شيعه بودن برخي از راويان حديث ولایت
شيعه بودن برخي از راويان حديث
دهلوي ميگويد: «روايت بريده باطل است؛ زيرا در سند آن اجلح شيعي است که در روايتش متهم ميباشد و جمهور او را تضعيف کردهاند و لذا نميتوان به روايتش احتجاج کرد».[1] .
پاسخ:
اولاً: در ابتداي بحث به برخي از طرق صحيح اين حديث اشاره کرديم.
ثانياً: اجلح ثقه است و عدّهاي از علماي اهل سنت به ثقه بودن او اشاره کردهاند که از آن جمله يحيي بن معين،[2] احمد بن حنبل،[3] ابن عدي،[4] حاکم نيشابوري[5] و ابن حجر[6] است.
حاکم نيشابوري درباره او ميگويد: «بخاري و مسلم از روايات اجلح بن عبداللَّه کندي اعراض کردهاند ولي در روايات او چيزي نيست که منشأ ترک باشد، آري آنچه که بر او ايراد گرفته ميشود مذهب اوست».
ابن حجر ميگويد: «اجلح بن عبداللَّه... شخصي صدوق و شيعي است».
ثالثاً: اجلح از رجال ابي داوود در سنن و ترمذي در صحيح و نسائي در سنن و ابن ماجه در سنن است.
رابعاً: بزرگان اهل سنت همچون شعبه، سفيان ثوري و ابن المبارک از او روايت نقل کردهاند. شعبه از او روايت نقل کرده در حالي که از غير ثقه نقل روايت نميکند. و نيز از مشايخ احمد بن حنبل در مسند است. و ميدانيم که او تنها از کسي روايت نقل ميکند که صدق و ديانتش نزد او ثابت شده باشد. و نيز کسي همچون نسائي از او روايت نقل کرده که شرط او در رجال شديدتر از شرط بخاري و مسلم است.[7] .
خامساً: در جاي خود به اثبات رسيده که تشيع راوي در صورتي که ثقه باشد مضرّ به روايات او نيست. و لذا مشاهده ميکنيم بسياري از امامان در حديث، شيعه بودهاند. ذهبي ميگويد: «تشيع در تابعين و تابعين تابعين فراوان است با وجود آنکه ديندار و باورع و راستگو هستند، و لذا اگر حديث اين افراد ردّ شود آثار نبوي از بين خواهد رفت و اين مفسدهاي آشکار است».[8] و بدين جهت مشاهده ميکنيم که نسائي و حاکم نيشابوري متهم به تشيعاند ولي در عين حال از علماي بزرگ حديثي اهل سنت به حساب ميآيند.
سادساً: براي حديث «ولايت» طرقي ديگر است که در آنها اجلح وجود ندارد که از آن جمله عمران بن حصين است.
[1] تحفه اثناعشريه، ص 211.
[2] تهذيب الکمال، ج 31، ص 549، ترجمه اجلح؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 166، ترجمه اجلح.
[3] تهذيب الکمال، ج 2، ص 277.
[4] همان، ص 278.
[5] المستدرک علي الصحيحين، ج 4، ص 96، کتاب الاحکام.
[6] تقريب التهذيب، ج 1، ص 49.
[7] تذکرة الحفاظ، ج 2، ص 700، ترجمه نسائي.
[8] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 5.