نقد و بررسي ادله خلافت ابوبکر

 >دليل 01:اقلّ جمع سه نفراست و وعده خداوند حقّ بوده و لذا در مورد خلفاي اربعه تحقّق يافته است.

>دليل 02:«قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلي قَوْمٍ أُولي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ»مصداق ابوبکر است

>دليل 03:اگر امامت ابوبکر باطل مي‏بود هرگز نزد مردم مورد مدح و ستايش قرار نمي‏گرفت؛

>دليل 04: «صحابه و علي‏عليه السلام درباره او از تعبير «خليفة رسول اللَّه» استفاده مي‏کردند، کساني که خداوند متعال در حقشان فرمود: «أُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ».

>دليل 05:«اگر امامت حقّ علي‏عليه السلام بود که امت آن را از او سلب کرده لازمه‏اش آن است که اين امت بدترين امت‏ها باشد در حالي که مطابق قرآن، بهترين امّت‏ها است...».

>دليل 06: حديث: «اقتدوا بالذين من بعدي ابوبکر و عمر» بر مشروعيت خلافت ابوبکر استدلال مي‏کند، که دلالت بر وجوب اقتدا به ابوبکر و عمر بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله دارد.

>دليل 07:پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «الخلافة بعدي ثلاثون عاماً...»، خلافت بعد از من سي سال است...

>دليل 08: پيامبرصلي الله عليه وآله ابوبکر را جانشين خود در نماز قرار داد و او را از آن مقام عزل نکرد لذا او بر امامت در نماز بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله باقي است

>دليل 09:در جنگ بدر پيامبرصلي الله عليه وآله ابوبکر و عمر را نزد خود در «عريش» نگه داشت و نگذاشت که در کارزار جنگ شرکت کنند، اين خود دليل بر آن است که حفظ حضرت به جهت آن بوده که قرار است خليفه بر مسلمين باشند.

>دليل 10:زني خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله آمد، پيامبر او را امر کرد که دوباره به سوي او باز گردد، زن عرض کرد: اگر آمدم و شما را نيافتم نزد چه کسي بروم؟ پيامبر فرمود: اگر مرا نيافتي نزد ابوبکر برو

>دليل 11: پیامبربه عایشه در در مرض مرگ خود فرمود: پدر و برادرت را بخوان تا نامه‏اي بنويسم؛ زيرا مي‏ترسم که کسي آرزويي داشته باشد و بگويد: من اولي و سزاوارترم. و خدا و مؤمنان ابا دارند جز ابوبکر را

>دليل 12:از پیامبر پرسید: کدامين شخص نزد تو محبوب‏تر است؟ فرمود: عايشه. عرض کردم: از مردان؟ فرمود: پدرش..

 

دليل 01

خداوند متعال مي‏فرمايد: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ»؛[1]  «خداوند به مؤمنين از شما و کساني که عمل صالح انجام داده‏اند وعده داده که آن‏ها را خليفه و جانشين خود در روي زمين قرار دهد.»

مي‏گويند: اقلّ جمع سه نفراست و وعده خداوند حقّ بوده و لذا در مورد خلفاي اربعه تحقّق يافته است.

پاسخ:

1 - مقصود از استخلاف در اين آيه، رياست عامه و امامت نيست، بلکه مراد ارث دادن تمام بلاد کفر به مسلمين است. و در جايي ديگر مي‏فرمايد: «هُوَ الَّذِي جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ»؛[2]  «او کسي است که شما را خليفه‏ها در روي زمين قرار داد.» اين آيه نيز دلالت بر امامت نداشته و هرگز اختصاص به چهار خليفه ندارد، همچنان که آيه قبل نيز چنين است؛ زيرا خداوند خلافت و جانشيني خود را بر ايمان و عمل صالح معلّق ساخته که در مورد بسياري از مردم صادق است.

2 - مطابق قراين و شواهدي که در خود آيه آمده و نيز به دليل رواياتي که در ذيل آن وارد شده آيه مربوط به ظهور حضرت مهدي‏عليه السلام است. از جمله آن‏که کلمه «الْأَرْضِ» با «الف و لام استغراق» آمده که دلالت بر تمام روي کره زمين دارد. و نيز در ادامه آيه سخن از امنيت مطلق بعد از استخلاف مؤمنين دارد که تا کنون هرگز تحقّق پيدا نکرده است، و قطعاً در روزي محقق خواهد شد، و آن روز جز روز ظهور حضرت مهدي‏عليه السلام نخواهد بود.

[1] سوره نور، آيه 55.

[2] سوره فاطر، آيه 39.

 

دليل 02

برخي بر خلافت ابوبکر به اين آيه تمسک کرده‏اند که خداوند مي‏فرمايد: «قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلي قَوْمٍ أُولي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ»؛[1]  «به متخلّفان از اعراب بگو: به‏زودي از شما دعوت مي‏شود که به‏سوي قومي نيرومند و جنگجو برويد و با آن‏ها پيکار کنيد تا اسلام بياورند.»

استدلال آن‏ها اين چنين است که داعي و دعوت کننده مسلمانان، پيامبر يا علي‏عليهما السلام نيست، بلکه يکي از خلفاي ثلاثه است که آن هم به طور حتم ابوبکر مي‏باشد زيرا قول به فصل وجود ندارد، يعني هر کس که مقصود از آيه را يکي از خلفا گرفته مصداق آن را ابوبکر مي‏داند.

پاسخ:

اوّلاً: ظاهر آيه اين است که پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله داعي است. و خداوند اراده کرده که به زودي آن حضرت آنان را به جنگ و ستيز با قومي دعوت خواهد کرد که داراي امکانات بسياري هستند؛ همانند جنگ حنين و تبوک و ثقيف و هوازن و ديگر جنگ‏ها.

سيّد مرتضي به سندش از ضحاک در تفسير آيه فوق نقل کرده که مقصود قوم ثقيف است. ولي از سعيد بن جبير نقل مي‏کند که مقصود قوم هوازن در روز حنين مي‏باشند. و از واقدي به سندش از قتاده نقل مي‏کند که مراد قوم هوازن و ثقيف است.[2] .

ثانياً: بر فرض تسليم که داعي غير از پيامبرصلي الله عليه وآله است، ولي چه مانعي دارد که مقصود از آن شخص علي بن ابي طالب‏عليه السلام باشد؛ زيرا آن حضرت با اهل جمل و صفين و نهروان جنگيد و پيامبرصلي الله عليه وآله نيز بشارت به حقانيت او داد.

امّا اين‏که صاحب «مواقف» مي‏گويد: «داعي غير از علي‏عليه السلام است؛ زيرا براي او زمينه فراهم نشد تا به جهت دعوت به اسلام قتال کند»، حرفي نامربوط است؛ زيرا همان‏گونه که اشاره شد در زمان امام علي‏عليه السلام سه جنگ اتفاق افتاد که مخالفين حضرت در جبهه مخالف اسلام به جهت خروج بر امام عادل خود، بودند.

و لذا غزالي در کتاب «سرّ العالمين»[3]  در جواب از استدلال به آيه فوق بر خلافت ابوبکر، حديث غدير را معارض و مخالف با اين استدلال برشمرده است.

[1] سوره فتح، آيه 16.

[2] الشافي، ج 4، ص 39.

[3] سرّ العالمين، ص 22-20.

 

دليل 03

آن‏گاه قاضي ايجي مي‏گويد: اگر امامت ابوبکر باطل مي‏بود هرگز نزد مردم مورد مدح و ستايش قرار نمي‏گرفت؛ در حالي که مشاهده مي‏کنيم که مورد مدح بوده و افضل خلق بعد از پيامبر شمرده شده است.

پاسخ:

مدح و ستايش نزد مردم هيچ گاه دليل و مدرک بر حقانيت کسي نبوده و نخواهد بود، بلکه ستايش و مدح خدا نسبت به کسي، دليل بر اعتبار آن شخص است، که قطعاً در مورد امام علي‏عليه السلام بوده و رواياتي که در مورد ابوبکر ذکر شده همگي جعلي است که به آن اشاره کرديم.

دليل 04

آن‏گاه مي‏گويد: «صحابه و علي‏عليه السلام درباره او از تعبير «خليفة رسول اللَّه» استفاده مي‏کردند، کساني که خداوند متعال در حقشان فرمود: «أُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ».

پاسخ:

اوّلاً: قبول نداريم که همه صحابه و شخص امام علي‏عليه السلام درباره ابوبکر از تعبير خليفه رسول اللَّه استفاده کرده باشند.

ثانياً: بر فرض که اين گونه تعبير درباره او صادر شده به جهت خوف يا تقيه بوده است. همان‏گونه که برخي درباره حکّام بني اميّه و بني مروان و بني عباس اين گونه تعبير اطلاق مي‏کردند.

ثالثاً: قول صحابه به جز علي‏عليه السلام براي ما حجّت نيست.

رابعاً: بنابر نقل قتيبه هنگامي که ابوبکر قنفذ را نزد علي‏عليه السلام فرستاد، حضرت به او فرمود: کارت چيست؟ گفت: خليفه رسول خدا تو را مي‏طلبد. حضرت فرمود: چه زود بر رسول خداصلي الله عليه وآله دروغ بستيد.

 

دليل 05

سپس مي‏گويد: «اگر امامت حقّ علي‏عليه السلام بود که امت آن را از او سلب کرده لازمه‏اش آن است که اين امت بدترين امت‏ها باشد در حالي که مطابق قرآن، بهترين امّت‏ها است...».

پاسخ:

اولاً: آيه‏اي که به آن استدلال کرده شامل تمام امت نيست، بلکه اشاره به کساني مي‏کند که اهل امر به معروف و نهي از منکر و ديگر صفات است. و لذا خيريّتي که اين امت نسبت به امت‏هاي پيشين دارد نسبي است، نه استغراقي. شاهد اين مطلب اين‏که: مطابق روايات «حوض» بسياري از صحابه بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله مرتد شدند.

ثانياً: مطابق برخي روايات، پيامبرصلي الله عليه وآله به اين نکته اشاره فرمود که امّتم بعد از من علي‏عليه السلام را ياري نخواهند کرد. لذا حضرت علي‏عليه السلام نقل کرده که از جمله اموري که پيامبرصلي الله عليه وآله بر من عهد کرد اين‏که: همانا امت بعد از پيامبر بر من نيرنگ خواهند کرد.[1] .

[1] مستدرک حاکم، ج 3، ص 140.

 

دليل 06

آن‏گاه او به حديث: «اقتدوا بالذين من بعدي ابوبکر و عمر» بر مشروعيت خلافت ابوبکر استدلال مي‏کند، که دلالت بر وجوب اقتدا به ابوبکر و عمر بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله دارد.

پاسخ:

اولاً: عده‏اي از بزرگان اهل سنت تصريح به بطلان و عدم صحّت و منکر و موضوع بودن حديث فوق نموده‏اند، که از آن جمله مناوي، ابوجعفر عقيلي، ابوبکر نقّاش، دارقطني، فرغاني، ذهبي، هيثمي، ابن حجر عسقلاني، هروي و جماعتي ديگر از بزرگان اهل سنت مي‏باشند.[1] .

ثانياً: ابوبکر و عمر در بسياري از احکام با يکديگر اختلاف داشته‏اند، حال چگونه مي‏توان به نظر هر دو عمل کرد.

ثالثاً: اگر اين حديث صحيح بود و وجود داشت خود ابوبکر در سقيفه و جاهاي ديگر به آن استدلال مي‏کرد؛ در حالي که هيچ موردي وجود ندارد که ابوبکر به آن استدلال کرده باشد. بلکه مطابق برخي روايات از مردم خواست که او را از خلافت عزل کنند.[2]  و نيز هنگام وفاتش گفت: دوست داشتم که از رسول خداصلي الله عليه وآله سؤال مي‏کردم که امر خلافت از براي کيست تا کسي در آن نزاع نکند. دوست داشتم که سؤال مي‏کردم که انصار نيز در آن نصيبي دارند. اين تعبيرها دلالت بر اين دارد که از جانب رسول خداصلي الله عليه وآله درباره خلافت او دليلي نرسيده است.

[1] ر.ک: فيض القدير، ج 2، ص 56؛ صحيح ترمذي، ج 5، ص 672؛ الضعفاء الکبير، ج 4، ص 95؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 142؛ لسان الميزان، ج 5، ص 337؛ تلخيص المستدرک، ج 3، ص 75؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 53.

[2] الامامة و السياسة، ج 1، ص 14؛ صواعق المحرقه، ص 30؛ کنز العمال، ج 3، ص 132.

 

دليل 07

و نيز به حديثي استدلال کرده که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «الخلافة بعدي ثلاثون عاماً...»، خلافت بعد از من سي سال است...

پاسخ:

اولاً: حديث فوق اعتبار سندي ندارد و نزد اهل سنت از شهرت برخوردار نيست، همان‏گونه که عده‏اي از آن‏ها همانند ابن تيميه اشاره کرده‏اند،[1]  زيرا تنها از طريق سفينه به توسط سعيد بن جمهان روايت شده است.

ثانياً: سعيد بن جمهان نزد برخي از رجاليون اهل سنت مورد جرح واقع شده است. ابوحاتم مي‏گويد: به حديث او احتجاج نمي‏شود. و مورد رضايت احمد واقع نشده و او را باطل دانسته است. و بخاري مي‏گويد: در احاديث او عجايبي وجود دارد.[2] .

ثالثاً: در متن حديث لفظ «خلافت» به کار رفته است نه «امامت» و مي‏دانيم که بين اين دو تعبير فرق است؛ زيرا تعبير خليفه گاهي بر جنبه ظاهري حاکميت اطلاق شده و بر امام غير حق نيز اطلاق مي‏شود گرچه امام علي‏عليه السلام از آن خارج است.

[1] منهاج السنة، ج 2، ص 223.

[2] تهذيب التهذيب، ج 4، ص 13.

 

دليل 08

او نيز در دليل هشتم مي‏گويد: پيامبرصلي الله عليه وآله ابوبکر را جانشين خود در نماز قرار داد و او را از آن مقام عزل نکرد لذا او بر امامت در نماز بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله باقي است. و همچنين است امامت در مسائل حکومتي؛ زيرا قائل به فصل وجود ندارد...[1] .

فخر رازي در استدلال‏هاي خود بر خلافت ابوبکر مي‏گويد: «حجّت نهم اين‏که پيامبرصلي الله عليه وآله او را جانشين خود بر نماز در ايام مرض موتش قرار داد و هرگز او را از اين مقام عزل نکرد، پس واجب است که او در اين مقام باقي بماند. و هر گاه خلافت او در نماز به اثبات رسيد خلافت او در ساير امور نيز اثبات خواهد شد؛ زيرا کسي قائل به فرق نبوده است».[2] .

کرماني نيز در شرح اين حديث مي‏گويد: «در اين حديث فضيلت ابوبکر بوده و دلالت بر ترجيح او بر تمام صحابه دارد. و نيز دلالت دارد بر اين‏که او سزاوارتر به خلافت رسول خداصلي الله عليه وآله از ديگران است».[3] .

پاسخ:

1 - تمام طرق اين حديث ضعيف است. و کسي که قصد تحقيق در سند اين حديث را دارد به کتاب «الامامة في اهمّ الکتب الکلامية» از سيد علي ميلاني مراجعه کند.

2 - بر فرض صحّت قضيه نماز ابوبکر، اعتقاد به عدم فرق بين نماز و امامت عامه مردم حرفي عجيب است.

ابن حزم مي‏گويد: «هر کس ادّعا کند که ابوبکر پيشتاز در خلافت است به جهت آن‏که در نماز پيش افتاد قطعاً باطل است؛ زيرا اين طور نيست که هر کس مستحق امامت در نماز است مستحق خلافت بر مردم نيز مي‏باشد؛ زيرا در مورد استحقاق امامت در نماز تنها لازم است که قرائت او از همه بهتر باشد، خواه عرب باشد يا عجم، ولي استحقاق خلافت براي کسي است که قرشي باشد...».[4] .

استاد محمد ابو زهره نيز بر اين قياس ايراد کرده مي‏گويد: «... سياست دنيا غير از شؤون عبادت است».[5] .

3 - در تمام رواياتي که قصه نماز ابوبکر را نقل مي‏کند اشاره شده که به مجرد اين‏که ابوبکر اراده نماز کرد، پيامبرصلي الله عليه وآله در حالي که زير بغل‏هاي او را امام علي‏عليه السلام و فضل بن عباس گرفته بودند از خانه خارج شد، و با کنار زدن ابوبکر خود با مردم نماز خواند.

ابن حجر عسقلاني مي‏گويد: «روايات متظافر و جزم‏آور از عايشه دلالت دارد بر اين‏که امامت در نماز از براي پيامبرصلي الله عليه وآله بوده است».[6] .

4 - بسياري از تاريخ‏نويسان ذکر کرده‏اند که ابوبکر و عمر در ايام مرض رسول خداصلي الله عليه وآله مأمور به خروج با لشکر اسامه از مدينه بوده‏اند، و اين امر ثابتي است که ابن حجر بر آن تصريح نموده است.[7] .

5 - ابن سعد از ابن زمعه نقل کرده که گفت: در مريضي رسول خدا که با آن وفات نمود او را زيارت کردم. بلال به خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله آمد. حضرت به او فرمود: مردم را امر کن تا نماز گزارند...[8] .

6 - اگر اين قضيه صحيح و قابل استدلال بود چرا خود ابوبکر و مريدان او به آن استدلال نکردند، و در عوض، مهاجرين و انصار در سقيفه جمع شدند تا با شور و مشورت خليفه را انتخاب کنند.

7 - در برخي از روايات به نقل از عايشه چنين آمده است: بلال آمد و براي نماز اذان گفت در حالي که رسول خداصلي الله عليه وآله بيهوش بود. ما در انتظار به هوش آمدن او بوديم، نزديک بود که وقت نماز فوت شود، ما کسي را نزد ابوبکر فرستاديم تا با مردم نماز گزارد.[9] .

از اين حديث استفاده مي‏شود که نماز گزاردن ابوبکر به امر رسول خداصلي الله عليه وآله نبوده است.

8 - اهل سنت معتقدند که پيامبر بدون آن‏که خليفه‏اي براي خود معين کند از دنيا رحلت نمود. حال چگونه اين قصه را دليل بر استخلاف مي‏دانند.

 

 [1] شرح مواقف، ج 8، ص 363.

[2] الاربعين، ص 284.

[3] الکواکب الدراري في شرح صحيح البخاري، ج 5، ص 52.

[4] الفصل، ج 4، ص 109.

[5] المذاهب الاسلامية، ص 37.

[6] فتح الباري، ج 2، ص 123.

[7] همان، ج 8، ص 124.

[8] طبقات الکبري، ج 2، ص 220.

[9] کنز العمال، ج 5، ص 634.

 

دليل 09

برخي مي‏گويند: در جنگ بدر پيامبرصلي الله عليه وآله ابوبکر و عمر را نزد خود در «عريش» نگه داشت و نگذاشت که در کارزار جنگ شرکت کنند، اين خود دليل بر آن است که حفظ حضرت به جهت آن بوده که قرار است خليفه بر مسلمين باشند.

پاسخ:

مطابق برخي از روايات حفظ اين دو در کنار پيامبر به جهت ترس آن دو از جنگ بوده است.

واقدي درباره شرايط قبل از جنگ بدر نقل مي‏کند: «عمر گفت: اي رسول خدا! به خدا سوگند اينان قريشند که هنوز عزيز بوده و ذليل نشده‏اند. و هنوز ايمان نياورده‏اند و هرگز عزت خود را از دست نمي‏دهند تا آن‏که با تو بجنگند. تو بايد آمادگي کامل پيدا کني و وسايل کارزار را تدارک نمايي.

ولي مقداد بلند شد و عرض کرد: اي رسول خدا! براي پياده کردن امر خدا حرکت کن، ما با تو هستيم، به خدا سوگند! ما آن سخناني که بني اسرائيل به پيامبرشان گفتند که تو با خدايت برويد بجنگيد ما در اينجا نشسته‏ايم را به تو نمي‏گوييم. ما مي‏گوييم: تو با خدايت برويد و قتال کنيد ما نيز با شما قتال بر ضد دشمن خواهيم نمود....[1] .

از اين قصه به خوبي استفاده مي‏شود که چگونه عمر بن خطّاب از نزديک شدن جنگ بدر خوف داشته است. همين تعبيرات از ابوبکر نيز رسيده است.

[1] مغازي، واقدي، ص 208.

 

دليل 10

برخي بر خلافت ابوبکر به روايتي تمسک کرده‏اند که بخاري و مسلم در صحيح خود از جبير بن مطعم نقل کرده‏اند که گفت: زني خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله آمد، پيامبر او را امر کرد که دوباره به سوي او باز گردد، زن عرض کرد: اگر آمدم و شما را نيافتم نزد چه کسي بروم؟ پيامبر فرمود: اگر مرا نيافتي نزد ابوبکر برو.[1] .

ابن حجر هيتمي، شارح عقيده طحاويه، ابونعيم اصفهاني و برخي ديگر به اين حديث بر خلافت ابوبکر استدلال کرده‏اند.[2] .

پاسخ:

1 - اين حديث بر فرض صحّت سند آن، نصّ بر خلافت ابوبکر نيست و ظهوري هم در آن ندارد؛ زيرا ممکن است که آن زن حاجتي داشته که پيامبرصلي الله عليه وآله او را به ابوبکر ارجاع داده است.

2 - در حديث اشاره نشده که زن چه کاري با پيامبر داشته که مي‏گويد اگر شما نبوديد به چه کسي مراجعه کنم، آيا کار او مربوط به امر خلافت بوده، يا کاري شخصي داشته است؟

 

 [1] صحيح بخاري، ج 3، ص 1126، فضائل اصحاب النبي‏صلي الله عليه وآله، باب 5، ح 3659؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1856، فضائل الصحابة، باب 1، ح 2386.

[2] صواعق المحرقه، ج 1، ص 53؛ شرح العقيدة الطحاوية، ص 471؛ کتاب الامامة، ص 252.

  

دليل 11

بخاري و مسلم و احمد و ديگران از عايشه نقل کرده‏اند که رسول خداصلي الله عليه وآله در مرض مرگ خود فرمود: پدر و برادرت را بخوان تا نامه‏اي بنويسم؛ زيرا مي‏ترسم که کسي آرزويي داشته باشد و بگويد: من اولي و سزاوارترم. و خدا و مؤمنان ابا دارند جز ابوبکر را.[1] .

ابن حجر و شارح عقيده طحاويه و ابونعيم به اين حديث نيز بر خلافت ابوبکر استدلال نموده‏اند.[2] .

پاسخ:

1 - اين حديث از عايشه نقل شده در حق پدرش؛ يعني شهادت فرزند بر خلافت پدرش مي‏باشد، و لذا مورد قبول نيست، همان‏گونه که آن‏ها شهادت امام حسن و امام حسين‏عليهما السلام را به نفع حضرت زهراعليها السلام در موضوع فدک قبول نکردند با وجود آن‏که همگي معصوم بودند.

2 - از آنجا که عايشه با امام علي‏عليه السلام خصومت داشته و اين از مسلمات تاريخ است، لذا نمي‏توان شهادت خصم را در حقّ دشمنش مورد قبول قرار داد.

3 - در اين حديث تصريحي بر خلافت ابوبکر نيامده است، بلکه تنها مطلبي که در آن اشاره شده اين است که پيامبرصلي الله عليه وآله مي‏خواست مطلبي را براي ابوبکر بنويسد تا کسي آرزوي چيزي را نداشته باشد، امّا آن چيز چه بود؟ از حديث مطلبي استفاده نمي‏شود، شايد پيامبر مي‏خواسته او را امير بر لشکري قرار دهد يا چيزي از متاع يا زمين به او ببخشد، از اين حديث چيزي استفاده نمي‏شود. و مقصود از جمله «و يأبي اللَّه والمؤمنون الّا ابابکر» آن است که اين چيزي را که قرار است براي ابوبکر بنويسم مورد اراده خدا و مؤمنان است.

[1] صحيح بخاري، ج 4، ص 1814، باب 16، ح 5666؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1857، فضائل الصحابة، باب 1، ح 2387.

[2] الصواعق المحرقه، ج 1، ص 58؛ شرح العقيدة الطحاوية، ص 472؛ کتاب الامامة، ص 252.

 

  دليل 12

بخاري به سندش از عمرو بن عاص نقل مي‏کند که پيامبرصلي الله عليه وآله ابوبکر را به دنبال لشکر ذات السلاسل فرستاد. من به نزد حضرت آمدم و عرض کردم: کدامين شخص نزد تو محبوب‏تر است؟ فرمود: عايشه. عرض کردم: از مردان؟ فرمود: پدرش....[1] .

شارح عقيده طحاويه و ابونعيم اصفهاني به اين روايت بر امامت و خلافت ابوبکر استدلال کرده‏اند.[2] .

پاسخ:

1 - اين حديث معارض با حديث ديگري است که ترمذي به سند حسن و حاکم به سند صحيح از عمير تيمي نقل کرده که من با عمه‏ام بر عايشه وارد شديم. از عايشه سؤال شد: کدامين شخص نزد رسول خداصلي الله عليه وآله محبوب‏تر است؟ گفت: فاطمه. گفته شد: از مردان. گفت: شوهر فاطمه....[3] .

2 - اين حديث از عمرو بن عاص نقل شده که از دشمنان سرسخت اميرالمؤمنين‏عليه السلام است و لذا بر حديث عايشه مقدّم نمي‏شود.

3 - و نيز معارض است با حديث ديگري که بخاري از عبداللَّه بن عمر نقل کرده که پيامبرصلي الله عليه وآله اسامه را عامل خود قرار داد. مردم درباره او سخن گفتند. پيامبر فرمود: به من خبر رسيده که درباره اسامه سخت مي‏گوييد، او محبوب‏ترين مردم نزد من است.[4]  شبيه اين مضمون نيز در صحيح مسلم آمده است.[5] .

4 - به فرض صحّت حديث، و تسليم بر اين‏که ابوبکر محبوب‏ترين مردم نزد رسول خدا بوده است، ولي اين را قبول نداريم که محبت ارتباطي با امامت و خلافت داشته باشد تا چه رسد به اين‏که او سزاوارتر در اين امر باشد؛ زيرا اهل سنت از پيامبرصلي الله عليه وآله روايت کرده‏اند که فرمود: «همانا خداوند مرا امر به محبت چهار نفر کرده است و مرا خبر داده که خودش نيز آن‏ها را دوست دارد. سؤال شد: اي رسول خدا! اسامي آن‏ها را ذکر کن؟ حضرت سه بار فرمود: علي از آن‏هاست، و نيز ابوذر و مقداد و سلمان، خدا مرا امر به محبت آن‏ها کرده و نيز خبر داده که خودش آنان را دوست دارد.[6]  با اين‏که هرگز احدي به اين حديث بر خلافت ابوذر و مقداد و سلمان استدلال نکرده است.

[1] صحيح بخاري، ج 3، ص 1127، فضائل اصحاب النبي، باب 5، ح 3662.

[2] شرح العقيدة الطحاوية، ص 472؛ کتاب الامامة، ص 252.

[3] سنن ترمذي، ج 5، ص 710، ح 3874؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 157.

[4] صحيح بخاري، ج 3، ص 1343؛ المغازي، باب 87، ح 4468.

[5] صحيح مسلم، ج 4، ص 1884، فضائل الصحابة، باب 1، ح 2426.

[6] سنن ترمذي، ج 5، ص 636، ح 3718.