بررسی شبهات آیه ولایت
بررسي شبهات
اهل سنّت از آنجا که دلالت آيه را بر امامت و ولايت اميرالمؤمنينعليه السلام قوي ديدهاند، درصدد مقابله با آن برآمده و از راههاي مختلف درصدد ايجاد تشکيک در دلالت آن برآمدهاند. اينک به يکايک آنها پرداخته و از آنها پاسخ خواهيم داد:
>تعبير به جمع
>استعمال مجازي
>اراده محبت و نصرت
>ولايت فعلي
>منافات با حضور قلب در نماز
>اطلاق زکات بر صدقه واجب
>شموليت در آيه
>حديثي منسوب به امام باقر
>نزول آيه در شأن عبادة بن صامت
>عدم استناد امام علي به آيه ولايت
>عدم حصر در کلمه انما
>فرق بين وِلايت با وَلايت
>جمله و هم راکعون حال نيست
>عدم ذکر زمان اعمال ولايت
تعبير به جمع
برخي سؤال ميکنند که اگر مراد از (... الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ...)علي بن ابي طالبعليه السلام است چرا به صيغه جمع آمده است؟ [1] .
پاسخ: اوّلاً: عرب، در بسياري از موارد به جهت نکتهاي از مفرد به جمع تعبير ميکند، شاهد اين موضوع آياتي است که در قرآن کريم آمده است. اينک نمونههايي از آن را ذکر ميکنيم:
الف) خداوند متعال ميفرمايد: (الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَقالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِيلُ)؛ [2] «اينها کساني بودند که مردم به آنان گفتند: همانا مردم [لشکر دشمن] براي شما اجتماع کردهاند، از آنها بترسيد، امّا اين سخن بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را کافي است و او بهترين حامي ما است.»
گوينده اين سخن به اجماع مفسّران، شخصي به نام نعيم بن مسعود اشجعي بوده که از او به جمع تعبير شده است. تا آنکه شأن و منزلت کساني که به حرف او گوش ندادند بالا برده شود. ابوسفيان به او ده شتر داده بود تا از جانب مشرکان به ميان مسلمانان برود و آنها را از کفار بترساند، ولي هرگز مسلمانان به رهبري پيامبر اکرمصلي الله عليه وآله از اين تهديد نهراسيدند، و حضرتصلي الله عليه وآله با هفتاد سواره به جهت مقابله با آنان از مدينه حرکت کردند. [3] .
ب) و نيز ميفرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْکُمْ أَيْدِيَهُمْ فَکَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْکُمْ)؛ [4] «اي کساني که ايمان آوردهايد نعمتي را که خدا به شما بخشيد به ياد آوريد، آن زمان که جمعي قصد داشتند دست به سوي شما دراز کنند، امّا خدا دست آنها را از شما بازداشت.»
مطابق آنچه که در تفاسير آمده، کسي که قصد دست درازي داشت مردي از بني محارب به نام غوث بود، شمشير خود را کشيد و قصد داشت با آن به رسول خداصلي الله عليه وآله بزند که خداوند مانع از آن شد. [5] .
در اين مورد نيز خداوند متعال به جهت تعظيم نعمت خود در حفظ جان پيامبرصلي الله عليه وآله از مفرد به جمع تعبير کرده است.
ج) در آيه مباهله از حضرت زهراعليها السلام به «نساء» و از حضرت عليعليه السلام به «انفس» به جهت تعظيم امر آن دو تعبير کرده است. آنجا که ميفرمايد: (فَمَنْ حَاجَّکَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الْکاذِبِينَ)؛ [6] «هر گاه بعد از علم و دانشي که [درباره مسيح] به تو رسيده [باز] کساني با تو به محاجّه و ستيز برخيزند به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت کنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت کنيم، شما هم از نفوس خود، آن گاه مباهله کنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»
د) و نيز ميفرمايد: (وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَکُمْ)؛ [7] «از آنها کساني هستند که پيامبر را آزار ميدهند و ميگويند او گوش (آدم خوش باوري) است. بگو: گوش خوبي براي شما است (خوش باور بودن او به نفع شماست).»
مطابق رأي برخي از مفسّران، اين آيه درباره يکي از منافقين نازل شده است. [8] .
ثانياً: طبرسي ميگويد: «نکته در اطلاق جمع، تعظيم اميرالمؤمنين است، همانگونه که رسول خداصلي الله عليه وآله در روز خندق فرمود: تمام ايمان در مقابل تمام شرک قرار گرفت. [9] .
ثالثاً: شرف الدين عامليرحمه الله مينويسد: «نزد من در مورد تعبير به جمع نکتهاي لطيفتر و دقيقتر است، و آن اينکه: خداوند تعبير به جمع آورد نه مفرد به جهت ملاحظه حال بسياري از مردم؛ زيرا دشمنان عليعليه السلام و بني هاشم از منافقين و اهل حسد هرگز طاقت ندارند که فضيلت حضرت را به صورت مفرد بشنوند؛ زيرا در اين صورت در آن طمع کرده و دست به اقدمي خواهند زد که عواقب خطرناکي بر اسلام خواهد داشت. آري بعد از آن، نصوص يکي پس از ديگري و به عبارات مختلف و در مقامات گوناگون از جانب رسول خداصلي الله عليه وآله رسيد و با آنها امر ولايت امير المؤمنينعليه السلام را تدريجاً گسترش داد، تا آنکه دين را کامل کرده و نعمت را بر مردم تمام نمود، و اين برنامه مطابق با عادت حکما در تبليغ مردم به چيزي است که براي آنها مشقّت دارد. و خداوند اين طريق را در تمام آياتي که در شأن اميرالمؤمنين و اهل بيت طاهرينعليهم السلام است پياده کرده است.» [10] .
[1] تفسير فخر رازي، ج 12، ص 28؛ روح المعاني، ج 4، ص 247.
[2] سوره آل عمران، آيه 173.
[3] کشاف، ج 1، ص 441؛ تفسير فخر رازي، ج 3، ص 145.
[4] سوره مائده، آيه 11.
[5] سيره ابن هشام، ج 3، ص 120؛ کشاف، ج 1، ص 641؛ جامع البيان، ج 6، ص 146.
[6] سوره آل عمران، آيه 61.
[7] سوره توبه، آيه 61.
[8] تفسير طبري، ج 8، ص 198.
[9] مجمع البيان، ذيل آيه ولايت.
[10] المراجعات، ص 263.
تعبير به جمع
برخي سؤال ميکنند که اگر مراد از (... الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ...)علي بن ابي طالبعليه السلام است چرا به صيغه جمع آمده است؟ [1] .
پاسخ: اوّلاً: عرب، در بسياري از موارد به جهت نکتهاي از مفرد به جمع تعبير ميکند، شاهد اين موضوع آياتي است که در قرآن کريم آمده است. اينک نمونههايي از آن را ذکر ميکنيم:
الف) خداوند متعال ميفرمايد: (الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَقالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِيلُ)؛ [2] «اينها کساني بودند که مردم به آنان گفتند: همانا مردم [لشکر دشمن] براي شما اجتماع کردهاند، از آنها بترسيد، امّا اين سخن بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را کافي است و او بهترين حامي ما است.»
گوينده اين سخن به اجماع مفسّران، شخصي به نام نعيم بن مسعود اشجعي بوده که از او به جمع تعبير شده است. تا آنکه شأن و منزلت کساني که به حرف او گوش ندادند بالا برده شود. ابوسفيان به او ده شتر داده بود تا از جانب مشرکان به ميان مسلمانان برود و آنها را از کفار بترساند، ولي هرگز مسلمانان به رهبري پيامبر اکرمصلي الله عليه وآله از اين تهديد نهراسيدند، و حضرتصلي الله عليه وآله با هفتاد سواره به جهت مقابله با آنان از مدينه حرکت کردند. [3] .
ب) و نيز ميفرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْکُمْ أَيْدِيَهُمْ فَکَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْکُمْ)؛ [4] «اي کساني که ايمان آوردهايد نعمتي را که خدا به شما بخشيد به ياد آوريد، آن زمان که جمعي قصد داشتند دست به سوي شما دراز کنند، امّا خدا دست آنها را از شما بازداشت.»
مطابق آنچه که در تفاسير آمده، کسي که قصد دست درازي داشت مردي از بني محارب به نام غوث بود، شمشير خود را کشيد و قصد داشت با آن به رسول خداصلي الله عليه وآله بزند که خداوند مانع از آن شد. [5] .
در اين مورد نيز خداوند متعال به جهت تعظيم نعمت خود در حفظ جان پيامبرصلي الله عليه وآله از مفرد به جمع تعبير کرده است.
ج) در آيه مباهله از حضرت زهراعليها السلام به «نساء» و از حضرت عليعليه السلام به «انفس» به جهت تعظيم امر آن دو تعبير کرده است. آنجا که ميفرمايد: (فَمَنْ حَاجَّکَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الْکاذِبِينَ)؛ [6] «هر گاه بعد از علم و دانشي که [درباره مسيح] به تو رسيده [باز] کساني با تو به محاجّه و ستيز برخيزند به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت کنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت کنيم، شما هم از نفوس خود، آن گاه مباهله کنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»
د) و نيز ميفرمايد: (وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَکُمْ)؛ [7] «از آنها کساني هستند که پيامبر را آزار ميدهند و ميگويند او گوش (آدم خوش باوري) است. بگو: گوش خوبي براي شما است (خوش باور بودن او به نفع شماست).»
مطابق رأي برخي از مفسّران، اين آيه درباره يکي از منافقين نازل شده است. [8] .
ثانياً: طبرسي ميگويد: «نکته در اطلاق جمع، تعظيم اميرالمؤمنين است، همانگونه که رسول خداصلي الله عليه وآله در روز خندق فرمود: تمام ايمان در مقابل تمام شرک قرار گرفت. [9] .
ثالثاً: شرف الدين عامليرحمه الله مينويسد: «نزد من در مورد تعبير به جمع نکتهاي لطيفتر و دقيقتر است، و آن اينکه: خداوند تعبير به جمع آورد نه مفرد به جهت ملاحظه حال بسياري از مردم؛ زيرا دشمنان عليعليه السلام و بني هاشم از منافقين و اهل حسد هرگز طاقت ندارند که فضيلت حضرت را به صورت مفرد بشنوند؛ زيرا در اين صورت در آن طمع کرده و دست به اقدمي خواهند زد که عواقب خطرناکي بر اسلام خواهد داشت. آري بعد از آن، نصوص يکي پس از ديگري و به عبارات مختلف و در مقامات گوناگون از جانب رسول خداصلي الله عليه وآله رسيد و با آنها امر ولايت امير المؤمنينعليه السلام را تدريجاً گسترش داد، تا آنکه دين را کامل کرده و نعمت را بر مردم تمام نمود، و اين برنامه مطابق با عادت حکما در تبليغ مردم به چيزي است که براي آنها مشقّت دارد. و خداوند اين طريق را در تمام آياتي که در شأن اميرالمؤمنين و اهل بيت طاهرينعليهم السلام است پياده کرده است.» [10] .
[1] تفسير فخر رازي، ج 12، ص 28؛ روح المعاني، ج 4، ص 247.
[2] سوره آل عمران، آيه 173.
[3] کشاف، ج 1، ص 441؛ تفسير فخر رازي، ج 3، ص 145.
[4] سوره مائده، آيه 11.
[5] سيره ابن هشام، ج 3، ص 120؛ کشاف، ج 1، ص 641؛ جامع البيان، ج 6، ص 146.
[6] سوره آل عمران، آيه 61.
[7] سوره توبه، آيه 61.
[8] تفسير طبري، ج 8، ص 198.
[9] مجمع البيان، ذيل آيه ولايت.
[10] المراجعات، ص 263.
استعمال مجازي
فخر رازي ميگويد: «هر چند حمل لفظ جمع بر واحد، براي تعظيم روا است لکن مجاز است و نياز به دليل دارد.» [1] .
آلوسي نيز ميگويد: «لفظ جمع براي عموم است... و فريقين بر اين که بايد عموم لفظ را پيروي کرد نه خصوص سبب را، اتفاق نظر دارند. و حمل عام بر خاص خلاف اصل است و در غير ضرورت به کار نميرود....» [2] .
پاسخ: اوّلاً: در جايي که جمع در معناي مفرد به کار ميرود، اين استعمال مجازي است، چون استعمال لفظ جمع در مفهوم واحد است، ولي در موردي که لفظ جمع در معناي خودش به کار ميرود لکن فقط بر يک مصداق تطبيق ميشود، اين استعمال مجازي نخواهد بود. به عبارت ديگر: ميان مصداق خارجي مفهوم لفظ با معناي آن تفاوت است و حقيقت و مجاز در محور استعمال لفظ در مفهوم و معناست نه در تطبيق با مصداق خارج. و مورد بحث ما از نوع دوم است. و قرآن کريم در موارد متعدّدي - براي تشويق يا تنبيه - آن را به کار برده است.
ثانياً: چشم پوشي از خصوص سبب و پيروي از عموم لفظ که آلوسي مطرح کرده، منجر به اين ميشود که هيچ شأن نزولي را براي آيات نشناسيم، و اين با مبناي اهل سنّت سازگاري ندارد.
ثالثاً: استعمال مجازي درصورت وجود قرينه؛ مثلحصر و عطف اشکاليندارد.
[1] تفسير فخر رازي، ج 12، ص 28.
[2] روح المعاني، ج 4، ص 247.
اراده محبت و نصرت
برخي ميگويند: به قرينه سياق، مقصود از «وليّ» در آيه «ولايت» نصرت و محبّت است؛ زيرا آيه در سياق آيات نهي از دوست و ياور گرفتن از کفار است. [1] .
پاسخ: اوّلاً: آيه «ولايت» به جهت سياق آيه قبلش که درباره اميرالمؤمنينعليه السلام است، از آياتي که نهي از نصرت و محبّت کفار کرده، جدا گشته است. و لذا سياق قبلي نميتواند در آيه ولايت تأثير گذاشته و به آن ظهور دهد.
خداوند در آيه 54 از سوره مائده که متّصل به آيه «ولايت» است ميفرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْکافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ)؛ «اي کساني که ايمان آوردهايد! هر کس از شما از آيين خود باز گردد [به خدا زياني نميرساند] خداوند جمعيتي را ميآورد که آنها را دوست دارد و آنان [نيز] او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع و در برابر کافران سرسخت و نيرومندند، آنها در راه خدا جهاد ميکنند و از سرزنش هيچ ملامتگري هراس ندارند. اين، فضل خداست که به هر کس بخواهد [و شايسته ببيند] ميدهد و [فضل] خدا وسيع و خداوند داناست.»
مطابق رواياتي که از امام باقر و امام صادقعليهما السلام رسيده و برخي از مفسّران اهل سنّت ذکر کردهاند، اين آيه مختص به اميرالمؤمنينعليه السلام و اصحاب او است. و در حقيقت اين آيه اشارهاي به مسأله ولايت حضرت اميرعليه السلام داشته و به جهت زمينهسازي براي آيه «ولايت» آمده است. و هرگز در سياق آيات قبل که مربوط به نصرت و محبّت کفار است نميباشد.
مؤيّد اين مطلب که آيه مربوط به اميرالمؤمنينعليه السلام است اينکه رسول خداصلي الله عليه وآله درباره ايشان در جنگ خيبر فرمود: «هر آينه مردي را ميفرستم که هرگز خداوند او را خوار نميکند، او خدا و رسول را دوست دارد، و خدا و رسول نيز او را دوست ميدارند.» همه منتظر بودند که اين شخص کيست؟ تا اينکه پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «علي کجاست؟» حضرت عليعليه السلام که چشمانش به حدّي درد ميکرد که درست جايي را نميديد، آمد، حضرت آب دهان خود را بر چشم او ماليد، آنگاه عَلَم را سه بار تکان داد و سپس در دستان حضرت عليعليه السلام قرار داد. [2] .
ثانياً: رسول خداصلي الله عليه وآله امامان از عترت خود را همتا و عدل قرآن قرار داده است به حدّي که به توسط آنها است که حقّ از باطل شناخته خواهد شد. و به طور متواتر شنيده شده که آن حضرات به آيه «ولايت» بر امامت حضرت عليعليه السلام احتجاج کردهاند و لفظ «وليّ» در آيه را به سرپرستي و اولي به تصرف و امامت معنا نمودهاند. در نتيجه با وجود اين نصوصات از معصومينعليهم السلام، هرگز اعتمادي به سياق نيست.
ثالثاً: قرآنِ موجود، به اتفاق مفسّران بر ترتيب نزول آيات، جمع آوري نشده است، بلکه بر اساس مصالحي که بوده اينگونه ترتيب يافته است.
شاهد اين مدعا اينکه: در آيات قبل و بعد از آيات «ولايت» کلمه «اوليا» به صورت جمع آمده ولي در آيه «ولايت» لفظ «وليّ» به صورت مفرد به کار رفته است. و اين قرينهاي است بر اينکه اين آيات با هم نازل نشده است.
به عبارت ديکر: يکپارچگي اين آيات معلوم نيست، و صِرفِ بودن آيات در کنار هم دليل بر نزول دفعي آنها نيست؛ چون قرآن کريم به تدريج و در مدت 23 سال بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شده است، پس وحدت سياق در اين آيات احراز نشده است، بلکه بر يکپارچه نبودن اين آيات دليل وجود دارد؛ زيرا روايات فراواني از طريق اهل سنّت و شيعه ذکر شده که شأن نزول اين آيه داستان انفاق حضرت عليعليه السلام است. اين شأن نزول نشان ميدهد که آيه «ولايت» با آيات قبل و بعد از خودش ارتباطي ندارد.
رابعاً: شواهد و قرايني که ذکر شد، نصّ بر سرپرستي حضرت عليعليه السلام است، و هنگام تعارض بين نصّ و ظاهري که بر فرض از سياق به دست ميآيد، نصّ به جهت افاده يقين مقدم است.
[1] روح المعاني، ج 4، ص 246؛ تفسير رازي، ج 12، ص 29.
[2] مستدرک حاکم، ج 3، ص 132؛ مسند احمد، ج 5، ص 25، ح 3062؛ خصائص نسائي، ص 61.
ولايت فعلي
برخي ميگويند: آيه ظهور در ولايت فعلي دارد، و اگر ولايت را به معناي سرپرستي و امامت و خلافت معنا کنيم، لازمهاش آن است که در زمان نزول آيه، ولايت امام عليعليه السلام فعلي نباشد؛ زيرا حضرت بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله امام و خليفه است.
پاسخ: از ادله و شواهد و قراين استفاده ميشود که اميرالمؤمنينعليه السلام در زمان رسول خداصلي الله عليه وآله ولايت داشته، ولي ولايت او در رتبه بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله بوده است. شاهد اين مطلب، حديث «ولايت» است که به آن اشاره ميکنيم. و نيز عبارتي که بسياري از علماي اهل سنّت آن را از عمر بن خطاب نقل کردهاند که بعد از نصب امام عليعليه السلام به ولايت و امامت در روز غدير خم، گفت: «تو مولاي من و مولاي هر مرد مؤمن و زن مؤمني هستي.» اين تعبير نيز دلالت بر ولايت فعلي حضرتعليه السلام در عصر رسول خداصلي الله عليه وآله دارد.
منافات با حضور قلب در نماز
برخي ميگويند: عمل اميرالمؤمنينعليه السلام به اعطاي انگشتر در حال نماز به سائل، با حضور قلب در نماز سازگاري ندارد. [1] مگر همين اميرالمؤمنينعليه السلام نبود که در حال نماز تيري را از پاي او در آوردند و اصلاً متوجه آن نشد؟ از طرفي ديگر انجام اعمال غير صلاتي در نماز مبطل نماز است.
پاسخ: اوّلاً: اين آيه بعد از وقوع عمل نازل شده و سياق آن سياق مدح است. و لذا آيه دلالت دارد که اين عمل حضرت در نماز مورد مدح و ستايش خداوند است.
ثانياً: عمل کم در حال نماز هرگز به نماز ضرري نميرساند، همانگونه که علماي شيعه و سنّي به آن تصريح کردهاند.
نسفي ميگويد: «آيه دلالت دارد بر اينکه انسان ميتواند در حال نماز صدقه دهد، و اينکه فعل قليل هرگز مفسد نماز نيست.» [2] .
و نيز اسماعيل قنوي در حاشيه خود بر تفسير بيضاوي مينويسد: «بنابر اين، آيه دليل بر اين است که فعل قليل در بين نماز، هرگز موجب بطلان نماز نخواهد شد.» [3] .
ثالثاً: خداوند متعال در قرآن کريم ميفرمايد: (فَنادَتْهُ الْمَلائِکَةُ وَهُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُکَ بِيَحْيي...). [4] .
در اين آيه خداوند ميفرمايد: ملائکه در حال نماز به حضرت زکريا بشارت به فرزند دادند، اگر اين بشارت مضرّ به حضور قلب در نماز است، در مورد آيه «ولايت» نيز چنين خواهد بود!!
رابعاً: دستگيري از نيازمند با اعطاي صدقه، عبادت است که در ضمن عبادتي ديگر (نماز) صورت گرفته و با آن ناسازگار نيست. آنچه که با روح نماز منافات دارد توجّه به غير خدا است، و دستگيري از نيازمند در راستاي عبادت او است. خداوند متعال ميفرمايد: (أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَيَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ)؛ [5] «آيا ندانستهاند تنها خداوند توبه را از بندگانش ميپذيرد و صدقات را ميگيرد و به درستي که خدا توبهپذير مهربان است.»
قرآن در اين آيه تصريح ميکند که تنها خدا صدقات را اخذ ميکند... بنابر اين اعطاي صدقه که در راه خدا و براي خدا و گيرندهاش هم خود خدا است، با نماز هيچگونه منافاتي ندارد.
[1] تفسير فخر رازي، ج 12، ص 31.
[2] تفسير نسفي، ج 1، ص 289.
[3] انوار التنزيل، ج 6، ص 349.
[4] سوره آل عمران، آيه 39.
[5] سوره توبه، آيه 104.
اطلاق زکات بر صدقه واجب
برخي ميگويند: کلمه «زکات» در اصطلاح، بر زکات واجب اطلاق ميشود نه صدقه مستحب و از آنجا که قضيهاي که در شأن نزول آيه ذکر شده، موردش صدقه مستحب است لذا با اين يا آن آيه که در آن تعبير به «زکات» آمده منافات دارد. [1] .
پاسخ: اوّلاً: قرطبي در تفسير خود در جواب اشکال ميگويد: «از همين آيه؛ يعني جمله (وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ) استفاده ميشود که بر صدقه مستحب نيز کلمه زکات اطلاق ميگردد؛ زيرا عليعليه السلام انگشتر خود را در حال رکوع صدقه داد. و اين نظير آيه (وَما آتَيْتُمْ مِنْ زَکاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ [2] ) است.... [3] .
اسماعيل قنوي در حاشيه خود بر تفسير بيضاوي مينويسد: «همانا صدقه مستحب نيز زکات ناميده ميشود، گرچه متبادر از زکات، صدقه واجب است؛ زيرا وجه تسميه صدقه واجب به زکات، در مستحب نيز موجود است.» [4] .
توضيح جواب اينکه: واژه زکات در لغت به معناي «نمو و طهارت است، و اگر آنچه را که انسان از مال خود به نيازمندان ميدهد، زکات گفته ميشود به اين دليل است که اين کار مايه برکت و نمو مال و نيز پالايش نفس، و يا مايه نمو مال و پالايش نفس هر دو ميباشد. [5] بنابر اين بر هر دو نوع صدقه - چه واجب و چه مستحب - زکات اطلاق ميشود.
ثانياً: واژه «زکات» در سورههاي مکّي و مدني، يا به معناي رشد و نمو است؛ مانند (وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ [6] ) يا به معناي صدقه مستحبي است، نه زکات واجب فقهي؛ مانند: (وَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَأَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً [7] ) و آيه (... فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ). [8] .
زکات در آياتي نيز که موضوع زکات انبياي گذشته را ياد آور شده، به معناي صدقه مستحبي است؛ مانند: (وَأَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَالزَّکاةِ ما دُمْتُ حَيّاً). [9] و آيه: (وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإِيتاءَ الزَّکاةِ... [10] )؛ زيرا اصطلاح زکات واجب فقهي در عصر نزول آيات، وجود نداشته و بعدها در ميان مسلمانان رواج يافته است، و مراد از آن همان صدقه واجب است که در مدينه با اين آيه تشريع شد: (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّيهِمْ بِها وَصَلِّ عَلَيْهِمْ... [11] ).
پس لفظ «زکات» در قرآن کريم به معناي زکات واجب مصطلح فقهي نيامده است، بلکه به معناي رشد، نمو و صدقه مستحبي است.
افزون بر آن، اگر بپذيريم «زکات» همانند نماز در عصر نزول قرآن اصطلاح جديدي داشته، اين اصطلاح در مقابل معناي لغوي و به معناي مطلق صدقه، اعمّ از واجب و مستحب است؛ مانند واژه «صلاة» که به معناي عبادت مخصوص است که هم درباره نماز واجب به کار رفته و هم درباره نماز مستحبّي.
با اين بيانات پاسخ برخي ديگر از علماي اهل سنّت نيز داده خواهد شد که ميگويند: «زکات» در آيه ولايت، زکات واجب فقهي است و حضرت عليعليه السلام يا به دليل فقر، مشمول زکات واجب نبوده و يا هرگز زکات واجب را تا وقت نماز به تأخير نميانداخته است. در نتيجه آيه نميتواند در شأن آن حضرت نازل شده باشد. ليکن از مطالب گذشته معلوم شد که «زکات» در قرآن کريم به معناي رشد يا صدقه مستحبي و يا اعمّ از صدقه واجب و مستحب است.
ثالثاً: نميتوان شأن نزول آيه را که درباره حضرت عليعليه السلام است، ناديده گرفت.
[1] تفسير قرطبي، ج 6، ص 222.
[2] سوره روم، آيه 39.
[3] سوره روم، آيه 39.
[4] حاشيه قنوي، ج 6، ص 249.
[5] ترتيب کتاب العين، ج 2، ص 758.
[6] سوره مؤمنون، آيه 4.
[7] سوره مزّمل، آيه 20.
[8] سوره اعراف، آيه 156.
[9] سوره مريم، آيه 31.
[10] سوره انبيا، آيه 73.
[11] سوره توبه، آيه 103.
شموليت در آيه
سيد حميد الدين عبدالحميد آلوسي ميگويد: «آيه ولايت، نزولش اختصاص به عليعليه السلام ندارد آن طور که عدهاي گمان ميکنند، بلکه در شأن مهاجرين و انصار نازل شده که عليعليه السلام نيز از جمله آنان است؛ زيرا جمله «الذين» به صيغه جمع آمده و لذا نميتواند مقصود از آن خصوص عليعليه السلام باشد.» [1] .
پاسخ: اوّلاً: اثبات کرديم که عرب گاهي به مصلحتي از مفرد به صيغه جمع تعبير ميکند که مورد آيه نيز از همين موارد است؛ زيرا قرآن از حضرت به جهت تعظيم، تعبير به جمع کرده است.
ثانياً: در مورد آيه «ولايت» يا بايد به طور کلّي از روايات درباره شأن نزول آيه چشم پوشي کرد و يا اگر به آنها ملتزم شويم نميتوانيم از شأن نزول آيه الغاي خصوصيّت کرده و ولايت را به همه مؤمنان تعميم دهيم، چون با التزام به روايات، مؤمنان انحصاري ميشوند.
[1] نثر اللآلي علي نظم الأمالي، ص 169.
حديثي منسوب به امام باقر
ابن جرير طبري حديثي را به نقل از عبدالملک بن ابي سليمان نقل کرده که ميگويد: از ابو جعفر درباره (... الَّذِينَ آمَنُوا...) پرسيدم؟
حضرت فرمود: «مؤمنان مرادند.» گفتم: مردم ميگويند: اين آيه درباره عليعليه السلام نازل شده؟ حضرت فرمود: عليعليه السلام از مؤمنان است. [1] .
پاسخ: اوّلاً: اين حديث خبر واحد است.
ثانياً: با احاديث متعددي که از اهل بيتعليهم السلام از جمله خود امام باقرعليه السلام رسيده و آيه را تنها بر مورد امام عليعليه السلام تطبيق کرده، منافات دارد.
ثالثاً: تنها راوي اين حديث، يعني عبدالملک بن ابي سليمان، از راويان امام باقرعليه السلام به شمار نميآيد.
رابعاً: روايت ابهام دارد، اين ابهام از آنجا است که مراد از مؤمنان در کلام امام روشن نيست که آيا همه مؤمنان را ميگويد يا مراد از آنان، طبق روايات در منابع شيعه، کسي جز خود ائمه اهل بيتعليهم السلام نيستند. در روايات شيعه آمده است که ائمه اهل بيتعليهم السلام نيز به اين شرف نايل شدهاند. در اين صورت آيه در معناي تأويل خود بر آنان نيز منطبق ميشود.
[1] جامع البيان، ج 6، ص 187.
نزول آيه در شأن عبادة بن صامت
ابن کثير و ابن تيميه مدعي شدهاند که تمام آيات 51 تا 56 سوره مائده درباره عبادة بن صامت است و بر اين مدعاي خود به برخي از روايات تمسّک کردهاند.
پاسخ: اوّلاً: هيچ کس از دانشمنداني که شأن نزول آيات را نگاشتهاند، آيات ولايت (آيات 55 و 56) را درباره «عبادة بن صامت» نقل نکردهاند، بلکه تنها آيات 51 و 52 را درباره وي ميدانند. [1] و وجود آيه درباره ارتداد از دين: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ... [2] ) در بين آيات 52 و 53 و آيات ولايت (آيات 55 و 56) نيز گواه همين مطلب است، چون داستان عبادة بن صامت با مسأله ارتداد ارتباطي ندارد.
ماجراي «عبادة بن صامت» که ابن کثير و ديگران نقل کردهاند به اين شرح است: «چون رسول خداصلي الله عليه وآله با يهوديان بني قينقاع جنگيد... عبادة بن صامت که يکي از بني عوف بن خزرج و هم پيمان آنان بود... به نزد رسول خداصلي الله عليه وآله شتافت و عرض کرد: اي رسول خدا! به خدا و رسولش پناه برده، از پيمان با آنان بيزاري ميجويم و ولايت خدا و رسول و مؤمنان را ميپذيرم و از همپيماني با کفّار و ولايت آنان بيزارم. در اين هنگام آيات (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصاري أَوْلِياءَ...) نازل شد.» [3] .
ثانياً: درباره شأن نزول آيات ولايت درباره «عبادة بن صامت» روايات متعارض رسيده است، و با نقل از افرادي؛ مانند: زهري، سدي، عبادة بن وليد که از تابعين هستند و خود شاهد ماجرا نبودهاند، و شاهدي هم از قرآن براي آنان نيست، نميتوان مطلب را ثابت نمود. بنابر اين، تمسّک ابن کثير به برخي روايات متعارض وجهي ندارد و نميتوان از آن همه روايات متواتر که در شأن نزول آيات 55 و 56 درباره امام عليعليه السلام است و از جمعي از صحابه نيز نقل شده که خود شاهد ماجرا بودهاند، و نيز احاديث متعدد از تابعين در اين باره، چشم پوشيد.
در ضمن با اين جوابها، به رواياتي که شأن نزول آيه را عبداللَّه بن سلام و ياران او معرفي کرده نيز پاسخ داده شد. [4] .
[1] ر.ک: اسباب النزول، واحدي، ص 200و201؛ لباب النقول، سيوطي، ص 147.
[2] سوره مائده، آيه 54.
[3] تفسير ابن کثير، ج 2، ص 69؛ جامع البيان، ج 6، ص 178 و 179.
[4] در المنثور، ج 3، ص 99.
عدم استناد امام علي به آيه ولايت
فخر رازي ميگويد: «امام عليعليه السلام که آشناتر از ديگران به تفسير قرآن است، براي امامت خود به آيات «ولايت» استدلال نکرده است... و اين موجب يقين به سقوط استدلال رافضيها بر اين آيات ميشود.» [1] .
پاسخ: اوّلاً: در ميان منابع شيعه و اهل سنّت مدارکي وجود دارد که نشان ميدهد امام عليعليه السلام در ضمن احتجاجهاي خود بر حقّانيّت خويش، به اين آيات نيز استناد کرده است؛ از آن جمله:
1 - ابن بابويه. [2] .
2 - علي بن طاووس. [3] .
3 - ابراهيم بن محمّد جويني. [4] .
صدوقرحمه الله نقل ميکند که حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام در احتجاج خود با ابوبکر فرمودند: «فأنشدک باللَّه إلي الولاية من اللَّه مع ولاية رسوله في أنّه زکاة الخاتم أم لک؟ قال: بل لک»؛ [5] «تو را به خدا سوگند ميدهم، آيا اين ولايتي که از ناحيه خدا همراه ولايت رسول او در آيه بخشيدن انگشتر ذکر شده براي توست؟ ابوبکر گفت: بلکه براي توست.»
ثانياً: افزون بر آن اشاره شد که از جمله ناقلين شأن نزول اين آيات درباره امام عليعليه السلام، خود حضرتعليه السلام است، که در حقيقت به منزله استدلال حضرت به اين آيات به حساب ميآيد. بلکه شخص رسول خداصلي الله عليه وآله و ساير ائمه اهل بيتعليهم السلام نيز به اين آيات بر ولايت امام عليعليه السلام و نيز بر ولايت خودشان استدلال کردهاند. [6] و نيز خطيب خوارزمي با سند خود، احتجاج عمرو بن عاص را در نامهاش به معاويه بن ابي سفيان در مورد اين آيات بر حقانيت امام عليعليه السلام آورده است. [7] .
[1] تفسير فخر رازي، ج 12، ص 29.
[2] کمال الدين، ج 1، ص 276.
[3] التحصين، ص 632.
[4] فرائد السمطين، ج 1، ص 312.
[5] تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 645.
[6] کافي، ج 1، ص 289، ح 4؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1، ص 215.
[7] مناقب خوارزمي، ص 200.
عدم حصر در کلمه انما
فخر رازي ميگويد: «کلمه (انّما) براي حصر نيست به اين دليل که قرآن ميفرمايد (إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ... [1] ) و ترديدي نيست که در قرآن مثلهاي ديگري غير از اين براي حيات دنيا هست؛ مانند اين که قرآن ميفرمايد: (إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَلَهْوٌ... [2] ) چه اين که لهو و لعب در غير از زندگاني دنيا وجود دارد.» [3] .
پاسخ: اوّلاً: فخر رازي بين مَثَل حيات دنيا و خود حيات دنيا را خلط کرده است. قرآن - بر خلاف تصور فخر رازي - تنها يک مَثَل با دو بيان [4] درباره حيات دنيا زده و انحصار آن در اين مثل باقي است.
ثانياً: فخر رازي در چند جاي ديگر قرآن (انّما) را دالّ بر حصر دانسته است؛ از آن جمله در آيه 108 سوره انبيا، آيه 20 سوره آل عمران...
وي در اين آيات، بر انحصار «انّما» تأکيد ميکند و اشکال وارد بر آنها را پاسخ ميدهد. [5] .
ثالثاً: اگر در جايي يافت شود که «انّما» براي حصر اضافي و قياسي به کار رفته است، به طور قطع قرينهاي آن را همراهي ميکند، لکن در آيه ولايت، قرينهاي بر حصر اضافي وجود ندارد، بلکه ذکر اوصاف در آيه که اين انحصار را تأکيد کرده، نشان ميدهد تنها ولايت براي کسي است که در حال رکوع به شرف اعطاي زکات نايل شده و خداوند عمل او را پذيرفته است.
رابعاً: اگر از حصر چشم پوشي کنيم بايد ولايت غير خدا و پيامبر و مؤمنان را بپذيريم، نه آنکه تنها مؤمناني ديگر که آن اوصاف را ندارند داخل در اين ولايت کنيم، چون حصر بر ولايت خدا و پيامبر و مؤمنان - با آن اوصاف - بر هر سه است.
[1] سوره يونس، آيه 24.
[2] سوره محمد، آيه 36.
[3] تفسير فخر رازي، ج 12، ص 30.
[4] سوره کهف، آيه 18.
[5] تفسير فخر رازي، ج 7، ص 213 و ج 22، ص 233.
فرق بين وِلايت با وَلايت
ابن تيميه ميگويد: «بين ولايت (به کسر واو) و ولايت (به فتح واو) تفاوت است، ولايتي که در اين نصوص آمده ضد عداوت است که به فتح واو است نه به کسر واو که به معناي امارت است و اين افراد نادان بين وَلايت و وِلايت تفاوتي نمينهند. لفظ وليّ و ولايت غير از لفظ والي است، و چون آيه درباره ولايت تمام مؤمناناست و همه مؤمنان ولايت به معناي امارت را ندارند، پس ولايت به معناي امارت نيست.» [1] .
پاسخ: اوّلاً: برخي دانشمندان لغت و ادبيات، تفاوتي بين معناي ولايت (به کسر واو) و ولايت (به فتح واو) نمينهند؛ مانند فيومي، سيبويه، زجّاج و فرّاء.
فرّاء ميگويد: «ولايت را به فتح واو و کسر واو در هر دو معناي دوستي و سرپرستي شنيدهايم.» [2] .
ثانياً: در بررسي دلالت آيه بر امامت حضرت عليعليه السلام اشاره کرديم که متبادر از لفظ «وليّ» همان معناي سرپرستي است، هر چند به کمک قراين باشد.
ثالثاً: اثبات کرديم که آيه تنها مربوط به ولايت امير المؤمنينعليه السلام است و روايات متواتر بر اين مطلب دلالت دارد، و هرگز ارتباطي به تمام مؤمنان ندارد که به اين جهت در معناي ولايت تصرف کنيم تا شامل همه مؤمنان شود.
[1] منهاج السنة، ج 4، ص 5 و 6.
[2] لسان العرب، ج 15، ص 407.
جمله و هم راکعون حال نيست
برخي ميگويند: جمله (وَهُمْ راکِعُونَ)را هم ميتوان حالگرفت، و هم وصفي مستقل براي (الَّذِينَ آمَنُوا). به عبارت ديگر کلمه «واو» در اينجا بيانگر عطف است نه حاليّت.
بر اين اساس، مقصود از رکوع، فعل و حالت خاصي که از ارکان نماز به شمار ميرود نيست، بلکه به معناي خضوع است؛ يعني مؤمناني که داراي ولايتند سه ويژگي دارند: 1 - نماز برپا ميدارند. 2 - زکات ميپردازند. 3 - خاضع و فروتن ميباشند. اين ويژگيها همه مؤمنان راستين را شامل ميشود و آنان را از منافقان باز ميشناسد.... [1] .
پاسخ: اوّلاً: در اينکه واژه «رکوع» در معناي خضوع به کار رفته است، سخني نيست، سخن در اين است که «خضوع» معناي مجازي رکوع است نه معناي حقيقي آن. معناي حقيقي رکوع، همان حالت انحناء است که نوع خاصي از آن به عنوان يکي از ارکان نماز شناخته شده است.
خليل بن احمد فراهيدي (متوفاي 170 ه.ق) مينويسد: «هر چيزي که با صورت به سوي زمين روي آورد، خواه زانوهايش به زمين برسد يا نرسد در حالي که سر را به زير انداخته است راکع خوانده ميشود.» [2] .
ابن دريد در «الجمهرة في اللغة» نيز گفته است: «راکع کسي است که با صورت به جانب زمين روي آورد، و رکوع در نماز گونهاي از اين حالت است.»
ابن فارس ميگويد: «راء، کاف و عين (= رکع) يک اصل است و بر انحناء در انسان و غير انسان دلالت دارد.»
راغب اصفهاني ميگويد: «رکوع به معناي انحناء و خميدگي است، گاهي در انحناء خاص نماز به کار ميرود و گاهي در تواضع و فروتني.»
از آنچه گفته شد، نادرستي وجه ديگري که عبدالجبار معتزلي گفته است نيز روشن ميشود. وي جمله (وَهُمْ راکِعُونَ) را حال دانسته، ولي آن را به معناي خضوع گرفته است. [3] .
ثانياً: درباره جمله (وَهُمْ راکِعُونَ) احتمالاتي وجود دارد:
1 - «رکوع» به معناي نماز خواندن باشد و فقره (وَهُمْ راکِعُونَ) جملهاي مستقل باشد، نه اين که حال زکات دهندگان را بيان کند، و نيز حرف «واو» در آن، براي عطف باشد نه حاليه. بر اين اساس «راکعون» به معناي نمازگزاران است؛ مانند آيه (وَارْکَعُوا مَعَ الرّاکِعِينَ). [4] .
اين احتمال مردود است؛ زيرا مسأله اقامه نماز و صحبت از نمازگزاران در جمله (الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ) در همين آيه آمده و ذکر دوباره آن، تکرار بدون فايده است. پس رکوع به معناي نماز خواندن نيست.
2 - مراد از «رکوع» خضوع باشد که از آن جواب داديم.
3 - مقصود از جمله (وَهُمْ راکِعُونَ) گروه ديگري غير از نمازگزاران و زکات دهندگان باشد؛ يعني عدهاي که اقامه نماز ميکنند و گروهي که زکات دهندگان باشند؛ يعني عدهاي که اقامه نماز ميکنند و گروهي که زکات ميدهند و برخي که در رکوع نمازند....
اين احتمال نيز صحيح نيست؛ زيرا خلاف ظاهر آيه است و با شأن نزول آيه نيز سازگاري ندارد.
4 - مراد از «رکوع» همان رکوع در نماز است و جمله (وَهُمْ راکِعُونَ) جمله حاليه.
اين احتمال صحيح است؛ زيرا با ظاهر آيه و شأن نزول آن سازگاري دارد.
[1] تفسير فخر رازي، ج 12، ص 25؛ المنار، ج 6، ص 442.
[2] کتاب العين، ماده رکع.
[3] المغني، قاضي عبدالجبار، ج 1، ص 135.
[4] سوره بقره، آيه 43.
عدم ذکر زمان اعمال ولايت
گفته شده: اعمال ولايت توسط اميرالمؤمنينعليه السلام مربوط به پس از زمان پيامبر اکرمصلي الله عليه وآله است... و از طرفي در آيه يا احاديث شأن نزول، زمان دقيق اِعمال ولايت توسط حضرتعليه السلام بيان نشده است، بنابر اين ميتوان آن را به پس از خلفاي سه گانه اختصاص داد. [1] .
پاسخ: اوّلاً: متفاهم عرفي در اين موارد ولايت بلافصل است و خلاف آن نيازمند دليل است.
ثانياً: اين فرض بر خلاف اجماع مسلمين است؛ زيرا مسلمانان دو گروهند: يکي آنان که آيه را دليل بر امامت عليعليه السلام نميدانند، و ديگري آنان که آيه را دليل بر ولايت و امامت او ميدانند، و همگان در اين معنا اتفاق نظر دارند که اگر آيه بر امامت حضرتعليه السلام دلالت داشته باشد امامت بلافصل مقصود است. [2] .
روشن است که اين اجماع ناشي از مفاد و مدلول ظاهري آيه است.
[1] المغني، قاضي عبدالجبار، ج 1، ص 136؛ تحفه اثنا عشريه، ص 198.
[2] الشافي، ج 2، ص 234.