آيه تبليغ (ابلاغ)

آيه تبليغ

يکي ديگر از آياتي که مي‏توان در باب امامت خاصه اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب‏عليه السلام به آن استشهاد کرد آيه معروف به «تبليغ» است. خداوند متعال مي‏فرمايد:

 (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْکافِرِينَ)؛ [1] 

 «اي رسول! آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن و اگر چنين نکني رسالت پروردگارت را نرسانده‏اي و خدا تو را از مردم حفظ خواهد کرد. خداوند گروه کافران را هدايت نمي‏کند.»

مفسّران و متکلمان شيعه، اين آيه را درباره ابلاغ ولايت و امامت و خلافت امام علي‏عليه السلام مي‏دانند و در اين قول متّفقند.اينک براي بررسي اين مطلب آيه را مورد بحث و تحليل قرار مي‏دهيم.

۱- آیه ۶۷ سوره مائده

تحلیلی درباره آیه ابلاغ

بررسي روايات آیه ابلاغ دین

ديدگاه شيعه در مورد آيه تبليغ

شأن نزول آيه از ديدگاه اهل بيت و راویان آیه

بررسی شبهات آیه ابلاغ

تحلیلی درباره آیه ابلاغ

تحليلي درباره آيه

قبل از ورود در بحث، مناسب است به نکاتي چند درباره آيه «تبليغ» اشاره شود:

 >ظهور فعل در ماضي

>بيان اهميت شرط

>نوع خوف پيامبر

>مقصود از الناس

>معناي عصمت

 

ظهور فعل در ماضي

ظهور جمله (ما أُنْزِلَ إِلَيْکَ) در ماضي و گذشته حقيقي است نه مضارع و آينده به دو دليل:

الف) صيغه ماضي براي معناي گذشته وضع شده و درصورتي که قرينه‏اي در آن براي حمل بر مضارع نباشد، حمل بر همان معناي موضوع له حقيقي که ماضي است مي‏شود.

ب) آيه مورد بحث در آخرين ماه‏هاي نبوّت پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله نازل شده است، و اگر فعل را حمل بر مضارع و آينده کنيم معناي آيه اين مي‏شود: «و اگر آنچه را که بعداً بر تو نازل مي‏کنيم در ماه‏هاي باقيمانده از نبوّتت ابلاغ نکني، هرگز رسالتت را به پايان نرسانده‏اي.» معنايي که در هيچ روايتي به آن اشاره نشده و از هيچ عالم شيعي و سنّي نيز نرسيده است. در اين صورت آيه بر اين دلالت مي‏کند که خداوند بر پيامبرش مطالبي را نازل کرده که ابلاغش بر او سنگين و دشوار بوده است. و از طرفي نيز پيامبرصلي الله عليه وآله مأمور به تبليغ آن است. حضرت‏صلي الله عليه وآله در فکر دشواري چگونگي تبليغ آن است که آيه فوق نازل مي‏شود تا به او گوشزد کند که هيچ فکر و ناراحتي به خود راه ندهد که مردم در مقابل ابلاغ آنچه موضعي خواهند داشت...

 


 بيان اهميت شرط

جمله شرطيه در آيه (وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ) در مقام تهديد آمده است وحقيقت آن، بيان اهميّت حکم است، به اين معنا که اگر اين حکم به مردم نرسد و حقّ آن مراعات نشود گويا حقّ هيچ جزئي از اجزاي دين مراعات نشده است. نتيجه اين که: جمله شرطيه در صدد بيان اهميّت شرط در ترتّب جزاء مهمتر است، و لذا نمي‏توان اين نوع جمله شرطيه را همانند جملات شرطيه ديگر دانست که در مکالمات رايج است؛ زيرا غالب جملات شرطيه در مواردي به کار برده مي‏شود که انسان به تحقق جزاء جاهل است چون از تحقق شرط آگاهي ندارد، ولي اين احتمال در حقّ پيامبرصلي الله عليه وآله جاري نمي‏شود. [1] .

[1] الميزان، ج 6، ص 49.

 


نوع خوف پيامبر

از آنجا که پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله شجاع بوده و در راه پيشبرد اهداف اسلام از هيچ فداکاري‏اي دريغ نمي‏کرده است، لذا خوفي‏که از آيه استفاده مي‏شود که پيامبرصلي الله عليه وآله در ابلاغ آن داشته، مربوط به خودش نبوده، بلکه خوف حضرت بر اسلام و رسالتش بوده است.

 


 مقصود از الناس

گرچه افرادي امثال فخر رازي در صددند که «الناس» در آيه را به کفار برگردانند به قرينه ذيل آيه که مي‏فرمايد: (إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْکافِرِينَ)، ولي اين معنا خلاف ظاهر کلمه «الناس» است؛ زيرا «ناس» اعمّ از کافر و مؤمن است و وجهي براي حصر آن در کفار نيست. و لذا بايد «کافران» در آيه را به مرتبه‏اي از کفر معنا کرد که شامل منافقان زمان حضرت رسول اکرم‏صلي الله عليه وآله که از آن‏ها خوف داشته نيز بشود.


معناي عصمت

مطابق بيانات گذشته، مقصود از مصونيّت الهي که به پيامبرش وعده داده شده، نوع عصمتي است که با خوف رسول خداصلي الله عليه وآله تناسب داشته است، که همان عصمت از طعن در نبوّت و اتهام حضرت‏صلي الله عليه وآله به اموري است که با مقام نبوّت او سازگاري ندارد.

نقد کلام فخر رازی درباره آیه اولی الامر

نقد کلام فخر رازي

به فخر رازي که «اولي الامر» در آيه را بر اهل حلّ و عقد منطبق مي‏سازد مي‏گوييم: در صورتي که هر يک از افراد اهل حلّ و عقد از عصمت برخوردار نيستند چگونه مي‏تواند اجتماع آراي غير معصوم از عصمت برخوردار شود؟ آري شکّي نيست که اجتماع، اقرب به صواب است، ولي اين قرب، موجب نمي‏شود که احتمال خطا از بين رفته و رأي آنان به سر حدّ عصمت برسد. و بر فرض که بگوييم در صورت اجتماع آراء به عصمت رسيده باشند، اين عصمت مي‏تواند از يکي از اين اسباب حاصل شده باشد:

1 - از آنجا که جميع افراد حلّ و عقد معصومند، در نتيجه: اجتماع آن‏ها نيز از مقام عصمت برخوردار است.

ولي بديهي است که از زمان وفات پيامبرصلي الله عليه وآله تا کنون بر اين امت عصري نگذشته که افراد اهل حلّ و عقد آن معصوم باشند. و اين چيزي است که خود فخر رازي نيز قبول دارد.

2 - اين‏که بگوييم افراد اهل حلّ و عقد، گرچه از عصمت برخوردار نيستند ولي مجموع آن‏ها در صورت اجتماع به مقام عصمت خواهند رسيد، به اين معنا که عصمت، صفتي باشد براي هيئت اجتماعي افراد، نه براي هر يک از افراد.

اين احتمال نيز باطل است؛ زيرا عصمت از امور حقيقي و صفات واقعي است، در حالي که هيئت اجتماعي چيزي بيش از عنوان اعتباري نيست، و نمي‏توان صفت حقيقي را عنوان اعتباري قرار داد.

3 - احتمال سوم اين است که بگوييم: صفت عصمت، نه وصف افراد و نه وصف هيئت اجتماعي است، بلکه سنّت خداوند بر اين قرار گرفته که نتيجه‏اي را که از آراي اهل حلّ و عقد به دست مي‏آيد، از خطا و اشتباه مصون بدارد. در اين فرض نيز سه احتمال وجود دارد:

الف) يکي اين‏که بگوييم: اين سنّت خداوند نسبت به همه امت‏ها تعميم دارد. در حالي که اين احتمال به طور حتم باطل است؛ زيرا چه بسيار آرايي که با وجود اتفاق رأي در آن، اشتباه بوده است.

ب) احتمال ديگر اين است که اين سنّت را مخصوص به مسلمين بدانيم. به اين معنا که بگوييم: خداوند تعالي بر اين امّت منّت گذارده و آراي اهل حلّ و عقد آن‏ها را از خطا و اشتباه مصون داشته است.

ولي اين احتمال نيز خلاف واقعيات تاريخي است؛ زيرا چه بسيار اهل حلّ و عقدي که رأيشان در اين امت باطل درآمد. و نيز اگر اين مطلب در اين امت ثابت مي‏بود، بايد معجزه‏اي به حساب مي‏آمد، در حالي که در هيچ دليل صحيحي به آن به عنوان معجزه اشاره نشده است.

ج) احتمال سوم آن است که بگوييم: عصمتي که براي افراد اين امت است به امر خارق العاده باز نمي‏گردد، بلکه مربوط به تربيت خوب اين امت از ناحيه پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله و تعليمات الهي است که آن‏ها را تا به حدي رسانده که اجتماع آن‏ها از مقام عصمت برخوردار است.

اين احتمال نيز باطل است؛ زيرا در صورتي که هر يک از افراد اين امت از احتمال خطاي در رأي مصون نيستند، چگونه مي‏توان اجتماع آن‏ها را معصوم دانست؟ چه بسيار مجالسي از اهل حلّ و عقد از اين امت که تشکيل شد و آراء و نتايج باطلي از آن بيرون آمد!

بررسي روايات آیه ابلاغ دین

 بررسي روايات

اينک به برخي از رواياتي که درباره نزول آيه تبليغ در شأن اميرالمؤمنين‏عليه السلام از طرق فريقين وارد شده، اشاره مي‏کنيم:

 >روايت ابي نعيم اصفهاني

>روايت ابن عساکر

>روايت واحدي

>روايت حبري

 

روايت ابي نعيم اصفهاني

ابي نعيم از ابوبکر خلاد، از محمد بن عثمان بن ابي شيبه، از ابراهيم بن محمد بن ميمون، از علي بن عابس، از ابي حجّاف و اعمش، از عطيه، از ابي سعيد خدري نقل کرده که اين آيه (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ...) در شأن علي بن ابي طالب‏عليه السلام بر رسول خداصلي الله عليه وآله نازل شده است. [1] .

[1] الخصائص، ابن بطريق، به نقل از کتاب «ما نزل من القرآن في عليّ» از ابي نعيم اصفهاني.

 >بررسي سند

- ابوبکر بن خلاد: همان احمد بن يوسف بغدادي است که خطيب بغدادي، سماع او را صحيح دانسته و ابو نعيم بن ابي فراس او را ثقه معرّفي کرده است. [1]  و ذهبي نيز او را شيخٌ صدوقٌ خوانده است. [2] .

- محمد بن عثمان بن ابي شيبه: کسي است که ذهبي او را از ظرفيّت‏هاي علم برشمرده و صالح جزره او را ثقه معرفي کرده است و ابن عدي مي‏گويد: من از او حديث منکري نشنيدم که آن را ذکر کنم. [3] .

- ابراهيم بن محمد بن ميمون: ابن حيّان او را در جمله ثقات آورده است. [4]  و کسي او را در کتب ضعفاء ذکر نکرده است، و اگر عيبي از او گرفته مي‏شود به جهت آن است که او فضايل اهل بيت‏عليهم السلام خصوصاً اميرالمؤمنين‏عليه السلام را نقل مي‏کند.

- علي بن عابس: او از رجال صحيح ترمذي است. [5]  و اگر عيبي بر او وارد مي‏شود همانند شاگردش به جهت نقل فضايل اهل بيت‏عليهم السلام است. ولي مطابق نصّ ابن عدي حديثش نوشته مي‏شود. [6] .

- ابو الحجّاف: او که داوود بن ابي عوف نام دارد، از رجال ابي داوود و نسائي و ابن ماجه به حساب آمده، که احمد بن حنبل و يحيي بن معين او را توثيق کرده‏اند، و ابو حاتم نيز او را صالح الحديث مي‏داند. [7]  گرچه ابن عدي به جهت اين که غالب احاديث او درباره اهل بيت‏عليهم السلام است، او را تضعيف کرده است. [8] .

- اعمش: او از رجال صحاح ستّه به شمار مي‏آيد. [9] .

در نتيجه اين‏که: اين حديث مطابق رأي اهل سنّت معتبر است.

[1] تاريخ بغداد، ج 5، ص 220و221.

[2] سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 69.

[3] تاريخ بغداد، ج 3، ص 43.

[4] الثقات، ج 8، ص 74.

[5] تقريب التهذيب، ج 2، ص 39.

[6] الکامل في الضعفاء، ج 5، ص 190، رقم 1347.

[7] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 18.

[8] الکامل في الضعفاء، ج 3، ص 82 و 83، رقم 625.

[9] تقريب التهذيب، ج 1، ص 331.

 


روايت ابن عساکر

ابن عساکر از ابوبکر وجيه بن طاهر، از ابو حامد ازهري، از ابو محمد مخلّدي حلواني، از حسن بن حمّاد سجّاده، از علي بن عابس، از اعمش و ابي الجحاف، از عطيه از ابي سعيد خدري نقل کرده که اين آيه (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ) بر رسول خداصلي الله عليه وآله در روز غدير خم در شأن علي بن ابي طالب‏عليه السلام نازل شده است. [1] .

[1] ترجمه امام علي بن ابي طالب‏عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 2، ص 86.

 >بررسي سند

- وجيه بن طاهر: ابن جوزي او را شيخٌ صالحٌ و صدوقٌ، [1]  و ذهبي او را شيخٌ عالمٌ و عدلٌ معرفي کرده است. [2] .

- ابو حامد ازهري: که همان احمد بن حسن نيشابوري است، به تصريح ذهبي عدل و صدوق است. [3] .

- ابو محمد مخلّدي: حاکم او را صحيح السماع و متقن در روايت معرفي کرده است. [4]  و ذهبي نيز او را شيخ صدوق و عدل و شيخ عدالت دانسته است. [5] .

- ابوبکر محمد بن ابراهيم حلواني: خطيب بغدادي او را ثقه مي‏داند. [6]  و حاکم نيشابوري او را از ثقات أثبات دانسته [7]  و ذهبي او را حافظ ثبت معرفي کرده است. [8]  و ابن جوزي نيز او را ثقه مي‏داند. [9] .

- حسن بن حمّاد سجّاده: او از رجال ابي داوود و نسائي و ابن ماجه است که احمد بن حنبل در حقّ او گفته: «از او به جز خير به من نرسيده است.» [10]  ذهبي او را از اجلاّء علما و ثقات عصر خود دانسته، [11]  و ابن‏حجر نيز او را صدوق معرفي کرده است. [12] .

بقيه رجال سند حديث قبلاً بررسي شد.

[1] المنتظم، ج 18، ص 54.

[2] سير اعلام النبلاء، ج 20، ص 109.

[3] سير اعلام النبلاء، ج 18، ص 254.

[4] سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 540.

[5] سير اعلام النبلاء، ص 539.

[6] تاريخ بغداد، ج 1، ص 398.

[7] سير اعلام النبلاء، ج 15، ص 61.

[8] سير اعلام النبلاء، ج 15، ص 60.

[9] المنتظم، ج 12، ص 279.

[10] سير اعلام النبلاء، ج 11، ص 393.

[11] سير اعلام النبلاء، ج 11، ص 393.

[12] تقريب التهذيب، ج 1، ص 165.

 


روايت واحدي

واحدي ابوسعيد محمد بن علي صفّار، از حسن بن احمد مخلدي از محمّد بن حمدون، از محمّد ابراهيم خلوتي (حلواني)، از حسن بن حمّاد سجّاده، از علي بن عابس، از اعمش و ابي جحّاف، از عطيّه، از ابي سعيد خدري نقل کرده که اين آيه (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ) در روز غدير خم در حقّ علي بن ابي طالب‏عليه السلام نازل شد.

 >بررسي سند

محمود زعبي در کتاب خود «البيّنات في الردّ علي المراجعات» تنها اشکالي که به سند اين حديث داشته وجود عطيّه در سند آن است.

او مي‏گويد: «عطيه کسي است که امام احمد او را ضعيف الحديث دانسته و ابوحاتم نيز او را تضعيف کرده و ابن عدي او را از شيعيان کوفه به حساب آورده است.»

ولي اين تضعيف به طور قطع ناصواب است؛ زيرا:

اوّلاً: عطيه عوفي از تابعين است که مورد مدح رسول خداصلي الله عليه وآله واقع شده‏اند.

ثانياً: او از رجال بخاري در کتاب «الأدب المفرد» و صحيح ابي داوود و ترمذي و ابن ماجه و احمد به حساب مي‏آيد، که علماي اهل سنّت شديداً آن‏ها را مدح کرده‏اند.

آري، امثال جوزجاني او را تضعيف کرده‏اند که معروف به ناصبي بودن و انحراف از علي بن ابي طالب‏عليه السلام هستند. و سبب تضعيف او نيز به جهت آن است که امام علي‏عليه السلام را بر همه ترجيح مي‏داد. و هنگامي که به امر حجاج مأمور شد تا سبّ بر امام علي‏عليه السلام گويد، امتناع کرد و در نتيجه 400 ضربه شلاق خورد و ريشش را نيز تراشيدند. آيا هر کسي حرف حقّ را بگويد بايد تضعيف شود؟!

 


 روايت حبري

حبري از حسن بن حسين، از حبان، از کلبي، از ابي صالح، از ابن عباس در تفسير آيه (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ...) نقل کرده که آيه در شأن علي‏عليه السلام نازل شده است. رسول خداصلي الله عليه وآله امر شد تا آنچه درباره او است ابلاغ کند. پس دست علي‏عليه السلام را گرفت و فرمود: «من کنت مولاه فهذا عليّ مولاه، اللّهمّ والِ من والاه وعادِ من عاداه»؛ [1]  «هر کس من مولاي اويم اين علي مولاي اوست. بار خدايا! دوست بدار هر کس را که ولايت او را پذيرفته و دشمن بدار هر کس را که با او دشمني کرده است.»

سند اين روايت نزد اهل سنّت معتبر است.

[1] تفسير حبري، ص 262.

 

ديدگاه شيعه در مورد آيه تبليغ

 ديدگاه شيعه در آيه تبليغ

شيعه معتقد است آيه تبليغ مربوط به ولايت امام علي‏عليه السلام بوده و مصداق (ما أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ) ولايت اميرالمؤمنين‏عليه السلام است؛ زيرا:

اوّلاً: خداوند متعال در اين مورد اهتمام بسياري کرده است، به حدّي که اگر اين موضوع ابلاغ نشود گويا رسالت پيامبر ابلاغ نشده است. و اين امري جز مسأله امامت و زعامت و جانشيني اميرالمؤمنين‏عليه السلام نيست که عهده‏دار وظايف و شؤونات نبيّ به جز وحي است.

ثانياً: از آيه فوق استفاده مي‏شود که ابلاغ اين امر براي رسول خداصلي الله عليه وآله دشوار بوده است؛ زيرا خوف آن را داشته که مردم از فرمان او سرپيچي کرده و با ايجاد اختلاف و تشتّت، زحمات 23 ساله او را بر باد دهند، و اين مطلب - با مراجعه به تاريخ - جز ابلاغ ولايت اميرالمؤمنين‏عليه السلام چيز ديگري نبوده است.

در يک بررسي اجمالي در آيات قرآن خواهيم ديد که رسول خداصلي الله عليه وآله ميثاق بر نبوّت داشته [1]  و از ناحيه خداوند مأمور به استقامت و صبر بوده است. [2]  از اين رو در تبليغ دين خدا و رساندن پيام‏ها هيچ کوتاهي نکرده و در برابر درخواست غير معقول و بهانه‏جويي‏ها هرگز سر تسليم فرود نياورده است. [3]  پيامبر خداصلي الله عليه وآله در ابلاغ پيام‏ها حتي در مواردي که به نوعي تحمّل آن براي ديگران سنگين مي‏بود، مانند داستان زينب همسر زيد، [4]  استحياي از مؤمنان، [5]  ابلاغ همين آيه مورد بحث و... چيزي را به دليل ترس از خود و يا امر ديگر فروگذار نکرده است.

بنا بر اين، دليل دل نگراني پيامبرصلي الله عليه وآله را بايد در جاي ديگر (نه ترس از قتل) جستجو کرد و آن، پيامدهاي وخيم تکذيب منافقان و عکس العمل منفي برخي از ياران حضرت‏صلي الله عليه وآله در برابر اين پيام بوده که منجر به حبط عمل آنان و شدّت نفاق و کفر منافقان مي‏شد. و از سوي ديگر با تکذيب و کفر آنان، ادامه رسالت و حتّي اصل رسالت ناکام مي‏ماند و موجب هدم دين مي‏شد.

ثالثاً: روايات صحيح السند نيز از طرق شيعه و سنّي، شأن نزول آيه «اکمال» را درباره حضرت امير مؤمنان‏عليه السلام مي‏دانند.

نتيجه اين‏که مقصود از(ما أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ) امر ولايت حضرت علي‏عليه السلام است که پيامبرصلي الله عليه وآله مأمور به ابلاغ آن بوده است.

[1] سوره احزاب، آيه 7.

[2] سوره هود، آيه 12.

[3] سوره يونس، آيه 15.

[4] سوره احزاب، آيه 37.

[5] همان، آيه 53.

شأن نزول آيه از ديدگاه اهل بيت و راویان آیه

 شأن نزول آيه از ديدگاه اهل بيت

کليني‏رحمه الله با سند صحيح از زراره، فُضيل بن يسار، بکير بن اعين، محمد بن مسلم، بريد بن معاويه و ابي الجارود، همگي از امام باقرعليه السلام چنين نقل مي‏کنند: «خداوند، پيامبرش را به ولايت علي‏عليه السلام فرمان داد و بر او چنين نازل کرد: (إِنَّما وَلِيُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ). [1]  خداوند ولايت اولي الامر را واجب کرد، آنان نمي‏دانستند اين ولايت چيست، پس خداوند به محمدصلي الله عليه وآله فرمان داد ولايت را براي آنان تفسير کند همان‏گونه که احکام نماز و زکات و روزه و حجّ را تفسير مي‏کند. چون اين فرمان رسيد، حضرت دلتنگ شده ونگران بود، نکند مردم از دينشان برگشته و او را تکذيب کنند. حضرت به پروردگارش رجوع کرد. پس خداوند چنين وحي فرستاد: (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ). پس حضرت به فرمان خدا امر ولايت را آشکار ساخت و به معرفي ولايت علي‏عليه السلام در روز غدير خم پرداخت... و به مردم فرمان داد تا حاضران به غايبان اطلاع دهند....» [2] .

[1] سوره مائده، آيه 55.

[2] کافي، ج 1، ص 290، ح 5.

 


راويان حديث از صحابه

برای آگاهی بیشتر به این لینک بروید

كليه سند هاي اهل تسنن پيرامون نزول آيه ابلاغ

دانشمندان اهل سنّت به نقل از صحابه، روايات متعددي را نقل کرده‏اند که صريح در نزول آيه «تبليغ» در شأن امام علي‏عليه السلام است؛ از قبيل:

1 - زيد بن ارقم. [1] .

2 - ابو سعيد خدري. [2] .

3 - عبداللَّه بن عساکر. [3] .

4 - عبداللَّه بن مسعود. [4] .

5 - جابر بن عبداللَّه انصاري. [5] .

6 - ابوهريره. [6] .

...

ادامه نوشته

بررسی شبهات آیه ابلاغ

 بررسي شبهات

برخي از علماي اهل سنّت در صدد توجيه ديگري براي آيه برآمده‏اند تا ربطي به مسأله غدير نداشته و از مؤيّدات ولايت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب‏عليه السلام به حساب نيايد. اينک اين توجيهات را مورد بررسي قرار مي‏دهيم:

 >نزول آيه در مورد محافظت پيامبر در مدينه

>نزول آيه در مورد حراست در مکه

>نزول آيه در جنگ با بني انمار

>نزول آيه درباره رجم و قصاص

>نزول آيه درباره مکر يهود

 

نزول آيه در مورد محافظت پيامبر در مدينه

اهل سنّت بر اساس برخي از روايات مي‏گويند: پيش از نزول اين آيه از پيامبرصلي الله عليه وآله محافظت مي‏شد ولي پس از نزول آن و تضمين خداوند بر حفظ جان ايشان، عذر نگهبانان را خواستند، و فرمودند: «برويد، خداوند من را حفظ خواهد کرد.»

پاسخ:

 اوّلاً: اين روايات بر فرض احراز صدور، درصدد بيان مورد نزول آيه نيست و با آن منافاتي ندارد، بلکه در آن‏ها تنها استناد پيامبر خداصلي الله عليه وآله را به بخشي از اين آيه نشان مي‏دهد و چون در متن برخي از روايات تصريح شده اين ترخيص از ناحيه رسول خداصلي الله عليه وآله در مدينه بوده است، احتمال دارد در فاصله غدير خم تا وفات پيامبر خداصلي الله عليه وآله باشد.

ثانياً: اساساً مفسّران اهل سنّت اين روايات را غريب دانسته و بر اين قول متفقند که چون آيه مذکور مدني و در اواخر بعثت نازل شده است، با حراست ابو طالب در مکه پيوندي ندارد.

ثالثاً: قول به اين‏که آيه فوق دو بار يکي در اوائل بعثت و ديگري در مدينه در اواخر بعثت نازل شده باشد، [1]  نمي‏تواند مشکلي را حل کند؛ زيرا بر فرض که آيه در اوائل بعثت نازل شده باشد و در آن تضمين خداوند بر حفظ پيامبرصلي الله عليه وآله باشد ولي نيازي به نگهباني رسول خداصلي الله عليه وآله در مدينه توسط يارانش نخواهد بود.

[1] تفسير ابن کثير، ج 2، ص 79.

 

نزول آيه در مورد حراست در مکه

سيوطي از ابن عباس نقل مي‏کند که از رسول خداصلي الله عليه وآله سؤال شد: کدام آيه بر شما گران آمد؟ حضرت فرمود: «در ايام موسم حجّ در منا بودم و مشرکان عرب و ساير مردم در آنجا بودند. جبرائيل بر من نازل شد و گفت (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْکَ...)من برخاستم و ندا دادم: اي مردم! چه کسي مرا ياري مي‏کند تا پيام پروردگارم را برسانم و براي او بهشت باشد. اي مردم! بگوييد: لا اله الّا اللَّه و من رسول خدايم تا رستگار شده، نجات يابيد و به بهشت رويد. پس هيچ کس از مرد و زن و کودک نبود جز آن‏که مرا با خاک و سنگ هدف قرار دادند و در صورتم آب دهان انداختند و گفتند: دروغگو است... پس عموي ايشان عباس آمد و حضرت را از دست آنان نجات داد و آنان را به عقب راند.» [1] .

پاسخ:

 حديث از موضوعات و جعليات بني العباس بوده تا در برابر علويان فضيلتي بسازند؛ زيرا:

اوّلاً: آيه مذکور به اتفاق شيعه و سنّي در اوائل بعثت در مکه نازل نشده است. و تکرار نزول هم وجهي ندارد.

ثانياً: اين حديث خبر واحد است و مخالفت است با تمام احاديثي که مخالف با اين مضمون دارد.

[1] درّ المنثور، ج 3، ص 17؛ روح المعاني، ج 4، ص 290؛ فتح القدير، ج 2، ص 61.

 

نزول آيه در جنگ با بني انمار

ابن ابي حاتم به نقل از جابر بن عبداللَّه انصاري مي‏گويد: «در جنگ پيامبر خداصلي الله عليه وآله با بني انمار، حضرت بر سر چاهي نشستند. مردي به نام «وارث» يا «غورث بن حارث» از بني نجّار قصد کشتن حضرت را کرد... وي نزد پيامبر آمد و گفت: شمشيرت را بده تا ببويم. حضرت آن را به وي داد. آن گاه از دستش ليز خورده و افتاد. پيامبرصلي الله عليه وآله به او فرمود: خداوند بين تو و آنچه مي‏خواستي انجام دهي مانع شد. آن‏گاه اين آيه نازل شد: (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ). [1] .

پاسخ:

اوّلاً: ابن کثير بعد از نقل اين حديث مي‏گويد: «حديث جابر بدين صورت غريب است.» [2] .

ثانياً: در نقل اين داستان اختلاف است؛ زيرا ابو هريره آن را به نحو ديگري نقل مي‏کند. [3]  و اختلاف در نقل سبب وهن روايت است.

ثالثاً: اين داستان با متن آيه سازگاري ندارد؛ زيرا در آن ضمانت بر حفظ پيامبر خداصلي الله عليه وآله به خاطر ابلاغ پيام خداوند مي‏باشد.

رابعاً: توطئه براي قتل رسول خداصلي الله عليه وآله تازگي نداشته تا در اثر آن در اواخر بعثت، خداوند طبق آيه مذکور، ضمانت بر حفظ پيامبرصلي الله عليه وآله کند.

خامساً: اين جريان با تمام رواياتي که از طريق شيعه و سنّي نقل شده منافات دارد؛ زيرا در آن‏ها نگراني پيامبرصلي الله عليه وآله از تبليغِ دستوري بوده که بر ايشان نازل شده است.

[1] تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 1173، ح 6614.

[2] تفسير ابن کثير، ج 2، ص 79.

[3] اسباب النزول، سيوطي، ص 152؛ درّ المنثور، ج 3، ص 119؛ تفسير ابن کثير، ج 2، ص 79.

 

نزول آيه درباره رجم و قصاص

برخي از اهل سنّت در شأن نزول آيه مي‏گويند: «خداوند به پيامبرش دستور داد تا آنچه را که درباره حکم رجم و قصاص بر وي نازل شده اعلان کند. در واقع اين اعلان برخوردي در برابر موضع يهود بود که مي‏خواستند به نحوي از حکم رجم زناي محصنه و قصاص که در تورات آمده است فرار کنند. از اين رو افرادي را نزد رسول خداصلي الله عليه وآله فرستادند تا از ايشان درباره اين دو موضوع سؤال کنند، جبرئيل نازل شد و حکم رجم و قصاص را آورد. [1] .

اين افراد از اهل سنّت مي‏گويند: آيات 41 تا 43 که پيش از آيه مورد بحث در همين سوره مائده است، در اين باره مي‏باشد.

پاسخ:

 اوّلاً: اين قول بدون دليل و مخالف با اقوال تمام صحابه است.

ثانياً: متن اين آيات در ردّ اين قول کافي است، چون يهود در زمان نزول اين سوره در اواخر بعثت تار و مار شده و سر جايشان نشسته بودند و در موقعيتي قرار نداشتند که بتوانند به حضرت زياني برسانند تا خداوند وعده حفظ به او دهد.

[1] عمدةالقاري، ج 18، ص 206؛ تفسير معالم‏التنزيل، ج 2، ص 51؛ مفاتيح‏الغيب، ج 12، ص 48.

 

نزول آيه درباره مکر يهود

اولين کسي که آيه «تبليغ» را در مورد مکر يهود تفسير کرده، مقاتل بن سليمان است. [1]  و پس از وي طبري و بغوي و محمد بن ابي‏بکر رازي اين قول و تفسير را اختيار کرده‏اند. [2]  فخر رازي نيز پس از احتمالات فراوان در مورد نزول آيه مورد بحث همين قول را برگزيده و تنها دليل آن را نيز سياق يا تناسب آيات قبل و بعد دانسته که جملگي درباره يهوديان است. [3] .

پاسخ:

 اوّلاً: سوره مائده آخرين سوره‏اي است که بر پيامبرصلي الله عليه وآله در حجة الوداع نازل شده است، و در آن موقع يهود شوکتي نداشته‏اند تا پيامبرصلي الله عليه وآله از آن‏ها خوف داشته باشد و احتياج به محافظت و عصمت و نگهباني از آن‏ها داشته باشد.

ثانياً: قرآن موجود بر اساس ترتيب نزول آن نبوده تا بتوان به سياق آيات آن بر ظهور يک معنا تمسّک کرد.

ثالثاً: سياق بر فرض ظهور داشتن، قرينه مقامي است و در برابر نصّ روايات و قرينه‏هاي ديگر ظهوري نخواهد داشت.

رابعاً: بنا بر گفته فخر رازي، حکمي که خداوند درباره يهود نازل کرد و به قدري بر آنان گران تمام شد که موجب تأخير در ابلاغ آن از سوي رسول خداصلي الله عليه وآله گرديد، اين بود: (يا أَهْلَ الْکِتابِ لَسْتُمْ عَلي شَيْ‏ءٍ حَتَّي...)«اي اهل کتاب شما بر هيچ چيز نيستيد تا آن‏که....» در حالي که قرآن پيش از اين آيه در آيه 64 همين سوره خطاب تندتري به يهود دارد: (وَقالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِما قالُوا...)؛ «و يهود گفتند: دست خدا [با زنجير] بسته است، دست‏هايشان بسته باد! و به خاطر اين سخن از رحمت [الهي] دور شوند....»

خامساً: وجود اين آيه در بين آيات يهود ممکن است اشاره به اين نکته باشد که منافقاني که پيامبرصلي الله عليه وآله از آن‏ها خوف داشت به منزله يهود و از سنخ آنان در کفر و ضلالتند.

[1] تفسير مقاتل بن سليمان، ج 1، ص 491 و 492.

[2] جامع البيان، طبري، ج 4، ص 307؛ تفسير معالم التنزيل، بغوي، ج 2، ص 51؛ تفسير اسألة القرآن المجيد و اجوبتها، رازي، ص 74.

[3] مفاتيح الغيب، ج 12، ص 50.

 

 

بررسی کلی آیه اکمال

آيه اکمال

از جمله آياتي که دلالت بر امامت و ولايت حضرت علي‏عليه السلام دارد و مي‏تواند پشتوانه بسيار محکمي براي حديث «غدير» در افاده معناي ولايت و امامت باشد، آيه معروف به «اکمال» است. خداوند متعال مي‏فرمايد:

(أَلْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتي وَرَضِيتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِيناً)؛

«امروز دين شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم.»[1]  

در ذيل آيه، روايات بسياري از فريقين وارد شده که آيه در شأن امير المؤمنين‏عليه السلام وارد شده است. اينک به بحث و بررسي درباره آن مي‏پردازيم.

 [1] سوره مائده، آيه 3.

بررسی احادیث پیرامون آیه اکمال

آراء در شأن نزول آيه

استعمالات واژه اليوم در آیه اکمال دین

طمع کافران در آیه اکمال دین

 راویان نزول آیه در روز غدیر خم

مقصود از اکمال دین و ویژگی های روز غدیر و کیفیت نزول آیه اکمال

آراء در شأن نزول آيه

 آراء در شأن نزول آيه

در رابطه با شأن نزول آيه، سه رأي عمده مطرح است:

 >اشاره به دوران عظمت اسلام

>نزول آيه در روز عرفه

>نزول آيه در روز غدير خم

 

اشاره به دوران عظمت اسلام

فخر رازي احتمال مي‏دهد که کلمه «اليوم» در اين آيه در معناي حقيقي خود به کار نرفته است، بلکه معناي مجازي دارد، بدين معنا که «يوم» در اين جا به معناي «دوران» و «يک برهه از زمان» است، نه يک قطعه کوتاه از زمان.

طبق اين نظريه، آيه نظر به روز خاص و حادثه ويژه‏اي ندارد، بلکه از شروع و آغاز دوران عظمت اسلام و فرا رسيدن دوران يأس و نااميدي کفار خبر مي‏دهد.

پاسخ: اوّلاً: معناي مجازي و غير حقيقي نياز به قرينه روشني دارد که فخر رازي براي اين معناي مجازي، قرينه‏اي ارائه نمي‏دهد.

ثانياً: اگر اين تفسير صحيح بود، نزول اين آيه بنابر اين معنا سزاوارتر بود که در فتح مکه باشد.

ثالثاً: با رواياتي که دلالت بر نزول آيه در هجدهم ذي حجّه دارد، سازگار نيست.

 

 نزول آيه در روز عرفه

فخر رازي احتمال ديگري مي‏دهد که بگوييم آيه در روز عرفه بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شده و کلمه «يوم» نيز در معناي حقيقي آن به کار رفته است، که همان روز خاص و معيّني باشد؛ يعني روز هشتم ماه ذي حجّه در آخرين سفر حج پيامبرصلي الله عليه وآله که سال دهم هجرت بوده است.

بخاري به سند خود از عمر بن خطاب نقل کرده که مردي از يهود به او گفت: اي امير المؤمنين! آيه‏اي در کتاب شما است که اگر بر ما جماعت يهود نازل شده بود آن روز را عيد مي‏گرفتيم. عمر گفت: کدامين آيه؟ او گفت: (أَلْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتي وَرَضِيتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِيناً). عمر گفت: ما آن روز و مکاني را که اين آيه بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شد مي‏دانيم، آن روز، روز عرفه و روز جمعه بود. [1] .

پاسخ: اوّلاً: تمام روايات اين چنيني از حيث سند ضعيف است؛ زيرا از پنج نفر از صحابه نقل شده است، که دو نفر از آن‏ها عمر بن خطاب و معاويه‏اند، و از آنجا که در قول به نزول آيه در روز نهم ذي حجّه، نه روز هجدهم ذي حجّه در غدير خم طرف حساب هستند؛ زيرا هر دو غاصب خلافت امير المؤمنين‏عليه السلام بوده‏اند، لذا قولشان مورد قبول نخواهد بود.

اين روايت از طريق سمرة بن جندب و ابن عباس و امام علي‏عليه السلام نيز نقل شده است، ولي در روايت سَمُره، عمر بن موسي بن وجيه قرار دارد که ضعيف است و لذا اصل روايت را هيثمي ردّ کرده است. [2]  و در سند روايت منسوب به ابن عباس، عمّار مولي بني هاشم قرار دارد که بخاري در صدد تضعيف او برآمده است... [3]  در روايت منسوب به امام علي‏عليه السلام نيز احمد بن کامل واقع شده که دارقطني او را سهل انگار در نقل حديث معرفي کرده است. [4] .

ثانياً: فخر رازي مي‏گويد: «مورخان و محدّثان اتفاق نظر دارند که پيامبر اسلام‏صلي الله عليه وآله پس از نزول اين آيه شريفه، بيش از 81 يا 82 روز عمر نکرده....» [5] .

و از طرفي ديگر اهل سنّت معتقدند که پيامبر اسلام‏صلي الله عليه وآله در روز دوازدهم ربيع الأوّل به دنيا آمده است [6]  و اتفاقاً در روز دهم ربيع الأوّل نيز رحلت نموده‏اند. حال با کمي تأمّل پي مي‏بريم که اين مدت زمان تنها با مبدئيّت هجدهم ذي حجّه سازگاري دارد نه روز عرفه؛ يعني نهم ذي حجّه.

ثالثاً: ممکن است که اين دو قول را بر فرض صحّت، اين گونه با هم جمع کنيم که آيه دو بار بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شده است.

رابعاً: ممکن است اين دو قول را به اين نحو جمع کنيم که آيه در روز نهم ذي حجّه بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شده، ولي در روز هجدهم پيامبرصلي الله عليه وآله آن را تلاوت کرده است؛ زيرا پيامبرصلي الله عليه وآله از جانب خداوند مأمور به ابلاغ به ولايت امير المؤمنين‏عليه السلام در حجة الوداع بوده است.

خامساً: ممکن است که مقصود از اکمال دين در آن روز، کامل شدن کلّ اسلام با تبيين حجّ و ابلاغ ولايت امير المؤمنين‏عليه السلام باشد؛ زيرا مطابق برخي از روايات جبرئيل بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شد و از جانب خداوند به او فرمود: تو همه چيز را بيان کردي جز دو وظيفه را که بايد عملي کني، يکي حجّ و ديگر ولايت را... [7] .

علامه طباطبايي‏رحمه الله مي‏فرمايد: «جايز است که بگوييم: خداوند سبحان قسمت بيشتر سوره را که در آن آيه «اکمال» و امر ولايت است در روز عرفه نازل کرده است، ولي پيامبرصلي الله عليه وآله ابلاغ و بيان ولايت را به روز غدير خم در هجدهم ذي حجّه موکول کرد، گرچه آن را در روز عرفه هم تلاوت کرده بود. و اين‏که در برخي از روايات آمده که نزول آيه در روز غدير است، بعيد به نظر نمي‏رسد که مراد تلاوت حضرت همراه با تبليغ امر ولايت باشد که در آن روز انجام گرفته است. بنابر اين توجيه، بين روايات تنافي وجود ندارد. [8] .

[1] صحيح بخاري، ج 1، ص 16.

[2] مجمع الزوائد، ج 7، ص 13.

[3] تهذيب التهذيب، ج 7، ص 404.

[4] لسان الميزان، ج 1، ص 249.

[5] تفسير فخر رازي، ج 11، ص 139.

[6] الکامل، ج 2، ص 9 حوادث سال 11ه.ق؛ الامتاع، مقريزي، ص 548؛ البداية والنهاية، ج 6، ص365، حوادث سال 11 ه.ق؛ سيره حلبي، ج 3، ص 353.

[7] ر.ک: تفسير صافي، ذيل آيه اکمال.

[8] الميزان، ج 6، ص 196 و 197.

نزول آيه در روز غدير خم

نظر شيعه امامي و بسياري از علماي اهل سنّت آن است که آيه «اکمال» در روز هجدهم ذي حجّه، در سرزمين غدير خم بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شده است، که به برخي از روايات «صحيح السند» اشاره مي‏کنيم.

کليني‏رحمه الله به سندش از امام باقرعليه السلام در حديثي نقل کرده که فرمود: «وکانت الفريضة تنزل بعد الفريضة الأولي، وکانت الولاية آخرالفرائض، فانزل اللَّه (أَلْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتي)...»؛ [1]  «فريضه به ترتيب يکي پس از ديگري نازل مي‏شد و ولايت آخرين فريضه‏ها بود، سپس خداوند - عزّ وجلّ - اين آيه را نازل فرمود: (أَلْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ...)....»

اين نظريه با مضمون و محتواي آيه شريفه نيز سازگار است؛ زيرا:

اوّلاً: دشمنان اسلام پس از ناکامي در تمام توطئه‏ها، تنها به يک چيز دل بسته بودند و آن اين‏که پيامبرصلي الله عليه وآله از دنيا برود و پس از ارتحال آن حضرت بتوانند به آرزوي خود برسند و ضربه نهايي را بر اسلام وارد سازند. اما وقتي ديدند که آن حضرت در روز هجدهم ذي حجّه سال دهم هجرت در بين عموم مردم شخصي بي نظير را به جانشيني خود انتخاب کرد، آرزوهاي خويش را بر باد رفته ديدند.

ثانياً: با انتخاب اميرالمؤمنين‏عليه السلام به ولايت و امامت، نبوّت به سير تکاملي خود ادامه داد و با آن، دين خود را تمام و کامل کرد.

ثالثاً: نعمت‏هاي خداوند با نصب امامت و رهبريِ پس از پيامبرصلي الله عليه وآله تکميل شد.

رابعاً: بدون شک اسلام بدون امامت و رهبري پس از پيامبرصلي الله عليه وآله يک دين فراگير و جهاني نخواهد شد.

 [1] اصول کافي، ج 1، ص 289.

 برای آشنایی با سندات اهل تسنن به این لینک بروید

تمامي سند هاي اهل تسنن پيرامون آيه اكمال دين

استعمالات واژه اليوم در آیه اکمال دین

استعمالات واژه اليوم

«يوم» در چهار معنا استعمال شده است:

1 - مدّت زماني که از طلوع فجر آغاز و به غروب خورشيد ختم مي‏شود. بنابر اين معنا «يوم» مترادف «نهار» است و به معناي روز در مقابل شب به کار مي‏رود. مانند: (إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَيَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ)؛ [1]  «روز شنبه ماهي‏هايشان روي آب مي‏آمدند، و روز غير شنبه به سوي آنان نمي‏آمدند.»

و نيز مي‏خوانيم: (فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلي سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّامٍ أُخَر)؛ [2]  «هر کس از شما که در ماه رمضان بيمار يا در سفر باشد، پس روزهاي ديگري را روزه بگيرد.»

2 - مجموع شبانه روز؛ چنان که برمجموع نمازهايي که در يک شبانه‏روز خوانده مي‏شود، نمازهاي يوميه مي‏گويند.

3 - عصر، روزگار و برهه‏اي از زمان؛ مانند آيه: (تِلْکَ الْأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ)؛ [3]  «ما اين روزهاي ظفر و شکست را به نوبت ميان مردم مي‏گردانيم.»

حضرت امير المؤمنين‏عليه السلام مي‏فرمايد: «الدهر يومان: يوم لک ويوم عليک»؛ [4]  «زمانه دو روز است: يک روز به نفع تو است و يک روز به ضرر تو.»

4 - مرحله؛ چنان که درباره خلقت آسمان و زمين فرمود: (الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ)؛ [5]  «خدايي که آسمان و زمين را در شش مرحله خلق کرد.» و نيز فرمود: (خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ)؛ [6]  «زمين را در دو مرحله خلق کرد.»

5 - قيامت؛ بيشترين استعمال واژه يوم در قرآن کريم مربوط به روز قيامت است. سرّ اين‏که از قيامت به «يوم» تعبير مي‏شود آن است که مرحله ديگري از نظام هستي و مرحله پاياني آن است.

الف و لام در «اليوم» براي عهد است و اشاره به روز معيّن و مشخصّي دارد که نزد گوينده و شنونده معلوم است. بنابر اين واژه «اليوم» به معناي امروز در مقابل ديروز و فردا قرار دارد.

حقّ آن است که آيه، به برهه‏اي از روزگار اشاره دارد که آغاز آن قطعه زماني، روز نزول اين آيه بوده است. از اين رو اختصاصي به دوازده ساعت يا بيست و چهار ساعت ظرف نزول آيه ندارد.

«اليوم» دوم در آيه که به منظور اهمّيت دادن به آن روز بزرگ تکرار شده است نيز به همين معناست.

[1] سوره اعراف، آيه 163.

[2] سوره بقره، آيه 184.

[3] سوره آل عمران، آيه 140.

[4] نهج البلاغه، حکمت 396.

[5] سوره اعراف، آيه 54؛ سوره حديد، آيه 4.

[6] سوره فصّلت، آيه 9.

 

 

طمع کافران در آیه اکمال دین

 طمع کافران

مراد از «کافران» در جمله (أَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ کَفَرُوا مِنْ دِينِکُمْ) تنها مشرکان مکّه يا حجاز نيستند، بلکه به علت مطلق بودنش، شامل مشرکان، بت پرستان، يهوديان و مسيحيان و... نيز مي‏شود.

تلاش کافران به اميد نفوذ در دين با انگيزه نابودي آن از برخي آيات قرآن کريم استفاده مي‏شود. خداي سبحان اهداف کافران را در محورهاي زير تشريح کرده است:

1 - ابتدا تلاش مي‏کردند تا چراغ دين را به طور کلّي خاموش کنند و اين نهال نو پا را از ريشه بيرون آورند: (يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَيَأْبَي اللَّهُ إِلّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ)؛ [1]  «آنان اراده دائمي دارند که نور خدا را با دهان‏هايشان خاموش کنند. در حالي که خدا مي‏خواهد نورش را تمام و کامل کند هر چند که کافران را خوش نيايد.»

2 - چون ديدند که موفّق به ريشه‏کن ساختن دين و خاموش کردن چراغ آن نشدند، تلاش کردند تا مسلمانان را از دين و آيينشان برگردانند: (لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَکُمْ حَتّي يَرُدُّوکُمْ عَنْ دِينِکُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا)؛ [2]  «مشرکان، پيوسته با شما مي‏جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند.»

اين تلاش فرهنگي و نظامي اختصاص به مشرکان ندارد، بلکه اهل کتاب نيز در چنين تلاش و کوششي بودند: (وَدَّ کَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ يَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِکُمْ کُفّاراً حَسَداً)؛ [3]  «بسياري از اهل کتاب دوست دارند شما را بعد از ايمان آوردنتان به کفر برگردانند.»

3 - بعد از بي ثمر ماندن کوشش‏هايشان در دو مرحله قبل، تلاش کردند تا با پيشنهادِ گرويدن به آيين يهود و نصاري، در حقيقت دين بدلي بسازند و حسّ دين گرايي آنان را اين گونه اقناع کنند. از اين رو به مردم عوام مي‏گفتند: (لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصاري)؛ [4]  «کسي داخل بهشت نمي‏شود جز آن‏که يهودي يا نصراني باشد.» يا آنجا که مي‏فرمايد: (کُونُوا هُوداً أَوْ نَصاري تَهْتَدُوا [5] ) «يهودي يا نصراني باشيد تا هدايت شويد.»

سران کفر نيز در مقام توصيه به استقامت و پايداري مي‏گفتند: براي حفظ خدايانتان و عبادت آن‏ها، صبر و استقامت به خرج دهيد: (أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلي آلِهَتِکُمْ)؛ [6]  «برويد و بر خدايانتان استقامت و پايداري بورزيد.»

4 - بعد از آن‏که همه نقشه‏هاي پيشين آنان بر باد رفت، به فکر ديگري افتاده و خود را به آن دل خوش کردند و آن اين‏که محمّدصلي الله عليه وآله فرزند پسري ندارد تا جانشين او و ادامه دهنده راهش باشد. و نيز کسي را به طور علني به جانشيني خود نصب نکرده است، لذا نقشه‏ها را براي بعد از وفات رسول اکرم‏صلي الله عليه وآله ريختند و به آن دل خوش کرده بودند که در روز غدير خم رسول گرامي اسلام‏صلي الله عليه وآله حضرت علي‏عليه السلام را به عنوان جانشين خود معرفي کرده و در ميان جماعت بسياري بر اين سمت نصب نمود. اين جا بود که کافران و منافقان از اين نقشه خود نيز مأيوس شدند، و لذا خداوند متعال اين آيه را نازل کرد: (أَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ کَفَرُوا مِنْ دِينِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ أَلْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتي وَرَضِيتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِيناً)؛ [7]  «امروز کافران از [زوال] آيين شما مأيوس شدند، بنابر اين از آن‏ها نترسيد، و از [مخالفت] من بترسيد! امروز، دين شما را کامل کردم، و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و اسلام را به عنوان آيين [جاويدان] شما پذيرفتم.»

[1] سوره توبه، آيه 32.

[2] سوره بقره، آيه 217.

[3] سوره بقره، آيه 109.

[4] سوره بقره، آيه 111.

[5] سوره بقره، آيه 135.

[6] سوره ص، آيه 6.

[7] سوره مائده، آيه 3.

بررسی احادیث پیرامون آیه اکمال

بررسي احاديث

با مراجعه به مصادر حديثي اهل سنّت، به وجود رواياتي «صحيح السند» در رابطه با نزول آيه در شأن امام علي‏عليه السلام پي مي‏بريم، اينک به بررسي برخي از اين روايات مي‏پردازيم:

 >روايت ابي نعيم اصفهاني

>روايت خطيب بغدادي

>روايت ابن عساکر

>طريق ديگر از ابن عساکر

روايت ابي نعيم اصفهاني و بررسی سند آن

ابو نعيم از محمّد بن احمد بن علي بن مخلّد، از محمّد بن عثمان بن ابو شيبه، از يحيي حماني، از قيس بن ربيع، از ابو هارون عبدي، از ابو سعيد خدري نقل مي‏کند که: پيامبرصلي الله عليه وآله مردم را در روز غدير خم به عليّ‏عليه السلام دعوت نمود. و امر کرد که هر چه خار و خاشاک زير درخت بود بکنند. و اين واقعه در روز پنجشنبه بود. عليّ‏عليه السلام را صدا زد، آن گاه بازوهاي او را گرفت و هر دو را بلند نمود، به حدّي که مردم سفيدي زير بغل‏هاي رسول خداصلي الله عليه وآله را مشاهده کردند. مردم متفرّق نشدند تا اين‏که اين آيه نازل شد: (أَلْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتي وَرَضِيتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِيناً)پس رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: اللَّه اکبر بر کامل کردن دين و تمام نمودن نعمت، و رضايت پروردگار به رسالت من و به ولايت عليّ بعد از من. آن گاه فرمود: هر که من مولاي اويم پس عليّ مولاي اوست، بار خدايا هر کس ولايت او را پذيرفت او را دوست بدار و هر که با او دشمني نمود او را دشمن دار. و هر کس او را ياري کرد ياري کن و هر کس او را خار کرد خارش نما.... [1] .

 [1] خصائص الوحي المبين، ص 61 و 62، به نقل از کتاب مانزل عليّ من القرآن از ابي نعيم اصفهاني.

 >بررسي سند

- محمد بن احمد بن علي بن مخلّد معروف به ابن محرّم؛ وي از بزرگان شاگردان ابن جرير طبري و ملازمين او است، که دار قطني و ابو بکر برقاني او را معتبر دانسته‏اند، و ذهبي از او به امام تعبير کرده است. [1]  و اگر برخي او را تضعيف کرده‏اند به جهت نقل احاديث مناقب اهل بيت‏عليهم السلام است.

- محمّد بن عثمان بن ابي شيبه، ذهبي او را به امام حافظ تعبير کرده، و صالح جزره او را توثيق نموده است. و ابن عدي مي‏گويد: من از او حديث منکري نديده‏ام تا آن را نقل کنم. [2] .

- يحيي حماني؛ او از رجال مسلم در صحيح اوست. و نيز از مشايخ ابي حاتم و مطيّن و امثال اين دو از بزرگان اهل سنّت به حساب مي‏آيند. و عده‏اي از يحيي بن معين نقل کرده‏اند که او را صدوق و ثقه معرفي نموده است. و نيز گروهي ديگر از علماي اهل جرح و تعديل (رجال) او را توثيق نموده‏اند. و هر کس درباره او سخني ناشايست گفته به جهت حسد او بوده است. گفته‏اند که او عثمان را دوست نداشته و درباره معاويه مي‏گفته که او بر غير ملت اسلام بوده است. [3] .

- قيس بن ربيع؛ او از رجال ابي داوود و ترمذي و ابن ماجه به حساب مي‏آيد. و ابن حجر او را صدوق دانسته است. [4] .

- ابو هارون عبدي؛ وي همان عمارة بن جوين است، او از مشاهير تابعين بوده و از رجال بخاري در «خلق افعال العباد»، و ترمذي و ابن ماجه و از شيوخ ثوري و حمّادين و ديگران از بزرگان اهل سنّت بوده است. گرچه برخي به جهت تشيّع بر او خرده گرفته‏اند، [5]  ولي نمي‏توانند او را ردّ کنند؛ زيرا حديث او در کتب بخاري و دو کتاب از صحاح اهل سنّت وارد شده است. و ديگر اين‏که در جاي خود به اثبات رسيده که تشيّع با وجود صداقت وي مضرّ به حديث او نيست. [6] .

[1] سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 61؛ تاريخ بغداد ج 1، ص 331؛ شذرات الذهب، ج 3، ص 26.

[2] تاريخ بغداد، ج 3، ص 43.

[3] تهذيب‏التهذيب، ج11، ص218-213.

[4] تقريب التهذيب، ج 2، ص 128.

[5] تهذيب التهذيب، ج 7، ص 361 و 362.

[6] ر.ک: مقدمه فتح الباري.

 روايت خطيب بغدادي و بررسی سند آن

خطيب بغدادي از عبد اللَّه بن عليّ بن محمّد بن بشران، از علي بن عمر حافظ، از ابو نصر حبشون بن موسي بن ايّوب خلّال، از علي بن سعيد رملي، از ضمرة بن ربيعه قرشي، از ابن شوذب، از مطر ورّاق، از شهر بن حوشب، از ابو هريره نقل کرده که گفت: هر کس در روز هجدهم ذي حجّه روزه بگيرد، ثواب شصت ماه روزه بر او نوشته خواهد شد. و آن روز، روز غدير خم است، زماني که پيامبرصلي الله عليه وآله دست علي بن ابي طالب‏عليه السلام را گرفت و فرمود: آيا من وليّ مؤمنين نيستم؟ گفتند: آري، اي رسول خدا! فرمود: هر که من مولاي اويم پس عليّ مولاي اوست. عمر بن خطاب گفت: مبارک باد، مبارک باد اي پسر ابي طالب! تو مولاي من و مولاي هر مسلمان شدي. آن گاه خداوند اين آيه را نازل کرد: (أَلْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ...)...

 [1] .

[1] تاريخ بغداد، ج 8، ص 290.

ادامه نوشته

راویان نزول آیه در روز غدیر خم

راويان نزول آيه در روز غدير خم

جماعت بسياري از علماي اهل سنّت، روايت نزول آيه در روز هجدهم ذي حجّه در سرزمين غدير خم را در کتاب‏هاي خود نقل کرده‏اند. اينک به اسامي برخي از آن‏ها اشاره مي‏کنيم:

1 - حافظ ابو جعفر محمّد بن جرير طبري م [1] .

2 - حافظ ابن مردويه اصفهاني م. [2] .

3 - حافظ ابي نعيم اصفهاني. [3] .

4 - حافظ ابو بکر خطيب بغدادي م. [4] .

5 - حافظ ابو سعيد سجستاني م. [5] .

6 - ابو الحسن بن مغازلي شافعي م. [6] .

7 - حافظ ابو القاسم حسکاني. [7] .

8 - حافظ ابو القاسم بن عساکر دمشقي شافعي م. [8] .

9 - خطيب خوارزمي م. [9] .

10 - سبط بن جوزي. [10] .

11 - شيخ الاسلام حمّوئي. [11] .

12 - عماد الدين ابن کثير دمشقي شافعي. [12] .

13 - جلال الدين سيوطي شافعي. [13] .

14 - ميرزا محمّد بدخشي. [14] .

و ديگران.

[1] کتاب الولاية.

[2] تفسيرابن کثير، ج2، ص14؛درّالمنثور، ج3،ص19؛ تاريخ مدينةدمشق، ج12،ص237؛الاتقان، ج1، ص 53.

[3] ما نزل من القرآن في عليّ‏عليه السلام، ص 56.

[4] تاريخ بغداد، ج 8، ص 290.

[5] کتاب الولاية.

[6] مناقب علي بن ابي طالب‏عليه السلام، ص 18، ح 24.

[7] شواهد التنزيل، ج 1، ص 201، ح 211.

[8] ترجمه امير المؤمنين‏عليه السلام از تاريخ دمشق، ح 575 و 578 و 585.

[9] المناقب، ص 135، ح 152.

[10] تذکرة الخواص، ص 30.

[11] فرائد السمطين، ج 1، ص 72، ح 39.

[12] البداية والنهاية، ج 5، ص 232.

[13] در المنثور، ج 3، ص 19؛ الاتقان في علوم القرآن، ج 1، ص 53.

[14] مفتاح النجاة، باب 3، فصل 11، ص 34.

 برای آشنایی با سندات اهل تسنن به این لینک بروید

تمامي سند هاي اهل تسنن پيرامون آيه اكمال دين

مقصود از اکمال دین و ویژگی های روز غدیر و کیفیت نزول آیه اکمال

 مقصود از اکمال دين

در اين‏که مقصود از «اکمال دين» در آيه مورد بحث چيست، سه نظريه مطرح شده است:

1 - منظور از «دين»، قوانين و احکام شرع است؛ يعني در آن روز قوانين اسلام کامل شد، و پس از آن ديگر در اسلام خلأ قانوني وجود ندارد.

پاسخ: اگر مقصود از اکمال دين، اکمال تشريعي بود، بايد بعد از نزول آيه حکمي بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل نمي‏گشت، با اين‏که مطابق روايات بسيار آيه کلاله و آيه ربا و برخي ديگر از احکام بعد از آن روز بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شد.

طبري از براء بن عازب نقل مي‏کند که آخرين آيه‏اي که بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شد آيه: (يَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيکُمْ فِي الْکَلالَةِ [1] ) است.

ابو حيان اندلسي مي‏گويد: «بعد از اين آيه - آيه اکمال - آيات بسياري؛ از قبيل آيات ربا و آيات کلاله و ديگر آيات بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شد.»

2 - برخي معتقدند که منظور از دين در آيه «اکمال»، حجّ است؛ يعني در آن روز خاص و با شکوه، خداوند حجّ شما را کامل کرد.

پاسخ: اوّلاً: حجّ جزء شريعت اسلامي است نه دين، و حمل دين بر شريعت که جزئي از آن، حجّ است خلاف ظاهر به نظر مي‏رسد.

ثانياً: اين توجيه با ظاهر کلمه «اليوم» سازگاري ندارد؛ زيرا مقصود از «اليوم» ظرف زمان حاضر و همان زمان نزول و ابلاغ آيه مي‏باشد. بايد مشاهده کرد که در آن روز چه اتفاقي افتاده که به سبب آن، دين کامل شده است. مي‏دانيم که در آن روز جز ابلاغ ولايت امير المؤمنين‏عليه السلام واقعه ديگري نبوده است.

3 - مقصود از «اکمال دين» کامل شدن ارکان آن به توسط ولايت و امامت امير المؤمنين است؛ زيرا با ادامه نبوّت از کانال امامت است که دين به قله کمال خود خواهد رسيد.

 [1] سوره نساء، آيه 176.

ويژگي‏هاي روز غدير در آيه

مطابق آيه سوم از سوره مائده، شش ويژگي براي روز غدير خم؛ يعني هجدهم ذي حجّه که واقعه غدير و نصب امامت حضرت اميرعليه السلام در آن روز اتفاق افتاده، وجود دارد:

1 - اميد تمام دشمنان را که براي نابودي اسلام دندان طمع تيز کرده بودند، به يأس مبدّل کرد: (أَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ کَفَرُوا).

2 - افزون بر تبديل شدن اميدشان به يأس، آن چنان زمينه فعاليّت آن‏ها را خنثي کرد که ترس مسلمانان را از آنان بي جهت دانست: (فَلا تَخْشَوْهُمْ).

3 - امکان داشت که مسلمانان با پشت پا زدن و ناديده گرفتن آن نعمت بزرگ، کفران نعمت کنند و زمينه غضب الهي و بازگشت سلطه کفّار را فراهم و اميد تازه‏اي در آنان ايجاد کنند، از اين رو براي پيشگيري از اين مسأله فرمود: (وَاخْشَوْنِ).

4 - پيشرفتي کيفي (کمال) در دين الهي ايجاد کرد و مايه تکامل آن گرديد: (أَلْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ).

5 - پيشرفتي کمّي (تماميّت) در نعمت مطلق الهي (ولايت) ايجاد کرد، و آن را به مراحل پاياني و اتمام رساند: (وَأَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتي).

6 - در مرحله ابلاغ نيز خدا راضي شد تا اسلامِ با ولايت، دين ابدي مردم گردد: (وَرَضِيتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِيناً).

بنابر اين، آن روز آغاز برهه‏اي جديد در تاريخ اسلام شد.

 

 کيفيت نزول آيه

برخي از علماي شيعه به اقتضاي ظاهر روايات، احتمال داده‏اند که اين بخش از آيه جدا از بقيه بخش‏ها نازل شده و هنگام جمع آوري قرآن در اينجا قرار داده شده است، در حالي که غالب يا همه مفسّران اهل سنّت مي‏گويند: مجموع اين آيه با هم نازل شده و قسمت‏هاي گوناگون آن، مضمون مشترک دارد. از اين رو لازم است هر دو احتمال به طور جداگانه مورد بحث و گفتگو قرار گيرد:

1 - علماي شيعه مي‏گويند: تعدّد يا وحدت آيات به تنهايي نمي‏تواند دليل تعدد يا وحدت نزول باشد؛ يعني همان‏گونه که دو آيه بودن، نشان تعدّد نزول نيست، يک آيه بودن نيز دليل وحدت نزول تمام بخش‏هاي آن نمي‏تواند باشد. مثلاً در آيه تطهير که در سوره احزاب آمده، نشان مي‏دهد که اين آيه، مستقل از قبل و بعد خودش است، چنان که مضمون و محتواي آن شهادت مي‏دهد که مخاطبي غير از مخاطب قبل و بعد از خود دارد. شأن نزولي که علماي اهل سنّت نيز نقل کرده‏اند نشان مي‏دهد اين فقره از آيه در واقعه‏اي خاص نازل شده است.

در آيه محلّ بحث نيز مطلب از همين قرار است؛ زيرا هنگام بيان حکم خون، مردار، گوشت خوک و... مي‏فرمايد: (أَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ کَفَرُوا مِنْ دِينِکُمْ...).

همان طور که مي‏دانيم معلوم شدن حکم خون و امثال آن موجب يأس دشمن و تکميل دين نمي‏شود. شاهدش آن است که اين احکام، قبلاً در دو سوره مکّي - انعام، آيه 145 و نحل، آيه 115 - ونيز در آيه 173 از سوره بقره، که اولين سوره مدني است، نازل شده بود ولي عنوان يأس کفار و تکميل دين در آن‏ها مطرح نيست، در حالي که اگر نزول و ابلاغ اين احکام داراي چنين خاصيّتي باشد بايد در آن سوره‏ها نيز (أَلْيَوْمَ يَئِسَ) ذکر مي‏شد.

بدين ترتيب (أَلْيَوْمَ...) نمي‏تواند اشاره به روز نزول حکم خون، مردار، و... باشد، بلکه بايد اشاره به روزي باشد که در آن، حادثه مهمّ ديگري واقع شده است. از اين جهت شيعه اعتقاد دارد آيه (أَلْيَوْمَ أَکْمَلْتُ...) اشاره به روزي دارد که نبيّ اکرم‏صلي الله عليه وآله آيه «تبليغ» را عملي نمود. آن جا که خداوند مي‏فرمايد: (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ)؛ [1]  «اي پيامبر! آنچه که از سوي پروردگارت به تو نازل شد به مردم ابلاغ کن.» امري که اگر امتثال نمي‏شد زحمات بيست و سه ساله آن حضرت به هدر مي‏رفت و رسالت الهي ابلاغ نمي‏گرديد.

نتيجه اين‏که يا بايد بگوييم: اين دو بخش، جداي از قبل و بعد خود نازل شده، ليکن هنگام جمع آوري قرآن به دستور پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله يا به دستور کساني که بعد از آن حضرت به جمع آوري قرآن پرداختند - طبق مباني مختلف در تدوين قرآن - در اين جا قرار گرفته است. يا اين‏که بگوييم: اين دو جمله همراه قبل و بعد خود نازل شده، ليکن به روز نزول آيه، از آن جهت که ظرف نزول برخي احکام فقهي است اشاره ندارد، بلکه جمله معترضه‏اي است که بين اين جملات قرار گرفته است.

مؤيّد اين مدّعا آن است که اگر اين دو جمله را حذف کنيم بقيه آيه، تامّ و کامل خواهد بود و خللي در معناي آن وارد نمي‏شود. چنان‏که حذف آيه تطهير خللي در معناي بقيه آيه ايجاد نمي‏کند، بلکه معنا روشن‏تر و ترجمه و تفسير راحت‏تر خواهد شد.

2 - احتمال ديگر اين‏که اين جمله همراه بقيه قسمت‏هاي آيه نازل شده و جداي از آن‏ها نيست، چنان که مفسّران عامه بر اين باورند.

با اين احتمال نيز مي‏توان گفت: «اليوم» اشاره به روز نزول احکام مذکور در آيه است؛ زيرا وحدت نزول، نقشي در اين جهت ندارد. همان‏گونه که صدر آيه 29 سوره يوسف با خطاب به حضرت يوسف‏عليه السلام مي‏فرمايد: (يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا)؛ «اي يوسف! از اين حادثه صرف نظر کن.» و در ذيل آن خطاب به همسر عزيز مصر آمده است: (وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِکِ)؛ «و تو اي زن! از گناه خويش استغفار کن.» با آن‏که مجموع اين‏ها يک آيه بيشتر نيست و نامي از همسر عزيز مصر به ميان نيامده است. کسي ادعا نکرده که هر دو بخش آيه خطاب به يک نفر است. بنابر اين، گرچه در محاورات و گفتگوهاي عرفي، از وحدت سياق به عنوان يک اصل و قاعده‏اي عقلايي نام مي‏برند و بدان توجّه و عنايت دارند؛ ليکن نمي‏توان گفت: يک قاعده کلّي و عمومي است و هميشه مي‏تواند دليل يا مؤيّد باشد، به ويژه اگر قرينه داخلي يا خارجي بر خلاف آن وجود داشته باشد.

برخي مي‏گويند: در ابتداي آيه سوم سوره مائده، سخن از گوشت‏هاي حرام است و در انتهاي آن، سخن از اضطرار و ضرورت و حکم آن است و در وسط آن دو، آيه «اکمال» آمده است، اگر مقصود از آيه اکمال مسأله ولايت و امامت و جانشيني پيامبرصلي الله عليه وآله است چه تناسبي با صدر و ذيل آيه دارد؟

پاسخ: آيات قرآن به صورت يک کتاب کلاسيک تنظيم نشده است، بلکه به همان شکلي که نازل مي‏گشت به دستور پيامبرصلي الله عليه وآله ثبت مي‏شد. بنابر اين ممکن است صدر آيه مورد بحث به خاطر سؤالاتي که از پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله در مورد گوشت‏هاي حرام شده، قبل از واقعه غدير نازل شده باشد، و بعد از مدّتي واقعه غدير پيش آمده و آيه مورد بحث نازل گشته و نويسندگان وحي، آن را به دنبال حکم گوشت‏هاي حرام ثبت کرده‏اند. سپس مسأله اضطرار يا مصداقي از مصاديق آن رخ داده و حکم آن نازل شده و ذيل آيه را که حاوي حکم اضطرار است به دنبال قسمت وسط آيه ثبت کرده باشند. بنابر اين، با توجه به نکته فوق، لازم نيست آيات تناسب خاصّي با هم داشته باشند.

[1] سوره مائده، آيه 67.