حدیث قرطاس

  مورد دوم از سرپيچي صحابه از دستور پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم):

 حديث قرطاس است كه در آخرين لحظات حيات نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اتفاق افتاد. نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دستور مي دهد كه براي من قلم و كاغذي بياوريد؛ ولي متأسفانه، اينها تمرّد مي‌كنند و نسبت هذيان به نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي دهند.

 در اين قضيه، مضافاً بر تمرّد از دستور نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و منكر شدن آيه:

 و ما آتاكم الرسول فخذوه                                  (سوره حشر/آيه7)

 و ما ينطق عن الهوى * إن هو إلا وحي يوحى      (سوره نجم/آيه4-3)

 ، به نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت هذيان هم مي دهند.  

چه فرقي است ميان نسبت هذيان صحابه به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و نسبت جنون كه مشركان به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دادند؟!

 نزديك 21 مورد از اين قضيه را در صحيح بخاري و صحيح مسلم آورده اند و من هم يك مورد آن را با تحليل ذكر مي كنم:  در صحيح مسلم از ابن عباس آمده است كه:

 يَوْمُ الْخَمِيسِ وَ مَا يَوْمُ الْخَمِيسِ. ثُمَّ جَعَلَ تَسِيلُ دُمُوعُهُ حَتَّى رَأَيْتُ عَلَى خَدَّيْهِ كَأَنَّهَا نِظَامُ اللُّؤْلُؤِ. قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و سلم: «ائْتُونِي بِالْكَتِفِ وَ الدَّوَاةِ - أَوِ اللَّوْحِ وَ الدَّوَاةِ - أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا  فَقَالُوا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و سلم يَهْجُرُ.

 روز پنجشنبه، چه پنجشنبه دردناكي. ابن عباس گريه مي كرد و قطرات اشكش مانند دانه هاي مرواريد از گونه هايش سرازير بود. ابن عباس گفت: پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: براي من قلم و دواتي بياورد - يا كاغذ و دوات - تا بنويسم براي شما چيزي را كه هرگز گمراه نشويد. صحابه به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) گفتند: پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هذيان مي‌گويد.

 صحيح مسلم، ج5، ص75، ح4124، كتاب الوصية باب ترك الوصية لمن ليس عنده شيء

 مسئله كوچكي نبوده است! حتي فراتر از نماز و زكات و حج و يك دستور عادي است. از اين آقايان سؤال مي كنيم كه آيا در طول اين 23 سال، آيا پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دستوري داده كه اگر آن را اطاعت كنيد، هرگز گمراه نمي شويد؟ پس معلوم مي‌شود كه مسئله اي حياتي است بين گمراهي هميشگي امت يا جاودانگي امت. پس بايد صحابه، سراپا گوش و اطاعت و پيروي مي بردند و بايد عرض مي كردند كه يا رسول الله! از شما به يك اشاره و از ما به سر دويدن. آنجا، جاي اين حرف بود، نه اينكه بگويند - نستجير بالله - او هذيان مي گويد. بايد گفت: إنا لله و إنا إليه راجعون.

 همچنين در صحيح بخاري اينگونه آمده است:

 فَذَهَبُوا يَرُدُّونَ عَلَيْهِ.

 صحيح بخاري، ج5، ص137، ح4431، كتاب المغازي، باب مرض النبى و وفاته

 در بعضي از جاها آمده كه:

 و قد اختلفوا و قال بعضهم ائتوا له كتابا و خالف عمر و من معه

 خليفه دوم و طرفدارانش، مخالفت كردند

 آنهايي كه بعد از رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، چماق بدست به مدينه ريختند و:

 قد تضايق بهم السكك      كوچه هاي مدينه، توان گنجايش آنها را نداشت.

 تاريخ الطبري، ج2، ص458

 دسته اي گفتند: كاغذ و قلم بياوريد و دسته اي گفتند نياوريد.

 پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم با ديدن اختلاف اينها، فرمود:

 فاختلفوا و قال: قوموا عني و لا ينبغي عندي التنازع.

 از منزل من برويد بيرون     صحيح بخاري، ج1، ص37

 پيامبري كه مفتخر به:  و إنك لعلى خلق عظيم          (سوره قلم/آيه4)

 است، جمعيت را از منزلش بيرون كرد.  در اينجا يك نكته ظريفي است كه كمتر به آن توجه شده است و من مي خواهم به عنوان يادگاري، خدمت دوستان عرض كنم:  پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) چه چيزي را مي خواست بنويسد؟   برويم سراغ شارحين صحيح بخاري و صحيح مسلم و ببينيم كه مراد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) چه بوده است؟

 آقاي نووي، متوفاي 676 هجري، تنها كسي است كه صحيح مسلم را شرح كرده است و تنها شرح جامع و مبسوط صحيح مسلم، شرح آقاي نووي است. ايشان مي‌گويد:

 فقد اختلف العلماء في الكتاب الذي هم النبي (صلى الله عليه و سلم) به، فقيل أراد أن ينص على الخلافة في إنسان معين لئلا يقع نزاع و فتن.

 علماء، اختلاف كرده اند بر منظور و مراد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از نوشتن آن نامه. يكي از اقوال اين است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي خواست بر خلافت يك انسان معين تصريح و نص كند، تا بعد از او، اختلاف و فتنه اي برنخيزد.

 شرح مسلم للنووي، ج11، ص90

آقای عبدالستاری که می گویی پیامبرتا دوماه بعد از مرگش به این موضوع اشاره نکرده شما چه می گویید

 پس معلوم مي‌شود پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، همان تعبير قرآن را مي خواهد بگويد كه فرمود:

 و إن لم تفعل فما بلغت رسالته                                          (سوره مائده/آيه67)

 آنها هم فهميدند كه اگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اين را بنويسد، با اين نوشتن، تمام آرزوهايشان به هم مي ريزد. وقتي اينجا بيايد بنويسد كه بعد از من، حضرت علي (عليه السلام) خليفه است، ديگر قابل انكار نيست و همه چيز به هم مي ريزد؛ لذا هيچ راهي نداشتند جز اينكه بيايند در برابر نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) قاطعانه بايستند و نسبت هذيان به نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بدهند. حتی اگر باز هم پیامبرمی نوشت بعد از مرگش به او می گفتند که پیامبر حالش خوب نبوده و در حال هزیان این را نوشته و چون پیامبر دید که جلوی او به خودش گفتند که دارد هزیان می گوید از نوشتن نامه خودداری کرد چون می دانست  بعد از این تهمت بزرگ نامه هم اثر نمی کند

 آقاي ابن حجر عسقلاني، متوفاي 852 هجري، از ديگر استوانه‌هاي علمي اهل سنت است و موقعيت علمي او از آقاي نووي بالاتر است. براي صحيح بخاري، شروح متعدد نوشته شده و مفصل ترين و معتبرترين و معتمدترين شرح، كتاب فتح الباري في شرح صحيح البخاري براي آقاي ابن حجر عسقلاني است. ايشان مي‌گويد:

 فقيل كان أراد أن يكتب كتابا ينص فيه على الاحكام ليرتفع الاختلاف و قيل بل أراد أن ينص على أسامي الخلفاء بعده حتى لا يقع بينهم الاختلاف.    گفته شده: پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي خواست به احكامي تصريح كند تا اختلاف را رفع كند، همچنين گفته شده: بلكه مي خواست اراده كند بر تصريح اسامي جانشينان بعد از خود، تا بين امت خويش اختلاف نيفتد.

 فتح الباري لإبن حجر عسقلاني، ج1، ص186

 يعني همان حديثي كه فرمود:  

خلفائي بعدي اثنا عشر

 يا:

 هذا الدين قائما حتي يلي امرهم اثنا عشر

 كه در جاهاي مختلف صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده وبعضی از آقايان علمای سنی توجيه مي‌كنند كه منظور از اين 12 خليفه، خلفاء راشدين و معاويه و يزيد و ... هستند.

 همين تعبير را آقاي عيني در كتاب عمدة القاري في شرح صحيح البخاري، ج2، ص171 آورده است. البته اعتبار اين كتاب، مانند فتح الباري ابن حجر نيست، ولي ايشان منصف تر از آقاي ابن حجر است و خيلي از مسائلي را كه آقاي ابن حجر شرح نكرده و از آن گذشته، آقاي عيني آنها را بطور واضح و روشن بيان كرده است.  كتاب ديگري كه در اين زمينه نوشته شده است، كتاب ارشاد الساري في شرح صحيح البخاري براي آقاي قسطلاني است كه در ج1، ص207 مي‌گويد:

 هدف پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اين بود كه مي خواست اسامي خلفاء را در اين نامه، به صراحت بيان كند تا اختلاف و نزاعي پيدا نشود.

 خوب، آقاي عبدالستار  اينها را به ما جواب بدهيد.

 آیا این جمله علمای شما نیست که می گویند همانند آقای قرضاوی » شيعه با اعتقاد به وصايت، مذهب باطلي است و صحابه را زير سؤال مي برد، نسبت به عبارات آقايان قسطلاني و عيني و ابن حجر و نووي، چه توجيهي داريد؟

 از اينها روشن تر اينكه، آقاي ابن ابي الحديد معتزلي سني، با صراحت در شرح نهج البلاغه، ج12، ص21 مي‌گويد:

 گفتگويي ميان آقاي ابن عباس و خليفه دوم رخ داد. خليفه دوم مي‌گويد آن روزي كه شما هم در كنار بستر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بودي و او مي خواست نامه اي بنويسد، آيا متوجه شدي كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) چه مي خواست بنويسد؟ ابن عباس مي‌گويد: شما بگوييد. خليفه دوم مي‌گويد:

 و لقد اراد في مرضه أن يصرح بإسم عليّ فمنعته

 پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در آن روز كه مريض بود، اراده كرد تا تصريح كند بر نام علي، ولي من مانع شدم.

 آقاي ابن ابي الحديد معتزلي، سني است نه شيعه و اين جمله كتابش، مخالف با ضروريات عقيده شيعه است كه گفت:

 الحمد لله ... و قدم المفضول على الأفضل

 شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ج1، ص3

 در اين كتاب، دلائلي متعددي آورده بر خلافت ابوبكر و عمر و عثمان. در اين كتاب، صراحتا معتقد به كفر حضرت ابوطالب (عليه السلام) است و حال آنكه كفر حضرت ابوطالب (عليه السلام) از ديدگاه شيعه، جزء اباطيل است و هيچ بچه شيعه اي قائل به كفر ايشان نيست و ده ها دليل ديگر داريم كه آقاي ابن ابي الحديد سني است نه شيعه. حتي او ظلم به حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) را به تمسخر مي گيرد و از خليفه اول و خليفه دوم دفاع مي كند. پس با اين مسائل مطرح شده، شيعه نيازي ندارد كه با اعتقاد به وصايت، خيانت صحابه را ثابت كند و اين كتاب‌هاي صحيح بخاري و صحيح مسلم شماست كه اين مطلب را ثابت مي كند.

 

توهین به پیامبر در آخرین حج ایشان

مورد اول سرپيچي صحابه از دستور پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم):

 ما مي خواهيم برخورد صحابه را در اين قسمت  مورد بررسي قرار دهيم. سراغ كتاب‌هايي مانند سنن نسائي و ابو داود و ترمذي و ابن ماجه و موطأ مالك و مسند احمد هم نمي رويم و فقط سراغ صحيح بخاري و صحيح مسلم مي رويم كه اهل سنت اين دو كتاب را أصح الكتب بعد از قرآن مي دانند و روايات اين دو كتاب را به منزله آيات قرآن تلقي مي كنند. حتي در سال گذشته در همايش ختم صحيح بخاري در زاهدان، رسما اعلام كردند كه هرگونه تحقيق و بررسي درباره صحيح بخاري، بدعت است.

 پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) 22 سال براي مردم تلاش كرد. دستور داد كه اي مردم، برويم به حج.  خوب، اين صحابه آمدند و وارد مكه شدند. يك رسم جاهلي بود كه وقتي در يكي از مواقيت، احرام مي بستند، در احرام مي ماندند، ولو اينكه يك ماه در مكه مي ماندند تا اينكه در روز ترويه به عرفات و از آنجا به مشعر و از آنجا هم ‌به منا مي رفتند و از احرام خارج مي شدند. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) تصميم مي گيرد كه اين رسم جاهلي را بشكند و احرام را دو دسته كند: احرام عمره و احرام تمتع. مي‌فرمايد: هر كس با خودش قرباني آورده، مي تواند در احرام بماند و هر كس قرباني ندارد، بايد از احرام خارج شود. گفتند: يعني چه؟ فرمود: تمام آنچه را كه با مُحْرم شدن بر شما حرام شده بود، بر شما حلال شد. گفتند: حتي نزديكي با زنان؟ فرمود: بله.

 حالا برخورد صحابه را ببينيد كه چه بوده است؟

 اين عبارت صحيح مسلم است كه از جابر بن عبد الله انصاري نقل مي‌كند:

 راوى مسلم عن جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ، - رضى الله عنهما - فِي نَاس مَعِي قَالَ أَهْلَلْنَا أَصْحَابَ مُحَمَّد صلى الله عليه و سلم بِالْحَجِّ خَالِصًا وَحْدَهُ - قَالَ عَطَاءٌ قَالَ جَابِرٌ - فَقَدِمَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و سلم صُبْحَ رَابِعَة مَضَتْ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ فَأَمَرَنَا أَنْ نَحِلَّ. قَالَ عَطَاءٌ قَالَ: «حِلُّوا وَ أَصِيبُوا النِّسَاءَ». قَالَ عَطَاءٌ وَ لَمْ يَعْزِمْ عَلَيْهِمْ وَ لَكِنْ أَحَلَّهُنَّ لَهُمْ. فَقُلْنَا: لَمَّا لَمْ يَكُنْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ عَرَفَةَ إِلاَّ خَمْسٌ أَمَرَنَا أَنْ نُفْضِيَ إِلَى نِسَائِنَا فَنَأْتِيَ عَرَفَةَ تَقْطُرُ مَذَاكِيرُنَا الْمَنِيَّ. قَالَ يَقُولُ جَابِرٌ بِيَدِهِ - كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى قَوْلِهِ بِيَدِهِ يُحَرِّكُهَا -

 جابر بن عبد الله انصاري مي‌گويد: در صبح روز چهارم ذي الحجه، نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در ميان صحابه حاضر شد و به ما دستور داد از احرام خارج شويم و حتي گفت نزديكي با زنان اشكالي ندارد. صحابه (با حالت تمسخر) گفتند: 5 روز بيشتر به عرفات نمانده است حال آنكه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دستور مي دهد با زنانمان نزديكي كنيم و وارد عرفه شويم در حاليكه از آلت ما مني سرازير است! مردم هم با حالت تمسخر، انگشتشان را به نشانه آلت، تكان دادند.

 صحيح مسلم، ج4، ص37، ح3002، كتاب الحج، باب بيان وجوه الإحرام

 چقدر زشت و وقيح است!!!

  تعبير صحيح بخاري هم اين است:

 نَنْطَلِقُ إِلَى مِنًى، وَ ذَكَرُ أَحَدِنَا يَقْطُر

 صحيح بخاري، ج2، ص171، ح1677، كتاب الحج، باب 81، تَقْضِي الْحَائِضُ الْمَنَاسِكَ كُلَّهَا إِلاَّ الطَّوَافَ بِالْبَيْتِ - صحيح بخاري، ج2، ص200، ح1813، كتاب العمرة، باب عُمْرَةِ التَّنْعِيمِ.

 در روايت ديگر مي‌گويد:

 فَيَرُوحُ أَحَدُنَا إِلَى مِنًى وَ ذَكَرُهُ يَقْطُرُ مَنِيًّا

 صحيح بخاري، ج3، ص114، ح2546

 نمي گويد يك نفر يا دو نفر از صحابه اين جمله را گفتند، بلكه مي‌گويد ما صحابه، درباره دستور پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اين گونه برخورد كرديم.

 آيا زيبنده است صحابه اي كه از نظر فرهنگ و اطاعت و تمرد در اين مرحله هستند، آن وقت ما بياييم براي آنها يك قداستي قائل بشويم و بگوييم هر آنچه را كه صحابه مي‌گويند صحيح است؟

 

وحتی بعد بگوییم پیامبر اکرم در تربیت کردن اینان با مشکل مواجه شده و بگوییم پیامبر نتوانسته اینان را تربیت نماید آیه 4 حجرات خداوند می فرماید

 إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَاءِ الحُْجُرَاتِ أَكْثرَُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ(4)

آنانى كه از پشت اتاقها تو را با صداى بلند صدا مى‏زنند، بيشترشان نمى‏فهمند.

حال اینهمه پیغمبر به آنها سفارش نمی کند که این کارو آن کار را انجام ندهید ولی باز خیلی از آنها نمی فهمند از حضرت عیسی پرسیدند شما که مرده را زنده می کنید آیا شده از عهده کاری برنیایید فرمودند بلی من مرده را زنده می کنم ولی آدم احمق را نمی توانم عاقل کنم  بیشتر همین مردمی که کنار پیامبر بودند همین گونه هستند که پیامبر امر می کندولی جلوی روی پیامبر می ایستند وحتی اورا مسخره می کنند

 جالب اينجاست كه صحيح مسلم در اينجا، تعبير زيبايي دارد. آن وقت به ما مي گويند كه به صحابه جسارت مي كنيد. مگر نه اين است كه خداوند درباره پيامبر اكرم (ص)میفرماید

 لقد كان لكم في رسول الله أسوة حسنة       (سوره احزاب/آيه21)

 عايشه 2210 روايت در منابع اهل سنت دارد و اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه از اول طفوليت با پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بوده، اهل سنت، مجموعا 500 روايت از او نقل كرده اند و از اين تعداد، 50 روايت صحيح است. اين جمله را عايشه نقل مي‌كند - نه سلمان و ابوذر - كه:

 فدخل عليّ و هو غضبان، فقلت: من أغضبك يا رسول اللّه؟ أدخله اللّه النار.

 پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از اين برخورد مردم ناراحت شد و آمد داخل منزل من، در حاليكه غضبناك بود. گفتم: چه كسي تو را غضبناك كرده يا رسول الله؟ خداوند او را وارد آتش جهنم كند.

 صحيح مسلم، ج4، ص33، كتاب الحج، باب بيان وجوه الإحرام

 غضب پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مسئله كوچكي نيست و قرآن صراحت دارد:

 إن الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الآخرة و أعد لهم عذابا مهينا             

 (سوره احزاب/آيه57)

 و من يعص الله و رسوله و يتعد حدوده يدخله نارا خالدا فيها و له عذاب مهين

 (سوره نساء/آيه14)

 آقای عبدالستار : شما با اين آيات چه كار مي كنيد؟

 بر فرض ما اصلا با اين آيات كاري نداريم. شما مي گوييد:

 اصحابي كالنجوم بأيهم إقتديتم إهتديتم

 اگر كسي با اقتداء به عايشه بگويد:

 خداوند تعدادي از صحابه را وارد آتش جهنم كند يا لعنت كند

 شما آسمان را بر سرش خراب مي كنيد. ما به كدام حرف شما نگاه كنيم؟ از طرفي شما مي گوييد كسي كه كوچك ترين اعتراضي به صحابه بكند

 فهو كافر، مخلد في النار و جزاءه السيف

 حتي آقاي ابو زرعه مي‌گويد:

 كسيكه به صحابه جسارت كند، اگر بميرد، نماز ميّت ندارد و بايد جنازه او را در يك گودي پرت كنند و روي او خاك بريزند و نبايد براي او قبري كنده شود.

 از آن طرف هم عايشه مي‌گويد:

 من أغضبك يا رسول اللّه؟ أدخله اللّه النار.

 روی سوال من به کلیه برادران اهل تسنن می باشد شما براي نادرست بودن مذهب شيعه، بحث توصيه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را مطرح مي كنيد و آن را مقدمه براي زير سؤال بردن عدالت صحابه مي دانيد و مي گوييد:

نتيجه عقيده شيعه اين است كه صحابه در حق پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خيانت كردند.

 صحابه اي كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) جلوي چشمان آنهاست و دستور مي دهد، سخن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را تمسخر مي كنند و عايشه مي‌گويد كه خداوند آنها را وارد آتش جهنم كند، آن وقت شما انتظار داريد بعد از رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، اين صحابه مطيع تامّ فرامين پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) باشند؟

جالب اينكه مسند احمد، اين قضيه را مقداري مفصل تر نقل مي‌كند و مي‌گويد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

 «انظروا ما آمركم به فافعلوا» فردّوا عليه القول فغضب، ثمّ انطلق حتّى دخل على عائشة غضبان، فرأت الغضب في وجهه فقالت: من أغضبك؟ أغضبه اللّه، قال: «و مالى لا أغضب؟ و أنا آمر بالأمر فلا أُتَّبع»

 اي مردم! هر دستوري كه من مي دهم، عمل كنيد و تمرّد نكنيد. صحابه، سخن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را به او برگرداندند (يعني اعتراض كردند و سخن او را قبول نكردند). پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) غضبناك شد و داخل خانه عايشه شد و عايشه هم غضب را در سيماي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مشاهده كرد و گفت: اي رسول خدا! چه كسي تو را غضبناك كرده، خداوند بر او غضب كند. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: چرا غضبناك و ناراحت نشوم! در حاليكه دستور مي دهم و مردم به حرف من گوش نمي دهند و تبعيت نمي كنند.

   مسند أحمد، ج4، ص286 - كنز العمّال، ج5، ص275- تذكرة الحفّاظ للذهبي، ج1، ص116

 ببينيد كه چقدر زشت و كم لطفي است نسبت به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)!

 پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در قيد حيات است و دستور مي دهد، ولي تمرّد مي‌كنند، آن وقت انتظار داريد كه بعد از رحلت نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، سخن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را در مسئله وصايت و خلافت و امامت جامعه بپذيرند؟

آقای عبدالستار خواهشا جواب بدهید .

و همچنین آیه محمد رسول الله را می آورید و می گوید این آیه مال صحابه پیامبر است ؟

آیا این صحابه که اکثر آنها جلوی دستور پیامبر جبهه گرفتند لیاقت این رادارند که این آیه در حق آنها نازل شود که در مقاله بعدی فقط پیرامون این آیه صحبت می کنم

 

 

سید خراسانی کیست

سيد خراساني

جابر از امام باقر (ع)روايت مي كند: ((يخرج شاب من بني هاشم بكفه اليمني و باتي من خراسان برايات سود بين يديه شعيب بن صالح يقاتل اصحاب السفياني فيهز مهم)) الملاحم و الفتن ص52 باب97

جواني از بني هاشم (سيد) از خراسان با پرچم هاي سياه قيام مي كندكه در كف دست راست او خالي(علامتي)است و پيشاپيش او مردي بنام شعيب بن صالح است كه با لشكريان سفياني مي جنگد و آنها را شكست ميدهد. پرچمهاي سياهي از مشرق به اهتراز در مي آيند كه با مردي از اولاد ابو سفيان مي جنگد و زمينه فرمانبرداري از مهدي (عج) را فراهم مي آورد. پرچمهاي سياهي كه از خراسان در مي آيد در كوفه فرود مي آيد. هنگامي كه مهدي(ع)ظهور كند اين پرچم ها براي بيعت به حضور آن حضرت گسيل مي شود. بحار الانوارج 52 ص 267....

خروج سفياني،يماني و خراساني در روز واحد از ماه رجب يكسال خواهد بود. الحاوي للفتاوي ج 2 ص 126

پرچم هاي سياهي از خراسان به اهتراز در مي آيد كه چيزي نمي تواند از پيشروي آنها جلوگيري به عمل آورد تا در بيت المقدس فرود آيد و استقرار يابد ملاحم و الفت ص 43 - روزگار رهاتي ص 1036

ظاهر شدن سيد خراساني . شعيب بن صالح در ايران: روايان بيانگر آن است كه اين دو از ياران مهدي (عج)خواهند بود و مقارن ظهور آن حضرت ازايران ظهور خواهند كرد.و در نهضت ظهورش شركت مي كنند.

بطور خلاصه نقش آن دو چناچه از منابع اهل سنت و بر خي از روايات شيعي اين است كه در آن زمان ايرانيان درگير جنگي نابرابر با دشمنان خويشند و در اثر طولاني شدن آن جنگ سيد خراساني را به عنوان سر پر ستي امورشان انتخاب مي كنند.گر چه وي به اين امر چندان رغبتي نشان نمي دهد اما با اصرار زياد آنرا مي پزيرد.

زماني كه رهبري ايرانيان را مي پزيرد با ايجاد وحدت كلمه در صفوف نيرو هاي مسلح،سردار رشيد خود شعيب بن صالح را به فرماندهي نيروهاي مسلح خود تعيين ميكند. بدين ترتيب خراساني و شعيب جنگ را در مرزهاي ايران،تركيه ،عراق هدايت و ارداه مينمايد و نيروهاي مستقر خود شام را به پيش رانده و در همان زمان ،آماده پيشروي بزرگ بسوي فلسطين و قدس عزيز مي شود. و......

 

 

 

 

نام اصحاب پیغمبر که حدیث غدیر را نقل کرده اند

صحابه پيغمبر که ابتداي نام آنها با (حرف ب) شروع مي شود

 18 - براء بن عازب انصاري اوسي (در کوفه اقامت گزيده و در آنجا سال 72 هجري درگذشته است) در جلد 4 - " المسند " احمد بن حنبل ص 281 حديث غدير بلفظ نامبرده موجود است که صاحب " مسند " باسناد خود از عفان از حماد بن سلمه از علي بن زيد از عدي بن ثابت از او (براء) و بطريق ديگر از عدي از براء روايت کرده بشرح و بياني که در حديث تهنيه انشاء الله ذکر خواهد شد و در " سنن " ابن ماجه جلد 2 ص 28 و 29 از ابن جدعان از عدي از او روايت شده که گفت : در خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله از حجي که نمود آمديم. در بعضي منازل فرود آمد و از طرف آنجناب اعلام شد که همگي براي نماز مجتمع گردند. سپس دست علي عليه السلام گرفت و فرمود : آيا من اولي (سزاوارتر) باهل ايمان از خود آنها نيستم ؟ همگي گفتند، آري هستي، فرمود : آيا من بهر فرد مومن اولي باو از خودش نيستم ؟ گفتند، آري هستي، فرمود : بنابراين، اين شخص (يعني علي عليه السلام) ولي و عهده دار امور کسي است که من مولاي اويم. بار خدايا دوست بدار آنکه او را دوست دارد و دشمن دار آنکه را او دشمن دارد. و در خصايص نسائي ص 16 از ابي اسحق از او، و در تاريخ خطيب بغدادي جلد 14 ص 236 و در تفسير طبري جلد 3 ص 427 و در " تهذيب الکمال في اسماء الرجال "، و در " الکشف و البيان " تاليف ثعلبي (لفظ و سند او خواهد آمد) و در " استيعاب " ابن عبد البر جلد 2 ص 473 و در " الرياض النضره " محب الدين طقري جلد 2 ص 169 از طريق حافظ ابن سمان و مناقب خطيب خوارزمي ص 94 (باسناد از عدي) از براء نامبرده و در " الفصول المهمه " تاليف ابن صباغ مالکي ص 25 (نقل از حافظ ابي بکر بن احمد بن حسن بيهقي و امام احمد بن حنبل) و در " ذخاير العقبي " تاليف محب الدين طبري ص 67 و در " کفايه الطالب " تاليف حافظ گنجي شافعي ص 14 از عدي بن ثابت از او - و در تفسير فخر رازي جلد 3 ص 636 و تفسير نيشابوري جلد 6 ص 194 و در " نظم درر السمطين " تاليف جمال الدين زرندي و در " جامع صغير " جلد 1 ص 555 از طريق احمد و ابن ماجه و در " مشکات المصابيح " ص 557 (آنچه که از طريق احمد از براء و زيد بن ارقم روايت شده) و در شرح ديوان اميرالمومنين عليه السلام تاليف ميبدي بطريق احمد و در " فرايد السمطين " به پنج طريق از عدي بن ثابت از او و در " کنز العمال " جلد 6 ص 152 از طريق احمد از او و در ص 397 نقل از سنن حافظ ابن ابي شيبه باسنادش از او و در " البدايه و النهايه " ابن کثير جلد 5 ص 209 از عدي از او بنقل از ابن ماجه و حافظ عبد الرزاق و حافظ ابويعلي موصلي و حافظ حسن بن سفيان و حافظ ابن جرير طبري و در جلد 7 کتاب مذکور ص 349 از طريق حافظ عبد الرزاق از معمر از ابن جدعان از عدي از براء بن عازب روايت نموده که گفت : با رسول خدا صلي الله عليه و آله بيرون آمديم (از مکه) تا در غديرخم فرود آمديم. منادي از طرف آنجناب اجتماع عمومي را اعلام کرد و پس از آنکه همگي گرد آمديم فرمود : آيا من اولي بشما از خود شما نيستم ؟ گفتيم. آري هستي يا رسول الله، فرمود آيا من اولي (سزاوارتر) نيستم بشما از مادرانتان ؟ گفتيم. آري هستي يا رسول الله، فرمود : آيا من اولي نيستم بشما از پدرانتان ؟ گفتيم بلي يا رسول الله هستي، و از اين قبيل پرسش ها داير باولويت خود چند بار تکرار فرمود و همه را تصديق و اقرار نموديم. آنگاه فرمود : هر کس که من مولاي او هستم پس علي عليه السلام مولاي او خواهد بود بار خدايا دوست بدار کسي را که او را دوست دارد و دشمن دار کسي را که او را دشمن دارد پس عمر بن خطاب گفت : گوارا باد تو را اي پسر ابي طالب که امروز را درک نمودي در حالتيکه ولي و سرپرست هر مومن هستي، و بهمين کيفيت اين حديث را ابن ماجه از حديث حماد بن سلمه از علي بن زيد - و ابي هارون عبدي از عدي بن ثابت از براء آورده و موسي بن عثمان حضرمي نيز از ابن اسحق بهمين عنوان از براء روايت نموده است. و حديث مزبور را حافظ ابو محمد عاصمي در " زين الفتي " از ابي بکر جلاب از ابي احمد همداني از ابي جعفر محمد بن ابراهيم قهستاني از ابي قريش محمد بن جمعه از ابي يحي مقري از پدرش از حماد بن سلمه از علي بن زيد بن جدعان از عدي بن ثابت از براء بن عازب بشرح و لفظي که در حديث تهنيه خواهد آمد روايت نموده و در " نزل الابرار " نيز در صفحه 19 از طريق احمد و در صفحه 21 از طريق ابي نعيم در فضايل صحابه حديث او از براء بن عازب موجود است و در جلد 2 از " الخطط " مقريزي ص 222 بطريق احمد از او (براء) و در " مناقب الثلاثه " از طريق احمد و حافظ ابوبکر بيهقي از او و در جلد 2 از کتاب " روح المعاني " ص 350 از او در تفسير " المنار " جلد 6 ص 464 از طريق احمد و ابن ماجه از نامبرده اين روايت ذکر شده است و جزري در " اسني المطالب " ص 3 براء بن عازب مذکور را در شمار راويان حديث غدير ذکر نموده.

19 - بريده بن خصيب ابو سهل اسلمي (وفات در سال : 63 هجري) حديثش در جلد 3 مستدرک حاکم ص 110 از محمد بن صالح بن هاني ذکر شده که او نقل از احمد بن نصر و باز حاکم از محمد بن علي شيباني در کوفه شنيده از احمد بن حازم غفاري و او از محمد بن عبد الله عمري و او از محمد بن اسحق و او از محمد بن يحيي و احمد بن يوسف نقل کرده از ابي نعيم و او از ابن ابي غنيه و او از حکم از سعيد بن جبير از ابن عباس - نقل نموده که او از بريده مذکور حديث غدير را روايت کرده و در جلد 4 " حليه الاولياء " ص 23 باسنادش از طريق ابن عيينه مذکوره آورده و در جلد 2 " الاستيعاب " ابن عبد البر ص 473 در شرح حال اميرالمومنين عليه السلام ذکر شده و در مقتل خوارزمي و اسني المطالب جزري شافعي ص 3 - نامبرده در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذکر شده و در " تاريخ الخلفاء " ص 114 حديث غدير از طريق بزار از او و در جلد 2 " الجامع الصغير " ص 555 از طريق احمد و در جلد 6 " کنز العمال " ص 397 نقل از حافظ ابن ابي شيبه و ابن جرير و ابي نعيم باسنادشان از او و در " مفتاح النجا " و " نزل الابرار " ص 20 از طريق بزار - و در جل 4 تفسير " المنار " ص 464 از طريق احمد

صحابه پيغمبر که ابتداي نام آنها با (حرف ث) شروع مي شود

 20 - ابو سعيد ثابت بن وديعه انصاري خزرجي مدني - بطوريکه بعدا خواهد آمد در روايت ابن عقده در " حديث الولايه " و ابن ايثر در جلد 3 " اسد الغابه " ص 307 و جلد 5 ص 205 - در حديث مناشده از جمله کساني است که درباره علي عليه السلام نسبت بواقعه غدير شهادت داده است. و در تاريخ آل محمد صلي الله عليه و آله ص 67 نامبرده در شمار راويان حديث غدير ذکر شده است.ز نامبرده روايت نموده اند.

تمامي سند هاي  حديث غدير از ديدگاه (تاریخ نگاران و محدثان ومفسرین)اهل تسنن

اهميت غدير در تاريخ

در نظر هيچ خردمندي ترديد پذير نيست که شرف و برتري هر چيزي بسته بفايده و نتيجه آن چيز است. بنابراين قاعده : در ميان موضوع هاي تاريخي نخستين امري که ميتواند متضمن مهمترين فوايد و نتايج باشد موضوعي است که دين الهي بر آن پايه گذاري شده و کيش و آئيني بر اساس آن استوار گشته و قوائم و استوانه هاي مذهبي بر آن نصب و اتي از آن بوجود آمده باشد و دولتهائي بر آن مبني و اساس متشکل وصيت شهرت آن مداوم و ذکر آن جاوداني گرديده باشد.

بهمين جهت است که پيشوايان تاريخ در ثبت مبادي و تعاليم اديان فداکاري نموده و وقايع تابعه و شئون مربوطه بان از قبيل - کيفيت پيدايش و نحوه دعوت و مبارزات و حکومات و ساير تشکيلات مترتبه به آنرا که روزگاران دراز و قرنهاي متمادي بر آن گذشته همه را ثبت و قيد نموده اند.

سنه الله في الذين خلوا و لن تجد لسنه الله تبديلا.

بديهي است که، در چنين موارد چنانچه مورخ نسبت بامري از امور مربوطه باين موضوع مسامحه و يا در ثبت و ضبط آن اهمال نمايد در رشته تاريخي و طومار تاليفش فاصله و شکافي توليد شود که هيچ امري آنرا پر نميکند، و تاريخي که آغاز و مبدء آن در اثر چنين غفلت و اهمالي مبهم و نامعلوم گردد چه بسا موجب آن شود که خواننده چنين تاريخي نسبت بسرانجام و پايان آن نيز دوچار سرگرداني و جهل گردد واقعه تاريخي " غديرخم " از جمله همين قضاياي مهمه و خود خطيرترين موضوع تاريخي در جهان اسلام است. زيرا. اين واقعه مهم با بسياري از براهين قاطعه (مرتبط بان) مبني و اساس مذهب آنهائي است که از آثار خاندان پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله پيروي مينمايند که شامل مليونها. از نفوس مسلمانان است، در اين گروه عظيم مظاهر دانش و بزرگي نمايان و از ميان آنها دانشمندان بنام حکما. فلاسفه. مردان بزرگ. نوابغ در علوم و فنون متنوعه. سلاطين. سياستمداران. فرماندهان. ادبا. فضلا. برخاسته اند.. : و کتب و مولفات گرانبها در هر فن از آنان در جهان منتشر گشته بنابراين اگر مورخ. خود از اين گروه باشد، بر او فرض و واجب است که اخبار و مطالب مهمه مربوط به بدو دعوت نبوي صلي الله عليه و آله را بوسيله ثبت و ضبط در تاريخ خود بطور تفصيل در دسترس استفاده هم کيشان خود قرار دهد. و اگر مورخ از غير اين گروه (يعني غير از گروه پيروان آثار خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله باشد. باز همين ضمن بررسي در تاريخ جمعيت بزرگي مانند اين گروه ناچار است که نسبت

بچنين واقعه مهمي (اگرچه با سادگي و بساطت هم شده) ذکري بنمايد و يا چنانچه تحت تاثير عواطف قومي و مسخر هيجانات فتنه جويانه طايفه خود شده ذکر اين قضيه تاريخي را با اموري که در پيرامون اين قضيه از لحاظ انتقاد در دلالت آن مورد نظر او است توام نمايد.

(اينکه گفتيم : انتقاد در دلالت... اين تنها جهتي است که ممکن است دستاويز ايجاد اختلاف قرار گيرد) زيرا براي مورخين از اين قبيل مقدور و ميسر نخواهد بود که بر سند و مدارک اين قضيه طعني وارد کنند و يا آنرا ضعيف بشمارند ؟ زيرا با آن جهد و مشقتي که پيغمبر صلي الله عليه و آله در کيفيت (زماني و مکاني) ابلاغ اين امر در روز غدير خم بر خود هموار فرمود وقوع اين قضيه طوري است که حتي دو نفر هم در آن اختلاف ندارند. هر چند بعلل اغراض و شائبه هائي که بر افراد آگاه و بينا پوشيده نيست در مدلول و مفاد آن تشکيل اختلاف داده اند... اينک، بذکر و خصوصيات مورخيني که واقعه غديرخم را در آثار و کتب تاريخي خود ثبت نموده اند مبادرت ميشود :

نام مورخ، تاريخ فوت او، نام کتاب او

1 - بلاذري، 279هجري، انساب الاشراف

2 - ابن قتيبه، 276 هجري، " المعارف " و الامامه و السياسه "

3 - طبري، 310 هجري، کتابي در خصوص اين موضوع نوشته

4 - ابن زولاق ليثي مصري، 278 هجري، در تاليف خود

5 - خطيب بغدادي، 463 هجري، در تاريخ خود

6 - ابن عبد البر، 464 هجري، الاستيعاب

7 - شهرستاني، 548 هجري، الملل و النحل

8 - ابن عساکر، 571 هجري، تاريخ شام

9 - ياقوت حموي، 626 هجري، جلد 18 معجم الادباء صفحه 84 چاپ اخير

10 - ابن اثير، 630 هجري، اسد الغابه

11- ابن ابي الحديد، 656 هجري، شرح نهج البلاغه

12 - ابن خلکان، 582 هجري، وفيات الاعيان

13 - يافعي، 768 هجري، مرآت الجنان

14 - ابن الشيخ البلوي، حدود 605، در " الف باء "

15 - ابن کثير شامي، 774 هجري، البدايه و النهايه

16 - ابن خلدون، 808 هجري، در مقدمه تاريخ خود

17 - شمس الدين ذهبي، 748 هجري، تذکره الحفاظ

18 - نويري، حدود 833 هجري، نهايه الارب في فنون الادب

19 - ابن حجر عسقلاني، 852 هجري، " الاصابه " و " تهذيب التهذيب "

20 - ابن صباغ مالکي، 855 هجري، الفصول المهمه

21 - مقريزي، 845 هجري، الخطط

22 - جلال الدين سيوطي، 911 هجري، در کتب متعدده

23 - قرماني دمشقي، 1019 هجري، اخبار الدول

24 - نور الدين حلبي، 1044 هجري، السيره الحلبيه

و غير اينها از مشاهير فن تاريخ

اين از نظر علم تاريخ و شان مورخ. و اما فن حديث. در اين فن نيز موضوع استدلال، بهمان وتيره که در علم تاريخ بيان شد بي کم و کاست وارد است. زيرا : محدث. نيز بهر جانب و هر دسته از حديث با توسعه که در دامنه آن وجود دارد توجه نمايد. روايات صحيحه و مسندي خواهد يافت که مشعر بر اين مزيت و تقدم براي ولي دين (علي عليه السلام) ميباشد بطوري که هر طبقه از طبقه قبل از خود اين حديث را دريافت نموده تا دور منتهي ميشود بطبقه صحابه يعني آنان که خود حضور داشته و و اين خبر را از منبع وحي صلي الله عليه و آله شنيده اند : و در اين اينکه طبقات متعدده روات فاصله طولاني تشکيل داده اند، همان نورانيت خيره کننده اين واقعه باقي و احساس ميشود

با چنين کيفيت اگر محدث از ذکر چنين حديثي (که تا اين حد از اهميت و عظمت را واجد است) اهمال يا غفلت نمايد از ايفاء حق امت اسلامي کاسته و مسلمين را از يک قسمت زياد حقايق پاکيزه که پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله از گنجينه وسيع مواهب و احسان خود بملت اسلام روا داشته و عنايت فرموده محروم و بي نصيب نموده، و از راه يافتن بشاهراه روشني که پيغمبرشان راهنمائي فرموده است امت اسلامي را باز داشته است.

(اکنون نام جمله از محدثين بزرگ. آنها که واقعه غدير خم را حديث نموده اند :)

1 - پيشواي مذهب شافعي - ابو عبد الله محمد بن ادريس شافعي (وفات 204) - طبق مذکور در " النهايه " ابن اثير

2 - پيشواي مذهب حنبلي - احمد بن حنبل (متوفي 241) در (مسند) و (مناقب)

3 - ابن ماجه (متوفي 273) در (سنن)

4 - ترمذي (متوفي 279) در (صحيح) خود

ادامه نوشته

نام اصحاب پیغمبر که حدیث غدیر را نقل کرده اند (ابتدای نام حرف الف)با سند

صحابه پيغمبر که ابتداي نام آنها با (حرف الف) شروع مي شود

 ۱ - ابو هريره دوسي (که در سن هفتاد و هشت سالگي در يکي از سالهاي 59 - 58 - 57 درگذشته) - روايت او بطور مسند در جلد 8 تاريخ خطيب بغدادي صفحه 290 بدو طريق از مطر وراق از شهر بن جوشب از ابوهريره بلفظ او که بعدا ذکر ميشود موجود است و در " تهذيب الکمال في اسماء الرجال " تاليف ابي الحجاج مزي و در جلد 7 از " تهذيب التهذيب " ص 327، و در مناقب خوارزمي ص 130 ذکر شده و خوارزمي در کتاب مقتل امام سبط شهيد (حسين بن علي عليه السلام) او را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده است. و جزري - در ص 3 از " اسني المطالب " و سيوطي در " در المنثور " جلد 2 ص 259 از ابن مردويه و خطيب و ابن عساکر هر يک بسلسله سند خود از او (ابو هريره) روايت نموده اند، و در ص 114 " تاريخ الخلفاء " نقل از ابي يعلي موصلي بسلسله سند خود از نامبرده روايت نموده و در " فرائد السمطين " تاليف حمويني باسنادش از شهر بن جوشب او نامبرده روايت شده و در جلد 6 از " کنز العمال " تاليف متقي هندي ص 154 بطريق ابن ابي شيبه از او و از دوازده تن ديگر از صحابه و در همان جلد ص 403 از عميره بن سعد از او، و در جلد 2 " الاستيعاب " تاليف ابن عبد البر ص 473 و در جلد 5 " البدايه و النهايه " تاليف ابن کثير دمشقي ص 214 نقل از حافظ ابي يعلي و حافظ ابن جرير باسناد آندو از ادريس و داود از پدر آنها (يزيد) از او، و همچنين از شهر بن جوشب از او و همچنين از عميره بن سعد از او، و در کتاب " حديث الولايه " تاليف ابن عقده

و " نخب المناقب " تاليف ابوبکر جعابي و در " نزل الابرار " ص 20 از طريق ابي يعلي موصلي و ابن ابي شيبه از او روايت شده، آنچه فوقا از سلسله هاي متعدد نقل شده همه منتهي به ابي هريره ميشود.

2 - ابوعلي انصاري (گفته شده که نامبرده در سال 37 در صفين کشته شده) لفظ او بطور مسند در ص 35 از کتاب " المناقب " خوارزمي باسناد از ثوير بن ابي فاخته از عبد الرحمن ابي ليلي از پدرش چنين مندرج است : پدرم گفت : پيغمبر صلي الله عليه و آله در روز خيبر پرچم را بعلي بن ابي طالب عليه السلام داد و خداي تعالي خيبر را بدست علي عليه السلام گشود - و در روز غدير خم او را بپا داشت و بمردم اعلام فرمود که او (يعني علي عليه السلام) مولاي هر مرد و زن از اهل ايمان خواهد بود، و ابن عقده حديث غدير را باسناد خود در " حديث الولايه " و سيوطي در " تاريخ الخلفاء " ص 114 و سمهودي در " جواهر العقدين " از ابو ليلي مذکور نقل نموده اند.

3 - ابو زينب بن عوف الانصاري - لفظ روايت او در جلد 3 " اسد الغابه " ص 307 و در جلد 5 ص 205 و در جلد 3 " الاصابه " ص 408 از اصبغ بن نباته و در جلد 4 ص 80 از " حديث الولايه " ابن عقده - از طريق علي بن حسين عبدي از سعد اسکاف از اصبغ نقل شده و حديث مناشده (سوگند دادن) - اميرالمومنين عليه السلام را بحديث غدير خم در روز رحبه نيز ذکر فرموده که از جمله کسانيکه ضمن مناشده گواهي بان داده اند ابو زينب را نامبرده است و قريبا لفظ حديث را ملاحظه خواهيد فرمود انشاء الله تعالي.

4 - ابو فضاله انصاري - نامبرده از اهل بدر است و در جنگ صفين با اميرالمومنين علي عليه السلام بوده و کشته شده است اين شخص در روايت اصبغ بن نباته که در جلد 3 " اسعد الغابه " ص 307 و جلد 5 " حديث الولايه " ص 205 ثبت شده از جمله کساني است که در روز رحبه براي علي عليه السلام بحديث غدير شهادت داده است و قاضي بهلول بهجت در تاريخ آل محمد صلي الله عليه و آله ص 67 او را در شمار روايان حديث غدير ذکر نموده است.

5 - ابو قدامه انصاري يکي از کساني است که روز رحبه طرف مناشده و سوگند امير المومنين علي عليه السلام بوده، طبق مندرج در جلد 5 " اسد الغابه " ص 276 نقل از ابن عقده باسنادش از محمد بن کثير از فطر و ابن جارود از ابي الطفيل از نامبرده که در روز رحبه شهادت داد براي علي عليه السلام و در (حديث الولايه) ابن عقده و (جواهر العقدين) سمهودي و در جلد 4 " الاصابه " ص 159 (که او نيز از حديث الولايه ابن عقده نقل نموده) از طريق محمد بن کثير از فطر از ابو الطفيل روايت نموده که او گفت نزد علي عليه السلام بوديم که آنجناب فرمود قسم بخدا ميدهم کساني را که روز غدير خم حضور داشته و شاهد بر اين امر بوده اند (تمام حديث بعدا ذکر ميشود) در کتاب نامبرده مذکور است که ابو قدامه انصاري از کساني است که بداستان غدير خم در آنروز شهادت داد.

6 - ابو عمره بن عمرو بن محصن انصاري - ابن اثير در جلد 3 " اسد الغابه " ص 307 حديث مناشده اميرالمومنين علي عليه السلام را در کوفه و شهادت ابو عمره نامبرده را بحديث غدير ذکر نموده و ابن عقده در کتاب خود " حديث الولايه " حديث مزبور را از او روايت نموده است.

ادامه نوشته

حضرت حمزه سید الشهدا

حضرت حمزه سيد الشهداء(ع)

عبدالمطلب، عموى پيامبر گرامى اسلام بود، دو سال پيش از ولادت رسول خدا(ص) ديده‏به جهان گشود. (1)

در ميان جوانان قريش در دلاورى و بزرگوارى برجسته و در آزادانديشى، آزادمنشى وستم‏ستيزى سرآمد بود. (2)

سلحشورى و توان رزمى وى همزمان با آغاز دوره جوانى نمودار شد.

آن آزادمرد، حتى پيش از پذيرش اسلام، از رسول خدا در برابر آزارهاى مشركان‏حمايت مى‏كرد، گرويدن وى به اسلام موجب سربلندى دين خدا شد; (3) زيرا پس از آن‏مسلمانان از انزوا بيرون آمدند و قريش با درك پشتيبانى توانا و استوار حمزه ازپيامبر اكرم(ص) از آزارهاى خود كاستند و رفتارشان با رسول خدا و مسلمانان‏ملايمتر شد. (4)

حمزه(ع) همراه ديگر مسلمانان به مدينه هجرت كرد و خدمات ارزنده‏اى بويژه درامور نظامى ارائه داد.

پيامبر اكرم(ص) به مسائل دفاعى حكومت نوبنياد خود اهتمام خاصى داشتند. ايشان‏با تشكيل گروههاى رزمى درصدد برآمدند امنيت مدينه را تامين كرده، مسلمانان رابراى رويارويى با دشمنان آماده سازند. بر اين اساس هفت ماه پس از هجرت، نخستين‏گروه گشتى رزمى را به فرماندهى حضرت حمزه(ع)، اعزام نمودند. گرچه اين‏رويارويى بدون درگيرى پايان يافت ولى نشانه‏اى از اقتدار سپاه اندك اسلام دربرابر كاروان بزرگ مشركان بود. (5)

رسول گرامى اسلام در ربيع‏الاول سال دوم هجرت غزوه «ابواء» را تدارك ديد (6) و درجمادى‏الاولى غزوه «ذات العشيره‏» را به قصد تعقيب كاروان قريش سازماندهى كرد.

در اين دو غزوه نيز پرچمدار سپاه اسلام، حضرت حمزه بود. (7)

آن رزمنده نستوه در جنگ بدر حضورى درخشنده داشت. اين نبرد با امدادهاى الهى ودلاورى‏هاى بى‏مانند اميرمومنان على(ع) و سلحشورى حمزه، با پيروزى قاطع سپاه اسلام‏به پايان رسيد. در اين پيكار تنى چند از سران كفر به دست تواناى حمزه به هلاكت‏رسيده يا به اسارت درآمدند. طعيمه بن‏عدى و ابوقيس بن‏فاكه از جمله اين كشته‏شدگان‏بودند; (8) و «اسود بن‏عامر» به دست‏حمزه به اسارت درآمد، (9)

سيدالشهدا حمزه‏بن‏عبدالمطلب در غزوه «بنى قينقاع‏» پرچمدار سپاه اسلام بود. يهوديان بنى‏قينقاع‏نخستين گروه يهود بودند كه با اسلام اعلام جنگ نمودند، سپاه اسلام قلعه آنها رامحاصره كرد. آنگاه رسول خدا(ص) آنان را از مدينه تبعيد نمود و اموالشان رامصادره كرد. (10)

يك سال پس از جنگ بدر، غزوه احد با هدف مقابله با مشركانى كه براى انتقام‏گيرى‏از مسلمانان و جبران شكست‏بدر به سمت مدينه آمده بودند آغاز گرديد.

حمزه و برخى ديگر از مسلمانان سلحشور، معتقد به جنگ برون‏شهرى بودند، حمزه به‏رسول خدا عرض كرد:

«سوگند به آن كه قرآن را بر تو فرستاد امروز دست‏به غذا نخواهم برد، مگرآنكه بيرون مدينه با شمشير خود بر دشمن بتازم!» (11)

حضرت حمزه از معدود قهرمانانى‏بود كه در جنگ، نشان بر خود مى‏نهاد و بدين وسيله خود را به دوست و دشمن معرفى‏مى‏كرد. (12) او نمونه‏اى از شجاعت و دليرى در ميدان نبرد بود، خود را به اعماق صفوف‏دشمن مى‏رساند و با دشمن درگير مى‏شد، از قدرت بازوى برجسته‏اى بهره‏مند بود. دراحد با دو شمشير پيش رسول خدا مى‏جنگيد و مى‏گفت: «من شير خدا هستم!» (13)

شهادت

دراحد، به هنگام تهاجم دشمن، وفادار و ثابت‏قدم از رسول خدا دفاع مى‏كرد و توانست‏سى مشرك جنگجو را به لاكت‏برساند. يكى از مشركان به نام «وحشى‏»، زير درختى دركمين آن سردار دلاور نشسته بود حمزه او را ديد و آهنگ او كرد. يكى از دشمنان راه‏را بر او بست، حمزه به او حمله كرد و وى را به قتل رساند. سپس با شتاب به سوى‏وحشى خيز برداشت ولى پايش در گل سر خورد و به زمين افتاد. در اين هنگام وحشى‏زوبين به سويش پرت كرد ... (14) و بدين ترتيب آن بزرگوار پس از عمرى جهاد در راه خداو يارى پيامبر گرامى به ملكوت اعلى پيوست و آن سردار رشيد، شهيد شاهد بارگاه‏الهى شد. رسول خدا(ص) در منزلت او فرمود:

«سالار شهيدان در روز قيامت نزد خداوند حمزه است‏» (15)

مزار آن سردار شهيد و ديگرشهيدان احد همواره زيارتگاه عاشقان و عارفان الهى و الهام‏بخش جهاد و شهادت به‏مبارزان بوده است.

«السلام عليك يا عم رسول الله السلام عليك يا خير الشهداء السلام عليك يااسد الله و رسوله‏» (16)


پى‏نوشتها:

1- تنقيح المقال، ج 1، ص 375; اعيان الشيعه، ج‏6، ص 245; اسد الغابه، ج 2، ص‏46.

2- دايره المعارف اعلمى، ج‏17، ص 41.

3- سيره ابن اسحاق، ص 152.

4- كامل ابن‏اثير، ج 2، ص‏83; تنقيح المقال، ج 1، ص 375; طبقات ابن‏سعد. ج 1، ص 93.

5- مغازى واقدى، ج 1، ص‏9.

6- كامل، ج 1، ص‏523.

7- كامل، ج 2، ص 112; تاريخ طبرى، ج 2، ص 408; طبقات ابن‏سعد، ج 2، ص‏9.

8- مغازى، ج 1، ص 150; كامل، ج 2، ص 75.

9- مغازى، ج 1، ص 140.

10- تاريخ طبرى، ج 2، ص 481.

11- مغازى، ج 1، ص 211.

12- همان، ص‏259.

13- اعيان الشيعه، ج‏6، ص 245; مستدرك حاكم، ج‏3، ص 194; سير اعلام النساء،ذهبى، ج 1، ص 131.

14- مغازى، مترجم، ج 1، ص‏207.

15- مستدرك حاكم، ج‏3، ص‏199.

16- مفاتيح‏الجنان، زيارت شهداى احد.


 

خلاصه ای از زندگانی ابوذر غفاری

ابوذر غفارى
درباره نام ابوذر، اختلاف زيادى وجود دارد؛ امّا بيشتر به نام جندب بن جناده از او ياد شده است كه به نظر مى رسد از ساير نامها درست تر باشد. نامهاى ديگرى كه براى ابوذر گفته شده است، عبارت اند از: برير بن عبدالله، برير بن جناده، برير بن عشرقه، جندب بن عبدالله و جندب بن سكن، ليكن آنچه بدان شهرت يافته، همان جندب بن جنادة بن قيس غفارى است.
ابوذر از بزرگان و فضلاى صحابه بود. خيلى زود به اسلام گرويد؛ يعنى: زمانى كه پيامبرصلّى الله عليه و آله هنوز در مكّه بود و اسلام، روزهاى آغازين خود را سپرى مى كرد. او چهارمين و به قولى پنجمين نفرى بود كه اسلام آورد و نخستين كسى بود كه به رسول خدا صلّى الله عليه و آله سلام و تحيّت اسلامى گفت. ابوذر پس از آنكه مسلمان شد، به ميان قوم و قبيله خود برگشت و تا زمان هجرت پيامبرصلّى الله عليه و آله در سرزمين مردم خود باقى ماند و بعد از جنگ بدر و اُحد و خندق به مدينه نزد رسول خدا صلّى الله عليه و آله آمد و تا زمان رحلت پيامبرصلّى الله عليه و آله همراه آن حضرت بود. ابوذر، سه سال قبل از مبعوث شدن پيامبرصلّى الله عليه و آله به پرستش خداى يگانه روى آورده بود. او با پيامبرصلّى الله عليه و آله بر سر اين نكته بيعت كرد و قول داد كه در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش گرى نهراسد و همواره حقيقت را بگويد، اگر چه تلخ باشد.
درباره ابوذر، فضايل بسيارى نقل و روايت شده است. از جمله عبدالله بن عمرو از پيامبرصلّى الله عليه و آله روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: «آسمان نيلگون بر كسى سايه نيفكنده و زمينِ تيره كسى را بر روى خود حمل نكرده است كه راستگوتر از ابوذر باشد». همچنين پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «ابوذر در روى زمين به پارسايىِ عيسى بن مريم زندگى مى كند». على عليه السّلام نيز فرمود: «ابوذر، دانشى را فراگرفت كه مردم از فراگرفتن آن ناتوان اند». شيخ طوسى، او را در زمره اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله و اصحاب اميرالمؤمنين عليه السّلام بر شمرده است.
انتقادات شديد ابوذر از عملكردهاى عثمان سبب شد كه عثمان، او را به شام تبعيد كند. او در شام نيز به انتقاد از خلافكارى هاى معاويه پرداخت. لذا معاويه از وى به خليفه شكايت كرد و عثمان، او را از شام فرا خواند و به ربذه تبعيدش كرد كه تا آخر عمر در آنجا باقى ماند و در سال سى و يك يا سى و دو هجرى دارفانى را وداع كرد.

 

تمام بن العباس بن العبدالمطلب

عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر اسلام (ص)، از علاقمندان امير مؤمنان (ع) بود و در زمان خود يكى از استوانه‏هاى يزرگ تشيع به شمار مى‏رفت.

فرزندان عباس، همه از رجال و شخصيت‏هاى بزرگ اسلام، و در تشيع و پيروى از مكتب امير مؤمنان (ع) ثابت قدم و استوار بودند. عباس داراى ده فرزند بود كه آخرين و كوچكترين آنان «تمام» بود و چون با تولد او تعداد فرزندان عباس به ده تن رسيد، گويا به همين جهت او را «تمام» ناميدند. همه فرزندان عباس، در دوران حيات پيامبر اسلام (ص) چشم به جهان گشودند و به افتخار ديدار آن حضرت نايل گشتند، ولى از ميان آنان، فقط سه تن يعنى «فضل»، «عبدالله»، «عبيدالله»

رواياتى از پيامبر اسلام (ص) شنيده و نقل كرده‏اند/

فرماندار مدينه

«تمام مردى دلير و شجاع بود و روى همين شجاعت و شهامتى كه داشت، اميررمؤمنان (ع) در زمان خلافت خود، پس از آنكه «سهل بن حنيف» را از فرماندارى مدينه بر كنار نموده به كوفه احضار فرمود، او را به فرماندارى مدينه منصوب كرد. مدتى عهده دار اين سمت بود، تا آنكه على (ع) او را بر كنار نموده «ابو ايوب انصارى» را به جاى وى منصوب فرمود.(1)

شك نيست كه انتصاب او از طرف امير مؤمنان (ع) به اين سمت، نشانه شايستگى و پاكدامنى و فضيلت او است، ولى مؤلف عاليقدر كتاب (قاموس الرجال) مى‏نويسد:

«منصوب شدن وى به حكومت مدينه، از طرف امير مؤمنان (ع) نمى‏تواند نشانه ارزش و شايستگى او باشد، زيرا برادر او «عبيدالله» در زمان خلافت امير مؤمنان (ع)، به فرماندارى «يمن» منصوب گرديد، ولى عاقبت بدى داشت، زيرا در زمان امام مجتبى (ع) اردوگاه جضرت مجتبى (ع) را ترك گفت و به معاريه پيوست. بنا بر اين رسيدن به منصبى از طرف امير مؤمنان (ع) به تنهائى نمى‏تواند ملاك خوبى كسى باشد، بلكه بايد ديد عاقبت او چگونه خواهد بود»(2)

ولى بايد توجه داشت كه هرگاه شخصى از جانب اميرمؤمنان (ع) به مقامى مانند فرماندارى مدينه منصوب گرديد، نشانه اين است كه در آن هنگام شخصى درستكار و مورد اطمينان على (ع) بوده است، البته اين موضوع دليل نمى‏شود كه حتماً تا آخر عمر به همين حالت باقى خواهد ماند، زيرا چه بسا افرادى كه در اوايل زندگى، افراد درستكار و پيرو حق بوده‏اند، تلى سر انجام از مسير حق منحرف شده و بدبخت گشته‏اند.

لكن تا زمانى كه بدفرجامى كسى (مانند عبيدالله بن عباس ) ثابت نشده، دليلى ندارد كه ما انتصاب او را از جانب امير مؤمنان (ع) كه امتياز بزرگى محسوب مى‏شود و بدون شايستگى به كسى و گذار نمى‏شد، ناديده گرفته نسبت به او بدبين باشيم بلكه تا خلافى از او ثابت نشده، بايد نسبت به او خوشبين باشيم.

بهداشت دندان از نظر اسلام

امروز بهداشت دهان و دندان براى حفظ سلامت بدن انسان، يك مسئله روشن و غير قابل انكار است و همه مى‏دانيم كه عدم رعايت نظافت و اصول بهداشت دهان و دندان، موجب بروز بيمارى‏هاى گوناگون مى‏گردد.

به گواهى متون اسلامى پيامبر اسلام (ص) و پيشوايان بزرگ دينى. در باره بهداشت دندان بسيار تا كيد مى‏فرمودند. خود آن حضرت هر روز چند بار دندان‏هاى خود را مسواك مى‏كرد، حتى هنگامى كه در بستر بيمارى افتاده بود، در واپسين دقايق عمر خود، مسواك خواست و دندان‏هاى خود را مسواك نمود.

از روايات با ارزشى كه «تمام بن العباس» از پيامبر اسلام (ص) نقل نموده و دراى مسلمانان در س خوبى در زندگى است، گفتار زير است كه حضرت فرمود:

«هر گز با دندان‏هاى زرد و نشسته، در مجلس من حاضر نشويد و از مسواك كردن و پاكيزه نگهداشتن دندان‏هاى خود كوتاهى نكنيد».(3)

اينها گوشه‏اى از زندگانى پاك و افتخارآميز تمام بود، ولى متأسفانه مدت عمر و تاريخ در گذشت او كاملا روشن نيست.


1- «الاستيعاب» جلد 1 صفحه 188 - «الاصابه» جلد 1 صفحه 188.
2- «قاموى الرجال» جلد 2 صفحه 254.
3- لاتذخلواعلى قلحاً، استاكوا- «الاستيعاب» جلد 1 صفحه 118 (در حاشيه الاصابه ) /