بررسی شبهات آیه خیر البریه
بررسي شبهات
از آنجا که اين روايات نصّ بر حقانيّت امام عليعليه السلام و شيعيان آن حضرت است لذا اهل سنّت درصدد برآمدهاند که از هر طريق ممکن در آنها خدشه وارد کنند. اينک به بررسي هر يک از آنها پرداخته و پاسخ ميدهيم:
>برتري امام علي از پيامبر
>شيعه يعني محب
>عدم اطلاق لفظ شيعه بر فرقه اماميه
>اطلاق شيعه بر هر گروه و حزب
>دعوت اسلام به اجتماع، نه تفرقه
>اثبات تشيع با روايات جعلي
>هيچ يک از صحابه عقيده شيعه را نداشت
>تغيير در تشيع
>تبري حضرت علي از عقايد شيعه
>خروج از روش اسلام
>تمسک به تعريف شيخ مفيد
>اشکالي بر تعريف شيخ مفيد
برتري امام علي از پيامبر
آلوسي ميگويد: «اگر منظور از «خير البريّة» عليعليه السلام است، لازم ميآيد که او از پيامبر اکرمصلي الله عليه وآله بالاتر باشد، چون به طور مطلق آمده و شامل پيامبر نيز ميشود.» [1] .
پاسخ: اوّلاً: آيه اشاره به بهترين مردم بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله دارد. و لذا رسول خداصلي الله عليه وآله تخصّصاً خارج است.
ثانياً: مطابق برخي از ادله؛ همچون آيه «مباهله» و حديث «طير» و حديث «نور» امام عليعليه السلام نفس پيامبرصلي الله عليه وآله در جميع فضايل است، و بين آن دو جدايي نيست تا دلالت بر برتري امام عليعليه السلام بر پيامبرصلي الله عليه وآله داشته باشد.
ثالثاً: براي «خير البرية» شدن، قرآن چند صفت ذکر کرده است که يکي از آنها ايمان به خدا و رسول گرامي اسلامصلي الله عليه وآله است. پس امام عليعليه السلام به جهت ايمان به رسالت پيامبر اسلام به مقام «خير البرية» بودن رسيده است.
رابعاً: پيامبر اکرمصلي الله عليه وآله خطاب به امت خود کرده و آنها را به پيروي از خير البريّه؛ يعني حضرت عليعليه السلام دعوت ميکند. واضح است که مردم را دعوت ميکند که بعد از وفاتش حضرت عليعليه السلام را که بهترين فرد روي زمين است، متابعت کنند.
[1] روح المعاني، ذيل آيه «خير البريّة.».
شيعه يعني محب
ابن حجر مکي در «الصواعق المحرقة» بعد از نقل برخي از اين احاديث ميگويد: «شيعيان عليعليه السلام همان اهل سنّتاند؛ زيرا آنها هستند که علي را آن طور که خدا و رسول فرمان داده دوست دارند، و اما غير از اهل سنّت همه دشمنان علي ميباشند؛ زيرا محبّتي که خارج از شرع بوده و از راه هدايت انحراف دارد در حقيقت بزرگترين دشمني است، و به همين جهت است که سبب هلاکت آنها ميشود....» [1] .
پاسخ: اوّلاً: ايشان کلمه «شيعه» را به محبّ معنا کرده است در حالي که اين معنا با کلمه شيعه سازگاري ندارد، شيعه در لغت به معناي پيرو است.
ثانياً: اين معنا با معناي اصطلاحي «شيعه» نيز سازگاري ندارد؛ زيرا شيعه در اصطلاح به گروهي اطلاق ميشود که از اهل بيت عصمت و طهارتعليهم السلام پيروي کرده و قائل به امامت و وصايت آنها ميباشند.
شهرستاني ميگويد: «شيعه کساني هستند که به طور خصوص از عليعليه السلام پيروي کرده و به امامت و خلافت ايشان، به نصّ و وصيّت قائل شدهاند.» [2] .
مير سيد شريف جرجاني ميگويد: «شيعه کساني هستند که عليعليه السلام را مشايعت کرده و معتقدند که او امام بعد از رسول خداست و امامت از او و اولادش خارج نميشود.» [3] .
ثالثاً: به ابن حجر ميگوييم: اگر شيعيان امير المؤمنينعليه السلام همان اهل سنّتاند که محبّ او هستند، آن گونه که در کتاب و سنّت آمده، پس چرا در مدح دشمنان او کتاب تأليف کرده و آنها را ميستايند؟ مگر خود ابن حجر نيست که رساله مستقلّي در دفاع از معاويه به نام «تطهير الجنان» تأليف کرده است؟ آيا دشمني معاويه نسبت به امام عليعليه السلام براي ابن حجر معلوم نبوده است؟
رابعاً: به چه دليل محبّت غير از اهل سنّت به اميرالمؤمنينعليه السلام خارج از حدّ شرع است؟ مگر محبّت آنها در حدّ خدايي است؟ هرگز چنين نيست. اين محبّت شماست - بر فرض اگر باشد - که در حدّ تقصير و کوتاهي است، نه اينکه محبّت ما در حقّ آن حضرت افراط باشد، ما اگر او را دوست داريم به خاطر حديث «رايه» است که خداوند متعال او را دوست دارد.
خامساً: شما چگونه اهل بيت عصمت و طهارتعليهم السلام را دوست داريد در حالي که بزرگانتان؛ امثال بخاري، از نواصب و دشمنان اميرالمؤمنينعليه السلام از جمله عمران بن حطّان روايت نقل ميکنند ولي نسبت به اهل بيتعليهم السلام يا بيتوجهي کرده و يا اصلاً روايتي نميکنند؟
سيّد شرف الدين ميگويد: «همانا شيعه علي و اهل بيتعليهم السلام مسلماناني هستند که در دين تابع آنها بوده و از آنان پيروي کردهاند. و ما - بحمد اللَّه - تمام توجه خود را در فروع دين و عقايد آن، و اصول فقه و قواعد آن، و علوم سنّت و کتاب، و فنون اخلاق و سلوک و آداب، به آنها معطوف داشته و با اقرار به امامت و خضوع نسبت به ولايت آنها، اين امور را به توسط آنها اخذ نموديم... و از اين طريق شيعيان آنها به حساب آمدهايم و آنان نيز وسيله ما شدهاند. و خدا را سپاس ميگوييم بر اينکه ما را به دين خود هدايت فرمود، و توفيق داد تا به دو گوهر گرانبها و دو ريسمانش که رسولش ما را به آن دعوت کرده بود، تمسّک کنيم. و وارد مدينه علم پيامبرش از دروازه آن شويم، دروازهاي که باب آمرزش گناهان و ايمني اهل زمين و کشتي نجات اين امّت است....» [4] .
[1] صواعق المحرقة، ص 92.
[2] الملل و النحل، ج 1، ص 107.
[3] التعريفات، حرف شين، کلمه شيعه.
[4] الفصول المهمة، ص 78.
عدم اطلاق لفظ شيعه بر فرقه اماميه
دکتر ناصر بن عبداللَّه بن علي قفاري وهابي درکتاب خود «اصول مذهب الشيعة» ميگويد: «با مراجعه به معاجم اهل سنّت نيافتم که لفظ «شيعه» بر فرقهاي اطلاق شود که الآن به اين اسم معروفند، مگر در برخي از اخبار ضعيف يا موضوع، اخباري که در آنها لفظ شيعه به کار رفته و از آنها به عنوان شيعه عليعليه السلام تمجيد شده است. مثل حديثي که ميگويد: «فاستغفرت لعليّ وشيعته، و حديث: مَثَلي مثل شجرة أنا أصلها وعليّ فرعها... والشيعة ورقها، و حديث: أنت وشيعتک في الجنة.» [1] .
پاسخ: اوّلاً: به چه دليل اين گونه روايات، ضعيف يا جعلي است؟ آيا به مجرّد اينکه مضمون حديثي با عقايد شما سازگاري ندارد، جعلي يا ضعيف است؟ آيا نبايد بر ادعاي خود اقامه دليل کرد؟
ثانياً: روايات به حدّي زياد است که ميتوان ادعاي تواتر يا شهرت آنها را نمود که در اين صورت احتياج به بررسي سندي ندارد؛ زيرا از راه تراکم احتمالات ميتوان به يقين است.
ثالثاً: ميتوان مضمون اين روايات را با احاديث ديگر صحيح السند؛ همچون حديث غدير و ثقلين تأييد نمود.
[1] اصول مذهب الشيعه، ج 1، ص 36.
اطلاق شيعه بر هر گروه و حزب
دکتر قفاري همچنين ميگويد: «اسم شيعه لقبي است که بر هر مجموعهاي اطلاق ميشود که دور رهبرش گرد آمده است، گرچه برخي از شيعيان قصد دارند که با چشم پوشي از حقايق تاريخي ادعا کنند عنوان شيعه اولين بار بر آنان اطلاق شده است. اينان فراموش کردهاند که معاويه نيز اين کلمه را بر اتباع خود اطلاق کرده است. ولي وقايع تاريخي گواهي ميدهد که اين لقب اختصاص بر اتباع علي پيدا نکرد، مگر بعد از کشته شدن عليعليه السلام همانگونه که برخي ميگويند، يا بعد از قتل حسين همانگونه که رأي برخي ديگر است.» [1] .
پاسخ: اوّلاً: اطلاق لقب شيعه بر هر گروهي که به دور رهبرش گرد آمده، از باب اطلاق معناي لغوي اين کلمه است؛ مثل اينکه گفته ميشود: شيعه آل ابي سفيان، شيعه معاويه و... و لذا هر گاه در غير از مورد اتباع حضرت عليعليه السلام به کار ميرود، با اضافه به آن افراد استعمال ميشود، بر خلاف اتباع آن حضرت که به طور مطلق بر آنان اطلاق ميشود. يعني هر گاه به طور مطلق و بدون اضافه کلمه «شيعه» به کار رفت، مقصود از آن شيعيان حضرت عليعليه السلام است. اين مطلبي است که مورخين و صاحبان ملل و نحل از علماي اهل سنّت به آن اشاره کردهاند.
شهرستاني ميگويد: «شيعه کساني هستند که به طور خصوص از علي پيروي کرده و قائل به امامت و خلافت او به عنوان نصّ و وصيّتند.» [2] .
ابن خلدون ميگويد: «شيعه در لغت به معناي مصاحبان و پيروان است و در عرف فقها و متکلّمين از خلف و سلف بر پيروان علي و فرزندان او اطلاق ميشود.» [3] .
مير سيد شريف جرجاني ميگويد: «شيعه کساني هستند که از عليعليه السلام پيروي کرده و قائل به امامت او بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله هستند و معتقدند که امامت از او و اولادش خارج نميشود.» [4] .
فريد وجدي ميگويد: «شيعه کساني هستند که علي را در امامت پيروي کرده و معتقدند که امامت از اولاد او خارج نميگردد. و نيز معتقد به عصمت امامان از گناهان کبيره و صغيرهاند و قائل به تولّي و تبري در قول و فعلند، مگر در حال تقيه؛ يعني در صورتي که از شدّت ظالم بترسند.» [5] .
ثانياً: مطابق رواياتي که ذکر کرديم، کلمه شيعه اوّلين بار در کلمات رسول خداصلي الله عليه وآله بر پيروان حضرت عليعليه السلام اطلاق شد. و نيز مطابق رأي برخي از علماي اهل سنّت براي اولين بار به عدهاي از صحابه در عصر پيامبرصلي الله عليه وآله اطلاق گرديد.
ابو حاتم رازي ميگويد: «اوّلين لقب و کلمهاي که در عهد رسول خداصلي الله عليه وآله ظهور و بروز کرد، کلمه «شيعه» بود. اين کلمه لقب چهار نفر از صحابه؛ يعني ابوذر، سلمان، مقداد و عمّار بوده است.» [6] .
ابن خلدون مينويسد: «جماعتي از صحابه، شيعه عليعليه السلام بودند و او را سزاوارتر از ديگران به خلافت ميدانستند.» [7] .
استاد محمّد کرد علي ميگويد: «گروهي از بزرگان صحابه، معروف به مواليان عليعليه السلام در عصر رسول خداصلي الله عليه وآله بودند. از آن جمله، سلمان فارسي است که ميگفت: ما با رسول خداصلي الله عليه وآله بيعت کرديم بر خير خواهي مسلمانان و اقتدا به علي بن ابي طالبعليه السلام و مواليان او.
و ابوسعيد خدري که ميگفت: مردم به پنج عمل امر شدند، چهار تا را انجام داده و يکي را ترک نمودند. از او سؤال شد: آنچه را ترک نمودند چه بود؟ او گفت: ولايت علي بن ابي طالبعليه السلام. از او سؤال شد: آيا ولايت با چهار عمل ديگر واجب است؟ پاسخ داد: آري. و ابوذر غفاري و عمار بن ياسر و حذيفة بن يمان ذوالشهادين و خزيمة بن ثابت و ابوايّوب انصاري و خالد بن سعيد بن عاص و قيس بن سعد.» [8] .
دکتر صبحي صالح مينويسد: «در ميان صحابه حتّي در عصر پيامبر اکرمصلي الله عليه وآله براي عليعليه السلام پيروان و شيعياني بوده است، از آن جمله ميتوان به ابوذر غفاري، مقداد بن اسود، جابر بن عبداللَّه، ابيّ بن کعب، ابوالطفيل عامر بن واثله، عباس بن عبدالمطلّب و تمام فرزندان او، عمار بن ياسر و ابو ايّوب انصاري اشاره کرد.» [9] .
[1] اصول مذهب الشيعة، ج 1، ص 39.
[2] الملل والنحل،ج 1، ص 107.
[3] مقدمه ابن خلدون، ص 138.
[4] کتاب التعريفات، حرف شين، ص 57.
[5] دائرة المعارف، ج 5، ص 424.
[6] حاضر العالم الاسلامي، ج 1، ص 188.
[7] تاريخ ابن خلدون، ج 3، ص 364.
[8] خطط الشام، ج 5، ص 251.
[9] النظم الاسلامية، ص 96.
دعوت اسلام به اجتماع، نه تفرقه
دکتر قفاري همچنين ميگويد: «برخي از روافض در قديم و جديد ميگويند: پيامبرصلي الله عليه وآله اولين کسي است که بذر تشيّع را غرس کرده است و شيعه نيز در عصر ايشان ظهور و بروز پيدا کرده است، و لذا برخي از صحابه در آن عصر شيعه علي بوده و از مواليان او به حساب ميآمدند....
اين رأيي است بياساس که در کتاب و سنّت، سند تاريخي ثابتي ندارد، بلکه رأيي است که از اصول اسلام تهي بوده و با حقايق تاريخي ثابت، تنافي دارد. اسلام براي اجتماع امّت بر يک کلمه آمده است، نه آنکه آنها را دسته دسته و حزب حزب نمايد. نزد رسول خداصلي الله عليه وآله شيعه و سنّي وجود نداشت؛ زيرا خداوند ميفرمايد (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ)....» [1] .
پاسخ: اوّلاً: در جاي خود به اثبات رسانديم که رسول خداصلي الله عليه وآله اوّلين کسي است که بذر تشيّع را غرس کرده، بلکه ميتوان ادعا کرد که خداوند متعال در قرآن کريم اين کار را کرده است. مگر نه اين است که آيه «ولايت» و آيه «اکمال» و آيه «تبليغ» و آيه «انذار» و آيات ديگر در شأن حضرت عليعليه السلام و امامت و خلافت و پيروي از آن حضرت نازل شده است؟ و در مرحله بعد پيامبر اکرمصلي الله عليه وآله به دستور خداوند متعال امر خلافت و امامت حضرت عليعليه السلام را به مردم ابلاغ کرد. حتي در سال سوّم بعثت بعد از نزول آيه (وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَکَ الْأَقْرَبِينَ) حضرت عليعليه السلام را به امامت و خلافت و وصايت خود نصب نمود.
ايشان تا سال آخر عمر خود، در مواضع مختلف و مناسبتهاي گوناگون به اين مسأله مهم اشاره ميکرد، تا آنکه سال آخر رسالتش در روز هجدهم ذي حجّه حضرت عليعليه السلام را در سرزمين غدير خم به امارت و خلافت منصوب نمود. آيا اينها دلالت بر اين ندارد که تشيّع؛ يعني اعتقاد به امامت و خلافت حضرت عليعليه السلام و اولاد معصوم او، ريشههاي قرآني و حديثي دارد؟ و به تعبير ديگر مؤسس اين مذهب خدا و رسول است؟
ثانياً: همانگونه که در پاسخ به سؤال قبل اشاره شد، شيعه در عصر رسول خداصلي الله عليه وآله ظهور پيدا کرده و مطابق رأي عدهاي از علماي اهل سنّت برخي از صحابه معروف به تشيّع بودهاند.
ثالثاً: اعتقاد به تشيّع و نسبت به برخي از صحابه و اينکه پيامبر اکرمصلي الله عليه وآله مؤسس و مؤيّد و مروّج آن بوده است، هيچ منافاتي با اصول اسلام و حقايق تاريخي ثابت ندارد. آري اسلام براي تأليف و وحدت و اجتماع امّت اسلامي آمد و اعتقاد برخي از صحابه به وصايت حضرت عليعليه السلام و به تعبيري ديگر شيعه او بودن در عصر پيامبرصلي الله عليه وآله به معناي دو دستگي در عصر رسول خداصلي الله عليه وآله نبوده است، بلکه معناي آن اين است که در عصر رسول خداصلي الله عليه وآله به جهت رواياتي که از آن حضرت درباره امامت و خلافت حضرت عليعليه السلام رسيده بود، لذا در همان عصر عدهاي به حضرتعليه السلام ارادت داشته و او را به عنوان وصي و خليفه رسول خداصلي الله عليه وآله ميشناختند و به وصايت او اعتقاد داشتند.
رابعاً: آري، ما نيز معتقديم که اسلام براي اجتماع امت بر يک کلمه و يک گفتار آمده است، ولي آن کلمه، حقّ و حقيقت است؛ يعني اين بدان معنا نيست که آن يک کلمه هر کلمهاي ميخواهد باشد، بلکه اسلام براي اجتماع امّت بر حقّ و حقيقت آمده است. اسلام مردم را به چنگ زدن به ريسماني دعوت ميکند که همگي را به خداوند رهنمون ميسازد و او غير از معصوم، شخص ديگري نيست. و اگر رسول خداصلي الله عليه وآله مردم را به پيروي و مشايعت از حضرت عليعليه السلام دعوت ميکند در حقيقت امت بعد از خود را به اسلام نابي دعوت ميکند که تنها از کانال ائمه عصمت و طهارتعليهم السلام به دست ميآيد.
مگر پيامبر اکرمصلي الله عليه وآله از تفرّق امت بعد از خود به 73 فرقه خبر نداده است؟ [2] .
حضرتصلي الله عليه وآله در حقيقت اين مطلب را گوشزد ميکند که فرقه ناجيه و اهل نجات بعد از من فرقهاي هستند که از حضرت عليعليه السلام پيروي کرده و سنّت من و دين خدا را از کانال او و اهل بيت معصومشعليهم السلام اخذ نمايند. پس در حقيقت پيامبرصلي الله عليه وآله با دعوتش به اقتدا و پيروي از حضرت عليعليه السلام مسلمانان بعد از خودش را به وحدت و توحيد کلمه بر محور حقّ و حقيقت دعوت ميکند که همان خطّ امامت و ولايت حضرت عليعليه السلام و اولاد معصوم اوست.
خامساً: دعوت مسلمانان به پيروي از حضرت عليعليه السلام هيچ گونه منافاتي با آيه (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ) ندارد؛ زيرا ولايت و امامت و وصايت حضرت اميرعليه السلام ادامه و امتداد حيات اسلام است. تشيّع روح اسلام اصيل و دين محمدي است. با ابلاغ ولايت حضرت اميرعليه السلام بود که دين، کامل و نعمت خداوند تمام شد. و نيز خداوند ديني را که با ولايت حضرت اميرعليه السلام باشد، مورد رضايت خود قرار داده است.
[1] اصول مذهب الشيعه.
[2] مسند احمد، ج 3، ص 145؛ سنن ابي داوود، ج 3، ص 198.
اثبات تشيع با روايات جعلي
دکتر قفاري همچنين ميگويد: «شيعه درصدد مشروعيّت بخشيدن به عقيده خود؛ يعني تشيّع است. آنان براي ردّ ادعاي دشمنانشان که تشيّع را به اصل اجنبي باز ميگردانند اين ادعا را نموده و درصدد تأييد و اثبات مذهب خود به هر وسيله برآمدهاند، لذا رواياتي را در اين زمينه جعل کرده و به رسول خداصلي الله عليه وآله نسبت دادهاند و گمان کردهاند که از طرق اهل سنّت روايت شده است، در حالي که آنها رواياتي است که بزرگان سنّت و ناقلين شريعت به آنها معرفت ندارند، بلکه اکثر آنها جعلي، يا در طريق آن طعن وجود داشته، يا از تأويلاتِ فاسد و بعيد است....» [1] .
پاسخ: هدف ما از تأليف اين کتاب، اثبات اين مطلب است که رواياتي را که شيعه براي اثبات حقّانيت تشيّع و امامت و خلافت و وصايت حضرت عليعليه السلام و اولاد معصوم او دارد، همگي صحيح بوده و از ميزان معتبر نزد اهل سنّت برخوردار است.
ما درصدد اثبات اين مطلب هستيم که آياتي، از قبيل آيه ولايت و آيه تطهير و آيه اکمال و تبليغ و انذار و... و نيز احاديثي؛ از قبيل حديث غدير، ولايت، ثقلين، دوازده خليفه، سفينه و امان و دهها حديث ديگر، همگي مطابق موازين رجالي و حديثي اهل سنّت صحيح بوده و لذا اهل سنّت بايد به معنا و مضمون آنها ملتزم شوند. و اين معنا را در طول مباحث خود در اين کتاب دنبال کرده و به اثبات رساندهايم.
[1] اصول مذهب الشيعة، ج 1، ص 67 - 65.
هيچ يک از صحابه عقيده شيعه را نداشت
دکتر قفاري همچنين ميگويد: «آنان گمان کردهاند که شيعه، از عمّار و ابوذر و مقداد تشکيل شده است. آيا آنان به عقيدهاي از عقايد شيعه؛ از قبيل ادعاي نصّ، تکفير شيخين (ابوبکر و عمر) و بيشتر صحابه و اظهار برائت و سبّ و کراهت از آنها معتقد بودند؟ هرگز، هيچ يک از اين امور درباره آنان واقعيّت ندارد....» [1] .
پاسخ: اوّلاً: همانگونه که اشاره کرديم نصّ از جانب خداوند و رسول او براي امامت حضرت عليعليه السلام است و با وجود اين دو، احتياج به تأييد ديگران نيست.
ثانياً: ما اهل سبّ و فحش نسبت به هيچ يک از صحابه نيستيم.
ثالثاً: همانگونه که اشاره شد، مورّخين تصريح دارند که اوّل لقبي که به عنوان يک مذهب در زمان رسول خداصلي الله عليه وآله ظاهر شد، لقب شيعه بود. اين کلمه لقب چهار نفر از صحابه به نام ابوذر، سلمان، مقداد و عمار بوده است.
مورّخين نقل کردهاند که جماعتي از صحابه از بيعت ابوبکر سرباز زده و به دفاع از حضرت عليعليه السلام در خانه ايشان تحصّن نمودند؛ از قبيل: عباس بن عبدالمطلّب، فضل بن عباس، عتبة بن ابولهب، سلمان فارسي، ابوذر غفاري، عمّار ياسر، مقداداسود، براء بن عازب، ابيّ بن کعب، سعد بن ابي وقّاص، طلحة بن عبيداللَّه، زبير بن عوام، خزيمة بن ثابت، فروة بن انصاري، خالد بن سعيد بن عاص اموي و سعد بن عباده انصاري. [2] .
رابعاً: با مراجعه به منابع حديثي پي ميبريم که در ميان صحابه افرادي؛ از قبيل ابوذر و مقداد و سلمان و... معتقد به نصّ و وصايت حضرت عليعليه السلام بودهاند. اينک به برخي از اين نصوص اشاره ميکنيم:
1 - از ابوذر نقل شده که ميفرمود: «همانا فتنهاي در پيش است، اگر آن را درک کرديد بر شما باد به کتاب خدا و علي بن ابي طالبعليه السلام.» [3] .
2 - سلمان از بيعت نکردن مردم با حضرت اميرعليه السلام و عدم تمسّک به هدايت او اظهار تأسّف و ناراحتي کرده ميگويد: «عليعليه السلام را ميبينم که بين شما حرکت ميکند، ولي شما اقدامي نکرده و به دامان او چنگ نميزنيد! قسم به کسي که جانم به دست اوست بعد از او کسي شما را از سرّ پيامبرتان آگاه نميسازد.» [4] .
3 - مقداد از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل کرده که فرمود: «شناخت آل محمّدعليهم السلام برائت از آتش است. و حبّ آل محمّد گذر بر صراط. و ولاء آل محمّد اماني از عذاب است.» [5] .
4 - ابو ايّوب انصاري از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل کرده که به دخترش فاطمهعليها السلام فرمود: «آيا نميداني که خداوند - عزّ وجلّ - توجّهي بر اهل زمين کرد و از ميان آنان پدرت را انتخاب نمود و او را به نبوّت مبعوث کرد. آنگاه توجه ديگري نمود و شوهر تو را انتخاب کرد و به من وحي رساند که دخترم را به نکاح او در آورده و او را وصيّ خود گردانم.» [6] .
5 - ابوسعيد خدري از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل کرده که فرمود: «همانا وصيّ و موضع سرّ و بهترين کسي که بعد از خود ميگذارم، کسي که وعدههاي مرا انجام داده و دين مرا بر پا خواهد نمود، علي بن ابي طالب است.» [7] .
6 - انس بن مالک ميگويد: رسول خداصلي الله عليه وآله وضو گرفت و دو رکعت نماز به جاي آورد، آنگاه فرمود: «اوّل کسي که از اين در وارد ميشود امام متّقين و سيد مرسلين و رهبر دين و خاتم اوصيا است....» ناگهان عليعليه السلام وارد شد. پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: چه کسي آمد اي انس؟ انس ميگويد: عرض کردم: علي. آنگاه حضرتصلي الله عليه وآله در حالي که خوشحال بود نزد او آمد و او را در بغل گرفت... [8] .
7 - بريده ميگويد: پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «براي هر پيامبري وصيّ و وارثي است و همانا علي، وصيّ و وارث من است.» [9] .
8 - ابوذر روزي در عهد عثمان بر در مسجد رسول خداصلي الله عليه وآله ايستاده و در ضمن خطبهاي گفت: «... و محمّد وارث علم آدم و آنچه به آن پيامبران تفضيل داده شدهاند ميباشد، و علي بن ابي طالب وصيّ محمّد و وارث علم او است....» [10] .
9 - مالک بن حارث اشتر هنگام بيعت با علي بن ابي طالبعليه السلام گفت: «اي مردم! اين، وصيّ اوصيا و وارث علم انبيا است....» [11] .
10 - هنگامي که حضرت اميرعليه السلام مردم را در کوفه جمع کرد و در مورد حرکت به سوي صفين براي جنگ با معاويه با آنان سخن گفت، عمرو بن حمق از جا بلند شد و خطاب به امامعليه السلام عرض کرد: اي اميرمؤمنان! من به جهت قرابتي که بين من و توست، يا مالي که به من عطا کني، يا مقام و پستي که مرا با آن بالا بري، تو را دوست ندارم، بلکه به جهت پنج خصلت است که تو را دوست دارم: تو پسر عموي رسول خداصلي الله عليه وآله و وصيّ او و پدر ذريّه آن حضرت هستي که در ميان ما از رسول خداصلي الله عليه وآله باقي مانده است. و تو سابقترين مردم به اسلام و عظيمترين مهاجرين در سهم جهاد هستي.» [12] .
11 - محمّد بن ابوبکر در نامه خود به معاويه چنين مينويسد: «... واي بر تو! چگونه خودت را با عليعليه السلام مقايسه ميکني، در حالي که او وارث رسول خداصلي الله عليه وآله و وصيّ و پدر اولاد او است....» [13] .
با مراجعه به تاريخ جنگ جمل و صفين و نيز موضوع غدير خم پي ميبريم که بسياري از صحابه و تابعين در اين معرکهها به ولايت و امامت و وصايت حضرت عليعليه السلام اقرار کرده و آن را در اشعار خود آوردهاند؛ از قبيل:
- قيس بن سعد
- حسّان بن ثابت
- نعمان بن عجلان
- عبداللَّه بن ابوسفيان بن حرث بن عبدالمطلّب
- عبدالرحمن بن حنبل
- ابوالهيثم بن تيهان
- مردي از قبيله ازد
- غلامي از قبيله بني ضبّه
- زياد بن لبيد انصاري
- حجر بن عدي کندي
- زحر بن قيس جعفي
- اشعث بن قيس
- مغيرة بن حارث بن عبدالمطلّب
- خزيمة بن ثابت (ذوالشهادتين)
و... براي مراجعه به اشعار آنان به شرح ابن ابيالحديد بر نهج البلاغه جلد اول از صفحه 147 به بعد مراجعه کنيد.
[1] اصول مذهب الشيعة، ج 1، ص 67 - 65.
[2] ر.ک:العقد الفريد، ج 4، ص 259؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 134 - 131؛ اسد الغابة، ج 3، ص 223؛ کامل ابن اثير، ج 2، ص 325.
[3] انساب الاشراف، ج 2، ص 118.
[4] انساب الاشراف، ج 2، ص 183.
[5] سنن ابن ماجه، ج 2، ص 127.
[6] مجمع الزوائد، ج 8، ص 253؛ جمع الجوامع، سيوطي، ح 4621.
[7] کنز العمال، ج 2، ص 209، ح 1192.
[8] حلية الاولياء، ج 1، ص 63؛ ترجمه امام عليعليه السلام از تاريخ دمشق، ج 2، ص 486.
[9] الرياض النضرة، ج 2، ص 234.
[10] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 171.
[11] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 178.
[12] شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 281.
[13] وقعه صفين، ص 118؛ تاريخ ابن کثير، ج 3، ص 108.
تغيير در تشيع
دکتر قفاري ميگويد: «عقايد شيعه و افکار آنان دائماً در حال در تغيير و پيشرفت است.
تشيّع در عصر اوّل، غير از تشيّع در عصرهاي بعد از آن است. و لذا در صدر اوّل شيعه را بر کساني اطلاق ميکردند که علي را بر عثمان مقدم ميداشتند....» [1] .
پاسخ: اوّلاً: همانگونه که اشاره شد، عقيده شيعه به امامت اهل بيتعليهم السلام از ابتدا از قرآن و سنّت نبوي برگرفته شد، و گروهي از صحابه به آن اعتقاد داشتند. اين عقيده در طول تاريخ و قرنها ادامه پيدا کرد و تا کنون باقي است. اين تعداد شيعيان است که دائماً در حال پيشرفت و گسترش است.
ثانياً: آري، به يک معنا عقيده شيعه در تطوّر و پيشرفت است، و آن اينکه بزرگان شيعه در طول تاريخ درصدد تهذيب و تبيين و گسترش مفاهيم شيعي بوده و ادله خود را بر مدعاي خود بر امامت اهل بيت گسترش داده و فقه و عقايد و اخلاقيات و مسائل گوناگون را به روز تفسير کرده و با حفظ مباني و اصول، آنها را در بين جوامع بشري و اسلامي تبيين کردهاند.
ثالثاً: در جاي خود اشاره کردهايم که تشيّع بر سه معني به کار رفته است:
الف) تشيّع حبّي؛ يعني اعتقاد به اينکه اهل بيتعليهم السلام داراي فضايلي بيکران هستند و لذا بايد آنها را دوست داشت. اهل سنّت عموماً اين نوع تشيّع را هر چند با شدّت و ضعف دارا هستند. لذا به جهت شدّت محبت شافعي به اهل بيتعليهم السلام عدهاي او را شيعه معرفي کردهاند.
ب) تشيّع سياسي؛ اين عنوان در اصطلاح بر کساني اطلاق ميشد که حضرت عليعليه السلام را بر ساير صحابه، خصوصاً عثمان مقدّم ميداشتند. کوفيانِ عصر امام علي و امام حسن و امام حسينعليهم السلام را به طور عموم ميتوان از اين دسته به حساب آورد.
ج) تشيّع عقيدتي و ولايي؛ اين دسته کساني هستند که معتقد به ولايت و امامت و وصايت بلا فصل حضرت عليعليه السلام ميباشند و نيز يازده اولاد معصوم او را امامان به حقّ بر عموم مسلمانان ميدانند. اين دسته از افراد از عصر رسول خداصلي الله عليه وآله وجود داشته و تا کنون در رشد و گسترش هستند.
تبري حضرت علي از عقايد شيعه
دکتر قفاري نيز ميگويد: «شيعيان خود را پيروان علي ميدانند، و درصدد وانمود کردن اين مطلب هستند که علي نيز هم عقيده با آنان است، در حالي که او از عقايد شيعه در حقّ خود و فرزندانش متبرّي است. لذا بايد قيدي را براي رفع ابهام آورد و آن اينکه: شيعه گمان ميکند که از پيروان علي است؛ زيرا آنان در حقيقت پيرو او نيستند و اميرالمؤمنين بر اعتقادات آنان نيست....» [1] .
پاسخ: اوّلاً: تمام حرفهاي او ادعاهايي بدون دليل و مدرک است، به چه دليل ميگوييد حضرت عليعليه السلام از عقايد شيعه در حقّ خود و فرزندانش متبرّي است؟ از کجا ميگوييد آن حضرت اين عقايد را قبول ندارد؟ انسان با صرف ادعا و به مجرّد اينکه يک عقيدهاي با عقايد آباء و اجدادش سازگاري ندارد را نميتواند انکار کند.
ثانياً: اعتقاد شيعه همان وصايت و خلافت و امامت بلا فصل حضرت عليعليه السلام و امامان معصوم بعد از او است. عقيدهاي که ميگويد: پيامبر اکرمصلي الله عليه وآله براي بعد از خود جانشين معين کرده و مردم را در تمام امور به آنها ارجاع داده است. اين عقيدهاي است که شيعه از قرآن و روايات نبوي استفاده کرده و بر آن اقامه برهان نموده است. چطور ميگوييد حضرت عليعليه السلام از آن متبرّي است؟ آيه ولايت و حديث غدير و حديث ثقلين و دهها دليل ديگر چه ميگويند؟ آيا دلالت بر اين مدعاي شيعه ندارد؟
مگر نبود که حضرت عليعليه السلام واقعه غدير را به شعر درآورد و در آن به مفاد امامت و ولايت خود اشاره کرده است؟ آنجا که فرمود:
فأوجب لي ولايته عليکم
رسول اللَّه يوم غدير خمّ
مگر نه اين است که حضرت عليعليه السلام در طول 25 سال خانهنشيني از زمان سقيفه و بعد از فوت رسول خداصلي الله عليه وآله تا آخر خلافت عثمان و نيز در عصر حکومتش تا هنگام به شهادت رسيدنش، هر گاه موقعيت مناسبي ميديد، به امامت و وصايت خود تذکر ميداد و حديث غدير و ثقلين و ساير ادله را بر مردم ميخواند و ديگران را نيز بر آنها گواه ميگرفت؟
اين امور را در مباحث مربوطه اشاره کردهايم. [2] .
امام عليعليه السلام مسأله ولايت خود را حتّي به معاويه نيز گوشزد ميکند و در نامهاي که به او مينويسد، به مقام امامت و ولايت خود اشاره مينمايد. [3] .
امام عليعليه السلام هم چنين در احاديثي ديگر اشاره به وصايت و علم و حکمت و طهارت و عصمت خود نموده و بر مردم احتجاج ميکند. [4] .
حضرت در نامهاي که به عامل خود براي گرفتن صدقات و زکوات ميدهد در کيفيّت معاشرت و تعامل با قبايل مينويسد: به مردم خطاب کرده، بگوييد: «عباد اللَّه! أرسلني إليکم وليّ اللَّه وخليفته لآخذ منکم حقّ اللَّه في أموالکم»؛ [5] «اي بندگان خدا! وليّ خدا و جانشين او مرا به سوي شما فرستاده تا حقّ خداوند در اموالتان را از شما بگيرم.»
در اين جمله حضرتعليه السلام اشاره به مقام ولايت و خلافت خود نموده است.
بعد از شهادت امام حسنعليه السلام، شيعيان حضرت، با امام حسينعليه السلام به عنوان امام به حقّ و خليفه رسول خداصلي الله عليه وآله بيعت کردند. نافع بن هلال در روز عاشورا خود را به عنوان شيعه حضرت عليعليه السلام معرفي کرده و ميگويد: «أنا الجمليّ، أنا علي دين عليّ»؛ من جملي و بر دين علي هستم.»، در مقابل دشمنان حضرت که خود را بر دين عثمان معرّفي ميکردند. [6] .
امام سجّادعليه السلام نيز عقيده تشيّع؛ يعني همين عقيدهاي که شيعيان در طول تاريخ اسلام تا کنون به آن اعتقاد دارند را در ادعيه خود اشاره ميکند، آنجا که به خدا عرض ميکند: «ربّ! صلّ علي أطائب أهل بيته الّذين اخترتهم لأمرک، وجعلتهم خزنة علمک، وحفظة دينک، وخلفآءک في أرضک، وحججک علي عبادک، وطهّرهم من الرجس والدنس تطهيراً بإرادتک، وجعلتهم الوسيلة إليک، والمسلک إلي جنّتک»؛ [7] «پروردگارا! بر پاکان از اهل بيت پيامبر درود فرست، همانها که براي امر خودت انتخابشان کردي و آنها را خزانه علم و نگاهبانان دين خود قرار دادي و به عنوان جانشينان خود در زمين و حجّتهاي خود بر بندگانت برگزيدي و با اراده خود آنان را از پليدي و ناپاکي، پاک ساختي و آنان را به عنوان وسيلهاي به سوي خود و راهي به سوي بهشتت برگزيدي.»
منشأ اين اعتقادات از شيعه، تعليمات امامان به شيعيانشان است. آنان بودند که خطوط اساسي را براي شيعيان خود ترسيم ميکردند و آنان را بر اعتقاد به اين خطوط و عقايد تشويق مينمودند. امام باقرعليه السلام مردم را در موارد مختلف دعوت به خود کرده و از آنان ميخواهد تا علم و معارف ديني را از اهل بيتعليهم السلام اخذ کنند. حضرتعليه السلام در حديث صحيح السندي به سلمة بن کهيل و حَکَم بن عيينه ميفرمايد: «شرّقا أو غرّبا فلا تجدان علماً صحيحاً إلّا شيئاً خرج من عندنا»؛ [8] «به شرق و غرب عالم سفر کنيد امّا علم صحيح را به جز علمي که از خاندان ما خارج ميشود نخواهيد يافت.»
و نيز در روايتي ديگر فرمود: «فليذهب الناس حيث شآؤوا فواللَّه ليس الأمر إلّا من هنا»؛ [9] «مردم هر کجا ميخواهند بروند، پس به خدا سوگند! امر غير از اينجا نخواهد بود. - اشاره به خانه خود نمود -.»
[1] اصول مذهب الشيعه، ج 1، ص 56 - 53.
[2] ر.ک: مبحث غدير خم و احتجاجات اهل بيتعليهم السلام به حديث غدير.
[3] انساب الأشراف، ج 2، ص 156.
[4] انساب الاشراف، ج 2، ص 156.
[5] نهج البلاغه، نامه 25.
[6] تاريخ طبري، ج 4، ص 331.
[7] صحيفه سجاديه، دعاي 47، دعاي حضرت در روز عرفه.
[8] کافي، ج 1، ص 399.
[9] کافي، ج 1، ص 399.
خروج از روش اسلام
دکتر قفاري مينويسد: «شيخ شيعه نجاشي در تعريف شيعه ميگويد: (شيعه کساني هستند که هر گاه در علومي که از رسول خداعليه السلام اخذ کردهاند اختلاف نمودند از قول عليعليه السلام اخذ ميکنند. و هر گاه در علومي که از عليعليه السلام اخذ کردهاند اختلاف کردند، از قول جعفر بن محمّد اخذ ميکنند). حال اگر در علومي که از جعفر بن محمّد نقل کردهاند اختلاف شد، از چه کسي اخذ ميکنند؟ در اين تعريف، جوابي نميبينيم....»
آنگاه ميگويد: «اين تعريف خروج از منهج و روش اسلام است؛ زيرا هنگام اختلاف در نقل از رسول خداصلي الله عليه وآله بايد به مقياسهاي ترجيح اخبار صحيح از غير صحيح مراجعه کرد، نه اينکه به قول علي و جعفر مراجعه نمود....
ديگر اينکه: چگونه اختلاف در نقل از رسول خدا و علي هست ولي اختلاف در نقل از جعفر نيست...؟ آيا جعفر از آن دو افضل است؟!.» [1] .
پاسخ: اوّلاً: اين تعريف از نجاشي نيست، بلکه نجاشي به سندش از ابان بن تغلب نقل ميکند. و اين کار خلاف امانتداري است که مغرضانه انجام گرفته است، و اهل فن اين غرضورزي را به خوبي درک ميکنند.
ثانياً: مقصود ابان بن تغلب از اين تعريف براي شيعه اين است که مردم بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله به طور حتم در علومي که از حضرتصلي الله عليه وآله به جاي مانده اختلاف کردهاند و براي رسيدن به قول حقّ وظيفه دارند به سراغ کسي بروند که هرگز اشتباه نکرده و نميکند و حقّ را بر مردم آشکار ميسازد، اين چنين شخصي به نصّ نبوي کسي به جز امام علي بن ابي طالبعليه السلام نيست. و از آنجا که ابان بن تغلب معاصر امام صادقعليه السلام بوده درآخر اشاره ميکند که هر گاه در علومي که از حضرت عليعليه السلام رسيده، اختلاف در تفسير و تبيين آن پديد آمد، بايد به معصوم ديگر که در آن عصر امام صادقعليه السلام است مراجعه کنند.
مگر نه اين است که پيامبرصلي الله عليه وآله در شأن حضرت عليعليه السلام فرمود: «يا عليّ! أنت تبيّن لأمّتي ما اختلفوا فيه من بعدي»؛ [2] «اي علي! تو کسي هستي که براي امتم مسائلي را که در آن اختلاف نمودند، تبيين و واضح ميکني.»
پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «عليّ العلم»؛ [3] «علي عَلَم [هدايت] است.» و يا «عليّ راية الهدي»؛ [4] «عليعليه السلام پرچم هدايت است.» و نيز «عليّ منّي بمنزلتي من ربّي»؛ [5] «عليعليه السلام نزد من به منزله من نزد پروردگار من است.»
قرآن منزلت رسول خداصلي الله عليه وآله را بيان کرده است، آنجا که ميفرمايد: (وَما أَنْزَلْنا عَلَيْکَ الْکِتابَ إِلّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ)؛ [6] «و ما کتاب [قرآن] را بر تو نازل نکرديم جز براي آنکه براي مردم آنچه را که در آن اختلاف و نزاع کردهاند تبيين نمايي.»
همين مقام و منزلت را به عينه رسول خداصلي الله عليه وآله از جانب خداوند به حضرت عليعليه السلام اعطا نمود، تا براي بعد از خودش، هر گاه در مسألهاي اختلاف شد به او مراجعه کنند. بلکه مطابق برخي از نصوص صحيح السند، اين مقام و منزلت را براي يازده امام معصوم از اهل بيت خود نيز قرار داد، آنجا که فرمود: «إنّي تارک فيکم الثقلين کتاب اللَّه وعترتي، ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدي أبداً»؛ [7] «همانا من در ميان شما دو چيز گرانبها ميگذارم: کتاب خدا و عترتم، اگر به آن دو تمسّک کنيد هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد.»
در نتيجه اينکه رجوع به امام عليعليه السلام و نيز امام صادقعليه السلام در مسائل اختلافي، خروج از مقياسهاي علمي براي ترجيح احاديث اختلافي نيست.
از اين بيان نيز استفاده ميشود که اين تعريف دلالت بر برتري امام صادقعليه السلام از پيامبر و حضرت عليعليهما السلام ندارد؛ زيرا ابان بن تغلب معاصر امام صادقعليه السلام است و امامان بعد از او را درک نکرده است.
در پايان جواب به اين مطلب اشاره ميکنيم که اهل بيتعليهم السلام به نصّي که از آنها رسيده هر چه ميگويند، همان سنّت واقعي پيامبرصلي الله عليه وآله و قول خداوند متعال است.
امام صادقعليه السلام فرمود: «حديثي حديث أبي، وحديث أبي حديث جدّي، وحديث جدّي حديث الحسين، وحديث الحسين حديث الحسن، وحديث الحسن حديث أميرالمؤمنين، وحديث أميرالمؤمنين حديث رسول اللَّه، وحديث رسول اللَّه قول اللَّه - عزّ وجلّ -»؛ [8] «حديث من حديث پدرم، و حديث پدرم حديث جدّم، و حديث جدّم حديث حسين، و حديث حسين حديث حسن، و حديث حسن حديث اميرالمؤمنين، و حديث اميرالمؤمنين حديث رسول خداصلي الله عليه وآله و حديث رسول خداصلي الله عليه وآله گفتار خداوند - عزّ وجلّ - است.»
[1] اصول مذهب الشيعه، ج 1، ص 47.
[2] تاريخ دمشق.
[3] همان، ترجمه امام عليعليه السلام، ج 2، ص 489.
[4] همان، ج 42، ص 330، ح 8892.
[5] ذخائر العقبي، ص 64.
[6] سوره نحل، آيه 64.
[7] ر.ک: بحث حديث «ثقلين» در همين کتاب.
[8] بحارالأنوار، ج 2، ص 178.
تمسک به تعريف شيخ مفيد
آقاي قفاري همچنين در ضمن کلماتش به تعريف شيخ مفيدرحمه الله اشاره کرده که گفته است: «شيعه پيروان اميرالمؤمنين - صلوات اللَّه عليه - بر سبيل ولاء و اعتقاد به امامت حضرت بعد از رسول صلوات اللَّه عليه بلا فصل ميباشند....» [1] .
وي بر اين تعريف تمسّک کرده، ميگويد: «در اين تعريف شيخ مفيد ذکري از ايمان به امامت اولاد علي نمييابيم، با اينکه نزد شيعه هر کس چنين اعتقادي نداشته باشد شيعه نيست. همانگونه که او از برخي جوانب اساسي در تشيّع و آنچه که سنگ بناي اساسي براي تشيّع است غافل شده است؛ مثل مسأله نصّ و عصمت و ديگر اصول امامت.» [2] .
پاسخ: قفاري در اين مورد؛ همانند بقيه موارد امانتداري نکرده و ديگر عبارات شيخ مفيدرحمه الله را نقل نکرده است. شيخرحمه الله در ادامه کلماتش ميفرمايد: «نشانه مذهب اماميه و شيعه بر کسي عَلَم شده که متديّن و معتقد به وجوب امامت و وجود آن در هر زمان است. کسي که نصّ آشکار و عصمت و کمال را براي هر امامي واجب ميداند. و نيز امامت را در اولاد حسين بن عليعليهما السلام تا امام رضاعليه السلام قرار ميدهد....» [3] .
مقصود ايشان از محدود کردن به امام رضاعليه السلام اين است که امام رضاعليه السلام را نيز بعد از حضرت موسي بن جعفرعليهما السلام قبول داشته باشد؛ زيرا واقفيه بر آن حضرت توقف کرده و قائل به امامت امام رضاعليه السلام نشدهاند. لذا هر کس امام رضاعليه السلام را قبول کند ديگر امامان تا امام مهديعليه السلام را نيز قبول کرده است.
شيخ مفيدرحمه الله اين بيانات را به طور وفور در لابهلاي اين کتاب و کتابهاي ديگر اشاره کرده است.
او در جايي ديگر ميگويد: «اماميه اتفاق کردهاند بر اينکه امام دين بايد معصوم از مخالفت خداوند متعال باشد و نيز عالم به جميع علوم دين و کامل در فضيلت و... باشد.» [4] .
او همچنين ميگويد: «اماميه اتفاق دارند بر اينکه هر کس امامت يکي از امامان را انکار کرده و منکر وجوب اطاعت آنها شود - خداوند متعال آنرا واجب کرده - او کافر، گمراه و مستحقّ خلود در آتش دوزخ است.» [5] .
[1] اوائل المقالات، ص 39.
[2] اصول مذهب الشيعه، ص 43 و 44.
[3] اوائل المقالات، ص 38 و 39.
[4] اوائل المقالات، ص 39.
[5] اوائل المقالات، ص 44.
اشکالي بر تعريف شيخ مفيد
دکتر قفاري در ادامه اعتراضاتش ميگويد: «مطابق نظر مفيد، وصف تشيّع تنها بر کسي صدق ميکند که اعتقاد به خلافت علي بن ابي طالبعليه السلام از زمان وفات رسول خداصلي الله عليه وآله تا هنگام وفات علي دارد و معتقد است که خلافت سه خليفه ديگر صحيح نبوده است. بنابر اين تعريف وصف تشيّع بعد از رسول خدا تنها بر سه نفر از صحابه صادق است و باقي صحابه در نظر شيعه کافر بوده و همانند مشرکان در عصر رسولند، و حکومت آنان نيز حکومت کفر است که علي در بين آنان با پوشش تقيه و نفاق به سر ميبرده است!! چه جسارتي به عليعليه السلام و به اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله و به اسلام از اين بالاتر؟!.» [1] .
پاسخ: اوّلاً: شيعه در اعتقادش به امامت و ولايت و خلافت بلافصل حضرت عليعليه السلام به ادلهاي از قرآن و سنّت نبوي تمسّک کرده و کيفيت دلالت آنها را نيز به طور وضوح تبيين کرده است. و لذا آن حضرت را ولي و امام و خليفه رسول خداصلي الله عليه وآله ميداند.
ثانياً: اگر کسي با دليل و برهان قطعي اثبات کرد که امام به حقّ از جانب خداوند متعال و ابلاغ رسول خداصلي الله عليه وآله امام عليعليه السلام است، به طور طبيعي معتقد ميشود که هر کس خلافت او را که از جانب خدا است بگيرد، غاصب حقّ الهي بوده و در نتيجه با خداوند عناد داشته است. و حکم کسي که با خداوند معاند است پر واضح است.
ثالثاً: در جاي خود به اثبات رسانديم که امامت، اصلي از اصول دين به حساب ميآيد و لذا در رديف ديگر اصول دين شمرده شده است. حال اگر کسي منکر اين اصل شود، همانند کسي است که اصل ديگري از اصول دين را انکار کرده باشد.
رابعاً: کفر مراتبي دارد، برخي از مراتب آن تنها در مرتبه قلب خلاصه شده و به جهت مصالحي به ظاهر انسان نميرسد.
خامساً: اينکه در برخي روايات آمده که مردم بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله به جز سه نفر از صحابه، بقيه مرتد شدند، اين ارتداد را ميتوان بر توجيهاتي از قبيل ارتداد از اهل بيتعليهم السلام يا مراتب ارتداد در شدّت و ضعف حمل نمود.
سادساً: قفاري تقيه را حمل بر نفاق کرده، در حالي که در جاي خود به وضوح اثبات شده که «تقيه» يکي از موضوعات مسلّم قرآني و حديثي است که براي حفظ جان و آبرو و اموال خود در مقابل از کفار و حتّي از مسلماناني که مخالف عقيده بر حقّ ما هستند، ميتوان اعمال نمود. [2] .
سابعاً: حضرت عليعليه السلام گرچه مشاهده ميکرد که حقّ او گرفته شده و عدهاي مردم را به بي راهه ميکشانند، و لذا در مواقع حسّاس و هر جايي که مصلحت ميديد مردم را به حقانيّت خود گوشزد ميکرد، ولي به جهت حفظ اصل اسلام که مصلحت اهمّ است، سکوت نسبي اختيار کرده و چندان با دستگاه خلافت درگير نميشد. مقصود ما از تقيه حضرتعليه السلام در عصر خلافت آن سه نفر، اين معنا است.
[1] اصول مذهب الشيعه، ج 1، ص 43 و 44.
[2] ر.ک: شيعه شناسي و پاسخ به شبهات از مؤلف.