حقایقی جالب پیرامون مذهب حقه تشیع
با نام وياد خدا
با سلام خدمت برادران خوبم
با عرض شرمندگي اگر نتوانستم زود پاسخ هاي آقاي عبد الستار را بدهم آقاي عبدالستار سوالاتي را در كامنت هاي قبلي بيان نمودند كه قبلا به شما قول دادم پاسخ بدهم
بايستي بگويم سوال اول ايشان پيرامون كلمه مولا بود كه تا حدودي در مقاله قبلي پاسخ دادم ولي مثل اينكه ايشان هنوز قانع نشدند و تصميم گرفتم مقاله اي جداگانه براي اين موضوع اختصاص بدهم
همانطور كه در كامنت هاي قبلي آمده است هنگامي كه پيغمبر از حج بر مي گشتند در مكاني به نام غدبر خم آيه ابلاغ نازل شد كه به طور مفصل بحث شد ولي آقاي عبدالستار بياناتي را فرمودند كه مشخص مي كند ايشان اصلا قرآن را يا نخواندند و يا به آن كمتر توجه كرده اند كه چنين سوالاتي را از بنده پرسيده اند خواهشا قبل از هر صحبتي مراجعه مي كنيم به كلام الله مجيد و از قرآن مدد مي جوييم
خداوند در قرآن كريم مي فرمايد :
وَ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ احْذَرُواْ فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا عَلىَ رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ "مائده92"
اطاعت خدا و اطاعت پيامبر كنيد! و (از مخالفت فرمان او) بترسيد! و اگر روى برگردانيد، (مستحق مجازات خواهيد بود و) بدانيد بر پيامبر ما، جز ابلاغ آشكار، چيز ديگرى نيست (و اين وظيفه را در برابر شما، انجام داده است).
وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُل لَّسْتُ عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ"انعام66"
قوم و جمعيّت تو، آن (آيات الهى) را تكذيب و انكار كردند، در حالى كه حق است! (به آنها) بگو: «من مسئول (ايمانآوردن) شما نيستم! (وظيفه من، تنها ابلاغ رسالت است، نه اجبار شما بر ايمان.)»
فَتَوَلىَ عَنهُْمْ وَ قَالَ يَاقَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبىِّ وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لَكِن لَّا تحُِبُّونَ النَّاصِحِينَ "اعراف79"
(صالح) از آنها روى برتافت و گفت: «اى قوم! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ كردم، و شرط خيرخواهى را انجام دادم، ولى (چه كنم كه) شما خيرخواهان را دوست نداريد!»
إِلَّا بَلَاغًا مِّنَ اللَّهِ وَ رِسَالَاتِهِ وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا أَبَدًا "جن23"
تنها وظيفه من ابلاغ از سوى خدا و رساندن رسالات اوست و هر كس نافرمانى خدا و رسولش كند، آتش دوزخ از آن اوست و جاودانه در آن مىمانند!
حال آقاي عبدالستار شما درباره ي آيه ابلاغ فرموديد :منظور از اين آيه تبيلغ رسالت و تكميل شدن دين و اعلام وصايت امير المومنين است و همچنين فرموديد كه ابلاغ رسالت وتكميل شدن دين در واقع متحقق نشده است و در نتيجه پيغمبررسالت خويش را انجام نداده است
در پاسخ بايستي بگويم اين مطالبي كه ميگوييد حرف شماست نه حرف قرآن كه آياتش را بيان نمودم خداوند در قرآن به پيامبرش ميگويد تو وظيفه داري آنچه را كه من مي گويم به مردم ابلاغ كني حال اينكه آيا مردم گوش به حرف مي دهند يا نه با من است و كساني كه اطاعت نكنند به آتش مي اندازم در ضمن شما فرموديد ابلاغ رسالت وتكميل شدن دين متحقق نشده است خواهشا بفرماييد اين را از چه سنگ و ملاكي متوجه شديد آيا پيامبر اكرم در سفر آخر خود در مكاني به نام غدير خم بعد از نزول آيه ابلاغ اين امر را انجام نداد اگر بگوييد انجام نداده است دروغ گفته ايد چون تمامي مورخين و مفسرين اهل تسنن كه لينكش را در قسمت قبلي گذاشتم تاييد كرده اند ، پس چگونه به پيامبر اكرم اسلام چنين تهمت هايي مي زنيد و ميگوييد كه او ابلاغ رسالت نكرده است ، حال چون صحابه پيغمبر بخاطر عناد و دشمني كه با امير المومنين داشته اند و توطئه كردند ونگذاشتند كه او به خلافت برسد ،براي توجيه كار آنها به پيغمبر رحمت تهمت مي زنيد ومي گوييد كه تبليع رسالت به اين مهمي كه برابر با كل رسالت پيغمبر است را انجام نداده است ،پناه مي برم به خدا از اين تهمت هاي ناروا
و همچنين گفتيد اگر منظور از ابلاغ دين ، ولايت بوده چرا آيات بيشتري به اين مهم اختصاص نداده است ؟ در جواب بايستي بگويم آنها هم مثل همين آيات نيز انكار ميشد واگر نه همين يك آيه كافي بود در ضمن اينكه ميگوييد آيات كمي پيرامون امير المومنين نازل گشته است باز اين سوال شما مطالعه كمتان پيرامون كتب خودتان است اگر مي خواهيد پيرامون آياتي كه در وصف امير المومنين نازل گشته است مراجعه كنيد به كتاب نهج الحق علامه حلي كه در اين كتاب فقط به 88مورد از آيات نازل شده اي كه در باره ي امير المومنين در منابع اهل تسنن آمده جمع آوري شده است همچنين مقاله اي پيرامون همين آيات براي شما در مقالات بعدي قرار مي دهم
پيرامون سوال بعدي شما واقعا نمي دانم گريه كنم يا بخندم و در حيرتم كه چگونه يك مسلمان هنوز خدا را نشناخته است كه اين چنين سوالاتي را مطرح ميكند
در جواب اين سوال واقعا مضحك بايستي در ابتدا به چند سوال براي مقدمه پاسخ بدهم
چرا خداوند آن هنگاميكه قابيل هابيل را كشت سريعا قابيل را به جزاي عملش نرساند؟ مگر نمي توانست اين كار را انجام دهد ؟چرا خداوند متعال كه عين قدرت است فرعونيان را نابود نكرد با اينكه چنديد قرن به مردم ظلم و ستم ميكردند و با اين وجود آنجا قادريت خود را به نمايش نگذاشت ؟ چرازماني كه قوم موسي بعد از آنهمه حجت بارز دوباره به گوساله پرستي روي آوردند باز آنجا قدرت خود رابه نمايش نگذاشت ؟چرا آنجا كه برادران يوسف با بي رحمي تمام يوسف را به درون چاه انداختند خداوند برآنها خشمگين نشد و آنها را همان لحظه مجازات نكرد ؟از همه مهمتر چرا در جنگ احد كه سپاه اسلام شكست خورد خداوند از قدرت خود استفاده نكرد تا سپاه اسلام شكست نخورد؟
چرا هنگاميكه امام حسين را با آن وضعيت بد شهيد كردند و زنان او را به اسارت بردند خداوند به خشم نيامد(منظور اين است كه به خشم در آمد ولي خشم خود را بروز نداد) وتمام كساني كه سبط پيغمبر را شهيد كردند را نابود نكرد ؟ همچنين در زمانه خودمان شاهد ظلم بيش از حد سران كشور هايي مثل آمريكا و انگليس هستيم با وجود اين چرا خداوند آنها را نابود نمي كند ؟
مطمئن هستم كه با خواندن اين سوالات به جواب سوالتان پي برديد ، جواب سوالاتي را كه ذكر كردم همه ما مي دانيم ولي به طور خلاصه ميگويم كه آن خداييكه قادر مطلق است ودر قهاريت وي شكي نداريم صبور نيز هست مثلا در همين قضيه ي حضرت يوسف اگر خداوند همان لحظه اي كه برادرانش مي خواستند او رابه درون چاه بياندازند آنها را نابود مي كرد آيا ديگر فرصت اين را داشتند كه پيش پدر خود بيايند و از او بخواهند كه شفاعت آنها را پيش خدا بكند تا خداوند آنها را ببخشد در ضمن يكي ديگر از دليل ها اين است كه ما در سوره حمد مي خوانيم خداوند صاحب روز جزاست سوال اينجاست مگر خداوند صاحب دنيا نيست كه مي فرمايد صاحب روز جزاست در جواب بايستي بگويم در روز قيامت صفاتي مثل قهاريت خداوند وهمچنين قادريت او بر همه مردم نمايان مي شود و بخاطر همین هيچ كس در آنروز نمي تواند وجود خدا و این صفات را انكار كند بخاطر همين از لفظ صاحب روز جزاست استفاده نموده است
همچنين مگر خداوند در قرآن نفرمود كه سرنوشت هيچ قومي را تغيير نمي دهد مگر به دست خودشان مگر همين قوم نبودند كه اميرالمومنين را به خاطر منافع خود كنار گذاشتند در حالي كه مي دانستند كه او جانشين رسول اكرم است با اين وجود به مخالفت پرداختند و او را نپذيرفتند حالا شما از خدا چه انتظاري داريد مي خواهيد كه خدا بيايد و آنها را مجبور كند كه ولايت امير المومنين را بپذيريد در حالي كه خداوند هرگز چنين كاري نمي كند دليل من دليل قر آن است خداوند در سوره يونس آيه 99 مي فرمايد :
وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لاََمَنَ مَن فىِ الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَ فَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتىَ يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ(99)
اگر خدايت مىخواست، همه مردم روى زمين ايمان مىآوردند. آيا تو مىخواهى با اكراه آنها را وادار به قبول ايمان كنى؟!
فكر مي كنم به همين اندازه كافي باشد
همچنين در مورد صحبت شما پيرامون قدرت غيبي پيامبر اكرم و اهلبيت ايشان ، كه فرموديد چرا از قدرت غيبي خود استفاده نكردند بايستي بگويم قدرت خداوند بالاتراست يا پيامبر اكرم ؟كه هر چه دارد از خداوند متعال دارد در جواب فقط مي توانم آيه 99سوره يونس را ذكر نمايم كه شرحش را دادم
اگر خدا مي خواست با زور و قدرت خودش مردم ايمان بياورند اصلا چه نيازي بود به پيغمبر كه او را به سوي ما بفرستد و از ما بخواهند به خدا ايمان بياوريم مطمئنا فرق است بين ما و فرشته ها چون فرشته ها از قدرت اختيار برخوردار نيستند در حالي كه انسان مجبور است كه مختار باشد و اين مهمترين دليل است و همچنين اگر ما با قدرت غيبي خدا و رسول اكرم مي خواستيم ولايت مولا امير المومنين را بپذيريم آن وقت چه ارزشي براي ما داشت
حال در مورد سوال بعدي شما پيرامون اينكه چرا امير المومنين سكوت كردند سوالاتي را پرسيديد كه خالي از جواب نمي باشد توجه بفرماييد
چرا حضرت علی(ع) بعد از رحلت پیامبر(ص) نتوانست حکومت را به دست گیرد؟
در پاسخ مقدمهای لازم است. پیامبر اکرم(ص) پیوسته از جانشینی و خلافت علی(ع) گفت و گو میکرد. با شیوههای گوناگون و در مناسبتهای مختلف به ملت نوپای اسلام گوشزد میفرمودند، تا آیه تبلیغ نازل شد: "یا ایها الرّسول بلغ ما انزل الیک ...
با توجه به این که از آخرین آیاتی است که در حجة الوداع نازل شده و مقصود جز اعلام خلافت و ولایت علی نیست و ماجرای غدیر از انجام همین امر حکایت میکند
مطابق روایات اهل سنّت همگی تبریک گفتند، اما در انتظار غروب خورشید زندگاني پيامبر بودند تا نيت هاي شوم خود را عملي كنند در روزهاي آخر زندگاني باز پیامبر(ص) در حال نقاهت فرمود قلم و کاغذ بیاورید تا بگویم بنویسید، عمر گفت "هذا الرجل لیهجر". به پیامبر نسبت هذیان دادند. (مربوط به حديث قرطاس مي باشد)
بعد از رحلت رسول اکرم(ص) حضرت علی(ع) و زهرا(ع) مشغول کفن و دفن پیغمبر(ص) بودند که جمعی رفتند در سقیفه بنی ساعده اجتماع کردند و اظهار داشتند که تعیین خلیفه از همه چیز مهمتر است، رعب و وحشت در ميان مردم ایجاد کردند و مردم را برای بیعت با ابابکر فرا خواندند و تهدید کردند هر کس بیعت نکند محکوم به قتل است.
مردم از یک طرف ترسیدند و سران قوم تطمیع شدند، به پیامبر(ص) اشکال کردند که با مردم باید در امر خلافت مشورت میکرد و مردم برای خلافت علی(ع) آمادگی ندارند، چون شوخ طبع و کشنده اجداد و اقوام مردم و از نظر سنّی هم جوان است و دهها شک و شبهه دیگر.
حضرت علی(ع) فرمود:
"دیدم یا با دست قطع شده و بدون یاور باید قیام کنم و یا بر این تاریکی کورزا صبر و تحمل را در پیش گیرم در حالی که تیر بر چشم و استخوان در گلو دارم، پس از بررسی و تفکر دیدم صبر به عقل نزدیکتر است".
بنابراین، حضرت علی(ع) محیط را مساعد نمیدید. اکثریت مردم جاهل و نادان بودند. آنها قدرت نظامی را به دست گرفتن و مردم را ارعاب و تهدید کردند.
حال در جواب آقاي عبدالستار كه ميگويند چرا امير المومنين قيام نكرد و چرا سكوت كرد واز حق مسلم خود دفاع نكرد دلايل مختلفي دارد كه به شرح مختصري از آنها مي پردازم
بعد از رحلت نبی گرامی اسلام و غصب خلافت و کنار گذاشتن حضرت علی از صحنهء سیاسی و تصمیم گیری در امور جامعهء اسلامی , آن بزرگوار لحظه ای درنگ نکرد و برای بازپس گیری حق مسلّم خویش تلاش بسیار نمود.
طبق گفتهء یکی از علمای بزرگ اهل سنّت , شب ها حضرت فاطمه را سوار برچهارپایی می کرد و در مجالس انصار می برد و فاطمه از آن ها می خواست كه از علی پشتیبانی کنند.
آنها در پاسخ می گفتند: ای دختر رسول خدا بیعت ما با این ابوبکر انجام شده و کار از کار گذشته است و نمی توانیم نقض بیعت کنیم . اگر شوهر تو قبل از ابوبکر به سوی ما می آمد, ما به او مراجعه کرده و رهبری او رامی پذیرفتیم .
حضرت برای اثبات حقانیت خود بارها با استدلال ها و احتجاج های متین خود, از خلیفه و هواداران اوانتقاد و به آن ها اعتراض می کرد, ولی مرور ایام و سیر حوادث نشان داد این اعتراض ها سودی ندارد و خلیفه وهوادارانش برای حفظ قدرت پافشاری زیادی دارند.
در این هنگام امام بر سر دو راهی سرنوشت سازی قرار گرفت : یا می بایست به کمک خاندان رسالت وعلاقه مندان خود قیام کند و با توسل به زور و قهر و غلبه , حکومت را قبضه کند, و یا وضع موجود را تحمل کرده و در حد امکان به حل مشکلات مسلمانان و انجام وظایف خویش بپردازد; از آن جا که هدف در رهبری الهی ,مقام و قدرت و موقعیت نیست , لذا اگر رهبری اسلامی بر سر دو راهی قرار گیرد و ناگزیر باشد از میان مقام وهدف یکی را برگزیند, باید از مقام دست برداشته و هدف را مقدم بدارد. علی با رو به رو شدن با چنین وضعی , راه دوم را انتخاب کرد.
حضرت در ارزیابی اوضاع و احوال جامعهء اسلامی و خطراتی که آن را تهدید می کرد, به این نتیجه رسید که اگر در گرفتن حکومت اصرار بورزد و به زور و قدرت متوسل شود, وضعی پیش خواهد آمد که تمام زحمات رسول خدا و خون های پاکی که در راه باور کردن نهال اسلام ریخته شد, هدر برود.
خود می فرماید: .
خطرهایی که در صورت قیام علی جامعهء اسلامی را تهدید می کرد, زیاد بود که در ذیل به چند تا به طوراختصار اشاره می کنیم :
1 امام اکثر دوستان فدایی و صمیمی خود را از دست می داد. از طرفی بسیاری از صحابهء پیامبراکرم به حکومت علی راضی نبودند, کشته می شدند. بدیهی است با پیش آمدن چنین وضعی , قدرت مسلمانان به ضعف می گرایید و با یک حملهء دشمنان قسم خورده و زخم دیده سقوط می کرد.
2 بسیاری از قبایل و گروه ها در سال های آخر عمر پیامبر مسلمان شده و هنوز ایمان در دل آنان نفوذ نکرده بود; لذا وقتی با خبر شدند پیامبر رحلت کرد, گروهی پرچم ارتداد را بلند کرده و عملاً باحکومت اسلامی در مدینه به مخالفت برخاستند.
روشن است , قیام امام برای خلافت در چنین وضعی به صلاح اسلام و مسلمانان نبود.
3 علاوه بر خطر مرتدان , خطر بزرگ عده ای بود که ادعای نبوت کردند, مانند مسیلمه کذّاب و سجاح , که هر کدام با جمع بیروهای زیاد قصد حمله به مدینه , مرکز حکومت اسلامی را داشتند.
4 خطر احتمالی حملهء رومیان مسیحی به سرزمین های اسلامی , در صورت دو دستگی مسلمانان .
فعالیت امام در طول این مدت :
1 تفسیر قرآن و حل مشکلات بسیاری از آیات و تربیت شاگردانی مثل ابن عباس ;
2 پاسخ به پرسش های دانشمندان ملل جهان , به خصوص دانشمندان یهودی و نصاری ;
3 تبیین حکم شرعی مسائل جدیدی که سابقه نداشت ;
4 تربیت و پرورش گروهی که ضمیری پاک و روحی آماده برای سیر و سلوک داشتند;
5 تلاش و کوشش برای تأمین زندگی بسیاری از مستمندان , تا آن جا که با دست خود باغ احداث می کرد وقنات حفر می نمود و آن را در راه خدا انفاق می کرد;
6 مشاور خوب و مورد اعتماد دستگاه خلافت در مسائل سیاسی و حل مشکلاتی مهمی که بر سر راه حکومت به وجود می آمد.(3) بعد از رحلت نبی گرامی اسلام 6و غصب خلافت و کنار گذاشتن حضرت علی 7از صحنه ءسیاسی و تصمیم گیری در امور جامعهء اسلامی , آن بزرگوار لحظه ای درنگ نکرد و برای بازپس گیری حق مسلّم خویش تلاش بسیار نمود.
حال استدلالات را خواندید گمان مي كنم همين مقدار كافي باشد
همچنين فرموديد چرا امير المومنين سكوت كردند ولي امام حسين قيام نمودند ؟
اگر به استدلالات قبلي پيرامون سكوت امير المومنين توجه كنيد متوجه اوضاع بدجهان اسلام بعد از پيغمبر مي شويد درآن زمان به هيچ عنوان قيام مناسب نبود ولي در زمان امام حسين (ع) خيلي از مشكلات زمان امير المومنين مثل پيامبران دروغين ، خطر حمله ايران و روم و... وجود نداشت يا اگر وجود داشت خيلي كمتر بود
همانطور كه مي دانيد 10 سال از امامت آقا امام حسين در زمان خلافت معاويه ملعون بود وامام حسين به چند دليل در برابر او قيام نكرد يكي از آنها اين بود كه يارن كمي داشتند هانطور كه به خاطر ياران كم ، امام حسن خلافت را به معاويه واگذار كرد و دليل ديگر كه مهمترين دليل است اين بود كه معاويه بر خلاف پسرش يزيد كه در ملا عام مشروب مي خورد ، زنان را به زور تصاحب ميكرد ميمون باز و سگباز بود و صفات حيواني را به كمال خودش رسانده بود ، ظاهر اسلام را بر خلاف باطن كثيفش حفظ كرد پس از مرگ معاويه و روي كار آمدن يزيد امام حسين ديد اگر بخواهد سكوت كند تمامي زحماتي كه پيغمبر انجام داده بود به باد مي رفت و كسي جانشين علي الظاهر او شده كه نه تنها چيزي از دين نمي داند بلكه حلال هاي خدا را حرام مي كند و حرام هاي خدا را در ملا عام در حضور مردم به راحتي انجام مي دهد و مردم جاهل به گمان اينكه او جانشين رسول خداست با ديدن كار هاي او از او الگو برداري مي كنند و به انحراف كشيده مي شوند بر اين شد كه عليه يزيد ملعون با وجود كمي يارانش قيام كند همچنين امام حسين در مورد فلسفه قيام خود مي گويد من قيام كردم تا امر به معروف و نهي از منكر را زنده كنم واو قيام كرد در حالي كه با خون خود اسلام را بيمه كرد
امام خميني رهبر كبيرانقلاب در كتاب صحيفه نور مي فرمايند :گناه يزيد اين نبود كه امام حسين را شهيد كرد اين يكي از گناهان كوچك او بود بزرگترين گناه او اين بود كه اسلام را وارونه كرد بخاطر همين امام حسين نتوانست با او بيعت كند و اگر امير المومنين نيز جاي او بود همين كاري را مي كرد كه امام حسين انجام دادند
در آخر بايستي بگويم بعضي از سوالات آقاي عبدالستار بايستي به طور مفصل در يك پست جداگانه پاسخ داده شود
موفق باشيد
جناب آقای عبدالستار در قسمت کامنت وبلاگ بیاناتی را فرمودند که هم اکنون آنها را دیدم وانشاالله بعد از ۵ ال ۶ ساعت جواب ایشان را وارد وب می کنم
بسمه تعالی شأنه
آقاي عظامي، مطالبي را كه در پاسخ بنده نوشته بوديد خواندم و بيش از پيش برايتان متأسف شدم. زيرا شما براي اثبات سخنان خود به تحريف نوشتههاي بنده و دخل و تصرف در آنها پرداختهايد بدون هيچ واهمهاي از آشكار شدن حق و بدون پروا از خداوند عليم و خبير. و البته اين دأب شما و بزرگان شما بوده و هست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
اوّلاً: نوشتهايد:« شما درباره ي آيه ابلاغ فرموديد :منظور از اين آيه تبيلغ رسالت و تكميل شدن دين و اعلام وصايت امير المومنين است و همچنين فرموديد كه ابلاغ رسالت وتكميل شدن دين در واقع متحقق نشده است و در نتيجه پيغمبررسالت خويش را انجام نداده است». در اينجا علاوه بر تغيير دادن نوشتۀ بنده صدر و پايان جملۀ مرا كه نوشته بودم: «شما ميگوييد: منظور از «ما انزل اليك» و تبليغ رسالت و تكميل شدن دين اعلام وصايت اميرالمؤمنين است. و بعد از وفات پيامبر(ص) از دستور او سرپيچي شده در اين صورت نتيجه اين ميشود كه ابلاغ رسالت و تكميل شدن دين در واقع متحقق نشده ...». حذف كردهايد تا خواننده توهم كند كه من ـ خداي ناخواسته ـ گفتهام رسالت حضرت مهتر عالم (ص) ناتمام مانده است. در حالي كه نتيجۀ عقايد شما چنين ميشود نه عقايد ما كه معتقديم رسالت به بهترين نحو انجام پذيرفته، كما لا يخفی.
پس از چند سطر دوباره تهمت قبلي را تكرار كرده و نوشتهايد:« فرموديد ابلاغ رسالت وتكميل شدن دين متحقق نشده است خواهشا بفرماييد اين را از چه سنگ و ملاكي متوجه شديد»
اگر انصاف داشتيد عين جملۀ بنده را ميآورديد كه در بالا نقل كردم. و همانطور كه قبلا هم گفتهام اگر ما منظور از آيۀ ابلاغ را ولايت حضرت امير بدانيم اين امر تحقق نيافته و چون ميدانيم كه رسالت به خوبي و كاملاً ابلاغ شده پس منظور از اين آيه اعلام ولايت حضرت علي(ع) نيست و در آيات پيشين و پسين آيۀ مذكور هم هيچ اشارهاي به ولايت نشده است.
چرا در آيات پيشين و پسين آيۀ ابلاغ اندكي تدبر نميكنيد ؟
ثانياً: نوشتهايد:« گفتيد اگر منظور از ابلاغ دين ، ولايت بوده چرا آيات بيشتري به اين مهم اختصاص نداده است ؟ در جواب بايستي بگويم آنها هم مثل همين آيات نيز انكار ميشد واگر نه همين يك آيه كافي بود».
عرض ميكنم هيچ مسلماني آيات كتاب خدا را انكار نميكند و اگر اهل سنّت ميگويند اين آيه ربطي به ولايت ندارد بدان دليل است كه نه در اين آيه و نه در آيات ديگر به امر ولايت ـ كه به زعم شما « برابر با كل رسالت پيغمبر است» ـ تصريح نشده و اين درحالي است كه دبارۀ فروع دين مانند نماز و روزه و... و مسائل فقهي و اجتماعي مانند چگونگي تقسيم ارث و غير آن دهها آيه وجود دارد!!!
باز به بنده تهمت زدهايد كه« براي توجيه كار آنها به پيغمبر رحمت تهمت مي زنيد ومي گوييد كه تبليع رسالت به اين مهمي كه برابر با كل رسالت پيغمبر است را انجام نداده است».
هر خوانندۀ منصفي ميداند كه من چنين نگفتهام و حتی به خاطرم هم خطور نكرده كه ـ پناه بر خدا ـ حضرت رسول(ص) رسالت را ابلاغ نكرده بلكه سخن من اين است كه منظور از رسالت در آيۀ مذكور امر ولايت نيست.
ثالثاً: بالاخره تاب نياورده و ناپروا خود را در آتش تقوّل انداخته و بر من سخني ناروا بستهايد كه:« ميگوييد آيات كمي پيرامون امير المومنين نازل گشته است»!!! و نتيجه گرفتهايد:« باز اين سوال شما مطالعه كمتان پيرامون كتب خودتان است»!
نيازي نميبينم كه از خويش دفاع كنم زيرا خوانندگان ـ بحمدالله ـ متن نوشتههاي پيشين مرا پيش روي دارند و با خواندن آن حقيقت بر آنها آشكار ميشود و درمييابند كه من هيچگاه چنين نگفتهام، آنگاه اگر تعصب، چشم آنان را نيز نبندد خواهند گفت:هذا بهتانٌ عظيم.
آقاي عظامي، از رقيبان عتيد پروا كنيد و اينچنين به ديگران تهمت نزنيد!
ـ لازم است به اطلاع شما برسانم كه اين علماي اهل سنّت بودند، كه پيش از همه، به جمع آوري آيات نازل شده در شأن حضرت علي(رض) و ديگر ياران پيامبر(ص) و ثبت آنها در رسائل و كتب پرداختند و نيازي نيست كه شما اين آيات را به ما يادآوري كنيد.
رابعاً: به پرسش بنده كه پرسيدهام:« آيا خداوند نميتوانست ابوبكرو عمر رضي الله عنهما را مغلوب و ارادۀ خود را محقق سازد؟» بدون نقل آن اشاره كرده و آن را مضحك دانسته و نوشتهايد:«واقعا نمي دانم گريه كنم يا بخندم و در حيرتم كه چگونه يك مسلمان هنوز خدا را نشناخته است كه اين چنين سوالاتي را مطرح ميكند».
و در صدر نوشتههايتان آياتي را نقل كردهايد تا خود را از پاسخ اين گونه پرسشها رها سازيد و نوشتهايد:« آقاي عبدالستار بياناتي را فرمودند كه مشخص مي كند ايشان اصلا قرآن را يا نخواندند و يا به آن كمتر توجه كرده اند».
در پاسخ ، ابتدا شما و خوانندگان را به تدبر در اين آيات فرا ميخوانم:
وَلَكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَن يَشَاء وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿حشر/6﴾
ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مىگرداند و خدا بر هر كارى تواناست.
كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ ﴿مجادله /21﴾
خدا مقرر كرده است كه حتما من و فرستادگانم چيره خواهيم گرديد آرى خدا نيرومند شكستناپذيراست.
فَلاَ تَحْسَبَنَّ اللّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ ذُو انْتِقَامٍ ﴿ابراهيم/47﴾
پس مپندار كه خدا وعده خود را به پيامبرانش خلاف مىكند به تحقيق خدا شكستناپذير انتقامگيرنده است.
يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ(صف/ 8)
آنان مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولى خدا نور خود را کامل مىکند هر چند کافران خوش نداشته باشند!
ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُواْ كَذَلِكَ حَقًّا عَلَيْنَا نُنجِ الْمُؤْمِنِينَ ﴿يونس/103﴾
سپس فرستادگان خود و كسانى را كه گرويدند مىرهانيم زيرا بر ما فريضه است كه مؤمنان را نجات دهيم .
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ رُسُلًا إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاؤُوهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَانتَقَمْنَا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ ﴿روم / 47﴾
و در حقيقت پيش از تو فرستادگانى به سوى قومشان گسيل داشتيم پس دلايل آشكار برايشان آوردند و از كسانى كه مرتكب جرم شدند انتقام گرفتيم و يارىكردن مؤمنان بر ما فرض است.
آنگاه ميگويم:
بر خلاف تصور شما، خداوند فرعونيان را نابود كرد،و فرعون زمان حضرت موسی را هم به سختي شكست داد و مغروق ساخت و قارون را در زمين فرو برد و همه قدرت او را دريافتند و گفتند: وَيْکَأَنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْکَافِرُونَ(قصص/ 82).
دربارۀ قوم موسی و مسألۀ هابيل و قابيل و جنگ احد لازم است توضيح دهم كه: اوّلا بنياسرائيل در ابتدا گوساله پرست نبودند كه شما نوشتهايد: « دوباره به گوساله پرستي روي آوردند» بلكه سامري آنان را فريب داد و به جزاي اعمالش هم رسيد(فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لَا مِسَاسَ. طه/97) و قوم موسی توبه كردند.
ثانياً: نه در قضيۀ هابيل و قابيل و نه در گوساله پرستي خطر از ميان رفتن دين در ميان نبود زيرا در مورد هابيل فقط يك نفر(كه پيامبر نبود) به قتل رسيده بود و در مورد قوم موسی پيامبر(موسی ـ ع) هنوز زنده بود و خداوند ميدانست كه او قوم خود را تنبيه ميكند و گوساله را ازبين ميبرد و پس از آن نيز سالها پيروزمندانه به تبليغ دين ميپردازد و در اين راه موسی(ع) را ياري كرد؛ مسألۀ حضرت يوسف هم، چنين است.
در مورد جنگ اُحد اين سخن ماست كه به اثبات ميرسد نه سخن شما! : ما معتقدبم كه خداوند دين خود را حفظ ميكند و پيامبر(ص) و مؤمنان را ياري ميدهد؛ در جنگ احد، دو مسأله سبب شكست مسلمانان شد يكي اينكه گروهي از تيراندازان فرمان پيامبر(ص) را فراموش كردند و قبل از موعد از جايگاه خود فرود آمدند و ديگر اينكه گروهي از مسلمانان با مشاهدۀ پيروزيهاي قبلي اطمينان يافته بودند كه پيروز خواهند شد خداوند اينگونه به آنها آموخت كه فرجام فراموش كردن فرمان پيامبر(ص) و تكيه بر قدرت ظاهري خود،شكست است و اگر چنين نميكرديد مانند جنگ بدر فرشتگان را به ياري شما ميفرستاديم. و بدين سان خداوند، مسلمين را متنبه ساخت و درواقع آنها را و دين خود را ياري داد.
دربارۀ كربلا مگر نه آن است كه ما و شما معتقديم كه در واقعۀ كربلا خون بر شمشير پيروز شده ؟ و مگر پس از اين واقعه يزيد با آن بيماري مهلك به هلاكت نرسيد؟ و مگر بعدها در قيام مختار و ديگران قاتلان اهل بيت به سزايشان نرسيدند ؟ پس باز هم خداوند دين خود را حفظ كرده و نجات بخشيده است.
اين توضيحات را بدان دليل مرقوم كردم كه شما معتقديد كه ابوبكر و عمر و عثمان(رضي الله عنهم)،پناه بر خدا،غاصب و كافر و مرتد بودهاند و آنگاه اين پرسش بزرگ پيش ميآيد كه:
با تو جه به آياتي كه نقل شد و با توجه به اين كه خداوند ميفرمايد: وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً ﴿نساء/141﴾ خداوند هرگز بر [زيان] مؤمنان براى كافران راه [تسلطى] قرار نداده است. چرا كافران ـ بلافاصله پس از يزرگترين و آخرين پيامبر خدا ـ سالها بر مؤمنان تسلط يافتند و خداوند جانشين اصلي پيامبرش را در مقابل آنان ياري خامساً: نوشتهايد:« مگرهمين قوم نبودند كه اميرالمومنين را به خاطر منافع خود كنار گذاشتند در حالي كه ميدانستند كه او جانشين رسول اكرم است با اين وجود به مخالفت پرداختند و او را نپذيرفتند».
از شما ميپرسم اين قوم چه كساني بودند ؟ جز اين است كه آنان ياران سيّد عالم (ص) و پرورش يافتگان مكتب او بودهاند؟ آيا آنان نيستند كه خداوند در قرآن به نيكي از آنها ياد ميكند و ميفرمايد: مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ...(فتح/29) محمّد (ص) فرستادۀ خداست؛ و کسانى که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند؛ پيوسته آنها را در حال رکوع و سجود مىبينى در حالى که همواره فضل خدا و رضاى او را مىطلبند؛ نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است...؟
آيا گروهي كه خداوند اينچنين آنان را ميستايد چنان ظالم هستند كه بلافاصله از فرمان او و پيامبرش سرپيچي ميكنند؟ نعوذ بالله از اين پندار باطل.
اگر بگوييد منظور خدا از اين آيه فقط حضرت علي و تعداد معدود ديگري است، آنگاه ميگويم: شما خود نوشتهايد كه حضرت علي در زمان سكوت توانست اين كارها را انجام دهد:...« تربیت شاگردانی مثل ابن عباس... تربیت و پرورش گروهی که ضمیری پاک و روحی آماده برای سیر و سلوک داشتند» ميگويم چگونه است كه حضرت علي در اين سالها توانسته اين همه شاگرد و گروهي با ضميري پاك و روحي آماده تربيت كند و پيامبر اكرم(ص) كه مربي بزرگ او بود، نتوانست يارانش را به خوبي تربيت كند و جامعهاي بسازد كه پذيراي حق باشد و آن را پايمال نكند؟ شگفتا باب مدينۀ علم اين همه در تربيت انسانها توانمند است و مدينۀ علم از تربيت ناتوان!!!
شگفتا بزرگترين مربي بشر و سرور انبيا(ص) بيست و سه سال رنج كشيد و خالصانه كوشش كرد اما فقط توانست تعداد انگشتشماري را تربيت كند!!!!
سادساً: نوشتهايد: بعد از وفات پيامبر(ص)« گروهی پرچم ارتداد را بلند کرده و عملاً باحکومت اسلامی در مدینه به مخالفت برخاستند.روشن است , قیام امام برای خلافت در چنین وضعی به صلاح اسلام و مسلمانان نبود». و مثلاً خواستهايد سكوت امام را توجيه كنيد.
ميگويم: امام علي به خاطر اينكه آن گروه كه پرچم ارتداد را بلند كرده اند پيروز نشوند و تسلط نيابند از حق خود دفاع نكرد ولي پذيرفت كه گروه ديگري (كه آنها هم مرتد بودند) خلافت و حكومت بر مسلمانان را بر عهده بگيرند !!!! شما خلفاي ثلاثه را مرتد ميدانيد و بعد ميگوييد امام سكوت كرد تا مرتدان بر مسلمانان چيره نشوند!!! سؤال اين است: ياري دادن مرتدان در مقابل مرتدان چه معنايي دارد ؟؟؟!
ـ خرسندم كه در اين جمله اعتراف كردهايد كه حكومت مدينه اسلامي بوده است:« باحکومت اسلامی در مدینه به مخالفت برخاستند»!
در ادامه نوشتهايد كه حضرت علي(رض) در اين سالها « مشاور خوب و مورد اعتماد دستگاه خلافت در مسائل سیاسی و حل مشکلاتی مهمی[كذا] که بر سر راه حکومت به وجود می آمد» بوده است!
ميپرسم: امام چرا مشاور خوب و مورد اعتماد مرتدان و خائنان و پايمال كنندگان حق ميشود ؟ در حالي كه خداوند ميفرمايد: َلاَ تَکُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيمًا (نساء/ 105) زنهار جانبدار خيانتكاران مباش.
ـ امامي كه طبق عقيدۀ شما و ما همواره با خق است و حق با اوست چرا اين بار با باطل همراه گشته و مشاور و معاون حكومت باطل شده ؟
لابد براي همان مصلحت موهوم! آيا حكومت باطل بر جامعۀ مسلمانان مصلحت است؟؟؟!
سابعاً: در پايان اين سخن را از آقاي خميني نقل كردهايد:« بزرگترين گناه او(يزيد) اين بود كه اسلام را وارونه كرد بخاطر همين امام حسين نتوانست با او بيعت كند و اگر امير المومنين نيز جاي او بود همين كاري را مي كرد كه امام حسين انجام دادند».
عرض ميكنم: نتيجه ميگيريم كه اصل ولايت جزء اسلام نيست و انكار كردن و نپذيرفتن آن منتج به وارونه كردن اسلام نميشود.
تتمه:
ميگوييد: چگونه؟
ميگويم:
ـ شما معتقديد ولايت از اصول اساسي و مسلم و مهم دين اسلام است.
ـ و معتقديد كه خلفا و اهل سنت از فرمان خدا و پيامبر(ص) سرپيچي كرده و اين اصل را نپذيرفتهاند.
ـ آنها به جاي اينكه بگويند پيامبر(ص) علي(رض) را ولي و وصي خود ساخته ميگويند: هيچ نصي دال بر اين امر وجود ندارد و پيامبر(ص) امر تعيين خليفه را به مسلمين واگذاشته.
ـ بنابر اين خلفا يك اصل اساسي اسلام را «كه برابر با كل رسالت پيغمبر است» منكر شده و وارونه جلوه دادهاند.
از طرفي امام علي آن را پذيرفته و قيام نكرده است!
اكنون ناگزيريد كه يكي از اين دو سخن را بپذيريد:
1. امام علي(رض) در مقابل وارونه كردن اسلام سكوت كرده ولي فرزندش قيام كرده است.
2. ولايت جزء اصول اسلام نيست و دليل سكوت امام اين بوده است.
گمان ميكنم همين حقجويان را كفايت ميكند.