سؤال: آيا تهمت ابن تيميه و تابعانش به شيعه در رابطه با زيد شهيد اساس و مدركى دارد؟


جواب: ابن تيميه در منهاج السنّة مى گويد: رافضيان زيد بن على بن حسين و هر كه او را دوست بدارد را خارج از دين دانسته و عليه او به كفر و فسق گواهى مى دهند(1).
و سيّد محمود آلوسى در رساله اى كه در كتاب «السنّة و الشيعة»(2) چاپ شده از ابن تيميّه در اين لغزش پيروى كرده و نوشته است :
مَثَل رافضيان مَثَل يهود است; آنها افراد زيادى از اولاد فاطمه(عليها السلام) را دشمن مى دارند بلكه به آنها دشنام مى دهند مانند زيد بن على، در حالى كه وى در علم و زهد در جانب بزرگى قرار داشت .
و قصيمى اين دروغ را از او گرفته و در كتاب خود «
الصراع بين الاسلام و الوثنيّة» تكرار كرده است.
اينها اين نسبت ساختگى را در شمار بدى هاى شيعه به آنها نسبت داده اند و بر آنها تاخته اند. آيا كسى نيست كه از آنها  بپرسد شيعه چه زمانى اين سخنان را گفته است؟ و چه كسى آن را نقل كرده است؟ و مستند اين سخن آنها چه كتابى است؟ و حال كه كتابها از اين سخنان خالى است آيا از كسى به طور شفاهى اين سخنان را شنيده اند؟
آرى اينان هدفى ندارند جز اينكه با اين سخنان بى ارزش، منزلتِ شيعه را كم كنند، ولى پرده از ننگ دروغ پردازى خود برداشته اند .
و كسانى ـ بسان اين نويسندگان ـ كه درباره گروهى مى نويسند ، ولى چيزى از حالات و نشانه هاى آنان نمى دانند، يا مى دانند ولى تحريف مى كنند، مصداق اين ضرب المثل عربى هستند: «
حَنَّ قِدحٌ ليس منها»(3).
و گويا اين دفاع كنندگانِ از ساحت مقدّس زيد، گمان مى كنند كه خوانندگان، به تاريخ اسلامى جاهل هستند و چيزى از آن نمى دانند، و حقيقت اين سخن با دروغِ زينت شده، بر آنها پوشيده مى ماند.
آيا كسى نيست كه از اينها بپرسد اگر زيد نزد آنها و نزد قوم آنها در جانب بزرگى از علم و زهد است، پس با كدام كتاب يا كدام سنّت، گذشتگانِ آنها با او جنگيدند و او را كشتند و به صليب كشيدند و سوزاندند و سر او را در شهرها چرخاندند؟!
آيا يوسف بن عمر كه امير دشمنان او و قاتل او بود ، از آنها و از قوم آنها نيست؟!
آيا فرمانده لشكر او ، عبّاس بن سعد از آنها نيست؟!
آيا قطع كننده سر شريف او ، فرزند حكم بن صلت، از آنها نيست؟!
آيا حجّاج بن قاسم كه به يوسف بن عمر بشارت كشته شدن زيد را داد، از آنها نيست؟!
آيا خراش بن حوشب كه جسد زيد را از قبر بيرون آورد (و نبش قبر كرد) از آنها نيست؟!
آيا وليد يا هشام بن عبد الملك كه به سوزاندن بدن زيد دستور داد، از خلفاى آنها نيست؟!
آيا زهرة بن سليم كه سر زيد را به نزد هشام آورد از آنها نيست؟!
آيا هشام بن عبد الملك كه سر زيد را به مدينه فرستاد و نزد قبر پيامبر يك شبانه روز به دار آويخته بود از خلفاى آنها نيست؟!
آيا هشام بن عبد الملك نبود كه به خالد قسرى نامه نوشت و او را سوگند داد كه زبان و دست كميت شاعر اهل بيت را به خاطر قصيده اى كه در رثاى زيد بن على و پسرش سروده است و بنى هاشم را ستايش كرده، قطع كند؟!
آيا كار گزار خليفه آنها در مدينه ، محمّد بن ابراهيم مخزومى نبود كه محفلهايى را در مدينه به مدّت هفت روز بر پا كرد و خطيبان در آنجا حاضر مى شدند و على و حسن و حسين و زيد و شيعيان آنها را لعن مى كردند؟!
آيا حكيم بن اعور از شاعران قوم آنها نيست كه مى گويد:
صَلَبنا لكم زيداً على جذعِ نخلة *** ولم نَرَ مهديّاً على الجِذعِ يُصلَبُ
وقِستُم بعثمان عليّاً سفاهةً
*** وعثمانُ خيرٌ من عليٍّ وأطيبُ!!
] ما براى شما زيد را بر تنه درخت خرما به صليب كشيديم، و ما مهدى را نديديم كه بر تنه درخت خرما به صليب كشيده شود. و از روى سفاهت على را با عثمان مقايسه كرديد در حالى كه عثمان بهتر و پاكيزه تر از على بود[ .(4)

 

1 ـ منهاج السنّة 2 : 126 .
2 ـ السنّة والشيعة : 52 .
3 ـ ] «حَنَّ» : صدا كرد ، «قِدح» : تير ; اگر در تيردان تيرانداز تيرى مخالف تيرهاى ديگر وجود داشته باشد ، اين تير هنگام پرتاب شدن صدايى متفاوت با ساير تيرها دارد و معناى عبارت مذكور اين است : «تيرى كه از نوع ساير تيرها نيست صدا كرد» ، اين ضرب المثل درباره كسى بكار مى رود كه به قبيله اى كه جزء آنها نيست ، افتخار مى كند ، يا به چيزى كه در او نيست مدح و ستايش مى شود ; ر . ك : مجمع الأمثال 1/341 ، شماره 1018 ; و شرح نهج البلاغة ، شيخ محمّد عبده 3/30 ـ 31[ .
4. شفیعی شاهرودی، گزيده اى جامع از الغدير، ص 266.