حديث در صحاح
  • >وجود حديث در کتاب‏هايي که درباره صحاح سته نوشته شده است
  • >وجود حديث در کتبي که مؤلفان آن التزام به نقل احاديث صحيح داده‏اند
  • >تصريح به صحت حديث ثقلين

حديث ثقلين وصيت پيامبر

راویان حدیث ثقلین

فهم نکات حديث ثقلین

  • >دو شي‏ء گران‏ بها و سنگين
  • >جامعيت کتاب و عترت
  • >هدايت مطلق در کتاب و عترت
  • >مصاحبت ابدي
  • >لزوم تمسک به هر دو
  • >بقاي عترت تا روز قيامت
  • >اعلميت اهل بيت
  • >عصمت اهل بيت‏

احتجاج به حديث ثقلين

پاسخ به شبهات حدیث ثقلین

الفاظ حديث مدینه العلم و روایت اباصلت

راویان حدیث مدینه العلم

کسانه که حدیث مدینه العلم را ...

  • کساني که حديث را ارسال مسلم گرفته‏اند
  • کساني که تصريح به شهرت يا تواتر حديث نموده‏اند
  • و نيز از جمله کساني که به اين حديث استدلال و استشهاد کرده‏اند؛ عبارتند از:

تصحيح حديث مدینه العلم حاکم نيشابوري

  • >توثيق رجال سند
  • >تساهل در تصحيح
  • >تصحيح حديث به متابعات
  • >تصحيح حديث با شواهد معنوي
  • >تعدد طرق حديث
  • >کثرت طرق حديث
  • >مطابقت حديث با واقع

اعتراف صحابه به اعلميت امام علي 

  • >اعتراف عمر بن خطاب
  • >اعتراف عبدالله بن مسعود
  • >اعتراف ابن عباس
  • >اعتراف عايشه
  • >اعتراف خزيمة بن ثابت
  • >اعتراف عبدالله بن عياش بن ابي ربيعه
  • >اعتراف معاويه
  • >اعتراف عده‏اي از صحابه
  • >گواهي امام علي‏
  • >اقرار امام حسن‏

اعتراف تابعين به اعلميت امام علي

  • >سعيد بن مسيب
  • >عطاء
  • >مغيرة بن مقسم

دلالت حديث مدینه العلم

  • >اعلميت امام علي
  • >عصمت امام علي
  • >امام علي‏ واسطه براي رسيدن به علوم پيامبر
  • >امام علي‏ حافظ علوم رسول خدا
  • >وجوب رجوع به امام علي

شواهد متني حديث «مدينه علم»

  • >حديث «انا دار الحکمة و علي بابها»
  • >حديث «انا مدينة الحکمة و علي بابها»
  • >حديث «انا دار العلم و علي بابها»
  • >حديث «انا ميزان العلم و علي کفتاه»

شواهد مضموني حديث «مدينه علم» و پاسخ به معارضات

  • معارض 01 : «أنا مدينة العلم و ابوبکر اساسها و عمر حيطانها و عثمان سقفها و عليّ بابها»؛
  • معارض 02 : «خداوند هيچ چيزي را در سينه من نريخت جز آن‏که همان‏ها را در سينه ابوبکر ريختم».
  • معارض ۰۳ : «اگر بعد از من قرار بود کسي نبي باشد همانا عمر است»!

بررسی اشکالات بر حديث «مدينه علم»

الفاظ حدیث امان

راویان حدیث امان

مقصود از اهل بيت در حدیث امان

  •  >قرينه داخلي
  • >قراين خارجي

دلالت حديث امان

الفاظ حديث علی مع الحق و الحق مع العلی

راويان حديث علی مع الحق

تصریح و تصحیح حدیث علی مع الحق

احتجاج اميرالمؤمنين به حديث

بررسي لفظ «صديق» و «فاروق»

اهل کتاب، مبتکر لقب فاروق بر عمر

مبدأ نامگذاري ابوبکر به «صديق» و بررسی یک سند جعلی دیگر

امام علي صديق اکبر و فاروق اعظم

بررسي روايات جعلي پیرامون صدیق و فاروق

نقد يک حديث جعلی از امام محمد باقر

حديث ثقلين

حديث ثقلين

از جمله احاديثي که بر مرجعيت ديني اهل بيت و حجّيت سنت آنان دلالت دارد، حديث «ثقلين» است. حديثي که مورد اتفاق همه مذاهب اسلامي - اعم از شيعي و سني است و هر يک از آن‏ها به گونه‏اي به اين حديث تمسک مي‏کنند. اين حديث به طريق متواتر از عصر صحابه به بعد نقل شده و به لحاظ مضمون نيز از دلالت و معناي بالايي برخوردار است و حکايت از وصيّت پيامبرصلي الله عليه وآله و سفارش ايشان به امّتش تا روز قيامت دارد که با عمل به آن دستور و وصيّت، امّتش هرگز بي‏راهه نرفته و گمراه نخواهند شد.

متن حديث ثقلین و تکرار دوباره آن

تصحيح حديث ثقلین

  • >وجود حديث در صحاح
  • >وجود حديث در کتاب‏هايي که درباره صحاح سته نوشته شده است
  • >وجود حديث در کتبي که مؤلفان آن التزام به نقل احاديث صحيح داده‏اند
  • >تصريح به صحت حديث ثقلين

حديث ثقلين وصيت پيامبر

راویان حدیث ثقلین

فهم نکات حديث ثقلین

  • >دو شي‏ء گران‏ بها و سنگين
  • >جامعيت کتاب و عترت
  • >هدايت مطلق در کتاب و عترت
  • >مصاحبت ابدي
  • >لزوم تمسک به هر دو
  • >بقاي عترت تا روز قيامت
  • >اعلميت اهل بيت
  • >عصمت اهل بيت‏

احتجاج به حديث ثقلين

پاسخ به شبهات حدیث ثقلین

 

پاسخ به شبهات حدیث ثقلین

يکي از ادله مرجعيت ديني امام علي‏عليه السلام بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله و عصمت آن حضرت‏عليه السلام حديث معروف به «حدیث ثقلین» است. اين حديث که در منابع فريقين ذکر شده، مورد توجه خاص علماي شيعه و اهل سنت واقع شده و در مواردي به آن استشهاد شده است. لذا جا دارد که از حيث سند و دلالت آن را مورد بررسي قرار داده و به شبهات آن پاسخ دهيم.

 

‏حديث «مدينه علم»

‏حديث «مدينه علم»

يکي از ادله مرجعيت ديني امام علي‏عليه السلام بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله و عصمت آن حضرت‏عليه السلام حديث معروف به «مدينه علم» است. اين حديث که در منابع فريقين ذکر شده، مورد توجه خاص علماي شيعه و اهل سنت واقع شده و در مواردي به آن استشهاد شده است. لذا جا دارد که از حيث سند و دلالت آن را مورد بررسي قرار داده و به شبهات آن پاسخ دهيم.

الفاظ حديث مدینه العلم و روایت اباصلت

راویان حدیث مدینه العلم

کسانه که حدیث مدینه العلم را ...

  • کساني که حديث را ارسال مسلم گرفته‏اند
  • کساني که تصريح به شهرت يا تواتر حديث نموده‏اند
  • و نيز از جمله کساني که به اين حديث استدلال و استشهاد کرده‏اند؛ عبارتند از:

تصحيح حديث مدینه العلم حاکم نيشابوري

  • >توثيق رجال سند
  • >تساهل در تصحيح
  • >تصحيح حديث به متابعات
  • >تصحيح حديث با شواهد معنوي
  • >تعدد طرق حديث
  • >کثرت طرق حديث
  • >مطابقت حديث با واقع

اعتراف صحابه به اعلميت امام علي 

  • >اعتراف عمر بن خطاب
  • >اعتراف عبدالله بن مسعود
  • >اعتراف ابن عباس
  • >اعتراف عايشه
  • >اعتراف خزيمة بن ثابت
  • >اعتراف عبدالله بن عياش بن ابي ربيعه
  • >اعتراف معاويه
  • >اعتراف عده‏اي از صحابه
  • >گواهي امام علي‏
  • >اقرار امام حسن‏

اعتراف تابعين به اعلميت امام علي

  • >سعيد بن مسيب
  • >عطاء
  • >مغيرة بن مقسم

دلالت حديث مدینه العلم

  • >اعلميت امام علي
  • >عصمت امام علي
  • >امام علي‏ واسطه براي رسيدن به علوم پيامبر
  • >امام علي‏ حافظ علوم رسول خدا
  • >وجوب رجوع به امام علي

شواهد متني حديث «مدينه علم»

  • >حديث «انا دار الحکمة و علي بابها»
  • >حديث «انا مدينة الحکمة و علي بابها»
  • >حديث «انا دار العلم و علي بابها»
  • >حديث «انا ميزان العلم و علي کفتاه»

شواهد مضموني حديث «مدينه علم» و پاسخ به معارضات

  • معارض 01 : «أنا مدينة العلم و ابوبکر اساسها و عمر حيطانها و عثمان سقفها و عليّ بابها»؛
  • معارض 02 : «خداوند هيچ چيزي را در سينه من نريخت جز آن‏که همان‏ها را در سينه ابوبکر ريختم».
  • معارض ۰۳ : «اگر بعد از من قرار بود کسي نبي باشد همانا عمر است»!

بررسی اشکالات بر حديث «مدينه علم»

  

بررسی اشکالات بر حديث «مدينه علم»

نقد اشکالات بر حديث «مدينه علم»

ابن تيميه و ديگران در مورد حديث «مدينه علم» اشکالاتي دارند که يکي پس از ديگري آن‏ها را نقل کرده و مورد مناقشه قرار خواهيم داد:

 

حديث «امان»

حديث «امان»

از جمله احاديثي که دلالت بر امامت و مرجعيت ديني و عصمت اهل بيت‏عليهم السلام دارد، حديث معروف به «امان» است. حديثي که در آن پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله اهل بيت خود را منشأ امان امّت از اختلاف معرفي کرده است. به اين معنا که اگر امت اسلامي بر محور اهل بيت‏عليهم السلام بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله قرار گرفته و به آن‏ها اقتدا کنند، از اختلاف در امان بوده و به هدايت خواهند رسيد. در اين بحث به بررسي اين حديث شريف مي‏پردازيم.

الفاظ حدیث امان

راویان حدیث امان

مقصود از اهل بيت در حدیث امان

  •  >قرينه داخلي
  • >قراين خارجي

دلالت حديث امان

 

 

حديث «علي مع الحق و الحق مع علي»

حديث «علي مع الحق و الحق مع علي»

از جمله احاديثي که دلالت بر امامت و مرجعيّت ديني و عصمت امام علي‏عليه السلام دارد، حديث «علي مع الحقّ و الحقّ مع عليّ» است. و حديثي که شبيه آن با تعبير «عليّ مع القرآن و القرآن مع عليّ» از پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله در کتب فريقين وارد شده است. اين حديث شريف از آنجا که مورد توجّه محدّثين فريقين شيعه و سنّي؛ خصوصاً متکلمين اماميه واقع شده و به آن استدلال کرده‏اند، لذا آن را مورد بررسي قرار مي‏دهيم.

الفاظ حديث علی مع الحق و الحق مع العلی

راويان حديث علی مع الحق

تصریح و تصحیح حدیث علی مع الحق

احتجاج اميرالمؤمنين به حديث

 

حديث «فاروق اعظم و صديق اکبر»

حديث «فاروق اعظم و صديق اکبر»

يکي از بي‏انصافي‏ها و حق‏کشي‏هاي مورّخين اين است که لقب «صدّيق يا صدّيق اکبر» و نيز «فاروق يا فاروق اعظم» را که پيامبرصلي الله عليه وآله در زمان حياتش به امام علي‏عليه السلام داد، از او سلب کرده و به عمر و ابوبکر دادند، در حالي که هيچ دليل معتبري بر آن وجود ندارد که در عصر رسول خداصلي الله عليه وآله اين دو به اين لقب‏ها معروف بوده يا رسول خداصلي الله عليه وآله اين دو لقب را براي آن‏ها گذاشته باشد. اينک اين مسأله را مورد بررسي قرار مي‏دهيم.

بررسي لفظ «صديق» و «فاروق»

اهل کتاب، مبتکر لقب فاروق بر عمر

مبدأ نامگذاري ابوبکر به «صديق» و بررسی یک سند جعلی دیگر

امام علي صديق اکبر و فاروق اعظم

بررسي روايات جعلي پیرامون صدیق و فاروق

نقد يک حديث جعلی از امام محمد باقر

متن حديث ثقلین و تکرار دوباره آن

 متن حديث

حديث ثقلين با مضامين مختلف در صحيح‏ترين کتاب‏هاي حديثي اهل‏سنت وارد شده است. اينک به نقل برخي از آن‏ها مي‏پردازيم:

1 - مسلم به سند خود از زيد بن ارقم نقل مي‏کند: «قام رسول اللَّه‏صلي الله عليه وآله يوماً فينا خطيباً بماء يدعي خمّاً بين مکة والمدينة، فحمد اللَّه واثني عليه ووعظ وذکّر ثمّ قال: امّا بعد، ألا يا أيّها الناس! فانّما أنا بشر يوشک ان يأتي رسول ربّي فأجيب وأنا تارک فيکم ثقلين: أوّلهما کتاب اللَّه فاستمسکوا به. فحثّ علي کتاب اللَّه ورغّب فيه ثمّ قال: واهل بيتي، اذکرکم اللَّه في اهل بيتي، اذکرکم اللَّه في اهل بيتي، اذکرکم اللَّه في اهل بيتي...»؛ «... روزي رسول خداصلي الله عليه وآله کنار برکه آبي به نام خمّ، بين مکه و مدينه، ايستاد و براي جمعيّت خطبه‏اي ايراد فرمود، در آن خطبه بعد از حمد و ثناي الهي و موعظه و تذکّر فرمود: اي مردم! همانا من بشري هستم که نزديک است پيک الهي جان مرا گرفته و اجابت دعوت حقّ نمايم. من در ميان شما دو چيز گران‏بها مي‏گذارم: اوّل آن‏ها کتاب خدا که در آن هدايت و نور است، کتاب خدا را گرفته و به آن تمسّک کنيد. پيامبرصلي الله عليه وآله سفارش زيادي براي کتاب خدا فرمود و مردم را بر عمل به آن تشويق نمود. سپس فرمود: اهل بيتم، شما را سفارش مي‏کنم در حقّ اهل بيتم و اين جمله را سه‏بار تکرار نمود...».[1] .

2 - احمد بن حنبل به سند خود از زيد بن ثابت نقل مي‏کند که رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «انّي تارک فيکم خليفتين: کتاب اللَّه حبل ممدود ما بين السماء والأرض - أو مابين السماء إلي الأرض - وعترتي أهل بيتي، وانّهما لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض»؛ «همانا من در ميان شما دو جانشين قرار مي‏دهم: کتاب خدا، ريسمان کشيده شده ما بين آسمان و زمين و عترتم (اهل بيتم)، اين دو از يکديگر جدا نمي‏شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند...».[2] .

3 - ترمذي به سند خود از جابر بن عبداللَّه نقل مي‏کند: در حجة الوداع، روز عرفه رسول خداصلي الله عليه وآله را ديدم که بر شتري سوار بود و خطبه مي‏خواند. شنيدم که حضرت مي‏فرمود: «يا أيّها الناس! قد ترکت فيکم ما إن اخذتم به لن تضلّوا: کتاب اللَّه وعترتي أهل بيتي»؛ «اي مردم! در ميان شما چيزي مي‏گذارم که اگر به آن تمسک کنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و عترتم.»[3] .

4 - حاکم نيشابوري به سند خود از ابو الطفيل از زيد بن ارقم نقل مي‏کند: رسول خداصلي الله عليه وآله بين مکه و مدينه، کنار پنج درخت فرود آمد. مردم زير درختان را جاروب نمودند، پيامبرصلي الله عليه وآله ايستاده به ايراد خطبه پرداخت، بعد از حمد و ثناي الهي و تذکّر و وعظ و بيان خواسته الهي، فرمود: «ايّها الناس! إنّي تارک فيکم امرين لن تضلّوا ان اتبعتموهما وهما کتاب اللَّه واهل بيتي. ثمّ قال: أتعلمون إنّي اولي بالمؤمنين من أنفسهم؟ - ثلاث مرّات - قالوا: نعم. فقال رسول اللَّه‏صلي الله عليه وآله: من کنت مولاه فعليّ مولاه»؛ «اي مردم! همانا من در ميان شما دو چيز مي‏گذارم که اگر از آن دو پيروي کنيد هرگز گمراه نمي‏شويد: کتاب خدا و عترتم. سپس فرمود: آيا مي‏دانيد که من به مؤمنين از خود آنان سزاوارترم؟ اين جمله را تکرار کرد. همگي گفتند: آري. آن‏گاه رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: هر که من مولاي اويم اين علي مولاي اوست».[4] .

[1] صحيح مسلم، ج 7، ص 122.

[2] مسند احمد، ج 5، ص 181.

[3] صحيح ترمذي، ج 5، ص 621.

[4] مستدرک حاکم، ج 3، ص 110.

 

تکرار حديث

ابن حجر مي‏گويد: «حديث ثقلين طرق زيادي دارد که آن را بيش از بيست نفر از صحابه نقل کرده‏اند. در بعضي از آن طرق آمده است: پيامبرصلي الله عليه وآله در حجةالوداع، سرزمين عرفه به کتاب و عترت سفارش نمود. در برخي به غدير خم اشاره شده است. در دسته‏اي ديگر بعد از بازگشت از طائف آمده است. و هيچ گونه تناقي بين اين‏ها نيست؛ زيرا مانعي نيست که رسول خداصلي الله عليه وآله در مکان‏هاي متعددي به ثقلين سفارش کرده باشد.[1] .

حتي بنابر بعضي از نقل‏ها پيامبرصلي الله عليه وآله هنگام وفاتش نيز به ثقلين: کتاب خدا و عترتش سفارش نمود....[2] .

با استقرا و جست‏وجوي مختصري پي مي‏بريم که پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله حديث ثقلين را در پنج موضع ذکر کرده است:

1 - هنگام بازگشت از طائف در سال هشتم هجرت بعد از فتح مکه.[3] .

2 - روز عرفه، هنگامي که حضرت بر روي شتر قصواء خطبه مي‏خواند.[4] .

3 - در مسجد خيف در مني در حجة الوداع.[5] .

4 - روز غدير خم.[6] .

5 - در آخرين خطبه‏اي که پيامبرصلي الله عليه وآله در روز وفات خود ايراد فرمود.[7] .

[1] صواعق المحرقه، ص 89و90.

[2] همان، ص 124.

[3] المطالب العاليه، ابن حجر عسقلاني، ج 4، ص 56؛ صواعق المحرقه، ص 75؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 139؛ کنز العمال، ج 15، ص 144، طبع حيدر آباد.

[4] ينابيع الموده، ص 34.

[5] همان.

[6] همان؛ حلية الاولياء، ج 9، ص 64؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 122و123.

[7] همان؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 163؛ الحياء الميت در حاشيه الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 247.

 

تصحيح حديث ثقلین

 تصحيح حديث

حديث ثقلين را از طرق مختلف مي‏توان تصحيح نمود.

>وجود حديث در صحاح

>وجود حديث در کتاب‏هايي که درباره صحاح سته نوشته شده است

>وجود حديث در کتبي که مؤلفان آن التزام به نقل احاديث صحيح داده‏اند

>تصريح به صحت حديث ثقلين

 

وجود حديث در صحاح

الف) وجود حديث در «صحيح مسلم» که اهل سنت به صحّت تمام احاديث آن قائلند.[1] .

ب) وجود حديث در «صحيح ترمذي».

ج) وجود حديث در «صحيح ابن خزيمه».

د) وجود حديث در «صحيح ابي‏عوانه».

[1] تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 902؛ طبقات سبکي، ج 3، ص 276.

 

وجود حديث در کتاب‏هايي که درباره صحاح سته نوشته شده است

الف) حاکم، «المستدرک علي الصحيحين».

ب) حميدي، «الجمع بين الصحيحين».

ج) رزين عبدري، «تجريد الصحاح».

وجود حديث در کتبي که مؤلفان آن التزام به نقل احاديث صحيح داده‏اند

الف) علاّمه سراج‏الدين فرغاني، «نصاب الأخبار».

ب) حافظ ضياء الدين مقدسي، «المختارة»؛ سيوطي از حافظ عراقي نقل مي‏کند:

مقدسي کتابي را به نام «المختارة» تأليف کرد و در آن التزام داد که تنها احاديث صحيح السند را نقل کند.[1] .

[1] التقييد و الايضاح، ص 24؛ تدريب الراوي، ج 1، ص 144.

 

تصريح به صحت حديث ثقلين

تعداد زيادي از علماي اهل سنت به صحّت حديث ثقلين تصريح نموده‏اند.

اينک به اسامي برخي از آنان اشاره مي‏کنيم:

الف) ناصرالدين الباني.[1] .

ب) ابن حجر عسقلاني.[2] .

ج) ابن حجر مکي.[3] .

د) بوصيري.[4] .

ه) يعقوب بن سفيان فسوي.[5] .

و) شيخ سليمان قندوزي.[6] .

ز)احمد بن حنبل.[7] .

ح) محمود شکري آلوسي.[8] .

ط) ابن جرير طبري.[9] .

ي) محاملي.[10] .

ک) حسن بن علي سقاف شافعي.[11] .

ل) حافظ حاکم نيشابوري.[12] .

م) ابن کثير.[13] .

ن) ابن هشام.[14] .

س) جمال الدين قاسمي.[15] .

ع) هيثمي.[16] .

ف) أزهري.[17] .

ض) سمهودي شافعي.[18] .

ق) علامه مناوي.[19] .

ر) علاّمه محقق شيخ احمد بنّا.[20] .

ش) استاد علاّمه توفيق أبوعلم.[21] .

[1] صحيح سنن الترمذي، ج 3، ص 543، ح 3788؛ صحيح الجامع الصغير، ج 1، ص 842، ح 2457.

[2] المطالب العاليه، ج 4، ص 65، ح 3972.

[3] الصواعق المحرقه، ج 2، ص 428 و 439.

[4] اتحاف الخيرة المهرة، ج 9، ص 279.

[5] المعرفة و التاريخ، ج 1، ص 536.

[6] ينابيع الموده، ص 259.

[7] سير اعلام النبلاء، ترجمه احمد بن حنبل.

[8] مختصر التحفه، ص 52.

[9] به نقل کنز العمال، ج 1، ص 379، ح 1165.

[10] به نقل سيوطي در مسند علي‏عليه السلام، ص 192، ح 6050.

[11] صحيح صفة صلاة النبي‏صلي الله عليه وآله، ص 29.

[12] المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 118، ح 4576.

[13] تفسير ابن کثير، ج 4، ص 122؛ البداية و النهاية، ج 5، ص 228.

[14] السيرة النبوية، ج 4، ص 416.

[15] محاسن التأويل، ج 14، ص 307.

[16] مجمع الزوائد، ج 1، ص 170 و ج 9، ص 256.

[17] تهذيب اللغة، ج 2، ص 246.

[18] جواهر العقدين، ص 236.

[19] فيض القدير.

[20] الفتح الرباني بترتيب مسند أحمد بن حنبل الشيباني، ج 1، ص 186.

[21] أهل‏ البيت‏عليهم السلام، ص 80-77.

حديث ثقلين وصيت پيامبر

حديث ثقلين وصيت پيامبر

قبلاً گفتيم که پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله در حقّ کتاب و عترتش، در مکان‏ها و زمان‏هاي مختلف و حتّي در آخر عمرش سفارش نمود و اين خود قرينه و شاهدي بر مفاد حديث وصيّت پيامبرصلي الله عليه وآله بر امّتش تا روز قيامت بوده است. شاهد مطلب اين‏که مطابق نقل برخي از اهل‏سنت، حديث ثقلين با لفظ وصيّت نقل شده است.

ابن منظور افريقي مي‏گويد: «وفي حديث النبيّ‏صلي الله عليه وآله: اوصيکم بکتاب اللَّه وعترتي»؛ «در حديث پيامبر است که فرمود: شما را به کتاب خدا و عترتم وصيّت مي‏کنم».[1] .

ابن حجر مکّي مي‏گويد: «وقد جاءت الوصية الصريحة بهم في عدة احاديث منها حديث: (انّي تارک فيکم)»؛ «در تعداد زيادي از احاديث، وصيّت صريح به اهل بيت شده است که از جمله آن‏ها، حديث: «انّي تارک فيکم...» است...».[2] .

[1] لسان العرب، ماده ثقل.

[2] صواعق المحرقه، ص 90.

راویان حدیث ثقلین

 راويان حديث ثقلين از صحابه

حديث ثقلين را 43 نفر از صحابه نقل کرده است که عبارتند از:

1 - أميرالمؤمنين علي بن ابي طالب‏عليه السلام؛

2 - امام حسن مجتبي‏عليه السلام؛

3 - سلمان فارسي؛

4 - أبوذر غفاري؛

5 - عبداللَّه بن عباس؛

6 - أبوسعيد خدري؛

7 - جابر بن عبداللَّه انصاري؛

8 - أبو الهيثم بن تيّهان؛

9 - حذيفة بن يمان؛

10 - حذيفة بن أسيد غفاري؛

11 - حذيفة بن ثابت؛

12 - زيد بن ثابت؛

13 - زيد بن أرقم؛

14 - أبوهريرة دوسي؛

15 - عبداللَّه بن حنطب؛

16 - جبير بن مطعم؛

17 - براء بن عازب؛

18 - أنس بن مالک؛

19 - طلحة بن عبداللَّه تيمي؛

20 - عبدالرحمن بن عوف؛

21 - سعد بن ابي وقّاص؛

22 - عمرو بن عاص؛

23 - سهل بن سعد انصاري؛

24 - عدي بن حاتم؛

25 - أبو أيّوب انصاري؛

26 - أبو شريح خزايي؛

27 - عقبة بن عامر؛

28 - أبوقدامه انصاري؛

29 - أبوليلي انصاري؛

30 - ضميره اسلمي؛

31 - عامر بن ليلي بن حمزه؛

32 - فاطمه زهراعليها السلام؛

33 - أمّ‏سلمه همسر پيامبرصلي الله عليه وآله؛

34 - أمّ‏هاني دختر أمير المؤمنين‏عليه السلام؛

35 - مقداد بن اسود؛

36 - عمار بن ياسر؛

37 - عمر بن خطّاب؛

38 - عبداللَّه بن عمر؛

39 - خزيمة بن ثابت؛

40 - ابورافع مولي رسول اللَّه؛

41 - زيد بن اسلم؛

42 - جرير بن عبداللَّه؛

43 - حبشي بن جناده.

 

راويان حديث ثقلين از تابعين

حديث ثقلين را نوزده نفر از تابعين نقل نموده‏اند که عبارتند از:

1 - عامر بن واثله؛

2 - عطيّة بن سعد عوفي؛

ادامه نوشته

فهم نکات حديث ثقلین

فهم نکات حديث

 >دو شي‏ء گران‏ بها و سنگين

>جامعيت کتاب و عترت

>هدايت مطلق در کتاب و عترت

>مصاحبت ابدي

>لزوم تمسک به هر دو

>بقاي عترت تا روز قيامت

>اعلميت اهل بيت

>عصمت اهل بيت‏

 

دو شي‏ء گران‏ بها و سنگين

کلمه «ثقلين» تثنيه است از ماده ثَقَل، به معناي متاع و توشه سفر و هر چيز نفيسي که احتياج به محافظت داشته باشد[1]  يا از ماده ثِقل به معناي سنگيني است.

ثعلب مي‏گويد: کتاب و عترت را ثقلين ناميدند؛ زيرا عمل به آن دو سنگين است و آن‏ها را به دليل بزرگ جلوه دادن قدر و منزلتشان ثقلين ناميدند.[2] .

ابن حجر مکّي مي‏گويد: «سمّي رسول اللَّه‏صلي الله عليه وآله القرآن وعترته - الأهل والنسل والرهط الأدنون - ثقلين؛ لأنّ الثقل کل شي‏ء نفيس خطير مصون، وهذان کذلک؛ اذ کل منهما معدن للعلوم اللدنية والأسرار والحکم الإلهية، ولذلک حثّ النبيّ‏صلي الله عليه وآله علي الاقتداء بهم والتعلّم منهم»؛ «رسول خداصلي الله عليه وآله قرآن و عترت را ثقلين ناميد. «ثقل» به هر چيز نفيسي گفته مي‏شود و کتاب و عترت از اين قبيل است؛ زيرا هر کدام از آن دو معدن علوم لدنّي و اسرار و حکمت‏هاي الهي‏اند، از همين رو، پيامبرصلي الله عليه وآله مردم را به پيروي از آن دو تأکيد و سفارش نموده است.»[3] .

به بياني ديگر: ثقل، عياري است که براي تثبيت ترازو وضع مي‏شود و آن دو به اين دليل به عيار تشبيه شده که کتاب و عترت مايه استقرار حيات و زندگاني مردمند؛ يعني با از بين رفتن آن دو استقرار و طمأنينه از حيات مردم برچيده خواهد شد. در روايات آمده است: «اگر حجت روي زمين نباشد، زمين مضطرب خواهد شد».

 [1] قاموس المحيط، ماده ثقل.

[2] لسان العرب، ماده ثقل.

[3] الصواعق المحرقه، ص 90.

 

جامعيت کتاب و عترت

تعبير به «ما إن تمسّکتم بهما» که به صورت مطلق آمده و به مورد خاصي تقييد نخورده، دلالت بر جامعيت و کمال علي الاطلاق کتاب و عترت دارد.

هدايت مطلق در کتاب و عترت

تعبير به «لن تضلّوا أبداً» که اطلاق «لن تضلوا» با «ابداً» تأکيد شده و دلالت بر نفي ضلالت به طور مطلق دارد؛ يعني هيچ نوع ضلالت بر شما عارض نخواهد شد. و در مقابل ضلالت، هدايت است که با اقتدا به آن‏ها به انواع هدايت نايل خواهيد شد؛ چه هدايت به نحو ارائه راه و چه هدايت به نحو رساندن به مقصد با دستگيري.

 

مصاحبت ابدي

تعبير به «حتّي يردا عليّ الحوض» دلالت بر مصاحبت و معيّت ابدي بين قرآن و عترت دارد و اين شامل تمام نشئه‏ها و عالم‏ها؛ اعمّ از عالم دنيا، برزخ و قيامت مي‏شود.

 

لزوم تمسک به هر دو

تعبير به «ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبداً» و جمله «فانظروا کيف تخلّفوني فيهما» که در برخي از روايات آمده، دلالت بر لزوم تمسک به کتاب و عترت هر دو دارد، نه اين‏که يکي را تمسک کرده و ديگري را رها سازيم. آنچه مانع از ضلالت است هر دو است نه يکي، قرآن به تنهايي هدايت‏گر نيست، احتياج به مفسّر و مبيّن دارد که همان عترت است.

علامه مناوي مي‏گويد: «وفي هذا تلويح بل تصريح بأنّهما کتوأمين خلّفهما ووصّي امّته بحسن معاملتهما وايثار حقّهما علي أنفسهم والإستمساک بهما في الدين...»؛ «در اين حديث - ثقلين - اشاره بلکه تصريح به اين است که کتاب خدا و عترت همانند دوقلويي‏اند که رسول خداصلي الله عليه وآله به عنوان هدايتگران بعد از خود معرفي کرده است و امّت خود را وصيت نموده که با آن دو به خوبي معاشرت کنند، آنان را بر خود مقدم بدارند و در دين به آن دو تمسک کنند».[1] .

شيخ محمّد امين مي‏گويد: «فنظرنا فاذا هو مصرّح بالتمسک بهم، وبأنّ تباعهم کتباع القرآن علي الحق الواضح»؛ «با تأمل در حديث به اين نتيجه رسيديم که پيامبرصلي الله عليه وآله سفارش اکيد به تمسک به اهل بيت نموده و اين‏که متابعت از آنان، همانند متابعت و پيروي از قرآن به حقّ واضح است».[2] .

ابن الملک مي‏گويد: «التمسک بالکتاب العمل بما فيه وهو الإئتمار بأوامر اللَّه والإنتهاء بنواهيه. ومعني التمسک بالعترة محبّتهم والإهتداء بهداهم وسيرتهم...»؛ «تمسک به کتاب به معناي عمل به دستورات قرآن است؛ به اين معنا که به اوامر آن عمل کرده و از چيزهايي که نهي کرده چشم پوشي کنيم. و تمسک به عترت؛ يعني آنان را دوست بداريم و به هدايت‏هايشان توجه کنيم تا هدايت يابيم».[3] .

همين مضمون نيز از حسن بن علي سقاف شافعي رسيده است.[4] .

[1] فيض القدير، ج 2، ص 174.

[2] دراسات اللبيب، ص 232.

[3] المرقاة في شرح المشکاة، ج 5، ص 600.

[4] صحيح شرح العقيدة الطحاويه، ص 654.

 

بقاي عترت تا روز قيامت

تعبير به «لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض» دلالت بر بقاي عترت طاهره تا روز قيامت دارد؛ زيرا در صورتي که زمان از عترت خالي باشد، لازم مي‏آيد بين کتاب و عترت افتراق و جدايي حاصل شود و اين معنا با صريح حديث در عدم افتراق و جدايي بين آن دو منافات دارد.

ابن حجر مي‏گويد: «وفي احاديث الحث علي التمسک بأهل البيت‏عليهم السلام اشارة إلي عدم انقطاع متأهل منهم للتمسک به إلي يوم القيمة، کما إنّ الکتاب العزيز کذلک؛ ولهذا کانوا اماناً لأهل الأرض...»؛ «در اين حديث اشاره به جدا نشدن کساني از اهل بيت‏عليهم السلام با قرآن است که اهليّت براي تمسّک به او تا روز قيامت داشته باشند؛ همان‏گونه که کتاب عزيز اين چنين است. در روايات آمده است که اهل بيت امان براي اهل زمينند...».[1]  همين معنا از سمهودي شافعي نيز رسيده است.[2] . 

[1] الصواعق المحرقه، ص 149.

[2] جواهر العقدين، ص 244.

 

اعلميت اهل بيت

در برخي از روايات جمله «لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم» آمده است که دلالت بر اعلميّت اهل بيت‏عليهم السلام بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله دارد؛ خصوصاً اين‏که رسول خداصلي الله عليه وآله آنان را به کتاب خدا مقرون ساخته و در حقيقت آنان را عِدل کتاب خدا و مفسّر آن معرفي کرده است.

ابن حجر مي‏گويد: «کلّ منهما معدن العلوم اللدنية والحکم العلية والأحکام الشرعية»؛ «... هر کدام از کتاب و عترت معدن علوم لدنّي و حکمت‏هاي بزرگ و عالي و احکام شرعي‏اند».[1] .

تفتازاني بعد از نقل حديث ثقلين مي‏گويد: «ألا تري انّه‏عليه السلام قرنهم بکتاب اللَّه تعالي في کون التمسّک بهما منقذاً عن الضلالة، ولامعني للتمسک بالکتاب الّا الأخذ بما فيه من العلم والهداية، فکذا في العترة»؛ «آيا نمي‏بيني که چگونه پيامبرصلي الله عليه وآله اهل بيت خود را به کتاب خود مقرون ساخته است؟ اين نيست مگر به جهت تمسک به کتاب و عترت که انسان را از ضلالت و گمراهي نجات خواهد داد. و معناي تمسک به کتاب و عترت آن است که به علم و هدايتي که نزد آن دو است اخذ کرده و عمل نماييم».[2] .

[1] صواعق المحرقه، ص 149.

[2] شرح مقاصد، ج 2، ص 222.

 

عصمت اهل بيت‏

از جمله اموري که به وضوح از حديث شريف استفاده مي‏شود، عصمت و حجيت اقوال و افعال اهل بيت‏عليهم السلام، و به تعبير ديگر، حجيت سنّتِ اهل بيت‏عليهم السلام است، که اين مطلب را از چند موضع حديث مي‏توان اثبات کرد:

الف) اقتران اهل بيت به کتاب خدا؛ آن کتابي که به نصّ قرآن هرگز در او باطل راه نخواهد داشت. پرواضح است که صدور هر مخالفتي با قرآن - چه از روي عمد يا سهو يا غفلت - افتراق و جدايي از قرآن به حساب مي‏آيد، اگر چه عنوان معصيت بر آن صادق نباشد، همانند مخالفت‏هايي که با سهو يا غفلت و نسيان همراه باشد.

استاد توفيق ابوعلم، نويسنده مصري مي‏گويد: «انّ النبيّ‏صلي الله عليه وآله قرنهم بکتاب اللَّه العزيز الّذي (لايأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه) فلا يفترق احدهما عن الآخر، ومن الطبيعي انّ صدور ايّة مخالفة لأحکام الدين تعدّ افتراقاً عن الکتاب العزيز. وقد صرّح النبيّ‏صلي الله عليه وآله بعدم افتراقهما حتي يردا عليّ الحوض، فدلالته علي العصمة ظاهرة جليّة. وقد کرّر النبيّ‏صلي الله عليه وآله هذا الحديث في مواقف کثيرة؛ لأنّه يهدف إلي صيانة الأمة والمحافظة علي استقامتها و عدم انحرافها في المجالات العقائدية وغيرها...»؛ «پيامبرصلي الله عليه وآله اهل بيت خود را به کتاب عزيز خداوند مقرون ساخته است، کتابي که هرگز در او باطل نفوذ نخواهد کرد و هرگز از يکديگر جدا نخواهند شد. واضح است که صدور هر نوع مخالفت با احکام دين افتراق و جدايي از قرآن محسوب مي‏گردد، در حالي که پيامبرصلي الله عليه وآله خبر از عدم جدايي اين دو داده است. از همين رو، حديث دلالتي ظاهر و آشکار بر عصمت اهل بيت دارد. و پيامبرصلي الله عليه وآله که اين حديث را در مواقف بسياري ذکر کرده در پي اين هدف است که امّت خود را صيانت کرده و آنان را سفارش به استقامت بر تمسک به اين دو نموده، تا در امور مختلف - اعم از اعتقادات و فروع - به ضلالت و گمراهي گرفتار نشوند...».[1] .

ب) در روايت مسلم بن حجاج و ديگران آمده است که پيامبر قبل از سفارش به کتاب و عترت فرمود: «إنّما أنا بشر يوشک أن يأتي رسول ربّي فأجيب». اين مقدمه دلالت دارد بر اين‏که رسول خداصلي الله عليه وآله در صدد است تا براي بعد از خود مرجعي ديني معيّن کند، که عهده‏دار وظايف او تا روز قيامت گردد. مي‏دانيم که جانشين پيامبرصلي الله عليه وآله در ادايِ وظايف، همانند خود حضرت بايد از عصمت برخوردار باشد.

ج) پيامبرصلي الله عليه وآله طبق حديث مسلم، قرآن را اين‏گونه توصيف مي‏کند: در آن هدايت و نور است و آن به مثابه ريسماني است که هر کس به آن چنگ زند بر هدايت واقعي است و هر کس که آن را رها سازد بر ضلالت است. همين حکم براي عترتي است که مقرون به کتاب خدا و عِدل آن شده است.

د) طبق روايت احمد بن حنبل، حضرت فرمود: «لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض» تعبير به «لن» تصريح به جدا نشدن قرآن و عترت از يکديگر تا روز قيامت دارد. و عدم افتراق کنايه از مخالفت نکردن - ولو سهوي - عترت با هيچ يک از تعليمات قرآن است و اين معنا تنها با عصمت اهل بيت‏عليهم السلام تناسب دارد. و اگر قرار باشد اهل بيت خطاکار باشند، قطعاً از قرآن جدا شده‏اند؛ زيرا در قرآن هيچ‏گونه خطا و سهوي وجود ندارد.

ه) در برخي از روايات ثقلين، درباره قرآن مي‏خوانيم: «حبل ممدود من السماء الي الارض»؛ «قرآن ريسماني کشيده شده از آسمان به سوي زمين است.» آسمان محلّ نزول رحمت است. از همين رو امر شده که دست‏ها را هنگام دعا به سوي آسمان بالا بريم. قرآن مانند ريسمان و حلقه وصلي بين خدا و بندگان است، هرکس به آن تمسک کند به طور حتم از سرچشمه زلال معارف الهي بهره‏مند شده است. عترت پيامبرصلي الله عليه وآله نيز اين طور است. هر کس به آنان اقتدا کرده و از آنان اطاعت کند به منبع فيض و کمال مطلق رسيده و به سعادت دنيا و آخرت واصل شده است و اين مستلزم عصمت اهل بيت، همانند قرآن است.

و) در روايت ترمذي از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل شده: «فانظروا بم تخلّفو ني فيهما»؛ «نظر و تأمل کنيد که چگونه حقّ مرا در مورد اين دو جانشين مراعات خواهيد کرد.» اين تعبير به تنهايي دلالت بر لزومِ اطاعت آن دو به طور مطلق دارد و لذا با عصمت سازگار است.

ز) در غالب روايات آمده است: «ما إن أخذتم بهما لن تضلّوا» که با «لن» به کار رفته است؛ يعني با تمسک به کتاب و عترت - که هرگز از يکديگر جدا پذير نيستند - هرگز گمراه نخواهيد شد و اين، تنها با عصمت سازگاري دارد؛ زيرا مخالفت با واقع نيز نوعي ضلالت و گمراهي است و هر که معصوم نباشد اين احتمال در حقّ او صادق است. در نتيجه لازم مي‏آيد که تبعيّت کننده از اهل بيت‏عليهم السلام ايمن از ضلالت به طور مطلق نباشد، در حالي که اين معنا مخالف با ظاهر بلکه نصّ و صريح حديث ثقلين است.

مقصود از تمسک و اخذ به کتاب و عترت، مجرّد دوست داشتن آن دو و احسان و اکرام و احترام به آن‏ها و اداي حقوق واجب و مستحب آن دو نيست؛ همان‏گونه که از کلام برخي از اشخاص - که عادتشان وارونه جلوه دادن حقايق است، همانند ابن حجر مکي - استفاده مي‏شود؛ زيرا به طور حتم اين معنا خلاف ظاهر بلکه نصّ روايات است.

ح) در برخي از روايات ثقلين مي‏خوانيم که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «فلا تقدّموهما فتهلکوا»؛ «بر اين دو پيشي نگيريد که هلاک خواهيد شد.» اين تعبير نيز به نوبه خود دلالت بر عصمت کتاب و عترت دارد.

[1] اهل‏البيت - فاطمة الزهراء، ص 75.

احتجاج به حديث ثقلين

احتجاج به حديث ثقلين

حافظ حمويني در «فرائد السمطين» به سندش از سليم بن قيس نقل کرده که گفت: علي‏عليه السلام را در مسجد رسول خداصلي الله عليه وآله در زمان خلافت عثمان مشاهده کردم، در حالي که جماعتي با هم سخن مي‏گفتند... آن‏گاه به مفاخره بين مهاجرين و انصار اشاره مي‏کند، در حالي که حضرت علي‏عليه السلام ساکت بود و او و اهل بيتش هيچ گونه حرفي نمي‏زدند. مردم رو به حضرت کرده و عرض کردند: اي ابوالحسن! چرا سخن نمي‏گوييد؟ حضرت فرمود: هر کدام از اين دو قبيله فضيلت خود را ذکر کرد و به حق هم گفت. آن‏گاه آنان را به فضل الهي که همان رسول خدا بود تقرير نمود... تا اين‏که بعد از ذکر جمله‏اي از فضايل فراوانش که همگي به آن‏ها اقرار مي‏کردند، فرمود: «انشدکم اللَّه! اتعلمون انّ رسول اللَّه‏صلي الله عليه وآله قام خطيباً لم يخطب بعد ذلک فقال: يا ايها الناس اني تارک فيکم الثقلين: کتاب اللَّه و عترتي اهل بيتي فتمسکوا بهما لن تضلّوا، فانّ اللطيف الخبير اخبرني و عهد اليّ انّهما لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض. فقام عمر بن الخطاب شبه المغضب فقال: يا رسول اللَّه! اکلّ اهل بيتک! قال: لا، و لکن اوصيائي منهم، اوّلهم اخي و وزيري و وارثي و خليفتي في امّتي و وليّ کل مؤمن بعدي هو اولهم، ثم ابني الحسن، ثم ابني الحسين، ثم تسعة من ولد الحسين، واحد بعد واحد حتي يردا عليّ الحوض. هم شهداء اللَّه في ارضه و حجّته علي خلقه، و خزّان علمه و معادن حکمته. من اطاعهم اطاع اللَّه و من عصاهم عصي اللَّه. فقالوا کلّهم: نشهد انّ رسول اللَّه‏صلي الله عليه وآله قال ذلک»؛[1]  «شما را به خداوند سوگند مي‏دهم آيا به ياد داريد که رسول خداصلي الله عليه وآله ايستاده خطبه‏اي خواند که بعد از آن چنين خطبه‏اي نخواند، و فرمود: اي مردم! همانا من در ميان شما دو چيز گرانبها قرار مي‏دهم: کتاب خدا و عترتم اهل بيتم، پس به آن دو تمسک کنيد که هرگز گمراه نخواهيد شد؛ زيرا [خداوند] لطيف خبير مرا خبر داده و به من عهد کرده که هرگز اين دو از يکديگر جدا نمي‏شوند تا بر من در کنار حوض وارد شوند. عمر بن خطّاب در حالي که شبيه شخص غضبناک شده بود، گفت: اي رسول خدا! آيا تمام اهل بيت تو مراد است؟ حضرت فرمود: خير، ولي اوصيايم، که اول آن‏ها برادرم و وزيرم و وارثم و خليفه من در ميان امتم و سرپرست هر مؤمني بعد از من است. او اول آنان است. سپس فرزندم حسن سپس فرزندم حسين، سپس نه نفر از اولاد حسين، يکي پس از ديگري تا بر من در کنار حوض وارد شوند. آنان گواهان خدا در روي زمين و حجت‏هاي خدا بر خلق و خزينه‏داران علم و معدن‏هاي حکمت خدايند. هر کس آنان را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و هر کس آنان را نافرماني کند خدا را نافرماني کرده است.

تمام کساني که در آن مجلس حاضر بودند، گفتند: ما گواهي مي‏دهيم که رسول خداعليه السلام چنين فرمود.»

[1] فرائد السمطين، ج 1، ص 312.

وجود عطيه در سند روایت ثقلین

وجود عطيه در سند

دکتر سالوس در ادامه اشکالات خود بر احاديث ثقلين، بعد از ذکر رواياتي از مسند احمد و ترمذي مي‏گويد: «تمام اين روايات را عطيه از ابوسعيد خدري نقل مي‏کند و او عطية بن سعد بن جناده عوفي است که امام احمد بن حنبل تضعيف‏اش نموده است».[1] .

جواب

1 - عطيه از تابعين است و عامه از وي حديث روايت کرده‏اند؛ از جمله اين‏که با سند صحيح از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل کرده‏اند که فرمود: «بهترين قرن‏ها قرن من است، سپس قرني که بعد از آن مي‏آيد».[2] .

2 - بخاري اگرچه در «الجامع الصحيح» از عطيه روايت نقل نکرده، ولي در کتاب ديگرش به نام «الأدب المفرد» از او حديث نقل کرده است.

3 - ترمذي، أبوداوود، ابن ماجه و احمد از جمله کساني‏اند که از عطيه روايت نقل کرده‏اند.[3] .

4 - از عبارات اهل سنت استفاده مي‏شود که سبب عمده در تضعيف عطيه، تشيّع او بوده است.

ابن حجر عسقلاني مي‏گويد: «جوزجاني او را تضعيف نکرده و تنها او را مايل به تشيّع معرفي کرده و او را از شيعيان کوفه شمرده است... ساجي مي‏گويد: او حجت نيست. ولي براي مدّعاي خود دليلي ذکر نکرده، جز آن‏که مي‏گويد: او علي‏عليه السلام را بر همه مقدم مي‏داشت».

همو از ابن سعد نقل مي‏کند: «کتب الحجاج إلي محمّد بن القاسم ان يعرضه علي سبّ عليّ، فان لم يفعل فاضربه اربعمائة سوط واحلق لحيته. فاستدعاه فابي ان يسبّ فامضي حکم الحجاج فيه...»؛ «حجاج بن يوسف در نامه‏اي به محمّد بن قاسم دستور داد که سبّ علي را به عطيه عرضه کند. اگر انجام نداد او را چهارصد تازيانه زده و محاسنش را بتراشد. محمّد بن قاسم، عطيه را خواست و دستور حجّاج را به وي ابلاغ نمود، ولي او قبول نکرد محمّد بن قاسم نيز حکم حجاج را بر وي جاري نمود...».[4] .

ابن‏حجر نيز در مقدمه «فتح الباري» (فصل نهم) بحثي را آورده در اسباب طعن و جرح راويان حديث و در آنجا اسامي جماعتي را ذکر مي‏کند که به تشيّع نسبت داده شده‏اند و در عين حال از آن‏ها دفاع کرده است؛ همانند: اسماعيل بن ابان، عبدالرزاق بن همام صنعاني، عدي بن ثابت انصاري، ابونعيم فضل بن دکين و محمّد بن فضيل بن غزوان و...».[5] .

ذهبي در ترجمه ابان بن تغلب مي‏گويد: «او شيعه و مردي راست‏گو است...».[6] .

[1] اثر الامامة في الفقه الجعفري و اصوله، دکتر سالوس.

[2] جامع الاصول، ج 9، ص 404.

[3] مقدمه صحيح ترمذي، احمد شاکر؛ المرقاة في شرح المشکاة، ج 1، ص 22؛ تذکرة الحفاظ، ج 2، ص 10189.

[4] تهذيب التهذيب، ترجمه عطيه.

[5] مقدمه فتح الباري، ص 460.

[6] ميزان الاعتدال، ترجمه ابان بن تغلب.

عدم تخريج بخاري به کتاب الله و عترتی

عدم تخريج بخاري

يکي از اشکالات دکتر سالوس بر حديث ثقلين اين است که بخاري در صحيح خود اين حديث را با تعبير کتاب اللَّه و عترتي نقل نکرده است، بلکه بابي را ذکر کرده با عنوان: «الاعتصام بالکتاب و السنة» و در ذيل آن، حديث تمسک به کتاب و سنّت را ذکر نموده است. پس اين دليل بر ضعف حديث کتاب اللَّه و عترتي است.[1] .

جواب

1 - در اعتصام و تمسک به کتاب و سنت، بين مسلمانان شکي نيست و کسي در آن مخالفت ندارد.

2 - نقل نکردن بخاري دليل بر ضعف روايت نيست، در صورتي که طريق صحيح براي حديث وجود داشته باشد؛ زيرا بسياري از علماي اهل سنت مي‏گويند: اين طور نيست که هر حديثي که در صحيحين نيامده، مردود و باطل باشد.

نووي مي‏گويد: «انّهما لم يلتزما استيعاب الصحيح بل صحّ عنهما تصريحهما بأنّهما لم يستوعبا وانّما قصدا جمع جمل من الصحيح کما يقصد المصنف في الفقه جمع جملة من مسألة»؛ «بخاري و مسلم التزام نداده‏اند که تمام احاديث صحيح السند را نقل کنند و خود نيز به اين مطلب تصريح کرده‏اند، بلکه قصد آنان اين بوده که مقداري از احاديث صحيح السند را جمع آوري کنند؛ همان‏گونه که مصنف در فقه تمام مسائل فقه را ذکر نمي‏کند».[2] .

ابن قيّم جوزيه در مورد حديث ابي الصهباء که تنها مسلم نقل کرده، مي‏گويد: «انفراد مسلم در نقل، به صحت حديث ضرري نمي‏رساند. آيا کسي مي‏تواند ادعا کند که منفردات مسلم صحيح نيست؟ آيا هرگز بخاري ادعا کرده است هر حديثي را که در کتاب خود ذکر نکرده‏ام، باطل و ضعيف بوده و حجّت نيست؟ چه بسيار احاديثي که بخاري در غير صحيح خود به آن احتجاج کرده، در حالي که در صحيح نياورده است و چه بسيار احاديثي که بخاري آن‏ها را تصحيح کرده ولي در صحيح نياورده است».[3] .

ابن الصلاح مي‏گويد: «لم يستوعبا الصحيح في صحيحيهما ولا التزما ذلک، فقد روينا ذلک عن البخاري انّه قال: ما ادخلت في کتابي الجامع الّا ما صحّ و ترکت من الصحاح لحال الطول. وروينا عن مسلم انّه قال: ليس کل شي‏ء عندي صحيح وضعته هنا، انّما وضعت هاهنا ما اجمعوا عليه. وقال البخاري: احفظ مائة الف صحيح ومائتي الف حديث غير صحيح، وجملة ما في کتابه سبعة آلاف ومائتان وخمسة وسبعون حديثاً بالأحاديث المتکررة. وقيل: انّها باسقاط المکررة أربعة آلاف حديث»؛ «بخاري و مسلم تمام احاديث صحيح السند را در صحيح خود نياورده‏اند و اصلاً چنين التزامي هم نداده‏اند. از بخاري روايت شده است: من تنها احاديث صحيح‏السند را در کتاب خود آورده‏ام، چه بسيار احاديث صحيح‏السند را که به جهت طولاني شدن کتاب ترک نموده‏ام. همچنين از مسلم روايت شده است: اين‏چنين نيست که تمام احاديث صحيح السند نزد خود را در اين کتاب آورده باشم، تنها رواياتي را در صحيح خود ذکر کرده‏ام که مورد اجماع است... بخاري مي‏گويد: صدهزار حديث صحيح حفظ دارم و دويست هزار حديث غيرصحيح، در حالي که در کتاب «الجامع الصحيح» خود بيش از 7270 حديث با احاديث مکرّر، نقل نکرده است و بنا بر نظر برخي با حذف مکرّرها چهار هزار حديث است».[4] .

[1] أثر الإمامة في الفقه الجعفري و أصوله، ص 24.

[2] المنهاج في شرح صحيح مسلم، ج 1، ص 37.

[3] زاد المعاد.

[4] علوم الحديث، ابن‏الصلاح، ص 19و20؛ تدريب الراوي، ج 1، ص 30.

وجود علي بن منذر در سند روایت ثقلین

وجود علي بن منذر در سند

دکتر سالوس در ادامه اشکالات خود بر حديث ثقلين مي‏گويد: «در روايت دوّم ترمذي علي بن منذر کوفي است که او نيز از شيعيان کوفه به‏حساب مي‏آيد...».[1] .

جواب

1 - همان‏گونه که اشاره شد، در صورتي که راوي ثقه باشد تشيّع ضرري به احاديث وي وارد نمي‏کند.

2 - از ترجمه علي بن منذر کوفي استفاده مي‏شود که او از مشايخ ترمذي، ابن ماجه و نسائي و جماعت کثيري از بزرگان ائمه حديث؛ از قبيل: ابوحاتم، مطيّن، ابن منده، سجزي، ابن صاعد و ابن ابي‏حاتم بوده است.

3 - عده زيادي از رجاليين اهل‏سنت؛ از قبيل: ابوحاتم رازي، نسائي، ابن‏حبّان، ابن‏نمير و ديگران او را توثيق کرده‏اند.

4 - ناصرالدين الباني بعد از نقل حديث ثقلين مي‏گويد: «حديث صحيح است؛ زيرا براي او شاهدي از حديث زيد بن ارقم است... همچنين احمد طبراني و طحاوي از طريق علي بن ربيعه نقل کرده که سند آن نيز صحيح است... و شاهد ديگري از حديث، عطيه عوفي از ابوسعيد خدري است که سند آن حسن است... شاهد ديگري از حديث، ابوهريره است که حاکم و دارقطني نقل کرده و آن را تصحيح نموده است. آن‏گاه شاهد قويّ ديگري از طريق ابوعامر عقدي نقل مي‏کند که طحاوي در «مشکل الآثار» آن را آورده و توثيق کرده است. شاهد ديگري از طريق زيد بن ثابت است که آن را احمد بن حنبل و ابن ابي‏عاصم و طبراني آورده و سندش را هم حسن دانسته است؛ همان‏گونه که هيثمي نيز رجال آن را ثقه مي‏داند».[2] .

ناصرالدين الباني بعد از تصحيح حديث ثقلين مي‏گويد: «براي من دعوت‏نامه‏اي فرستاده شد که مسافرتي از دمشق به عمان و از آنجا به امارات عربي داشته باشم.

در قطر با برخي از اساتيد و دکترها ملاقاتي داشتم؛ در آنجا رساله‏اي به من هديه دادند که در آن حديث ثقلين تضعيف شده بود. بعد از مطالعه آن دريافتم که نويسنده آن شخصي تازه‏وارد در فنّ حديث است (مقصود او دکتر سالوس است) زيرا: اوّلاً: در تخريج حديث به بعضي از مصادر متداول اکتفا کرده، لذا کوتاهي فاحشي در اين زمينه داشته است و بسياري از طرق و سندهايي که به طور مستقل صحيح يا حسن است، از او فوت شده است.

ثانياً: او التفات و توجهي به اقوال علما در تصحيح حديث نکرده است و نيز توجهي به قاعده علماي حديث نداشته که مي‏گويند: حديث ضعيف باکثرت طرق تقويت مي‏شود و به همين جهت است که از او اين چنين اشتباه فاحش سرزده و حديث صحيح را تضعيف نموده‏است».[3] .

[1] أثر الإمامة في الفقه الجعفري و أصوله.

[2] سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 4، ص 358-356.

[3] پيشين.

 

مقصود از اهل بيت در حدیث ثقلبن علماي امت است

مقصود از اهل بيت علماي امت است

ناصرالدين الباني بعد از تصحيح حديث از حيث سند، در صدد توجيه دلالت آن بر آمده، مي‏گويد: «مقصود از «عترتي أهل بيتي» يا همسران پيامبرند که در ميان آنان عايشه است؛ به دليل آيه تطهير که مقصود از اهل بيت همسران پيامبرصلي الله عليه وآله است يا مقصود از اهل بيت، علماي صالح از امت است؛ کساني که به کتاب و سنت تمسک نموده‏اند...».[1] .

اصل اين توجيه را قاضي عبدالجبار معتزلي در «المغني» آورده است.

جواب

در جواب مي‏گوييم:

1 - در بحث از آيه تطهير اثبات کرديم که مقصود از اهل بيت تنها پنج تن اصحاب کسا هستند و اهل بيت، هرگز همسران پيامبرصلي الله عليه وآله را شامل نمي‏شود.

2 - چه معنايي دارد که پيامبرصلي الله عليه وآله هنگام وفاتش تنها راه نجات امت را در تمسک به کتاب خدا و همسرانش معرفي کند و در آن اسمي از مردانِ صحابه‏اش نياورد.

3 - حمل عترت و اهل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله بر علماي امّت، مخالف صريح لغت و اصطلاح است، چه کسي گفته که مقصود از عترت و اهل بيت، علماي امّت است. اين‏گونه بيان‏ها نوعي تفسير به رأي است که شديداً مذمّت شده است.

4 - همان‏گونه که برخي آيات، برخي ديگر را تفسير مي‏کند، روايات نيز اين چنين است. در حديث ثقلين اگرچه مصداق عترت و اهل بيت مشخّص نشده است، ولي در احاديث کساء و رواياتي که در ذيل آيه مباهله آمده، مصداق را مشخص کرده است. پيامبرصلي الله عليه وآله بعد از اشاره به علي، فاطمه، حسن و حسين عرض مي‏کند: «بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند».

5 - از آنجا که قراين فراواني در حديث ثقلين بر عصمت اهل بيت است، لذا مي‏توان به طور قطع ادعا کرد که مقصود از اهل بيت، علماي امّت نيستند.

[1] سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 4، ص 359و360.

 

در حدیث ثقلین منظور تذکر است نه تمسک

 تذکر نه تمسک

ابن تيميه مي‏گويد: «حديث در صحيح مسلم فقط دلالت بر امر به تمسک به کتاب خدا دارد، ولي در حقّ عترت تنها به تذکر دادن به اهل بيت خود اکتفا کرده است، لذا سه بار مي‏فرمايد: «أذکّرکم اللَّه في أهل بيتي» و به تمسک آن‏ها امر نکرده است».[1] .

جواب

1 - مسلم، حديث را از زيد بن ارقم نقل کرده است و او از آنجا که از عبداللَّه بن زياد مي‏ترسيد، حديث را به تمامه نقل نکرده بلکه امر به تمسک به عترت را از آن حذف کرده است. دليل آن اين است که زيد بن ارقم در موارد ديگر حديث را نقل کرده و در ذيل آن، حديث را به طريق مشهور آورده که در آن به تمسک به عترت امر شده است و مسلم، مع الأسف در ذيل حديث زيد بن ارقم نياورده است.

 >فهم علماي اهل سنت از ثقلين

 

[1] منهاج السنه، ج 4، ص 104.

 

فهم علماي اهل سنت از ثقلين

الف) سندي از بزرگان محدّثان اهل‏سنت، در شرح روايت مسلم مي‏گويد: «در اين حديث، پيامبرصلي الله عليه وآله از قرآن و اهل بيت‏عليهم السلام به «ثقلين» تعبير مي‏کند. «ثقل» شي‏ء نفيسي است که بايد حفظ شود، واضح است که اهل بيت، افراد نفيس و ارزشمندي‏اند که بايد حفظ شوند؛ همان‏گونه که کتاب خدا اين چنين است؛ زيرا پيامبرصلي الله عليه وآله بين آن دو جمع کرده است و ما مي‏دانيم که عمده اين اوصاف براي قرآن به افاده علوم الهي و احکام شرعي باز مي‏گردد. همين اوصاف در مورد اهل بيت‏عليهم السلام نيز به دليل مرجعيتشان در علوم الهي و احکام شرعي موجود است. و مؤيّد آن، اين است که پيامبرصلي الله عليه وآله مردم را در ابتدا از رسيدن مرگش آگاه مي‏کند و بعد مي‏فرمايد: «من در ميان شما دو چيز گران‏بها مي‏گذارم». از اينجا استفاده مي‏شود که پيامبر بر کتاب و عترت به‏عنوان خليفه و جانشين خود در معارف الهي و احکام شرعي وصيت کرده است. سپس مي‏گويد: اين آن معنايي است که از ظاهر حديث استفاده مي‏شود، لکن با مراجعه به روايات ديگر پي مي‏بريم که آن روايات همين معنا را تأييد مي‏کند؛ زيرا در آن‏ها به طور صريح امر به تمسک به کتاب و عترت شده است، خصوصاً در حديثي که احمد بن حنبل نقل کرده، عين عبارات مسلم آمده است، ولي با اضافه ذيلي در آن به تمسکِ عترت امر شده است...».[1] .

ب) تفتازاني بعد از نقل حديث مي‏گويد: «از اين حديث به خوبي استفاده مي‏شود که اهل بيت بر تمام مردم - چه عالم و چه غيرعالم - برتري دارند... آيا نمي‏بيني که چگونه پيامبرصلي الله عليه وآله آنان را به کتاب خداوند متعال مقرون ساخته، در اين‏که تمسک به آن دو، انسان را از ضلالت نجات خواهد داد. تمسک به کتاب به اين معنا است که به آنچه از علم وهدايت در آن است، اخذ کرده و به آن عمل نماييم. همچنين است عترت...».[2] .

ج) شوکاني نيز در ردّ کساني که معتقدند آل پيامبرصلي الله عليه وآله همه امّتند، مي‏گويد: «از حديث ثقلين - که در صحيح مسلم و ديگر کتاب‏ها آمده - خلاف اين مطلب استفاده مي‏شود؛ زيرا اگر مقصود از آن تمام امّت باشد لازم مي‏آيد که مردم به خود تمسک کنند که اين معنا قطعاً باطل است».[3] .

د) محب الدين طبري، بابي را در «ذخائر العقبي» با عنوان «باب فضل اهل البيت و الحثّ علي التمسک بهم و بکتاب اللَّه عزّوجلّ و الخلف فيهما بخير» مطرح کرده و در ذيل آن، حديث ثقلين را از سنن ترمذي و صحيح مسلم نقل کرده است.[4] .

2 - حديث ثقلين با سندي که ترمذي نقل کرده و در آن امر به تمسّک به اهل بيت شده، به طرق مختلفي رسيده که عده زيادي از علماي اهل سنت آن را تصحيح نموده‏اند.

ناصرالدين الباني امام وهابيان در حديث، بعد از نقل حديث ترمذي به سندش از زيد بن ارقم - که در آن به تمسک کتاب وعترت امر کرده است - مي‏گويد: «حديث صحيح السند است».[5]  وي حديث را در کتاب «صحيح الجامع الصغير» نيز تصحيح نموده است.[6] .

ابن حجر عسقلاني بعد از نقل حديث ثقلين - که در آن مردم را به تمسکِ به کتاب و عترت امر و تشويق کرده - مي‏گويد: «سند حديث صحيح است».[7] .

همچنين عدّه‏اي ديگر حديث را با همين مضمون - که امر به تمسک به کتاب و عترت در آن باشد - نقل کرده و تصحيح نموده‏اند؛ همانند: ابن حجر هيثمي،[8]  بويصري،[9]  يعقوب بن سفيان فسوي،[10]  قندوزي حنفي[11]  و محمود شکري آلوسي،[12]  وي مي‏گويد: «حديث ثقلين نزد فريقين اهل سنت و شيعه ثابت است».

بنابر نقل متقي هندي در «کنز العمال»، ابن جرير طبري نيز حديث را تصحيح نموده است.[13] .

جلال‏الدين سيوطي در مسند امام علي‏عليه السلام از محاملي در کتاب «الامالي» نقل مي‏کند که او نيز حديث ثقلين را تصحيح نموده است.[14] .

حسن بن علي سقاف شافعي بعد از نقل حديث ثقلين از سنن ترمذي مي‏گويد: «حديث از حيث سند صحيح است».[15] .

حاکم نيشابوري بعد از نقل حديث با لفظ لزوم تمسک به کتاب و عترت و ختم آن به حديث غدير، مي‏گويد: «حديث از حيث سند مطابق شرط بخاري و مسلم صحيح است؛ اگرچه آن دو اين حديث را نقل نکرده‏اند».[16] .

ابن کثير مي‏گويد: «به سند صحيح ثابت شده که رسول خدا در خطبه خود در غدير خم فرمود: «انّي تارک فيکم الثقلين...».[17] .

همو بعد از نقل حديث ثقلين با سند نسائي مي‏گويد: «شيخ ما ذهبي فرموده: اين حديث از حيث سند صحيح است».[18] .

هيثمي بعد از نقل حديث با مضمون «لزوم تمسک به کتاب و عترت» مي‏گويد: «حديث را طبراني در «معجم الکبير» نقل کرده و رجال آن همگي ثقه‏اند».[19] .

جمال‏الدين قاسمي مي‏گويد: در سند صحيحي ثابت شده که پيامبرصلي الله عليه وآله در خطبه خود فرمود: "انّي تارک فيکم الثقلين؛ کتاب اللَّه و عترتي"...».[20] .

سمهودي شافعي مي‏گويد: «طبراني حديث را در معجم الکبير با سندي نقل کرده که تمام رجال او ثقه‏اند».[21] .

ازهري نيز بعد از نقل حديث ثقلين مي‏گويد: «محمّد بن اسحاق مي‏گويد: اين حديث حسن و صحيح است».[22] .

[1] دراسات اللبيب في الاسوة الحسنة بالحبيب، ص 237-231.

[2] شرح المقاصد، ج 2، ص 221.

[3] نيل الاوطار، ج 2، ص 328.

[4] ذخائر العقبي، ص 16.

[5] صحيح سنن الترمذي، ج 3، ص 543، ح 3788.

[6] صحيح الجامع الصغير، ج 1، ص 842، ح 2457.

[7] المطالب العاليه، ج 4، ص 65، ح 3972.

[8] الصواعق المحرقة، ج 2، ص 428.

[9] اتحاف الخيرة المهره، ج 9، ص 279.

[10] المعرفة و التاريخ، ج 1، ص 536.

[11] ينابيع الموده، ج 1 ص 120، رقم 45.

[12] مختصر التحفه، ص 52.

[13] کنز العمال، ج 1، ص 379، ح 1650.

[14] مسند علي‏عليه السلام، ص 192، ح 6050.

[15] صحيح صفة صلاة النبي‏صلي الله عليه وآله، ص 29.

[16] مستدرک حاکم، ج 3، ص 4576 -118.

[17] تفسير ابن کثير، ج 4، ص 122.

[18] البداية و النهاية، ابن کثير، ج 5، ص 228؛ السيرة النبوية، ابن کثير، ص 416.

[19] مجمع الزوائد، ج 1، ص 170.

[20] محاسن التأويل، ج 14، ص 307.

[21] جواهر العقدين، ص 236.

[22] تهذيب اللغه، ج 2، ص 264.

تفسير زيد بن ارقم

تفسير زيد بن ارقم

در ذيل حديث ثقلين - که مسلم آن را نقل کرده - از زيد بن ارقم سؤال شده که اهل بيت و عترت پيامبرصلي الله عليه وآله کيست؟

او در جواب مي‏گويد: هر کسي که صدقه بر او حرام باشد.

جواب

1 - اين تفسير تنها از جانب زيد بن ارقم است؛ نه پيامبرصلي الله عليه وآله.

2 - همان‏گونه که ذکر شد، زيد بن ارقم از آن جهت که از زياد بن ابيه خوف داشته، نه تنها حقّ را بيان نکرده، بلکه تصريح به خلاف حق نموده است.

3 - از زيد بن ارقم اين گونه تفسيرهاي خلاف حقّ و باطل، بعيد به نظر نمي‏رسد؛ زيرا او از جمله کساني است که شهادت به حديث غدير را - هنگامي که اميرالمؤمنين علي‏عليه السلام از وي خواست - کتمان کرد، تا جايي که خداوند متعال او را در دنيا به مرض مبتلا کرد.

4 - حافظ گنجي شافعي بعد از نقل حديث زيد بن ارقم مي‏گويد: «تفسير زيد بن ارقم، در مورد اهل بيت - به کساني که صدقه بر آنان حرام است - پسنديده نيست، بلکه صحيح آن است که مقصود از اهل بيت در اين حديث، خصوص علي و فاطمه و حسن و حسين است؛ همان‏گونه که مسلم به سند خود از عايشه نقل مي‏کند که رسول خداصلي الله عليه وآله صبح هنگامي از حجره خارج شد و در حالي که پارچه‏اي از موي سياه بر تن داشت، حسن بن علي، حسين بن علي، فاطمه، و علي هر کدام بر حضرت وارد شدند و يک يک آن‏ها را داخل در کساء نمود؛ آن‏گاه اين آيه را بر آنان منطبق نمود: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيراً» و اين دليل بر آن است که مقصود از اهل بيت، خصوص پنج تن آل کسايند.

همچنين رسول خداصلي الله عليه وآله بعد از نزول آيه مباهله، علي و فاطمه و حسن و حسين‏عليهم السلام را دعوت کرده، عرض کرد: بار خدايا! اين‏ها اهل بيت من‏اند».[1] .

[1] کفاية الطالب، ص 54.

تضعيف ذيل حديث

تضعيف ذيل حديث

ابن تيميه مي‏گويد: عبارت «و عترتي فانّهما لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض» را ترمذي ذکر کرده است. در اين مورد از احمد سؤال شد. وي و عده‏اي ديگر آن را تضعيف کرده و گفته‏اند: صحيح نيست.[1] .

جواب

1 - ظاهر عبارت ابن تيميه آن است که ذيل حديث را فقط ترمذي نقل کرده، در حالي که چنين نيست، عده‏اي از بزرگان اهل سنت؛ از قبيل: ابن اسحاق، احمد بن حنبل، ترمذي، بزار، نسائي، ابويعلي، طبري، اسفرائيني، بغوي، ابن الانباري، ابن عقده، جعابي، طبراني، ذهبي، حاکم نيشابوري، ثعلبي، ابونعيم، ابن عساکر، ضياء مقدسي و برخي ديگر نيز نقل کرده‏اند.

2 - اين‏که مي‏گويد: عده‏اي ذيل حديث را تضعيف کرده‏اند، دروغ محض است؛ زيرا اگر اين چنين بود، چرا ابن تيميه اسامي آنان را نقل نمي‏کند، به رغم اين‏که در جاهاي مختلف رجزخواني مي‏کند. اگر او اسم يک نفر از آنان را نقل مي‏کرد، ما با مراجعه به کتاب او به صحّت و سقم آن پي مي‏برديم.

[1] منهاج السنة، ج 4، ص 104.

تعارض با حديث کتاب الله و سنتي

 تعارض با حديث کتاب الله و سنتي

محمّد ابوزهره مي‏گويد: «رواياتي که در آن به تمسکِ کتاب و سنت امر شده موثق‏تر است؛ تا رواياتي که در آن به تمسکِ به کتاب و عترت امر شده است...».[1] .

جواب

 >ضعف سند

>سنت عدل قرآن نيست

>امکان جمع بين دو روايت

>تقدم حديث متواتر بر واحد

 

ضعف سند

روايت «کتاب اللَّه و سنتي» هيچ سند صحيح و معتبري ندارد؛ زيرا اين روايت را هشت نفر از علماي اهل‏سنت نقل کرده‏اند که سند تمامي آن‏ها ضعيف و خالي از اشکال نيست:

الف) مالک بن انس مي‏گويد: به من خبر رسيد که رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «دو چيز در ميان شما مي‏گذارم که با تمسک به آن دو گمراه نمي‏شويد: کتاب خدا و سنت پيامبرش».[1] .

وي اين حديث را بدون سند نقل کرده است.

ب) ابن هشام اين حديث را در ضمن خطبه پيامبرصلي الله عليه وآله در حجّةالوداع نقل کرده،[2]  ولي او نيز بدون سند آورده است.

ج) حاکم نيشابوري آن را با دو سند نقل کرده که يکي از آن دو به ابن عباس و ديگري به ابوهريره ختم مي‏شود.[3] .

در سند اوّل: اسماعيل بن ابي اويس قرار دارد که تعداد زيادي از رجاليين او را تضعيف کرده‏اند. ابن معين مي‏گويد: او و پدرش ضعيفند. نسائي مي‏گويد: ضعيف است. ابن عدي مي‏گويد: از دايي خود احاديث غريبي نقل مي‏کند که هيچ کس آن‏ها را قبول ندارد. ابن حزم به سند خود از سيف بن محمّد نقل مي‏کند که اسماعيل بن ابي‏اويس جعل حديث مي‏کرد...».[4] .

در سند دوّم: صالح بن موسي طلحي کوفي واقع است که او را عده زيادي از رجاليين اهل سنت تضعيف نموده‏اند. ابن معين مي‏گويد: او چيزي به حساب نمي‏آيد. بخاري مي‏گويد: او منکر الحديث است. نسائي مي‏گويد: ضعيف است. ابن عدي مي‏گويد: عموم، احاديث او را قبول ندارند. عقيلي مي‏گويد: هيچ يک از احاديث وي قابل پذيرش نيست و...».[5] .

د)ابوبکر بيهقي آن را با دو سند نقل کرده است که يکي به ابن عباس و ديگري به ابوهريره ختم مي‏شود.[6] .

اين سند نيز همانند سندهاي حاکم نيشابوري است؛ اوّلي مشتمل بر ابن ابي اويس و دومي مشتمل بر صالح بن موسي است که هر دو تضعيف شده‏اند.

ه) ابن عبدالبرّ قرطبي نيز اين حديث را با دو سند نقل کرده است:[7] .

سند اوّل آن همان سندي است که حاکم از ابوهريره نقل کرده و در آن صالح بن موسي قرار دارد که مورد تضعيف کثيري از رجاليين است.

و در سند دوّم آن، کثير بن عبداللَّه هست که گروهي از رجاليين او را تضعيف نموده‏اند؛ احمد بن حنبل او را منکر الحديث دانسته و براي او ارزشي قائل نشده است. نسائي او را ثقه نمي‏داند. ابن عدي مي‏گويد: عموم رواياتش متابع ندارد. علي بن مديني نيز او را تضعيف نموده‏است. ابن عبدالبرّ مي‏گويد: اجماع رجاليين بر ضعف او است و علاوه بر آن حديث را از پدرش و او از جدش نقل مي‏کند. ابن حبان مي‏گويد: رواياتي را که از پدرش و از جدّش نقل مي‏کند، مستند به نسخه‏اي جعلي است که مناسب نيست آن را در جمله کتاب‏ها آورد.[8] .

و) قاضي عياض، اين حديث را به سند خود از ابوسعيد خدري از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل کرده،[9]  اما تعدادي از راويان آن، تضعيف شده‏اند که از آن جمله مي‏توان شعيب بن ابراهيم و سيف بن عمر را نام برد؛ خصوصاً سيف بن عمر که اتفاق رجاليين بر تضعيف او است.[10] .

ز) سيوطي نيز حديث مذکور را با همان سند حاکم نيشابوري نقل کرده[11]  که سند آن نقد شد.

ح) متقي هندي نيز بابي را در «کنز العمال» با عنوان «الاعتصام بالکتاب و السنة» مطرح کرده و در ذيل آن روايات ديگران؛ از قبيل: حاکم و بيهقي را آورده و از «الابانه» نقل کرده، ولي مي‏گويد: اين حديث جدّاً غريب است.[12] .

[1] موطأ مالک با شرح سيوطي، ج 2، ص 208.

[2] سيده ابن هشام، ج 4، ص 603.

[3] مستدرک حاکم، ج 1، ص 93.

[4] تهذيب التهذيب، ج 1، ص 271.

[5] همان، ج 4، ص 354.

[6] السنن الکبري، ج 10، ص 114.

[7] التمهيد، ابن عبدالبر.

[8] تهذيب التهذيب، ج 8، ص 377.

[9] الالماع في ضبط الرواية و تقييد السماع، ص 8و9.

[10] تهذيب التهذيب، ج 4، ص 259.

[11] مناوي، فيض القدير، ج 3، ص 240.

[12] کنز العمال، ج 2، باب دوّم در اعتصام به کتاب و سنت.

 

سنت عدل قرآن نيست

خداوند متعال مي‏فرمايد: «وَأَنْزَلْنا إِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»؛[1]  «ما ذکر [قرآن] را بر تو نازل کرديم تا براي مردم آنچه نازل شد تبيين کني.»

همان‏گونه که قرآن احتياج به مبيّن و مفسر دارد، سنت نبوي نيز به تبيين نيازمند است، لذا پيامبرصلي الله عليه وآله خطاب به علي‏عليه السلام فرمود: «اي علي تو کسي هستي که بعد از من موارد اختلاف را بيان خواهي کرد».

خصوصاً با در نظر گرفتن اين نکته که پيامبرصلي الله عليه وآله از طريق علم غيب مي‏داند که سنتش بعد از وفات وي تا يک قرن تدوين نخواهد شد، حال چگونه به آن سفارش و به تمسک به آن امر کرده است؟

[1] سوره نحل، آيه 44.

 

امکان جمع بين دو روايت

ابوزهره گويا گمان کرده که عدد مفهوم دارد، لذا با وجود حديث «کتاب اللَّه و سنّتي»، حديث «کتاب اللَّه و عترتي» را بي‏اعتبار مي‏شمارد، در حالي که اين چنين نيست و مي‏توان بين اين دو حديث بر فرض صحت: «کتاب اللَّه و سنتي» جمع کرد؛ به اين نحو که پيامبرصلي الله عليه وآله امر به تمسک کتاب و سنت و عترت کرده است. ابن حجر مي‏گويد: «پيامبرصلي الله عليه وآله بر تمسک به سه چيز سفارش کرده است: کتاب، سنت و عالمان به کتاب و سنت از اهل بيت. از مجموع اين‏ها استفاده مي‏شود که اين سه چيز تا روز قيامت باقي‏اند».[1] .

[1] الصواعق المحرقه، ص 148.

 

تقدم حديث متواتر بر واحد

بر فرض وقوع تعارض بين اين دو، حديث «کتاب اللَّه و عترتي» مقدم است؛ زيرا نه تنها سندهاي صحيح دارد و تصريح به صحت آن شده است، بلکه حديث از حيث سند متواتر بوده و در مقابل، حديث «کتاب اللَّه و سنتي» بر فرض صحت سند، خبر واحد است و هنگام تعارض بين خبر متواتر و خبر واحد، خبر متواتر مقدم است؛ زيرا مفيد قطع است.

حسن بن علي سقّاف شافعي مي‏گويد: «از من درباره حديث ثقلين سؤال شده که به لفظ «کتاب اللَّه و عترتي» است يا «کتاب اللَّه و سنتي»؟ در جواب مي‏گويم: حديث ثابت صحيح به لفظ «کتاب اللَّه و عترتي اهل بيتي» است و روايتي که در آن لفظ «و سنتي» است از حيث سند و متن باطل است؛ زيرا حديث «کتاب اللَّه و عترتي» را مسلم و ترمذي و ديگران به سند صحيح نقل کرده‏اند، ولي بي‏شک حديث «کتاب اللَّه و سنتي» به دليل ضعف سند و سستي آن، موضوع و مجعول است و شکي نيست که بني‏اميّه در جعل آن دست داشته‏اند».[1] .

همو در جاي ديگر مي‏گويد: «و امّا حديث "ترکت فيکم ما إن تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدي أبداً، کتاب اللَّه و سنّتي" که در السنه مردم جاري است و خطيبان نيز در منبرها قرائت مي‏کنند، حديثي است جعلي و دروغ که اموي‏ها و متابعين شان آن را جعل کرده‏اند؛ تا مردم را از حديث صحيح «کتاب اللَّه و عترتي» باز دارند...».[2] .

[1] صحيح صفة صلاة النبي‏صلي الله عليه وآله، ص 293-289.

[2] صحيح شرح العقيدة الطحاوية، ص 654.

  

الفاظ حديث مدینه العلم و روایت اباصلت

 الفاظ حديث

1 - حاکم نيشابوري به سندش از ابن عباس و جابر بن عبداللَّه انصاري نقل کرده که رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «أنا مدينة العلم و عليّ بابها فمن اراد العلم فليأت الباب»؛[1]  «من شهر علمم و علي دروازه آن است. پس هر کس اراده آن شهر را نموده است بايد از دروازه آن وارد شود.»

2 - ترمذي در صحيح خود بنابر نقل «جامع الاصول» از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل کرده که فرمود: «انا مدينة العلم و عليّ بابها»؛[2]  «من شهر علم هستم و علي دروازه آن است.»

3 - ابن عبد البرّ قرطبي از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل کرده که فرمود: «أنا مدينة العلم و عليّ بابها فمن اراد العلم فليأته من بابه»؛[3]  «من شهر علم و علي دروازه آن است، پس هر کس اراده علم کرده، بايد از دروازه آن وارد شود.»

4 - ترمذي به سند خود از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل کرده که فرمود: «انا دار الحکمة و عليّ بابها»؛[4]  «من خانه حکمت و علي درِ آن است.»

[1] مستدرک حاکم، ج 3، ص 126.

[2] جامع الأصول، ج 9، ص 473.

[3] الاستيعاب، ج 3، ص 1102.

[4] الجامع الصحيح، ج 5، ص 637.

 

روايت اباصلت

روايت «مدينه علم» را جماعتي از محدثين از اباصلت هروي نقل کرده‏اند، از آن جمله: محمّد بن اسماعيل ضراري، محمّد بن عبدالرحيم هروي، حسن بن علي معمري، محمّد بن علي صايغ، اسحاق بن حسن بن ميمون، قاسم بن عبدالرحمن انباري و حسين بن فهم بن عبدالرحمن.

1 - روايت محمّد بن اسماعيل را ابن جرير در «تهذيب الآثار»[1]  از عبدالسلام به صالح هروي، از ابومعاويه، از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل کرده که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «انا مدينة العلم وعليّ بابها فمن أراد المدينة فليأتها من بابها»؛ «من شهر علمم و علي دروازه آن است پس هر کس قصد اين شهر را نموده بايد از دروازه آن وارد شود.»

2 - روايت محمّد بن عبدالرحيم را حاکم نيشابوري در «المستدرک علي الصحيحين»[2]  از ابوالعباس محمّد بن يعقوب از محمّد بن عبدالرحيم هروي از ابوالصلت عبدالرحمن بن صالح از ابو معاويه از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل کرده که رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «أنا مدينة العلم و عليّ بابها فمن أراد العلم فليأت الباب».

3 - و روايت حسن بن علي و محمّد بن صايغ را طبراني در «المعج الکبير» از حسن بن علي معمري و محمّد بن صايغ مکي، از ابوالصلت عبدالسلام بن صالح هروي از ابومعاويه از اعمش از مجاهد از ابن عباس همان مضمون قبل را نقل کرده است.

4 - روايت اسحاق بن حسن حربي را خطيب بغدادي در ترجمه عبدالسلام بن صالح از «تاريخ بغداد»[3]  از محمّد بن عمر بن قاسم نرسي از محمّد بن عبداللَّه شافعي از اسحاق بن حسن بن ميمون حربي از عبدالسلام بن صالح هروي از ابو معاويه از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل کرده است.

5 - روايت قاسم بن عبدالرحمن انباري را نيز خطيب بغدادي از محمّد بن احمد بن رزق از ابوبکر مکرم بن احمد بن مکرم قاضي از قاسم بن عبدالرحمن انباري از ابوصلت هروي از ابومعاويه از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل کرده است.[4] .

6 - روايت حسين بن فهم را حاکم نيشابوري را حاکم نيشابوري در «المستدرک علي الصحيحين»[5]  از ابوالحسن محمّد بن احمد بن تميم، از حسين بن فهم، از ابوصلت هروي، از ابي معاويه، از اعمش، از مجاهد، از ابن عباس نقل کرده است و بعد از نقل حديث مي‏گويد: حسين بن فهم بن عبدالرحمن ثقه و مأمون و حافظ است.

[1] تهذيب الآثار، مخطوط، ترکيه، کتابخانه شيراغا.

[2] المستدرک علي‏الصحيحين، ج 3، ص 126، چاپ حيدر آباد.

[3] تاريخ بغداد، ج 1، ص 480.

[4] پيشين، ص 49.

[5] المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 127.

راویان حدیث مدینه العلم

 راويان حديث از صحابه

اين حديث شريف را تعدادي از صحابه نقل کرده‏اند؛ از قبيل:

1 - اميرالمؤمنين‏عليه السلام.

2 - امام حسن مجتبي‏عليه السلام.

3 - امام حسين‏عليه السلام.

4 - عبداللَّه بن عباس.

5 - جابر بن عبداللَّه انصاري.

6 - عبداللَّه بن مسعود.

7 - عبداللَّه بن عمر.

8 - حذيفة بن يمان.

9 - انس بن مالک.

10 - عمرو بن عاص.

زرندي در عنوان حديث مي‏نويسد: «فضيلت ديگري که اصحاب بر آن اعتراف کرده و از آن ابتهاج پيدا کرده‏اند...».[1] .

[1] نظم درر السمطين، ص 113.

 

راويان حديث از تابعين

عده‏اي از بزرگان تابعين حديث «مدينه علم» را نقل کرده‏اند؛ از قبيل:

1 - امام زين العابدين‏عليه السلام.

2 - امام باقرعليه السلام.

3 - اصبغ بن نباته حنظلي.

4 - جرير ضبّي.

5 - حارث بن عبداللَّه همداني.

6 - سعد بن طريف حنظلي.

7 - سعيد بن جبير.

8 - سلمة بن کهيل.

9 - سليمان بن مهران.

10 - عاصم بن حمزه سلولي.

11 - عبداللَّه بن عثمان بن خثيم.

12 - عبدالرحمن بن عثمان.

13 - عبدالرحمن بن عسيله مرادي.

14 - مجاهد بن جبر.

 

ادامه نوشته

کسانه که حدیث مدینه العلم را ...

کساني که حديث را ارسال مسلم گرفته‏اند

کساني که تصريح به شهرت يا تواتر حديث نموده‏اند

و نيز از جمله کساني که به اين حديث استدلال و استشهاد کرده‏اند؛ عبارتند از:

 

کساني که حديث را ارسال مسلم گرفته‏اند

سي و نه نفر از علماي اهل سنت حديث «مدينه علم» را از مسلّمات دانسته‏اند؛ از قبيل:

- عاصي در «زين الفتي».

- گنجي شافعي در «کفاية الطالب».

- محبّ الدين طبري.

- شمس الدين زرندي در «نظم درر السمطين».

- سيد علي همداني «المودة القربي».

- ابن صباغ مالکي در «الفصول المهمة».

- ابن حجر هيتمي در «الصواعق المحرقة».

کساني که امام علي را به باب مدينه علم توصيف نموده‏اند

سي و دو نفر از علماي اهل سنت، امام علي‏عليه السلام را به صفت «باب مدينه علم» توصيف کرده‏اند؛ از قبيل:

- ابونعيم اصفهاني.

- ابوسعد سمعاني.

- خوارزمي حنفي.

- گنجي شافعي.

- زرندي حنفي.

- سيد علي همداني.

- شهاب‏الدين قسطلاني.

- ابن حجر مکّي.

کساني که حديث را به شعر درآورده‏اند

عده‏اي از علماي اهل سنت اين حديث را در اشعار خود به نظم درآوده‏اند؛ از قبيل:

- حکيم سنايي.

- خوارزمي مکّي.

- فريدالدين عطار نيشابوري.

- جلال‏الدين رومي.

- سعدي شيرازي.

 

کساني که تصريح به شهرت يا تواتر حديث نموده‏اند

برخي از علماي اهل سنت به صحت يا تواتر حديث «مدينه علم» تصريح نموده‏اند؛ از قبيل:

1 - سبط بن الجوزي در «تذکرة الخواص» تصريح دارد به اين‏که اين حديث از فضايل مشهور و ثابت است. و قسطلاني نيز حديث مشهور را به حديث متواتر ملحق مي‏داند.

2 - ابن حجر مکّي در «الصواعق المحرقة» مي‏گويد: «اعلم انّ هذا الحديث متواتر؛ فانّه ورد من حديث عائشة وابن مسعود وابن عباس وابن عمر وعبداللَّه بن زمعة وابي سعيد وعلي بن ابي طالب وحفصة»؛ «بدان که اين حديث متواتر است و از عايشه، ابن مسعود، ابن عباس، ابن عمر، عبداللَّه بن زمعه، ابي سعيد، علي بن ابي طالب و حفصه نقل شده است».[1] .

3 - ابن حزم در «المحلّي» در بحث از بيع آب، ادعاي تواتر کرده که خريد و فروش آن جايز نيست، در حالي که تنها از چهار نفر از صحابه نقل شده است. حال اگر نقل از چهار نفر از صحابه موجب تواتر است، نقل از بيش از اين افراد مثل مورد حديث «مدينه علم» به طريق اولي متواتر است.

 

کساني که به صحت حديث تصريح کرده‏اند

بيست و يک نفر از علماي اهل سنت تصريح به صحت اين حديث کرده‏اند؛ از قبيل:

1 - حافظ ابو زکريا بغدادي.[1] .

2 - ابو جعفر طبري.[2] .

3 - خطيب بغدادي.

4 - جلال‏الدين سيوطي.

5 - يحيي بن معين.[3] .

و....[4] .

[1] بنابر نقل ابن حجر در الصواعق المحرقة، ص 122.

[2] تهذيب الآثار، ص 104، ح 173.

[3] بنابر نقل تهذيب الکمال، ترجمه اباصلت هروي.

[4] ر.ک: الغدير، ج 6، ص 111.

 

کساني که به اين حديث استدلال کرده‏اند

بيش از سي نفر از علماي اهل سنت به حديث «مدينه علم» احتجاج کرده و در بحث‏هاي مختلف خود به آن استشهاد نموده‏اند، و اين از قوي‏ترين شواهد بر آن است که اين حديث از احاديث مسلّم نزد اهل بيت‏عليهم السلام مي‏باشد. اينک به برخي از اين افراد اشاره مي‏کنيم.

1 - خوارزمي؛ او به حديث «مدينه علم» بر جوشش علم اميرالمؤمنين‏عليه السلام استدلال کرده است.[1] .

2 - ابن عربي؛ در کتاب «الدرر المکنون» بنابر نقل قندوزي آورده است: «والامام عليّ - رضي الله عنه - ورث علم الحروف من سيّدنا محمّدصلي الله عليه وآله وإليه الإشارة بقوله‏صلي الله عليه وآله: (انا مدينة العلم...)»؛ «و امام علي - رضي الله عنه - علم حروف را از سيّد ما محمّدصلي الله عليه وآله به ارث برده است. و دليل آن قول پيامبر است که فرمود: انا مدينة العلم و عليّ بابها فمن اراد العلم فعليه الباب».[2] .

3 - ابن طلحه شافعي؛ در فصل چهارم به اين حديث استشهاد کرده است.[3] .

4 - محبّ‏الدين طبري؛ او به اين حديث بر اين‏که حضرت علي‏عليه السلام باب مدينه علم پيامبرصلي الله عليه وآله است استدلال کرده و معتقد است که اين فضيلت مخصوص امام علي‏عليه السلام است.[4] .

5 - ابن صباغ مالکي؛ او به اين حديث بر جوشان بودن درياهاي علوم از سينه حضرت‏عليه السلام، تمسک کرده است.[5] .

6 - زرقاني؛ او در اثبات اين‏که يکي از اسماي پيامبرصلي الله عليه وآله، «مدينة العلم» است، به اين حديث استدلال کرده است.[6] .

 

و نيز از جمله کساني که به اين حديث استدلال و استشهاد کرده‏اند؛ عبارتند از:

- عزيزي در «السراج المنير».

- عاصمي در «زين الفتي».

- سعيدالدين فرغاني در «شرح التائية».

- سيد علي همداني در «مشارب الاذواق».

- امام‏الدين الهجروي «اسماء النبيّ و خلفائه الاربعة».

- دولت آبادي «هداية السعداء».

- شهاب‏الدين احمد «شرح الدلائل».

- بسطامي «درّة المعارف».

- شمس‏الدين لاهيجي «مفاتيح الإعجاز».

- ميبدي «شرح الديوان».

- ابن حجر «المنح المکية».

- جمال الدين المحدث «روضة الاحباب».

و...

[1] المناقب، ص 40.

[2] ينابيع المودة، ص 414.

[3] کفاية الطالب، ص 168.

[4] الرياض النضرة، ج 2، ص 255؛ ذخائر العقبي، ص 77.

[5] الفصول المهمة، ص 19.

[6] شرح المواهب اللدنية، ج 3، ص 143.

 

تصحيح حديث مدینه العلم حاکم نيشابوري

تصحيح حديث حاکم نيشابوري

حديث حاکم نيشابوري را مي‏توان به تنهايي تصحيح کرده و شرط صحيح بر آن اطلاق نمود. و مي‏دانيم که عنوان «شرط صحيح» بر حديثي اطلاق مي‏شود که بخاري از طريق رجال آن در صحيح خود حديثي نقل کرده است. و صحت آن را از هفت طريق مي‏توان به اثبات رسانيد.

>توثيق رجال سند

>تساهل در تصحيح

>تصحيح حديث به متابعات

>تصحيح حديث با شواهد معنوي

>تعدد طرق حديث

>کثرت طرق حديث

>مطابقت حديث با واقع

 

توثيق رجال سند

مدار صحت حديث بر ضبط و عدالت است و تمام رجال سند اين حديث عادل و ضابطند.

ابومعاويه و اعمش و مجاهد از رجال صحيحند و بر وثاقت و جلالت آن‏ها اتفاق است.

و راويان قبل از ابوصلت هروي نيز مشکلي ندارند؛ زيرا متعدد بوده و اکثر آن‏ها ثقه‏اند. و نيز اين حديث از ابوصلت مشهور و معروف است.

و درباره ابوصلت هروي نيز گفته شده که او عادل، ثقه، صدوق، مرضي و معروف به طلب حديث و اهميت دادن به آن است.

خطيب بغدادي به سند خود از حسن بن علي بن مالک نقل مي‏کند که از يحيي بن معيّن درباره ابوصلت هروي سؤال کردم؟ گفت: او ثقه و صدوق است جز آن‏که شيعه مي‏باشد.[1] .

و نيز به سند خود از ابراهيم بن عبداللَّه بن جنيد نقل کرده که گفت: من از يحيي بن معيّن درباره ابوصلت سؤال کردم؟ گفت: او حديث سماع کرده و من او را دروغگو نمي‏دانم.[2] .

و نيز به سندش از احمد بن محمّد بن قاسم بن محرز نقل کرده که گفت: از يحيي بن معيّن درباره ابوصلت سؤال کردم؟ گفت: او دروغگو نيست.

کسي از او درباره حديث ابن معاويه از اعمش از مجاهد از ابن عباس: «أنا مدينة العلم و علي بابها» سؤال کرد؟ او گفت: اين از احاديث ابي معاويه است.[3] .

و حاکم نيشابوري بعد از نقل اين حديث در «المستدرک» مي‏گويد: «اين، حديثي است با صحت سند، و ابوصلت ثقه و مورد اطمينان است؛ زيرا از ابوالعباس محمّد بن يعقوب در شنيدم که مي‏گفت: از عباس بن محمّد دوري شنيدم که مي‏گفت: از يحيي بن معيّن درباره اباصلت هروي سؤال کردم؟ گفت: او ثقه است. به او گفتم: آيا او از ابي معاويه حديث «انا مدينه العلم» را روايت نکرده است؟

او گفت: اين حديث را محمّد بن جعفر فيدي نقل کرده که ثقه و مأمون است.

حاکم نيز مي‏گويد: از ابوالنضر احمد به سهل فقيه قباني امام عصر خود در بخارا شنيدم که مي‏گفت: از صالح بن محمّد بن حبيت حافظ شنيدم که درباره مي‏گفت: يحيي بن معيّن وارد بر اباصلت شد، در حالي که ما با او بوديم و بر او سلام کرد. و چون بازگشت او را دنبال کردم و به او گفتم: نظرت راجع به اباصلت چيست؟ گفت: او صدوق است. گفتم: او حديث «انا مدينه العم» را روايت کرده است؟ گفت: اين حديث را نيز فيدي از ابي معاويه از اعمش نقل کرده همان‏گونه که ابوصلت نقل کرده است.[4] .

دارقطني از دعلج نقل مي‏کند که ابوسعيد هروي اباصلت را توثيق کرده است.[5] .

آجري از ابوداوود نقل کرده که اباصلت ضابط در حديث بود.[6] .

ذهبي در «ميزان الاعتدال» مي‏گويد: «عبدالسلام بن صالح ابوصلت هروي، مرد صالحي است جز آن‏که او شيعه تندي است».[7] .

عبداللَّه بن احمد بن حنبل نيز به جهت نقل روايت از او، او را توثيق کرده است.

و اين دلالت مي‏کند که ابوصلت نزد پدرش احمد بن حنبل نيز مورد وثوق بوده است. ابن حجر عسقلاني نقل کرده که عبداللَّه بن احمد بن حنبل تنها از کسي روايت مي‏کرده که نزد پدرش مورد وثوق بوده و امر به روايت از او مي‏کرده است.[8] .

او در ترجمه ابراهيم بن عبداللَّه بن بشار واسطي مي‏گويد: «عبداللَّه به جز از کسي که نزد پدرش مورد وثوق بود حديث نمي‏نوشت».[9] .

و در ردّ تضعيف حسيني در مورد عبداللَّه بن صندل و نسبت او به جهل مي‏گويد: «چگونه مجهول است از کسي که جماعتي از او روايت کرده و احمد به فرزندش اجازه داده تا از او روايت کند؛ زيرا عبداللَّه تنها از کسي اخذ حديث مي‏کرد که پدرش اجازه داده بود تا از او نقل حديث نمايد.[10] .

و در جايي ديگر بعد از نقل اين عبارت مي‏گويد: و همين مقدار در تعريف او کافي است».[11]  و در جايي ديگر مي‏گويد: «و لذا معظم شيوخ او ثقه‏اند».[12] .

و در ترجمه محمّد بن تميم نهشلي مي‏گويد: «حکم شيوخ عبداللَّه آن است که حديث آن‏ها را قبول نماييم مگر آن‏که در آن‏ها جرح و نقد تفسير شده‏اي يابيم...».[13] .

ابن حجر در «تقريب التقري» مي‏گويد: «عبدالسلام بن سالم بن سليمان ابوصلت هروي مولي قريش، صدوق است».[14] .

در نتيجه: جماعتي از رجالين اهل سنّت او را توثيق کرده و متصف به صدق و صلاح و ضبط نموده‏اند و اگر تضعيفي درباره او وجود دارد به جهت تشيّع او و نقل احاديث فضايل مي‏باشد.

[1] تاريخ بغداد، ج 11، ص 48.

[2] همان.

[3] همان، ص 50.

[4] مستدرک حاکم، ج 3، ص 127.

[5] تاريخ بغداد، ج 11، ص 51.

[6] همان، ص50.

[7] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 616.

[8] تعجيل المنفعة، ابن حجر عسقلاني، ص 15؛ تذکرة الحفاظ، ج 2، ص 685.

[9] پيشين، ص 18.

[10] همان، ص 225.

[11] همان، ص 258.

[12] همان، ص 355.

[13] همان، ص 390.

[14] تقريب التهذيب، ج 1، ص 506.

 

تساهل در تصحيح

اهل سنّت افرادي را توثيق و تصحيح کرده‏اند که در ضبط و عدالت به مرتبه عبداللَّه بن صالح نرسيده‏اند حتي رجالي را تصحيح کرده‏اند که مجهول مي‏باشند.

حافظ ابن حجر در مقدمه «لسان الميزان» مسلک ابن حبان را در کتاب «الثقات» چنين تعريف کرده است که نزد او جهالت راوي با روايت يک فرد مشهور از او مرتفع مي‏شود، و اين مذهب شيخ او ابن خزيمه است. ابن حبان در توضيح قاعده خود مي‏گويد: بر کسي که جرح درباره او معلوم نيست عدالت ثابت است؛ زيرا جرح ضد تعديل است و هر کسي که جرح نشده او عادل است تا جرح او ثابت شود! چون مردم مکلف به اموري که از مردم غائب است نيستند».[1] .

خود ابن حجر در «لسان الميزان» نيز همين روش را دنبال کرده است.

[1] لسان الميزان، ج 1، ص 14.

 

تصحيح حديث به متابعات

اگر شخصي مورد نقد و جرح واقع شده باشد مي‏توان حديث او را با متابعات تقويت و تصحيح نمود. و اگر منفردات را در منکرات مي‏شمارند ولي روايت عبدالسلام بن صالح را نمي‏توان از منفردات او برشمرد بلکه جماعتي ديگر غير از او نيز حديث «مدينه علم» را نقل کرده‏اند امثال: محمّد بن جعفر فيدي[1]  جعفر بن محمّد فقيه،[2]  عمر بن اسماعيل بن مجالد،[3]  احمد بن سلمه جرجاني،[4]  ابراهيم بن موسي رازي،[5]  رجاء بن سلمة،[6]  موسي بن محمّد انصاري،[7]  محمّد بن خداش،[8]  حسن بن علي بن راشد[9]  و ابوعبيدالقاسم بن سلام.[10] .

[1] مستدرک حاکم، ج 3، ص 127.

[2] تاريخ بغداد، ج 7، ص 172.

[3] همان، ج 11، ص 204.

[4] لسان الميزان، ج 1، ص 180؛ الکامل، ج 1، ص 62.

[5] تهذيب الآثار، ابن حجر.

[6] تاريخ بغداد، ج 4، ص 348.

[7] الغدير، ج 3، ص 91.

[8] الکامل، ج 1، ص 265.

[9] همان، ص 264.

[10] تاريخ بغداد، ج 1، ص 403.

 

تصحيح حديث با شواهد معنوي

اگر نتوان راوي حديث را با متابعات تصحيح نمود مي‏توان او را با شواهد معنوي تصحيح کرد همان‏گونه که در علم حديث به اثبات رسيده است و از اين راه بسياري از احاديث صحيحين و موطاً مالک و مسند احمد و ديگر مصادر حديثي را مي‏توان تصحيح نمود.

ابن عبدالبر حديث عبدالکريم بن ابي المخارق که اجماع بر ضعف اوست را تصحيح کرده؛ زيرا شواهد معنوي بر حديث او وجود دارد.[1] .

ذهبي در «تلخيص المستدرک» در ذيل حديث «من احتکر طعاماً أربعين ليلة فقد برئ من اللَّه»، در ضدّ ابن جوزي که آن را از موضوعات دانسته مي‏گويد: «اين حديث داراي شواهدي است که دلالت بر صحت آن دارد».[2] .

نووي درباره حديث «لايحلّ لأحد أن يجنب في هذا المسجد غيري وغيرک» مي‏گويد: «اين حديث را پيامبرصلي الله عليه وآله درباره علي‏عليه السلام فرمود، که ترمذي آن را تخريج کرده و تحسين نموده است. و تحسين او به جهت شواهد آن حديث است».[3] .

ترمذي در بيشتر احاديثي که حکم به صحت يا حسن آن‏ها در سننش کرده بر شواهد اعتماد کرده است، گرچه در سند آن‏ها کساني وجود دارد که مورد مناقشه واقع شده‏اند. و احاديثي که اهل سنّت آن‏ها را از اين طريق تصحيح کرده‏اند بسيار است و حديث «مدينه علم» يکي از آن‏هاست؛ زيرا براي آن شواهد صدق بسياري وجود دارد مثل حديث «ثقلين» و ده‏ها حديث ديگر.

[1] تهذيب التهذيب، ج 6، ص 376؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 646.

[2] تلخيص المستدرک، ج 2، ص 11و12.

[3] الجامع، ج 2، ص 214؛ الغدير، ج 3، ص 185.

 

تعدد طرق حديث

حديث «مدينة علم» دو طريق ديگر دارد که با طريق ابن عباس فرق مي‏کند و هر دو طريق به تنهايي صحيح است. و در جايي خود به اثبات رسيده که از راه‏هاي صحت حديث تعدد طرق آن است.

طريق اوّل: روايتي است که ترمذي به سند خود از امام علي‏عليه السلام نقل کرده که رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «أنا دارالحکمة وعلي بابها».[1] .

در اين حديث از دو جهت تضعيف شده است، يکي اين‏که تنها طريق از امام علي‏عليه السلام همين طريق است. و ديگر اين‏که سلمة بن کهيل نقلش جهت نيست.

در جواب گوييم: اولاً: روايت امام علي‏عليه السلام از رسول خداصلي الله عليه وآله از طريق ديگر نيز نقل شده است، که از آن جمله روايت حارث و عاصم بن ضمره از امام علي‏عليه السلام[2]  و روايت امام حسين بن علي‏عليه السلام از امام علي‏عليه السلام[3]  و روايت شعبي[4]  از حضرت است.

ثانياً: سلمة بن کهيل کسي است بخاري و مسلم و صاحبان چهار صحيح ديگر اهل سنّت از او نقل حديث کرده‏اند. و نيز ابن معين و عجلي و ابن سعد و ابوزرعه و ابوحاتم و يعقوب بن شيبه و احمد و سفيان و نسايي و ديگران او را توثيق نموده‏اند.[5] .

[1] الجامع الصحيح، ج 2، ص 214.

[2] تلخيص المتشابه، خطيب.

[3] تاريخ ابن النجار، کشف الظنون، ج 1، ص 288.

[4] مناقب، ابن مردويه.

[5] تهذيب التهذيب، ج 4، ص 155.

 

کثرت طرق حديث

بر فرض که تمام طرق حديث «مدينه علم» ضعفيف باشد ولي مي‏توان آن را به درجه صحت رسانيد؛ زيرا حديثي که تعدد طرق و کثرت شواهد داشته باشد ظنّ غالب بر صدق آن است؛ گرچه اين اطمينان از هر کدام روايات به تنهايي حاصل نشود. و متخصصان علم حديث و رجال تصريح کرده‏اند در روايان متابعات و شواهد شرط نيست. که از جمله افرادي باشند که به حديثشان احتجاج مي‏شود.

ابن صلاح در مقدمه خود مي‏گويد: «در متابعات و استشهاد روايت افرادي داخل مي‏شود که به تنهايي به آن استشهاد و احتجاج نمي‏شود. بلکه در جمله ضعفا به حساب مي‏آيد. و در کتاب بخاري و مسلم جماعتي از ضعفا وجود دارند که در جمله متابعات و شواهد آمده‏اند. بلکه امام رازي و جماعتي از اصوليين و حديثين اهل سنت در مورد حديثي که به مجموع طرق آن احتجاج مي‏شود شرط کرده‏اند که افراد آن همگي ضعيف باشند تا اجتجاج به مجموع ممکن شود، ولي اگر برخي از آن‏ها صحيح باشند اعتماد تنها بر اوست و فرد ضعيف مترود است و بر آن اعتماد نمي‏شود».

و مورد حديث «مدينة العلم» از اين قبيل است.

 

مطابقت حديث با واقع

از نشانه‏هاي صدق راوي و صحت حديثش، مطابقت آن با واقع و صدق خبر اوست. مي‏دانيم که امام علي بن ابي طالب اعلم صحابه به طور مطلق بود همان‏گونه که اين امر مشهور و مستفيض بلکه متواتر است. و لذا براي تواتر معنوي به علم آن حضرت مثال زده‏اند.

رسول خداصلي الله عليه وآله خطاب به حضرت زهراعليها السلام فرمود: «أمّا ترضين إنّي زوجتک اقدم أمّتي سلماً واکثرهم علماً واعظمهم حلماً»؛[1]  «آيا راضي نمي‏شوي من تو را به ازدواج کسي در آورده‏ام که او قبل از همه اسلام آورد و علمش از ديگر بيشتر و حلمش عظيم‏تر است.»

ابن عباس مي‏گويد: نزد پيامبرصلي الله عليه وآله بودم که درباره علي از او سؤال شد حضرت فرمود: «قسمت الحکمة عشرة أجزاء، فأعطي عليّ تسعة أجزاء والناس جزءاً واحداً»؛[2]  «حکمت به ده جزء تقسيم شده و به علي‏عليه السلام نه جزء آن و به ساير مردم يک جزء از آن داده شده است.»

احمد بن حنبل از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل کرده که به فاطمه‏عليها السلام فرمود: «آيا راضي نمي‏شوي که من تو را به کسي تزويج کنم که اولين مسلمان است و علمش از همه بيشتر و حکمش از همه عظيم‏تر است».[3] .

[1] مسند احمد، ج 1، ص 146.

[2] حلية الاولياء، ج 1، ص 65.

[3] مسند احمد، ج 5، ص 26؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 101.

اعتراف صحابه به اعلميت امام علي

اعتراف صحابه به اعلميت امام علي

صحابه رسول خداصلي الله عليه وآله به برتري امام علي‏عليه السلام در علم و دانش بر ديگران اعتراف داشته‏اند. اينک به برخي از اين اعترافات اشاره مي‏کنيم:

 >اعتراف عمر بن خطاب

>اعتراف عبدالله بن مسعود

>اعتراف ابن عباس

>اعتراف عايشه

>اعتراف خزيمة بن ثابت

>اعتراف عبدالله بن عياش بن ابي ربيعه

>اعتراف معاويه

>اعتراف عده‏اي از صحابه

>گواهي امام علي‏

>اقرار امام حسن‏

 

اعتراف عمر بن خطاب

بخاري در تفسير سوره بقره از صحيح خود به سندش از ابن عباس نقل کرده که عمر گفت: «اقرؤنا ابيّ و اقتضانا علي»؛[1]  «اُبي در قرائت از ديگران برتر و علي در قضاوت برتر است.»

سعيد بن مسيب مي‏گويد: «کان عمر يتعوذ باللَّه من معضلة ليس لها ابوالحسن وکان عمر يقول: لولا عليّ لهلک عمر»؛[2]  «عمر هميشه به خدا پناه مي‏برد از اين‏که مشکلي علمي براي او پديد آيد، در حالي که ابوالحسن [امام علي‏عليه السلام] در آن وقت حاضر نباشد. و هميشه مي‏گفت: اگر علي نبود عمر هلاک شده بود.»

[1] صحيح بخاري، ج 6، ص 187، چاپ بولاق.

[2] الاستيعاب، ج 3، ص 39؛ الرياض النضرة، ج 2، ص 194.

 اعتراف عبدالله بن مسعود

او مي‏گويد: «انّ القرآن انزل علي سبعة احرف، ما منها حرف الّا له ظهر و بطن، وانّ علي بن ابي طالب عنده علم الظاهر و الباطن»؛[1]  «همانا قرآن بر هفت حرف نازل شد هيچ حرفي از آن هفت حرف نيست جز آن‏که براي آن ظاهر و باطني است و نزد علي بن ابي طالب علم ظاهر و باطن است.»

و نيز از او نقل شده که گفت: «انّ اقضي اهل المدينة علي بن ابي طالب»؛[2]  «همانا علي بن ابي طالب در قضاوت از تمام اهل مدينه برتر است.»

و نيز از او روايت شده که گفت: «اعلم اهل المدينة بالفرائض علي بن ابي طالب»؛[3]  «داناترين اهل مدينه به فرايض علي بن ابي طالب است.»

 [1] حلية الاولياء، ج 1، ص 65.

[2] تاريخ ابن عساکر، ج 38، ص 24.

[3] الغدير، ج 3، ص 91.

 اعتراف ابن عباس

از ابن عباس نقل شده که گفت: «واللَّه لقد اعطي علي بن ابي طالب تسعة اعشار العلم، و ايم اللَّه لقد شارککم في العشر العاشر»؛[1]  «به خدا سوگند به علي بن ابي طالب نه دهم علم داده شد، و سوگند به خدا که به طور حتم با شما در آن يک دهم علي نيز شريک است.»

[1] الاستيعاب، ج 3، ص 40. 

اعتراف عايشه

از عايشه نقل شده که گفت: «امّا انّه اعلم الناس بالسنة»؛[1]  «آگاه باشيد که علي داناترين مردم به سنّت است.»

[1] همان، ج 2، ص 462.

اعتراف خزيمة بن ثابت

اسود بن يزيد نخعي مي‏گويد: چون با علي بن ابي طالب بر منبر رسول خداصلي الله عليه وآله بيعت شد خزيمة بن ثابت، در حالي که جلو منبر حضرت ايستاده بود گفت:

اذا نحن بايعنا علياً فحسبنا

ابوحسن مما نخاف من الفتن

وجدناه اولي الناس بالناس انّه

اطب قريش بالکتاب وبالسنن[1] .

«چون ما با علي بيعت کرديم ابوالحسن ما را از آنچه از فتنه‏ها هراسانيم کفايت کرد.

ما او را سزاوارترين مردم به خودشان يافتيم. و به طور حتم او داناترين قريش به قرآن و سنت است.»

[1] مستدرک حاکم، ج 3، ص 114.

اعتراف عبدالله بن عياش بن ابي ربيعه

ابن عبد البر از او نقل کرده که به پسر خود گفت: «... انّ علياًعليه السلام کان له ما شئت من ضرس قاطع في العلم، وکان له البسطة في العشيرة، والقدم في الإسلام، والصهر لرسول اللَّه، والفقه في السنة، والنجدة في الحرب، والجود في الماعون»؛[1]  «... همانا علي‏عليه السلام داراي عزمي راسخ در علم و دستي باز در ميان عشيره و ثابت قدم در راه اسلام و داماد رسول خدا و آگاه در سنت و شجاع در جنگ و بخشنده در زکات بود.»

[1] الاستيعاب، ج 2، ص 463.

اعتراف معاويه

ابن عبد البر مي‏نويسد: «معاويه آنچه بر او وارد مي‏شد مي‏نوشت تا از علي بن ابي طالب سؤال کند. و چون خبر قتل آن حضرت به او رسيد گفت: «ذهب الفقه والعلم بموت ابن ابي طالب»؛[1]  «فقه و علم به مرگ فرزند ابي طالب رخت بربست.»

[1] همان.

اعتراف عده‏اي از صحابه

حاکم نيشابوري به سندش از عبداللَّه بن عباس نقل کرده که گفت: «کنّا نتحدّث انّ اقضي اهل المدينة علي بن ابي طالب»؛[1]  «ما چنين مي‏گفتيم که علي بن ابي طالب در قضاوت برترين اهل مدينه است.»

 [1] مستدرک حاکم، ج 3، ص 135

گواهي امام علي‏

حاکم نيشابوري همچنين به سند از ابوالطفيل نقل کرده که گفت: اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب‏رضي الله عنه را بر روي منبر مشاهده کردم که مي‏فرمود: «سلوني قبل ان لا تسألوني، ولن تسألوني بعدي مثلي»؛[1]  «از من سؤال کنيد قبل از آن‏که نتوانيد سؤال کنيد و هرگز از مثل من بعد از من سؤال نخواهيد کرد.» ابن کوا در آن هنگام بلند شد و گفت: اي اميرالمؤمنين! «الذّارِياتِ ذَرْواً» چيست؟ حضرت فرمود: بادها. او گفت: «الْحامِلاتِ وِقْراً» چيست؟ حضرت فرمود: ابرها. گفت: «الْجارِياتِ يُسْراً» چيست؟ حضرت فرمود: کشتي‏ها. گفت: «الْمُقَسِّماتِ أَمْراً» چيست؟ حضرت فرمود: ملائکه. گفت: آن کساني که نعمت خدا را تبديل به کفران کرده و قوم خود را به خانه بدبختي جهنم کشاندند کيانند؟ حضرت فرمود: منافقين قريش.[2] .

و نيز از حضرت‏عليه السلام نقل شده که فرمود: «واللَّه ما نزلت آية الّا وقد علمت فيم أنزلت واين أنزلت، انّ ربّي وهب لي قلباً عقولاً ولساناً سؤولاً»؛[3]  «به خدا سوگند! هيچ آيه‏اي نازل نشد جز آن‏که مي‏دانم که درباره چه موضوعي نازل شده و کجا نازل گشته است. همانا پروردگارم به من قلبي درک کننده و زباني سؤال کننده عطا کرده است.»

[1] مستدرک حاکم، ج 2، ص 466.

[2] مستدرک حاکم، ج 2، ص 466.

[3] حلية الاولياء، ج 1، ص 67.

اقرار امام حسن‏

ابونعيم اصفهاني به سندش از هبيرة بن مريم نقل کرده که گفت: حسن بن علي‏عليه السلام بعد از شهادت حضرت علي‏عليه السلام ايستاد و بر مردم خطبه خواند و در ضمن خطبه فرمود: «لقد فارقکم رجل بالأمس لم يسبقه الاوّلون ولايدرکه الآخرون بعلم»؛[1]  «به طور حتم ديروز کسي از بين شما رفت که پيشينيان بر او سبقت نگرفته و آيندگان او را در علم درک نخواهند کرد.»

[1] همان، ص 65.

اعتراف تابعين به اعلميت امام علي

 اعتراف تابعين به اعلميت امام علي

در بين تابعين نيز افرادي بوده‏اند که به اعلميت حضرت علي‏عليه السلام گواهي داده‏اند که از آن جمله عبادتند از:

 

>سعيد بن مسيب

>عطاء

>مغيرة بن مقسم

 

سعيد بن مسيب

دولابي در «الکني و الاسماء» به سندش از سعيد بن مسيب نقل کرده که گفت: «ما کان احد بعد رسول اللَّه‏صلي الله عليه وآله اعلم من علي بن ابي طالب»؛[1]  «بعد از رسول خدا کسي داناتر از علي بن ابي طالب نبوده است.»

و نيز از او نقل شده که گفت: «ما کان احد من الناس يقول: سلوني غير علي بن ابي طالب»؛[2]  «هيچ کس به جز علي بن ابي طالب نبود که بگويد: از هر چه مي‏خواهيد از من سؤال کنيد.»

[1] الکني والاسماء، ج 1، ص 197.

[2] الاستيعاب، ج 3، ص 1102، چاپ قاهره.

 

عطاء

عبدالملک بن ابي سليمان مي‏گويد: به عطا گفتم: «أکان في اصحاب محمّدصلي الله عليه وآله أحد أعلم من علي بن ابي طالب؟ قال: لا واللَّه ما أعلمه»؛[1]  «آيا در ميان اصحاب محمدصلي الله عليه وآله کسي داناتر از علي بن ابي طالب بوده است؟ گفت: هرگز، به خدا سوگند من چنين کسي را نمي‏شناسم.»

[1] الاستيعاب، ج 3، ص 1102، چاپ قاهره.

 

مغيرة بن مقسم

ابن عبدالبر به سند خود از اسماعيل بن ابي خالد نقل کرده که گفت: مغيرة بن مقسم به خدا قسم ياد کرد که علي در قضاوت‏هايي که کرده هرگز خطا نکرده است».[1] .

[1] همان، ص 1102.

 

دلالت حديث مدینه العلم

دلالت حديث

از حديث «مدينه علم» نکاتي استفاده مي‏شود که به برخي از آن‏ها اشاره مي‏کنيم:

>اعلميت امام علي

>عصمت امام علي

>امام علي‏ واسطه براي رسيدن به علوم پيامبر

>امام علي‏ حافظ علوم رسول خدا

>وجوب رجوع به امام علي

 

اعلميت امام علي

حديث شريف، دلالت بر اعلميت امام علي‏عليه السلام داشته و در نتيجه دلالت بر افضليت آن حضرت دارد. و شکي نيست که افضل مستحقّ مقام امامت است.

عصمت امام علي

از آنجا که امام علي‏عليه السلام دروازه علم پيامبرصلي الله عليه وآله است و به طور حتم انسان از اين دروازه به علم پيامبرصلي الله عليه وآله که همان علم حقيقي است مي‏رسد، پس آنچه نزد امام علي‏عليه السلام است هرگز خطا و اشتباه نيست و در نتيجه آن حضرت از مقام عصمت برخوردار است.

 امام علي‏ واسطه براي رسيدن به علوم پيامبر

از اين حديث شريف استفاده مي‏شود که هر کس مي‏خواهد به علوم پيامبرصلي الله عليه وآله برسد، واسطه‏اش امام علي‏عليه السلام است و تنها از راه امام علي‏عليه السلام به آب گواراي علوم پيامبرصلي الله عليه وآله مي‏توان رسيد. و اين معنا به نوبه خود فضيلتي بس عظيم است.

  امام علي‏ حافظ علوم رسول خدا

از اين حديث نيز استفاده مي‏شود که امام علي‏عليه السلام حافظ و خزينه‏دار علوم رسول خداصلي الله عليه وآله است، و اين معنا به تنهايي دلالت بر افضليت حضرت بر ساير اصحاب دارد؛ همان‏گونه که ابن طلحه به آن تصريح کرده است. او مي‏گويد: «کان معني الحديث انّ علياً حافظ العلم والحکمة، فلا يتطرّق إليهما ضياع ولايخشي عليها ذهاب، فوصف علياً بأنّه حافظ العلم والحکمة، ويکفي علياً علوّاً في مقام العلم والفضيلة ان جعله رسول اللَّه‏صلي الله عليه وآله حافظاً للعلم والحکمة»؛ «معناي حديث آن است که علي‏عليه السلام حافظ علم و حکمت است و هيچ گاه علم و حکمت او ضايع نمي‏شود و هرگز خوف از به هدر رفتن علم در او نمي‏رود. پيامبرصلي الله عليه وآله او را به اين دو صفت توصيف کرد، و بس است علي‏عليه السلام را از حيث علم و فضيلت اين‏که رسول خداصلي الله عليه وآله او را حافظ علم و حکمت قرار داده است».[1] .

[1] مطالب السؤول، ص 61و62.

 وجوب رجوع به امام علي

و نيز از جمله مطالبي که از حديث استفاده مي‏شود اين است که بر هر مسلماني واجب است که به علم امام علي‏عليه السلام رجوع کند؛ همان‏گونه که واجب است به علم رسول خداصلي الله عليه وآله رجوع نمايد؛ زيرا او باب شهر علم پيامبرصلي الله عليه وآله است. و لذا پيامبر - مطابق برخي از روايات - فرمود: «هر کس که مي‏خواهد به شهر علم پيامبر برسد بايد از دروازه آن که علم علي است وارد شود». و قرآن نيز مي‏فرمايد: «وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها»؛[1]  «خانه‏ها را از درهاي آن وارد شويد.»

[1] سوره بقره، آيه 189.

شواهد متني حديث «مدينه علم»

 شواهد متني حديث «مدينه علم»

حديث «مدينه علم» شواهدي از حيث متن دارد که به برخي از آن‏ها اشاره مي‏کنيم.

 >حديث «انا دار الحکمة و علي بابها»

>حديث «انا مدينة الحکمة و علي بابها»

>حديث «انا دار العلم و علي بابها»

>حديث «انا ميزان العلم و علي کفتاه»

 

حديث «انا دار الحکمة و علي بابها»

اين حديث را اهل سنت نقل کرده و پنجاه و نه نفر از ايشان آن را از مسلّمات دانسته‏اند؛ امثال:

- احمد بن حنبل.[1] .

- ابو عيسي ترمذي.[2] .

- ابونعيم الاصفهاني.[3] .

- ابن المغازلي.[4] .

- سبط بن الجوزي.[5] .

- ابو عبداللَّه گنجي شافعي.[6] .

- محبّ‏الدين طبري.[7] .

- صدرالدين حمّوئي.[8] .

- جلال‏الدين سيوطي.[9] .

- ابن حجر مکّي.[10] .

- متقي هندي.[11] .

- عبدالرؤف مناوي.[12] .

و...

 

[1] المناقب، بنابر نقل تفريح الأحباب، ص 350.

[2] الجامع الصحيح، ج 5، ص 596، ح 3723.

[3] حلية الاولياء، ج 1، ص 64.

[4] مناقب علي بن ابي طالب‏عليه السلام، ص 86و87.

[5] تذکرة الخواص، ص 48.

[6] کفاية الطالب، ص 118و119.

[7] رياض النضرة، ج 2، ص 255.

[8] فرائد السمطين، ج 1، ص 99.

[9] الجامع الصغير، ج 1، ص 108.

[10] صواعق المحرقة، ص 73.

[11] کنز العمال، ج 12، ص 201.

[12] فيض القدير، ج 3، ص 46.

 

حديث «انا مدينة الحکمة و علي بابها»

اين متن از حديث را نيز دوازده نفر از علماي اهل سنت روايت کرده و آن را از مسلّمات برشمرده‏اند؛ امثال:

- ابونعيم اصفهاني.[1] .

- خطيب بغدادي.[2] .

- عبدالرؤف مناوي.[3] .

- قندوزي بلخي.[4] .

و...

 

[1] حلية الاولياء، ج 1، ص 61.

[2] تاريخ بغداد، ج 11، ص 204.

[3] فيض القدير، ج 3، ص 46.

[4] ينابيع المودة، ص 130.

 

حديث «انا دار العلم و علي بابها»

اين حديث را شش نفر از علماي اهل سنت نقل کرده‏اند؛ امثال:

- محبّ‏الدين طبري.[1] .

- ملا علي قاري.[2] .

و...

[1] ذخائر العقبي، ص 77.

[2] المرقاة في شرح المشکاة، ج 5، ص 578.

 

حديث «انا ميزان العلم و علي کفتاه»

اين حديث را چهار نفر از علماي اهل سنت نقل کرده‏اند؛ امثال:

- ابوشجاع ديلمي.

- سيد علي بن شهاب‏الدين همداني.

- قندوزي بلخي.