دلیل مركب از عقل و نقل
دلیل مركب از عقل و نقل
برهان تلفیقى از عقل و نقل، دلیلى است كه برخى از مقدمات آن
را عقل و برخى دیگر از مقدماتش را نقل تامین مىكند. اینگونه از دلیل، خود بر دو
قسم است :
قسم اول: دلیلى است كه موضوع حكم آن از شرع گرفته شده باشد،
لیكن عقل، مستقلا حكم خود را بر آن موضوع مترتب كند; مانند «نماز خواندن در مكان
غصبى» كه حكم این مساله، به نظر مجتهد در مساله «اجتماع امر و نهى» بستگى دارد و
جواز اجتماع امر و نهى و یا امتناع آن، هر دو بر یك برهان صرفا عقل مبتنىاند.
آنچه كه در مورد نماز در مكان غصبى از سوى شارع وجود دارد، مربوط به «حرمت غصب»
یا «وجوب نماز» است، اما در مورد «ضرورت مباح بودن مكان نماز»، به عنوان شرط وضعى
نظیر طهارت، هیچ روایتى وارد نشده است. از اینرو اگر مجتهد اصولى، اجتماع امر و
نهى را ممكن بداند، مىگوید: شخصى كه در مكان غصبى نماز خوانده است، هم معصیت كرده
و هم اطاعت; و اگر چه نماز او همراه با تصرف غاصبانه بوده، لیكن نماز او صحیح مىباشد
و پس از گذشتن وقت نیز قضا ندارد; همانگونه كه در وقت نیز اعاده ندارد.
اما مجتهدى كه اجتماع امر و نهى را ممكن نمىداند و جانب
نهى را بر جانب امر ترجیح مىدهد، مىگوید: نماز واجب است و غصب مال دیگران حرام
است و جمع بین این دو محال است و لذا با وجود نهى شرعى، جایى براى امر شرعى باقى
نمىماند و بالعكس; و چون در مورد غصب مال دیگران، نهى آمده و آن را حرام كرده
است، پس هیچ گاه در چنین جایى شارع دستور نماز خواندن نمىدهد و لذا آن نمازى كه
در مكان غصبى خوانده شود، در واقع نماز شرعى نیست و باطل است.
بنابر آنچه گذشت، موضوع این حكم(نماز خواندن در مكان غصبى)،
ماخوذ از یك امر و نهى شرعى است، ولى حكم آن مستند به یك استدلال عقلى مىباشد.
قسم دوم: دلیلى است كه موضوع و حكم آن از شرع گرفته شده
باشد، لیكن عقل، لازمه آن حكم را بر آن موضوع بارمىكند مانند حرمت ضرب و شتم والدین. آنچه در شرع وارد
شده است نظیر آیه شریفه «لا تقل لهما اف»[1] ، دلالتبر حرمت اف گفتن بر والدین
دارد، اما عقل، حرمت ضرب و شتم را به نحو اولویت درك مىكند; یعنى مىگوید اگر
خداوند بىاحترامى مختصر را نسبتبه والدین حرام دانسته، پس بىشك، زدن آنان را
نیز حرام مىداند.
این گونه از استدلالهاى عقلى كه در محور نقل حاصل مىشوند
و تلفیقى از این دو مىباشند، از «ملازمات عقلیه» شمرده مىشوند و تفاوت آنها با
«مستقلات عقلیه» نظیر حرمت ظلم، در همان استقلال و عدم استقلال عقل در حكم كردن
است; یعنى در مثل «حرمت ظلم» كه از مستقلات عقلیه است، عقل بهصورت مستقل حكم ظلم
را كه حرمت مىباشد صادر مىكند بدون آنكه در این حكم خود، نیازمند موضوعات یا
احكام شرعى باشد; ولى در دو مثال فوق كه گفته شد و هر دو از ملازمات عقلیه بودند،
اگر چه كه عقل حكم مىكرد، ولى عقل در یك حكم، موضوع تنها را از شرع مىگرفت و در
حكم دیگرش، علاوه بر موضوع، حكم شرعى ملازم حكم خود را نیز از شرع دریافت مىكرد[2] .
دلیل اول در اثبات ولایت فقیه كه بیان شد، دلیل عقلى محض و
از مستقلات عقلیه است[3] و دلیل تلفیقى كه اكنون در صدد بیان آن هستیم، از ملازمات
عقلیه است نه از مستقلات عقلیه، و از نوع دوم آن مانند حرمت ضرب و شتم والدین
مىباشد.
دلیل تلفیقى بر ولایت فقیه
در تبیین دلیل تلفیقى از عقل و نقل بر اثبات زعامت فقیه
عادل در عصر غیبت، چنین مىتوان گفت كه صلاحیت دین اسلام براى بقاء و دوام تا
قیامت، یك مطلب قطعى و روشن است و هیچ گاه بطلان و ضعف و كاستى در آن راه نخواهد
داشت: «لا یاتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه»[4] و تعطیل نمودن اسلام در عصر
غیبت و عدم اجراى احكام و حدود آن، سد از سبیل خدا و مخالف با ابدیت اسلام در همه
شؤون عقاید و اخلاق و اعمال است و از این دو جهت، هرگز نمىتوان در دوران غیبت كه
ممكن است معاذالله به هزاران سال بیانجامد، بخش مهم احكام اسلامى را به دست نسیان
سپرد و حكم جاهلیت را به دست زمامداران خودسر اجرا كرد و نمىتوان به بهانه این كه
حرمان جامعه از بركات ظهور آن حضرت(علیهالسلام)، نتیجه تبهكارى و بىلیاقتى خود
مردم است، زعامت دینى زمان غیبت را نفى نمود و حدود الهى را تعطیل كرد.
تاسیس نظام اسلامى و اجراى احكام و حدود آن و دفاع از كیان
دین و حراست از آن در برابر مهاجمان، چیزى نیست كه در مطلوبیت و ضرورت آن بتوان
تردید نمود و اگر چه جامعه اسلامى از درك حضور و شهود آن حضرت محروم است، ولى هتك
نوامیس الهى و مردمى، و ضلالت و گمراهى مردم و تعطیل اسلام، هیچ گاه مورد
رضایتخداوند نیست و به همین دلیل، انجام این وظایف بر عهده نمایندگان خاص و عام
حضرت ولى عصر(علیهالسلام) است.
بررسى احكام سیاسىاجتماعى اسلام، گویاى این مطلب است كه
بدون زعامت فقیه جامعالشرایط، تحقق این احكام امكانپذیر نیست و عقل با نظر نمودن
به این موارد، حكم مىكند كه خداوند یقینا اسلام و مسلمانان را در عصر
غیبتبىسرپرست رها نكرده و براى آنان، والیان جانشین معصوم تعیین فرموده است. در عصر
غیبت، مجتهدان جامعالشرایط احكام فردى و عبادى مسلمین را در كمال دقت استنباط
نموده، به آن عمل مىكنند و به دیگران نیز اعلام مىنمایند و احكام سیاسى و مسائل
اجتماعى اسلام را نخست از منابع دین استخراج كرده، در نهایت تامل و ظرافت، در
جامعه اسلامى به اجرا درمىآورند.
اكنون نمودارى از احكام سیاسىاجتماعى اسلام ارائه مىگردد.
احكام سیاسى - اجتماعى اسلام
یكم: حج، از احكام ضرورى و زوالناپذیر اسلام است و هر فرد
مستطیع و توانمندى از هر فج عمیق و با هر وسیله، از اقصى نقاط جهان موظف به حضور
در میقات و مواقف و مكلف به انجام مناسك حج و عمره مىباشد و یكى از بارزترین
مناسك آن، وقوف در عرفات و مشعر و بیتوته در منى است.
این اعمال، همان گونه كه مكان معینى دارند كه وقوف در غیر
آن مكان كافى نیست، زمان مشخصى دارند كه وقوف در غیر آن زمان مجزى نمىباشد و
تشخیص زمان، همانند ناختحدود اصلى مكان، كار سادهاى نیست; زیرا تشخیص زمان
مناسك، بر اساس رؤیت هلال صورت مىگیرد و استهلال و مشاهده هلال براى افراد آشناى
بومى كار آسانى نیست; چه رسد به افراد بیگانه از افقشناسى، آن هم در كشور ناشناس
و در ایام سفر. جریان وقوف در مواقف یادشده، همانند روزه گرفتن یا افطار نمودن
نیست كه بر اساس «صم للرؤیه وافطر للرؤیه»[5] هر كسى به تكلیف فردى خود عمل
نماید; زیرا هرگز ممكن نیست میلیونها نفر در بیابانهاى حجاز بلااتكلیف و متحیر
بمانند و تدریجا هر كسى در روزى از روزهاى ماه ذىالحجه كه از طریق رؤیتشخصى او
یا شهادت عدلین مثلا(در صورت عدم تعارض بینه) یا گذشتسى روز از رؤیتهلال ماه قبل
و یا استصحاب در حال شك مشخص شده است، وقوف نماید.
اگر كسى به وضع كنونى حمل و نقل زائران و دشوارى نصب
خیمهها و تامین وسائل مورد نیاز آن ایام آشنا باشد، هرگز احتمال نمىدهد كه هر كس
وظیفه شخصى خود را سبتبه وقوفها، حتى اضطرارى آنها انجام دهد و آنچه كه هم اكنون
تا حدودى از صعوبت آن مىكاهد، اعتماد بر حكم حاكمان قضائى حجاز مىباشد كه فعلا
حرمین شریفین در اختیار آنهاست و در صورت عدم علم به خلاف واقع و همچنین در صورت
علم به خلاف، اگر موجب عسر و حرج شدید باشد، به حكم آنان عمل مىشود.
استنباط عقل از این مجموعه آن است كه شارع مقدس، به لازم
ضرورى نظام حج اهتمام داشته و آن را تصویب و جعل كرده و آن، همانا تعیین مرجع صحیح
براى اعلام اول ماه ذىالحجه و رؤیت هلال آن است; چه اینكه درباره ماه مبارك رمضان
چنین آمده است: «روی محمد بن قیس عن ابیجعفر(علیهالسلام) قال: اذا شهد عند الامام شاهدان انهما
رایا الهلال منذ ثلاثین یوما امر الامام بافطار ذلك الیوم اذا كانا شهدا قبل زوال
الشمس وان شهدا بعد زوال الشمس امر الامام بافطار ذلك الیوم واخر الصلاه الى الغد
فیصلى بهم»[6] . سند این حدیث معتبر است و اگر چه در صحیح یا حسن بودن آن در اثر
وجود ابراهیم بن هاشم در سلسله سند، اختلاف است، لیكن از كلینى(ره) به طریق صحیح
نقل شده است و استفاده حكم حج از حدیث مزبور كه درباره صوم وارد شده، بر اساس
تلفیق عقل و نقل است نه از باب قیاس حكم حجبه حكم صوم.
نكتهاى كه در این حدیث معتبر ملحوظ است، همانا تعبیر
«امام» براى مرجع تعیین تكلیف در حال شك مىباشد; چنانكه از مسؤول تنظیم و هدایت
كاروان حج و امیرالحاج به امام یاد شده است: «عن حفص المؤذن قال حج اسمعیل ابن علی
بالناس سنه اربعین وماه فسقط ابوعبدالله(علیهالسلام) عن بغلته فوقف علیه اسمعیل
فقال له ابوعبدالله(علیهالسلام): سرفان الامام لا یقف»[7] ; چه اینكه از
امیرالحاج به والى نیز تعبیر شده است: «فلما دفع الناس منصرفین سقط
ابوعبدالله(علیهالسلام) عن بغله كان علیها فعرفه الوالی»[8] و مورد حج، به عنوان
مثال یاد شده است وگرنه نیاز به حاكم و امام براى تعیین آغاز و انجام ماه براى صوم
و افطار و همچنین براى حلیت و حرمت جنگهاى غیردفاعى در ماههاى حرام، امرى روشن
است. یكى از بارزترین اهداف سیاسى حج، برائت از مشركان و تبرى از افكار شركآلود
آنان است و هرگز این بعد عظیم حج، بدون نظم و رهبرى میسر نیست و حجبدون برائت،
فاقد روح سیاسى است.
[1] . سوره اسراء، آیه 23.
[2] . موضوع اجتماع امر و نهى، در علم اصول به طور تفصیلى
بحثشده است و خوانندگان محترم مىتوانند براى توضیح بیشتر، به كتب اصولى مراجعه
نمایند.
[3] . درباره معناى «مستقلات عقلیه»، به تفصیل در ص 359
بحثشده است.
[4] . سوره فصلت، آیه 42.
[5] . تهذیب الاحكام; ج 4، ص 159 (باب 41، علامه اول شهر
رمضان و آخره).
[6] . كافى; ج 4، ص 169، ح 1.
[7] . همان; ص 541، ح 5.
[8] . بحار; ج 96، ص 250، ح 4.
دوم: حدود و تعزیرات الهى، از احكام
ثابت اسلام مىباشد كه نه تبدیلپذیر است و نه قابل تحویل. از سوى دیگر، سفك دماء
و فساد در زمین و هتك نوامیس از بشر مادى سلب نمىشود و اصلاح و تقلیل آن بدون
اجراى حدود الهى میسر نیست و از دیگر سو، قوانین غیردینى توان آن را ندارند كه
جایگزین احكام الهى گردند.
بررسى ماهوى حدود و تعزیرات نشان مىدهد كه در قوام آنها،
امامتبالاصل یا بالنیابه ماخوذ است; زیرا تا قاضى جامعالشرایط، ثبوت اصل جرم را
موضوعا و حكما احراز نكند و استناد آن به متهم براى او معلوم نگردد و كیفیت استناد
را از لحاظ علم و عمد یا جهل و سهو یا خطاى محض یا خطاى شبهعمد نداند و از ادله
ثبوت و اثبات امور یادشده آگاه نباشد، توان انشاء حكم را ندارد و تا حكم انشاء
نشود، اصل حد یا تعزیر ثابت نخواهد شد و در صورت عدم ثبوت حد، هرگز متهم یا مجرم، مهدورالدم
یا مستحق قطع دستیا تازیانه یا رجم یا زندان و مانند آن نمىباشد. این گونه از
قضاء و داورىها، تابع حكومت اسلامى است و علاوه بر آن، اجراى حدود، در اختیار
امامالمسلمین مىباشد و دیگران حق دخالت در آن ندارند; زیرا سبب هرج و مرج خواهد
شد. گذشته از این موارد، عفو بعضى از مجرمان در حالتهاى خاص مانند ثبوت جرم به
سبب اقرار در خصوص برخى از معاصى، در اختیار قائد مسلمانان است.
بنابراین، حدود اسلامى، هم از جهت ثبوت و هم از نظر سقوط و
هم از حیث اجراء، عفو، و تخفیف، برعهده كسى نیست مگر به اختیار فقیه جامعالشرایط;
زیرا غیر از مجتهد عادل، كسى شایسته تصدى این امور یادشده در حدود نمىباشد.
سوم: اموال، ستون فقرات اقتصاد كشور است و هر فرد یا ملتى
كه فاقد آن باشد فقیر است; یعنى ستون فقرات و مهره پشت او شكسته است و قدرت قیام
ندارد; لذا خداوند در قرآن كریم از آن، به عنوان مایه قیام یاد كرده است: «ولا
تؤتوا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قیاما» [1]و حضرت رسول اكرمصلى الله
علیه و آله و سلم آن را مایه حفظ دین و اقامه فرائض دانست: «اللهم بارك لنا فی
الخبز ولا تفرق بیننا وبینه فلولا الخبر ما صلینا ولا صمنا ولا ادینا فرائض
ربنا»[2] .
«مال» در اسلام، به چند قسم تقسیم شده است:
1 «مال شخصى» كه به وسیله كسب حلال یا ارث و مانند آن، ملك
اشخاص مىشود.
2 «مال عمومى» كه به سبب جهاد به اذن امام یا وقف عام و
مانند آن، ملك توده مردم مىگردد.
3 «مال دولتى» كه «انفال» نام دارد و مخصوص امام مىباشد;
مانند زمینهاى موات و....
4 «مال دولت اسلامى» كه به نام سهم مبارك امام است و مخصوص
شخصیتحقوقى امام و جهت امامت مىباشد.
آن دسته از اموال كه ملك حكومت است نه شخص، به ارث نمىرسد
و امام بعدى، خود مستقلا متولى آن مىشود نه آنكه تولیت آن را از امام قبلى ارث
برده باشد. قسمت مهم مسائل مالى در اسلام، به انفال برمىگردد; زیرا اراضى موات و
ملحق به آن و همچنین سلسله جبال و محتویات آنها و معادن عظیم مانند نفت، گاز، طلا،
و دریاها و منافع و كرانههاى آنها و...، سرمایههاى اصیل كشورند و تصرف در آنها
در عصر غیبت، بدون اذن منصوب از سوى امام معصوم(علیهالسلام ) روا نیست; خواه
منصوب خاص باشد یا منصوب عام و در این جهت، فرق نمىكند كه قائل به تحلیل انفال در
زمان یبتباشیم یا نه; زیرا بر فرض تحلیل و اباحه، همانند وقف عام است كه بدون
تعیین متولى، هرج و مرج حاصل مىشود و موجب ویرانى منابع مالى و در نتیجه سبب
خرابى كشور مىگردد كه در این صورت همان متولى انفال، عهدهدار دریافت و
پرداختسهم مبارك امام(علیهالسلام) نیز خواهد بود و سر آنكه در تقسیم اموال، سهم
امام، جداى از انفال ذكر شد، همین است كه درباره انفال، فتوا بر تحلیل و اباحه
عامه است ولى درباره سهم امام، فتوا بر آن است كه پیش از تسویه و تطهیر، تصرف در
مال مشترك، حرام است و تادیه سهم امام(علیهالسلام)، لازم مىباشد.
تولیت این اموال یادشده، بر عهده اسلامشناس متخصص و
پارساست كه همان مجتهد مطلق و عادل مىباشد; چنانكه تصدى تبیین روابط با ملتهاى
معتقد به خدا و وحى و داراى كتاب آسمانى و تنظیم قراردادهاى جزیه و مانند آن، بدون
دخالت نائب امام معصوم(علیهالسلام) نخواهد بود; زیرا این گونه از امور عمومى، در
اختیار پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم و جانشینان معصوم ایشان بوده است و تامل
در این بودجههاى كلان، نشانه لزوم تاسیس حكومت و تامین هزینه آن است. تولیت
دریافت زكات و صرف آن در موارد خاص نیز بالاصاله از اختیارات معصوم(علیهالسلام) است كه در عصر غیبت،
بالنیابه، بر عهده فقیه جامعالشرایط مىباشد.
چهارم: دفاع و همچنین جهاد كه آن نیز نوعى دفاع از فطرت
توحیدى است از احكام خللناپذیر عقلى و نقلى اسلام است; زیرا نشئه طبیعت، بدون
تزاحم نیست و شواهد عینى نیز ضرورت دفاع را تائید مىكند. قرآن كریم نیز كه
«تبیان» همه معارف حیاتبخش است، زندگى بىدفاع از حریم دین را همراه با آلودگى و
تباهى یاد مىكند و منشا فساد جامعه را، ویرانى مراكز عبادت و تربیت توسط طاغیان
مىداند; یعنى هدف اولى و مقدمى خصم متهاجم، تعطیل مجامع دینى و سپس تخریب مراكز
مذهبى است و هدف ثانوى او، گسترش فساد در زمین است كه با تشكیل محافل دینى و
همچنین با حفظ مراكز مذهبى عقیم خواهد شد. از این جهت، خداى سبحان مىفرماید:
«ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ولكن الله ذو فضل على العالمین»
[3] ; اگر دفاع الهى نمىبود و خداوند بهوسیله صالحان روى زمین، طالحان آن را دفع
نمىكرد، هرآینه زمین فاسد مىشد; ولى خداوند نسبتبه جهانیان تفضل دارد و به سبب
مردان وارسته تبهكاران را هلاك مىكند.
همان گونه كه به منظور برطرف شدن فتنههاى انحرافى، دستور
قتال در قرآن كریم صادر شد تا هر گونه فتنه اعتقادى از بین برود: «وقاتلوهم حتى لا
تكون فتنه ویكون كله لله»[4] ، همچنین اعلام خطر شد كه اگر با دشمنان دین، قتال و
ستیز صورت نگیرد، فتنههاى دینى و انحرافهاى فكرى كه فساد كبیر و مهم است، فراگیر
مىشود: «الا تفعلوه تكن فتنه فى الارض وفساد كبیر»[5] ; «ولولا دفع الله الناس
بعضهم ببعض لهدمت صوامع وبیع وصلوات ومساجد یذكر فیها اسم الله كثیرا ولینصرن الله
من ینصره ان الله لقوى عزیز» [6]
; اگر خداوند به سبب مؤمنان به حق، باطلگرایان را دفع
نمىنمود، مراكز عبادت و نیایش منهدم مىشد.
این حكم، اختصاص به بعضى از ادیان و مذاهب یا برخى از ابنیه
و مراكز مذهبى ندارد، بلكه در هر عصر و مصرى، طاغیان آن زمان و مكان، بر ضد دین
رائج آن منطقه و مركز مذهبى آن تهاجم مىكنند و تا ویرانى كامل آن از پا
نمىنشینند; خواه معبد ترسایان و یهودان باشد، خواه عبادتگاه زردشتیان و دیر راهبان، و
خواه مساجد و مصلىهاى مسلمانان: «ویرید الله ان یحق الحق بكلماته ویقطع دابر
الكافرین لیحق الحق ویبطل الباطل ولو كره المجرمون»[7] ; و خداوند چنین اراده
مىنماید كه با كلمات تكوینى و احكام تشریعى خود، حق را تثبیت كند و ریشه كافران
را قطع نماید تا حقیقت را پایدار، و باطل را زائل سازد; و اگر چه تبهكاران خوشنود
نباشند. در ضرورت دفاع، همین بس كه از اركان اصیل اسلام به شمار مىرود;
امیرالمؤمنین( علیهالسلام) فرمود: «الایمان على اربع دعائم: على الصبر والیقین والعدل
والجهاد» [8] .
اكنون كه در ضرورت مبارزه بر ضد كفر و طغیان تردیدى نیست،
در ضرورت رهبرى آن توسط اسلامشناس متخصص و پرهیزكار یعنى فقیه جامعالشرایط نیز
شكى نخواهد بود; زیرا عقل، اجازه نمىدهد كه نفوس و اعراض و دماء و اموال مسلمین، در جنگ و
صلح، با رهبرى غیرفقیه جامعالشرایط اداره شود; چرا كه شایستهترین فرد نسبتبه
این امر، نزدیكترین انسان به معصوم كه «اولى بالمؤمنین من انفسهم» [9] مىباشد،
همان فقیه جامعالشرایط است.
خلاصه آنكه، جهاد و ملحقات آن از قبیل تنظیم روابط خارجى با
صاحبان ادیان و نیز با ملحدان، از لحاظ جزیه و غیر آن، و از جهت اعلان جنگ یا صلح،
و از لحاظ اداره امور اسراء جنگى و حفظ و صرف و هزینه غنائم جنگى و مانند آن، از
احكام قطعى اسلام است و بدون سرپرست جامعالشرایط ممكن نیست و در دوران امر میان
غیرفقیه و فقیه، تقدم از آن فقیه است; چه اینكه در دوران امر میان فقیه غیر عادل و
فقیه عادل، ترجح از آن فقیه عادل است; و همچنین نسبتبه اوصاف كفایت و تدبیر.
پنجم: حجر و تفلیس، از احكام قطعى فقه اقتصادى است كه بدون
حكم فقیه جامعالشرایط، حاصل نمىشود; زیرا حجر، گاهى سبب طبیعى دارد مانند كودكى
و جنون و بیمارى و سفاهت، و گاهى سبب فقهى و انشائى دارد مانند افلاس. اگر كسى
سرمایههاى اصیل خود را مثلا در تجارت از دست داده باشد و بیش از فلوسى چند در
اختیارش نباشد و در برابر آن، دین فراگیر داشته باشد كه اموال او جوابگوى دیون او
نباشد، پیش از مراجعه به محكمه، محجور نیست و هنوز حق تصرف در اموال خود را دارد،
ولى پس از رجوع بستانكار به محكمه و ثبوت «دین مستوعب» و حلول مدت آن دیون، حاكم
شرع، بدهكار را تفلیس و محجور مىكند و با انشاء حكم حجر، حقوق بستانكار یا
بستانكاران از ذمه مدیون، به عین اموال او منتقل مىشود و پس از آن، مدیون مفلس،
حق هیچ گونه تصرفى در اعیان مالى خود را ندارد مگر در موارد استثناء انتقال حق از
ذمه به عین همانند انتقال حق از عین به ذمه در مثل خمس.
[1] . سوره نساء، آیه 5.
[2] . بحار; ج 63، ص 270، ح 6.
[3] . سوره بقره، آیه 251.
[4] . سوره بقره، آیه 193.
[5] . سوره انفال، آیه 73.
[6] . سوره حج، آیه 40.
[7] . سوره انفال، آیه 7.
[8] . نهج البلاغه، كلمات قصار 31.
[9] . سوره احزاب، آیه 6.
هیچیك از این امور، بدون حكم فقیه
جامعالشرایط نخواهد بود و هیچ اختلافى بین فقهاء از این جهت وجود ندارد كه ثبوت
حجر، بدون حكم حاكم شرع نمىباشد; اگر چه در احتیاج زوال آن به حكم، اختلافنظر
وجود دارد: «لا خلاف معتد به فی انه لا یثبتحجر المفلس الا بحكم الحاكم وانما
الخلاف فی توقف دفعه على حكم الحاكم»[1].
آنچه كه در این حكم فقهى، شایسته دقت مىباشد آن است كه
ورشكستگى و پدیده «دین مستوعب»، گاهى در یك واحد كسبى كوچك اتفاق مىافتد كه
بررسى آن براى محكمه دشوار نیست; ولى گاهى براى شركتهاى عظیم و بانكها و مانند
آن رخ مىدهد كه هرگز بدون كارشناسهاى متخصص در دستگاههاى دقیق حسابرسى، تشخیص
آن میسور نیست و لازمهاش، داشتن همه عناصر فنى و تخصصى و ابزار دقیق ریاضى
مىباشد; چه اینكه لازمه دیگرش، مجهز بودن به قدرتهاى اجرایى مانند حبس بدهكار مماطل
و اجبار وى به تادیه و پرداخت دیون و... مىباشد و هیچ فردى همتاى فقیه
جامعالشرایط، شایسته این سمت نیست.
تذكر: بحث فوق درباره احكام حجر و تفلیس و ضرورت حكم فقیه
جامعالشرائط در ثبوت حجر نباید سب توهم یكسانى ولایت فقیه كه ولایتبر جامعه
خردمندان استبا ولایتبر محجوران شود زیرا این احكام بخش بسیار كوچكى از وظائف و
اختیارات فقیه جامعالشرائط است نظیر پزشكى كه علاوه بر طبابت افراد سالم و غیر
مصروع، گاهى افراد مصروع را نیز معالجه مىكند صرف معالجه افراد مصروع در بعضى
موارد را نمىتوان دلیل بر این گرفت كه طبابت چنین طبیبى براى مصروعین است.
ششم: از این رهگذر، مطلب دیگرى ثابتخواهد شد و آن، نظام
قضاء در اسلام است كه در ثبوت آن تردیدى نیست. میان بحث قضاء و مبحث ولایت، فرق
وافر است; زیرا قضاء، شانى از شؤون والى بهشمار مىرود كه مباشرتا(بىواسطه) یا
تسبیبا(باواسطه) عهدهدار آن خواهد بود و چون قضاء، در همه مشاجرههاى اقتصادى و
سیاسى و نظامى و اجتماعى و...، اعم از دریائى، فضائى، زمینى، داخلى و خارجى، حضور
فقهى دارد اولا; و صرف حكم و داورى بدون اجراء و تنفیذ حكم صادرشده، سودمند نیست
ثانیا; و تنفیذ آن به معناى وسیع، بدون ولایت و قدرت اجرایى میسور نمىباشد ثالثا;
پس لازمه قطعى قضاء در اسلام، همانا حكومت است.
كسانى كه اصل قضاء را در عصر غیبت ولى عصر(عجل الله تعالى
فرجه الشریف) پذیرفتهاند، پارهاى از لوازم آن را نیز قبول كردهاند; لیكن اگر به
خوبى بررسى شود، لوازم قضاء، فراگیر همه شؤون كشور مىباشد; زیرا مشاجرات قضایى،
گاهى میان اشخاص حقیقى صورت مىگیرد و زمانى بین شخصیتهاى حقوقى; كه در صورت دوم،
فصل خصومت آنان، بدون حكومت ممكن نیست.
بنابراین، لازمه عقلى قضاء، حكومت است و فتواى عقل بر این
است كه غیر از اسلامشناس متخصص وارسته، كسى شایسته این مقام نیست.
خلاصه آنچه كه در این صنف دوم از استدلال بر ولایت كه
تلفیقى از عقلونقل است مىتوان گفت، آن است كه بررسى دقیق احكام اسلام، اعم از
بخشهاى عبادى و اقتصادى و اجتماعى و نظامى و سیاسى و حقوقبینالملل، شاهد گویاى
آن است كه اسلام در همه بخشهاى یادشده،یك سلسله دستورهاى عمومى و اجتماعى دارد كه
بدون هماهنگى امت اسلامى میسور نیست; نظیر نماز جمعه و عیدین و مانند تنظیم
صحیحاقتصاد: «كى لا یكون دوله بین الاغنیاء منكم»[2] و تصحیح روابط داخلى و خارجى.
این احكام و دستورها، براى آن است كه نظامى بر اساس عدل
استوار گردد و هر گونه سلطهگرى یا سلطهپذیرى برطرف شود و افراد انسان، به سعادت
و كمال شایسته خویش رسند. استنباط عقل از این مجموعه آن است كه مسؤول و زعیم آن،
ضرورتا باید اسلامشناس متخصص پارسا باشد، كه همان فقیه جامعالشرایط است.
[1] . جواهرالكلام، ج 26، ص 94.
[2] . سوره حشر، آیه 7.
آيت الله جوادي آملي - كتاب ولايت فقيه، ص165