چرا با این همه دلیل وهابی ها قبر امامان مارا خراب کردند
وقف بودن بقيع در هيچ کتاب تاريخي و حديثي نيامده است تا روي آن تکيه کنيم بلکه احتمال دارد که بقيع، موات بوده و مردم مدينه اموات خود را در آنجا دفن ميکردهاند، در اين صورت، از «مباحات اوليه» خواهد بود که هر نوع تصرف در آن جايز ميباشد.
در زمانهاي گذشته، که حرص و آز مردم بر تملک زمينهاي باير و موات کم بود و قدرت و مکنت چنداني بر عمران و آبادي وجود نداشت و هجوم روستاييان به شهرها آغاز نشده بود و مسألهاي به نام «زمين» و افرادي به نام «زمين خوار» و مؤسساتي به اسم بورس زمين به وجود نيامده بود، بسياري از اراضي، صاحب و مالکي نداشت و بر اباحه نخستين خود باقي بود، و به اصطلاح جزء زمينهاي موات محسوب ميشد و در اين ايام و زمان، مردم هر شهر و يا بخش و ده و دهکدهاي قطعه زميني را براي دفن اموات خود اختصاص ميدادند، يا اگر کسي در دفن مرده خود در زميني، پيشگام ميگرديد، ديگران از او پيروي ميکردند. و آن را به صورت قبرستان در ميآوردند، بي آن که يک نفر آنجا را تملک کند و سپس براي دفن اموات وقف نمايد.
روشن است که سرزمين بقيع از اين قانون مستثني نبوده است. زمين در حجاز و مدينه چندان قيمتي نداشت، و با بودن اراضي موات در اطراف مدينه، هيچ عاقلي زمين ملکي و قابل کشت را، بر دفن اموات وقف نميکند. در منطقهاي که زمين «موات» فراوان و زمين حاصلخيز بسيار کم باشد، قطعاً از زمين «موات» که جزو مباحات اوليه است استفاده ميکنند.
تاريخ نيز اين حقيقت را تأييد و اثبات ميکند: سمهودي در «وفاء الوفا» مينويسد:
نخستين کسي که در بقيع دفن گرديد، عثمان بن مظعون صحابي پيامبر بود. وقتي ابراهيم فرزند پيامبر درگذشت، به امر پيامبر در کنار عثمان مدفون گرديد. از اين زمان مردم مايل شدند که مردههاي خود را در «بقيع» دفن کنند؛ از اين جهت درختها را بريدند، و هر نقطهاي براي قبيلهاي اختصاص يافت.
سپس ميگويد: سرزمين بقيع درختي به نام «غرقد» داشت وقتي عثمان ابن مظعون را در آنجا دفن کردند، آن درخت قطع گرديد.[1] .
درخت غرقد، همان درخت بياباني است که در بيابانهاي مدينه در فاصلههايي ديده ميشوند.
از اين عبارت به روشني استفاده ميشود که بقيع زمين مردهاي بود که به خاطر دفن يک صحابي، هر کسي قطعهاي را براي قبيله خود حيازت کرد و در تاريخ نامي از وقف و يا سبيل بودن منافع بقيع نيامده است. بلکه از تاريخ استفاده ميشود که نقطهاي که ائمه بقيع در آنجا دفن شدهاند، خانه عقيل بن ابيطالب بوده و اجساد طاهر و پاک اين چهار امام، در خانهاي که متعلق به بنيهاشم بود، دفن شده است.
سمهودي مينويسد: عباس بن عبدالمطلب نزد قبر فاطمه بنت اسد - در مقابر بنيهاشم - که در خانه عقيل بود، به خاک سپرده شد.[2] .
و نيز از سعيد بن جبير نقل ميکند که او قبر ابراهيم فرزند پيامبر را در خانهاي که ملک محمد بن زيد بن علي بود، ديده است.
باز نقل ميکند که پيامبر، بدن سعد بن معاذ را در خانه ابن افلح که در کنار بقيع بود و گنبد و ساختماني داشت به خاک سپرد.
اين جملهها همگي حاکي است که سرزمين بقيع، وقف و سبيل نبوده است و اجساد طاهر ائمه ما در خانههاي مملوک خود به خاک سپرده شدهاند.
آيا با اين وضع، صحيح است که آثار خاندان رسالت به بهانه مزاحمت با وقف، با خاک يکسان شود؟!
حال فرض کنيم که زمين بقيع وقف بوده، آيا از کيفيت وقف آن، اثري در دست هست، شايد واقف براي شخصيتهاي بزرگ، اجازه بنا و ساختمان داده است و چون نميدانيم، بايد کار مؤمن را حمل بر صحّت نماييم، و آنان را متهم به خلاف نکنيم.
بديهي است در اين صورت هدم و ويران کردن اين قبهها و خانهها، حرام بيّن و خلاف شرع روشن خواهد بود.
قاضي بن بليهد و همفکران وي، به خوبي ميدانستند که انديشه وقف بودن، يک نوع دليل سازي و استدلال تراشي است و اگر هم چنين دليلي نداشتند باز آثار رسالت را ويران ميکردند؛ زيرا اين نخستين بار نيست که اين گروه آثار رسالت را ويران کردهاند، بلکه، در سال 1221 که براي اولين بار، بر مدينه مسلط شدند، آثار رسالت را خراب و ويران کردند، سپس پس از طرد آنان از سرزمين حجاز به وسيله نيروهاي عثماني، همگي تجديد بنا شدند.
پی نوشت :
وفا ءالوفا ج 2 .ص 84
همان ج2 .ص 96