تحير اهل سنت در تفسير احاديث

علماي اهل سنت از آن جهت که اعتقادي به خطّ خلافت و امامت اهل بيت ندارند، در تفسير اين روايات و تطبيق آن‏ها متحيّر مانده‏اند، و لذا هر کسي به نوعي مصداق را مشخص کرده است به نحوي که حديث را به حدّ معمّا رسانده‏اند، اينک به برخي از تفاسير و تطبيق‏ها اشاره مي‏کنيم:

 >ابن مهلب

>ابن العربي مالکي

>ابوحاتم ابن حبان

>قاضي عياض

>ابن حجر عسقلاني

 

ابن مهلب

«من نديدم کسي را که در اين حديث به قطع برسد، آيا امارت آن‏ها پشت سر هم است يا در يک زمان همه ادّعاي امامت مي‏کنند؟ گمانم بر اين است که پيامبر خبر از امور عجيب و غريبي از فتنه‏ها داده که بعد از او تحقّق مي‏يابد و مردم در يک وقت به دوازده دسته متفرّق مي‏شوند».[1] .

پاسخ:

اين تحيّر شديد از آنجا ناشي شده که نخواسته‏اند ولايت اهل بيت‏عليهم السلام را بپذيرند و دست از خلافت خلفا بردارند، گرچه روايت دلالتي صريح و واضح دارد.

[1] فتح الباري، ج 13، ص 182.

 

ابن العربي مالکي

او در شرح خود بر صحيح ترمذي در ذيل حديث دوازده خليفه مي‏گويد: «ما خلفاي بعد از رسول خدا را به شمارش درآورديم. آن‏گاه حدود چهل نفر از خلفاي بني اميه و بني عباس را برمي شمارد، سپس مي‏گويند: اگر بخواهيم دوازده نفر از آن‏ها را حساب کنيم تا به سليمان بن عبدالملک ختم مي‏شود، و اگر بخواهيم به لحاظ واقع بنگريم به بيش از پنج نفر از آن‏ها مي‏توانيم اشاره کنيم که خلفاي اربعه و عمر بن عبد العزيزند، لذا به نظر ما حديث معنا و مفهوم مشخّصي ندارد....[1] .

پاسخ:

اولاً: همان‏گونه که در جواب رأي اول اشاره کرديم، اين تحيّر به جهت تعصب خاص نسبت به خلفاي خود و دوري از اهل بيت‏عليهم السلام است.

ثانياً: در روايات به صفاتي اشاره شده که هرگز قابل انطباق بر خلفاي بني اميه و بني عباس نيست، همان‏گونه که قبلاً به آن اشاره شد.

[1] شرح ابن العربي بر سنن ترمذي، ج 9، ص 68و69.

 

ابوحاتم ابن حبان

«دوازده نفر خليفه، عبارتند از خلفاي چهارگانه - ابوبکر، عمر، عثمان و علي -، معاويه، يزيد، معاوية بن يزيد، مروان بن حکم، عبدالملک بن مروان، وليد بن عبدالملک، سليمان بن عبدالملک و عمر بن عبدالعزيز».[1] .

پاسخ:

چگونه ممکن است که اين روايات را که در حقيقت بشارت و نويد بر اسلام و مسلمين و خود دوازده خليفه است بر امثال معاويه حمل کرد؟ معاويه‏اي که با اميرالمومنين علي‏عليه السلام جنگيد در حالي که رسول خداصلي الله عليه وآله در شأن او فرمود: «حربک حربي»؛ «جنگ با تو همانند جنگ با من است». معاويه‏اي که امر به سبّ و دشنام به علي بر بالاي منبر نمود، و به امر خود، سيّد جوانان بهشت امام حسن مجتبي‏عليه السلام را مسموم کرد.

چگونه ممکن است حديث را بر مثل يزيد بن معاويه منطبق کرد؟ يزيدي که به امر او امام حسين‏عليه السلام به قتل رسيد، و سر مبارک او به روي نيزه‏ها رفت. کسي که علناً به فسق و فجور پرداخته و مشغول به منکرات بود و کفر مي‏گفت. او کسي بود که مسلم بن عقبه را دستور داد تا بر لشکريانش سه روز مدينه را مباح گرداند، لذا تعداد زيادي از صحابه را به قتل رسانيد و به امر يزيد مدينه را غارت نمود. لشکريانش از هزار دختر ازاله بکارت نمودند. در آن واقعه 4000 فرزند نامشروع متولد شد.

همه اين جرايم به جرم نافرماني اهل مدينه و سرپيچي از دستورات يزيد و خلع بيعت از او به جهت قتل امام حسين‏عليه السلام و يارانش بود.

او کسي بود که به امرش کعبه معظمه در سال سوّم خلافتش به منجنيق بسته شد و پرده‏هاي آن در آتش سوخت، به جرم اين‏که مخالفينش در مسجدالحرام پناه گرفته‏اند.

سيوطي و ديگران از نوفل بن ابي فرات نقل کرده‏اند که گفت: من نزد عمر بن عبدالعزيز بودم که شخصي نام يزيد بن معاويه را با لقب اميرالمؤمنين برد. عمر بن عبدالعزيز به او پرخاش کرده و گفت: اميرالمؤمنين بر او اطلاق مي‏کني؟ آن‏گاه دستور داد تا بيست تازيانه به او بزنند.[2] .

سعيد بن جمهان مي‏گويد: به سفينه گفتم: بني اميه گمان دارند که خلافت حقّ آنان است؟ او گفت: دروغ مي‏گويند بنو زرقاء، بلکه آنان از بدترين پادشاهان‏اند.[3] .

سيوطي مي‏گويد: «بس است از گناهان عبدالملک اين‏که حجّاج را متولّي بر مسلمانان و صحابه نمود. کسي که آنان را خوار و ذليل گردانيد، عده‏اي را حبس و شکنجه کرده و گروهي ديگر را به قتل رسانيد. عده بي‏شماري از صحابه و تابعين را به قتل رسانيد که به شمارش درنمي‏آيند، تا چه رسد به کسان ديگر... خدا از او نگذرد».[4] .

چگونه مي‏توان حديث را بر مثل وليد بن يزيد بن عبدالملک منطبق کرد که مردي فاسق و شراب‏خوار بود. مردي که حرمت‏هاي الهي را پاس نمي‏داشت. او کسي بود که وقتي به سفر حجّ رفت خواست تا بالاي کعبه شراب بياشامد. اين امر موجب خشم مردم شد.

وقتي قرآن را باز نمود و اين آيه آمد: «وَاسْتَفْتَحُوا وَخابَ کُلُّ جَبّارٍ عَنِيدٍ»[5]  قرآن را بر زمين زد و با تير آن را نشانه گرفت، آن‏گاه اين شعر را خطاب به قرآن سرود:

 

تهدّدني بجبّار عنيد 

فها انا ذاک جبّار عنيد

 

اذا ما جئت ربّک يوم حشر 

فقل يا ربّ مزّقني الوليد

 

«مرا به جبّار سرکش تهديد مي‏کني؟ من همان جبّار سرکش هستم. هر گاه روز حشر به پيشگاه پروردگارت رسيدي بگو: اي پروردگار! مرا وليد پاره پاره کرد.»

بعد از اين واقعه چند روزي بيش زنده نماند که به قتل رسيد.

حال با اين موقعيّتي که خلفاي بني اميه داشتند و به طور حتم خلفاي بني عباس عملکرد بهتري از آن‏ها نداشتند، اگر نگوييم که بدتر بودند، آيا مي‏توان آنان را به عنوان خلفا و اميران و امامان بعد از رسول خدا معرفي کرد که دين و قوام و عزّت آن به آن‏ها وابسته است؟ هرگز چنين نخواهد بود. تعجّب اين است که اهل سنت خلفاي بني اميه و بني عباس را جزو اين دوازده نفر آورده‏اند ولي امام حسن‏عليه السلام را که شش ماه خلافت ظاهري نمود جزو دوازده نفر قرار نداده‏اند. و نيز ذکري از امام مهدي‏عليه السلام به ميان نياورده‏اند، با آن‏که همگي اين مطلب را قبول دارند که او امامي است از ذريه رسول خدا که در آخر الزمان بر کل جهان حکومت خواهد کرد و زمين را از عدل و داد پر خواهد نمود آن گونه که از ظلم و جور پر شده باشد.

[1] عون المعبود، ج 11، ص 361 به نقل از ابن حبّان.

[2] تاريخ الخلفاء، ص 216؛ صواعق المحرقه، ص 217.

[3] صواعق المحرقه، ص 219.

[4] تاريخ الخلفاء، ص 230.

[5] سوره ابراهيم، آيه 15.

 

قاضي عياض

«شايد مراد از دوازده خليفه در اين احاديث و شبيه آن‏ها اين است که اين‏ها در زمان عزت خلافت و قوّت اسلام و استقامت امور اسلام حکومت مي‏کنند...».[1] .

ابن حجر بعد از نقل کلام قاضي عياض مي‏گويد: «کلام قاضي عياض بهترين توجيهي است که درباره حديث گفته شده است؛ خصوصاً آن‏که اين توجيه تأييد مي‏شود با ذيلي که در برخي احاديث به اين نحو آمده است: «کلّهم يجتمع عليه الناس».

پاسخ:

اوّلاً: قاضي عياض در بين اين دسته از خلفا افرادي؛ امثال معاويه و يزيد و وليد و ديگران را برشمرده است که با صفاتي که در اين احاديث آمده هرگز سازگاري ندارد.

ثانياً: عدد اين گونه افراد به دوازده نفر نمي‏رسد؛ يعني افرادي که «يجتمع عليه الناس».

ثالثاً: گرچه ابن حجر و سيوطي روايتي را که با ذيل: «کلّهم يجتمع عليه الناس» است را آورده‏اند، ولي ناصرالدين الباني اين زيادي را قبول نکرده و از آن به «منکر» تعبير کرده است.[2] .

[1] فتح الباري، ج 13، ص 182.

[2] سلسلة الاحاديث الصحيحه، شماره 376.

 

ابن حجر عسقلاني

«از اين دوازده نفر چهار خليفه آمده‏اند، و بايد تا قبل از برپايي قيامت اين تعداد کامل شود».[1] .

پاسخ:

اين توجيه مخالف ظاهر احاديث است؛ زيرا مطابق برخي از نصوص، اين دوازده خليفه و امام پياپي مي‏آيند و تا روز قيامت اين حلقه اتصال ادامه دارد. در برخي از روايات «يکون بعدي اثنا عشر خليفة» آمده که ظهور در اتصال و پياپي دارد. و در برخي چنين آمده است: «لا يزال امر الناس ماضياً» که اين گونه تعبيرها دلالت بر اتصال زمان امامت اين دوازده نفر دارد. و لذا دکتر احمد محمود صبحي اعتراف مي‏کند که اهل سنت از بيان نظر قطعي در مصداق اين احاديث عاجزند.[2] .

امير المؤمنين‏عليه السلام مي‏فرمايد: «همانا امامان از قريش در اين قبيله از هاشم کاشته شده‏اند، غير از آن‏ها صلاحيت امامت را ندارند، از غير آن‏ها کسي صلاحيت ولايت ندارد».[3] .

شهيد صدررحمه الله مي‏گويد: «اين حديث انعکاس و بيان واقعيت خارجي نيست، بلکه تعبير از حقيقتي ربّاني دارد. کسي به آن نطق کرده که از هواي نفس خود سخن نمي‏گويد، او فرمود: «همانا خلفاي بعد از من دوازده نفرند»، اين دوازده نفر از امام علي‏عليه السلام شروع شده و به امام مهدي‏عليه السلام ختم خواهد شد...».[4] .

علامه محمّد معين بن محمّد امين سندي در کتابي تحت عنوان «مواهب سيد البشر في حديث الأئمة الإثني عشر» احاديث دوازده خليفه را با حديث ثقلين مرتبط دانسته و بر اين امر استدلال کافي نموده است. او مدعي است که اين دوازده نفر، امامان در علم، و معصوم از هر گناه و اشتباهند و لذا متابعت از آن‏ها و رجوع به آنان در گرفتن علوم واجب است.[5] .

قندوزي حنفي از برخي از محقّقين نقل مي‏کند: «اين احاديث که دلالت دارد بر اين‏که خلفاي بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله دوازده نفرند از طرق زيادي مشهور شده است و به شرح زمان و تعريف کون و مکان پي مي‏بريم که مراد رسول خداصلي الله عليه وآله از اين حديث همان دوازده نفر از اهل بيت و عترت رسول خداست؛ زيرا نمي‏توان اين حديث را بر خلفاي بعد از او از اصحابش حمل کرد، چون از عدد دوازده کمترند. و نيز نمي‏توان آن را بر ملوک بني اميه حمل نمود به جهت آن‏که از عدد دوازده بيشترند و مي‏دانيم که همه آن‏ها به جز عمر بن عبدالعزيز ظالم بودند و از غير بني هاشم‏اند؛ در حالي که پيامبر بنابر روايت عبدالملک بن جابر فرمود: «کلّهم من بني هاشم». و مخفي کردن کلام رسول خدا، خود دليل بر اين احتمال بوده و اين روايت را ترجيح مي‏دهد؛ زيرا آنان خلافت بني هاشم را دوست نداشتند.

و نيز نمي‏توان حديث را حمل بر حکّام بني عباس حمل نمود؛ زيرا آنان بيش از اين تعدادند، و نيز آنان کساني بودند که آيه «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي» و حديث کساء را رعايت نکردند، لذا بايد اين حديث را بر دوازده امام از اهل بيت و عترت پيامبرعليهم السلام حمل نمود؛ زيرا آنان از بين مردم داناتر، باورع‏تر، جليل‏تر، با تقواتر، و از حيث نسب عالي‏تر، و از حيث حسب افضل و اکرم مردم نزد خدايند، علوم آن‏ها به واسطه پدرانشان به طور متصل از رسول خداصلي الله عليه وآله اخذ شده و به وراثت و علم لدنّي به آن‏ها رسيده است. اين چنين اهل علم و تحقيق و اهل کشف و توفيق، اهل بيت را تعريف کرده‏اند. شاهد و مرجّح اين معنا حديث ثقلين و ديگر احاديث بسيار است که در اين کتاب و ديگر کتب آمده است...».[6] [1] فتح الباري، ج 13، ص 182.

[2] الزيد، ص 35.

[3] نهج البلاغه، خطبه 144.

[4] بحث حول المهدي، ص 67.

[5] عبقات الانوار، ج 12، ص 295.

[6] ينابيع المودة، ج 3، ص 292و293.