بررسي شبهات

اهل سنّت از آنجا که دلالت آيه را بر امامت و ولايت اميرالمؤمنين‏عليه السلام قوي ديده‏اند، درصدد مقابله با آن برآمده و از راه‏هاي مختلف درصدد ايجاد تشکيک در دلالت آن برآمده‏اند. اينک به يکايک آن‏ها پرداخته و از آن‏ها پاسخ خواهيم داد:

 

>تعبير به جمع

>استعمال مجازي

>اراده محبت و نصرت

>ولايت فعلي

>منافات با حضور قلب در نماز

>اطلاق زکات بر صدقه واجب

>شموليت در آيه

>حديثي منسوب به امام باقر

>نزول آيه در شأن عبادة بن صامت

>عدم استناد امام علي‏ به آيه ولايت

>عدم حصر در کلمه انما

>فرق بين وِلايت با وَلايت

>جمله و هم راکعون حال نيست

>عدم ذکر زمان اعمال ولايت

 

تعبير به جمع

برخي سؤال مي‏کنند که اگر مراد از (... الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ...)علي بن ابي طالب‏عليه السلام است چرا به صيغه جمع آمده است؟ [1] .

پاسخ: اوّلاً: عرب، در بسياري از موارد به جهت نکته‏اي از مفرد به جمع تعبير مي‏کند، شاهد اين موضوع آياتي است که در قرآن کريم آمده است. اينک نمونه‏هايي از آن را ذکر مي‏کنيم:

الف) خداوند متعال مي‏فرمايد: (الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَقالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِيلُ)؛ [2]  «اين‏ها کساني بودند که مردم به آنان گفتند: همانا مردم [لشکر دشمن] براي شما اجتماع کرده‏اند، از آن‏ها بترسيد، امّا اين سخن بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را کافي است و او بهترين حامي ما است.»

گوينده اين سخن به اجماع مفسّران، شخصي به نام نعيم بن مسعود اشجعي بوده که از او به جمع تعبير شده است. تا آن‏که شأن و منزلت کساني که به حرف او گوش ندادند بالا برده شود. ابوسفيان به او ده شتر داده بود تا از جانب مشرکان به ميان مسلمانان برود و آن‏ها را از کفار بترساند، ولي هرگز مسلمانان به رهبري پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله از اين تهديد نهراسيدند، و حضرت‏صلي الله عليه وآله با هفتاد سواره به جهت مقابله با آنان از مدينه حرکت کردند. [3] .

ب) و نيز مي‏فرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْکُمْ أَيْدِيَهُمْ فَکَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْکُمْ)؛ [4]  «اي کساني که ايمان آورده‏ايد نعمتي را که خدا به شما بخشيد به ياد آوريد، آن زمان که جمعي قصد داشتند دست به سوي شما دراز کنند، امّا خدا دست آن‏ها را از شما بازداشت.»

مطابق آنچه که در تفاسير آمده، کسي که قصد دست درازي داشت مردي از بني محارب به نام غوث بود، شمشير خود را کشيد و قصد داشت با آن به رسول خداصلي الله عليه وآله بزند که خداوند مانع از آن شد. [5] .

در اين مورد نيز خداوند متعال به جهت تعظيم نعمت خود در حفظ جان پيامبرصلي الله عليه وآله از مفرد به جمع تعبير کرده است.

ج) در آيه مباهله از حضرت زهراعليها السلام به «نساء» و از حضرت علي‏عليه السلام به «انفس» به جهت تعظيم امر آن دو تعبير کرده است. آنجا که مي‏فرمايد: (فَمَنْ حَاجَّکَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الْکاذِبِينَ)؛ [6]  «هر گاه بعد از علم و دانشي که [درباره مسيح] به تو رسيده [باز] کساني با تو به محاجّه و ستيز برخيزند به آن‏ها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت کنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت کنيم، شما هم از نفوس خود، آن گاه مباهله کنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»

د) و نيز مي‏فرمايد: (وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَکُمْ)؛ [7]  «از آن‏ها کساني هستند که پيامبر را آزار مي‏دهند و مي‏گويند او گوش (آدم خوش باوري) است. بگو: گوش خوبي براي شما است (خوش باور بودن او به نفع شماست).»

مطابق رأي برخي از مفسّران، اين آيه درباره يکي از منافقين نازل شده است. [8] .

ثانياً: طبرسي مي‏گويد: «نکته در اطلاق جمع، تعظيم اميرالمؤمنين است، همان‏گونه که رسول خداصلي الله عليه وآله در روز خندق فرمود: تمام ايمان در مقابل تمام شرک قرار گرفت. [9] .

ثالثاً: شرف الدين عاملي‏رحمه الله مي‏نويسد: «نزد من در مورد تعبير به جمع نکته‏اي لطيف‏تر و دقيق‏تر است، و آن اين‏که: خداوند تعبير به جمع آورد نه مفرد به جهت ملاحظه حال بسياري از مردم؛ زيرا دشمنان علي‏عليه السلام و بني هاشم از منافقين و اهل حسد هرگز طاقت ندارند که فضيلت حضرت را به صورت مفرد بشنوند؛ زيرا در اين صورت در آن طمع کرده و دست به اقدمي خواهند زد که عواقب خطرناکي بر اسلام خواهد داشت. آري بعد از آن، نصوص يکي پس از ديگري و به عبارات مختلف و در مقامات گوناگون از جانب رسول خداصلي الله عليه وآله رسيد و با آن‏ها امر ولايت امير المؤمنين‏عليه السلام را تدريجاً گسترش داد، تا آن‏که دين را کامل کرده و نعمت را بر مردم تمام نمود، و اين برنامه مطابق با عادت حکما در تبليغ مردم به چيزي است که براي آن‏ها مشقّت دارد. و خداوند اين طريق را در تمام آياتي که در شأن اميرالمؤمنين و اهل بيت طاهرين‏عليهم السلام است پياده کرده است.» [10] .

[1] تفسير فخر رازي، ج 12، ص 28؛ روح المعاني، ج 4، ص 247.

[2] سوره آل عمران، آيه 173.

[3] کشاف، ج 1، ص 441؛ تفسير فخر رازي، ج 3، ص 145.

[4] سوره مائده، آيه 11.

[5] سيره ابن هشام، ج 3، ص 120؛ کشاف، ج 1، ص 641؛ جامع البيان، ج 6، ص 146.

[6] سوره آل عمران، آيه 61.

[7] سوره توبه، آيه 61.

[8] تفسير طبري، ج 8، ص 198.

[9] مجمع البيان، ذيل آيه ولايت.

[10] المراجعات، ص 263.

 

تعبير به جمع

برخي سؤال مي‏کنند که اگر مراد از (... الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ...)علي بن ابي طالب‏عليه السلام است چرا به صيغه جمع آمده است؟ [1] .

پاسخ: اوّلاً: عرب، در بسياري از موارد به جهت نکته‏اي از مفرد به جمع تعبير مي‏کند، شاهد اين موضوع آياتي است که در قرآن کريم آمده است. اينک نمونه‏هايي از آن را ذکر مي‏کنيم:

الف) خداوند متعال مي‏فرمايد: (الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَقالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِيلُ)؛ [2]  «اين‏ها کساني بودند که مردم به آنان گفتند: همانا مردم [لشکر دشمن] براي شما اجتماع کرده‏اند، از آن‏ها بترسيد، امّا اين سخن بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را کافي است و او بهترين حامي ما است.»

گوينده اين سخن به اجماع مفسّران، شخصي به نام نعيم بن مسعود اشجعي بوده که از او به جمع تعبير شده است. تا آن‏که شأن و منزلت کساني که به حرف او گوش ندادند بالا برده شود. ابوسفيان به او ده شتر داده بود تا از جانب مشرکان به ميان مسلمانان برود و آن‏ها را از کفار بترساند، ولي هرگز مسلمانان به رهبري پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله از اين تهديد نهراسيدند، و حضرت‏صلي الله عليه وآله با هفتاد سواره به جهت مقابله با آنان از مدينه حرکت کردند. [3] .

ب) و نيز مي‏فرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْکُمْ أَيْدِيَهُمْ فَکَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْکُمْ)؛ [4]  «اي کساني که ايمان آورده‏ايد نعمتي را که خدا به شما بخشيد به ياد آوريد، آن زمان که جمعي قصد داشتند دست به سوي شما دراز کنند، امّا خدا دست آن‏ها را از شما بازداشت.»

مطابق آنچه که در تفاسير آمده، کسي که قصد دست درازي داشت مردي از بني محارب به نام غوث بود، شمشير خود را کشيد و قصد داشت با آن به رسول خداصلي الله عليه وآله بزند که خداوند مانع از آن شد. [5] .

در اين مورد نيز خداوند متعال به جهت تعظيم نعمت خود در حفظ جان پيامبرصلي الله عليه وآله از مفرد به جمع تعبير کرده است.

ج) در آيه مباهله از حضرت زهراعليها السلام به «نساء» و از حضرت علي‏عليه السلام به «انفس» به جهت تعظيم امر آن دو تعبير کرده است. آنجا که مي‏فرمايد: (فَمَنْ حَاجَّکَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الْکاذِبِينَ)؛ [6]  «هر گاه بعد از علم و دانشي که [درباره مسيح] به تو رسيده [باز] کساني با تو به محاجّه و ستيز برخيزند به آن‏ها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت کنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت کنيم، شما هم از نفوس خود، آن گاه مباهله کنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»

د) و نيز مي‏فرمايد: (وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَکُمْ)؛ [7]  «از آن‏ها کساني هستند که پيامبر را آزار مي‏دهند و مي‏گويند او گوش (آدم خوش باوري) است. بگو: گوش خوبي براي شما است (خوش باور بودن او به نفع شماست).»

مطابق رأي برخي از مفسّران، اين آيه درباره يکي از منافقين نازل شده است. [8] .

ثانياً: طبرسي مي‏گويد: «نکته در اطلاق جمع، تعظيم اميرالمؤمنين است، همان‏گونه که رسول خداصلي الله عليه وآله در روز خندق فرمود: تمام ايمان در مقابل تمام شرک قرار گرفت. [9] .

ثالثاً: شرف الدين عاملي‏رحمه الله مي‏نويسد: «نزد من در مورد تعبير به جمع نکته‏اي لطيف‏تر و دقيق‏تر است، و آن اين‏که: خداوند تعبير به جمع آورد نه مفرد به جهت ملاحظه حال بسياري از مردم؛ زيرا دشمنان علي‏عليه السلام و بني هاشم از منافقين و اهل حسد هرگز طاقت ندارند که فضيلت حضرت را به صورت مفرد بشنوند؛ زيرا در اين صورت در آن طمع کرده و دست به اقدمي خواهند زد که عواقب خطرناکي بر اسلام خواهد داشت. آري بعد از آن، نصوص يکي پس از ديگري و به عبارات مختلف و در مقامات گوناگون از جانب رسول خداصلي الله عليه وآله رسيد و با آن‏ها امر ولايت امير المؤمنين‏عليه السلام را تدريجاً گسترش داد، تا آن‏که دين را کامل کرده و نعمت را بر مردم تمام نمود، و اين برنامه مطابق با عادت حکما در تبليغ مردم به چيزي است که براي آن‏ها مشقّت دارد. و خداوند اين طريق را در تمام آياتي که در شأن اميرالمؤمنين و اهل بيت طاهرين‏عليهم السلام است پياده کرده است.» [10] .

[1] تفسير فخر رازي، ج 12، ص 28؛ روح المعاني، ج 4، ص 247.

[2] سوره آل عمران، آيه 173.

[3] کشاف، ج 1، ص 441؛ تفسير فخر رازي، ج 3، ص 145.

[4] سوره مائده، آيه 11.

[5] سيره ابن هشام، ج 3، ص 120؛ کشاف، ج 1، ص 641؛ جامع البيان، ج 6، ص 146.

[6] سوره آل عمران، آيه 61.

[7] سوره توبه، آيه 61.

[8] تفسير طبري، ج 8، ص 198.

[9] مجمع البيان، ذيل آيه ولايت.

[10] المراجعات، ص 263.

 

استعمال مجازي

فخر رازي مي‏گويد: «هر چند حمل لفظ جمع بر واحد، براي تعظيم روا است لکن مجاز است و نياز به دليل دارد.» [1] .

آلوسي نيز مي‏گويد: «لفظ جمع براي عموم است... و فريقين بر اين که بايد عموم لفظ را پيروي کرد نه خصوص سبب را، اتفاق نظر دارند. و حمل عام بر خاص خلاف اصل است و در غير ضرورت به کار نمي‏رود....» [2] .

پاسخ: اوّلاً: در جايي که جمع در معناي مفرد به کار مي‏رود، اين استعمال مجازي است، چون استعمال لفظ جمع در مفهوم واحد است، ولي در موردي که لفظ جمع در معناي خودش به کار مي‏رود لکن فقط بر يک مصداق تطبيق مي‏شود، اين استعمال مجازي نخواهد بود. به عبارت ديگر: ميان مصداق خارجي مفهوم لفظ با معناي آن تفاوت است و حقيقت و مجاز در محور استعمال لفظ در مفهوم و معناست نه در تطبيق با مصداق خارج. و مورد بحث ما از نوع دوم است. و قرآن کريم در موارد متعدّدي - براي تشويق يا تنبيه - آن را به کار برده است.

ثانياً: چشم پوشي از خصوص سبب و پيروي از عموم لفظ که آلوسي مطرح کرده، منجر به اين مي‏شود که هيچ شأن نزولي را براي آيات نشناسيم، و اين با مبناي اهل سنّت سازگاري ندارد.

ثالثاً: استعمال مجازي درصورت وجود قرينه؛ مثل‏حصر و عطف اشکالي‏ندارد.

[1] تفسير فخر رازي، ج 12، ص 28.

[2] روح المعاني، ج 4، ص 247.

 اراده محبت و نصرت

برخي مي‏گويند: به قرينه سياق، مقصود از «وليّ» در آيه «ولايت» نصرت و محبّت است؛ زيرا آيه در سياق آيات نهي از دوست و ياور گرفتن از کفار است. [1] .

پاسخ: اوّلاً: آيه «ولايت» به جهت سياق آيه قبلش که درباره اميرالمؤمنين‏عليه السلام است، از آياتي که نهي از نصرت و محبّت کفار کرده، جدا گشته است. و لذا سياق قبلي نمي‏تواند در آيه ولايت تأثير گذاشته و به آن ظهور دهد.

خداوند در آيه 54 از سوره مائده که متّصل به آيه «ولايت» است مي‏فرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْکافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ)؛ «اي کساني که ايمان آورده‏ايد! هر کس از شما از آيين خود باز گردد [به خدا زياني نمي‏رساند] خداوند جمعيتي را مي‏آورد که آن‏ها را دوست دارد و آنان [نيز] او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع و در برابر کافران سرسخت و نيرومندند، آن‏ها در راه خدا جهاد مي‏کنند و از سرزنش هيچ ملامت‏گري هراس ندارند. اين، فضل خداست که به هر کس بخواهد [و شايسته ببيند] مي‏دهد و [فضل] خدا وسيع و خداوند داناست.»

مطابق رواياتي که از امام باقر و امام صادق‏عليهما السلام رسيده و برخي از مفسّران اهل سنّت ذکر کرده‏اند، اين آيه مختص به اميرالمؤمنين‏عليه السلام و اصحاب او است. و در حقيقت اين آيه اشاره‏اي به مسأله ولايت حضرت اميرعليه السلام داشته و به جهت زمينه‏سازي براي آيه «ولايت» آمده است. و هرگز در سياق آيات قبل که مربوط به نصرت و محبّت کفار است نمي‏باشد.

مؤيّد اين مطلب که آيه مربوط به اميرالمؤمنين‏عليه السلام است اين‏که رسول خداصلي الله عليه وآله درباره ايشان در جنگ خيبر فرمود: «هر آينه مردي را مي‏فرستم که هرگز خداوند او را خوار نمي‏کند، او خدا و رسول را دوست دارد، و خدا و رسول نيز او را دوست مي‏دارند.» همه منتظر بودند که اين شخص کيست؟ تا اين‏که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «علي کجاست؟» حضرت علي‏عليه السلام که چشمانش به حدّي درد مي‏کرد که درست جايي را نمي‏ديد، آمد، حضرت آب دهان خود را بر چشم او ماليد، آن‏گاه عَلَم را سه بار تکان داد و سپس در دستان حضرت علي‏عليه السلام قرار داد. [2] .

ثانياً: رسول خداصلي الله عليه وآله امامان از عترت خود را همتا و عدل قرآن قرار داده است به حدّي که به توسط آن‏ها است که حقّ از باطل شناخته خواهد شد. و به طور متواتر شنيده شده که آن حضرات به آيه «ولايت» بر امامت حضرت علي‏عليه السلام احتجاج کرده‏اند و لفظ «وليّ» در آيه را به سرپرستي و اولي به تصرف و امامت معنا نموده‏اند. در نتيجه با وجود اين نصوصات از معصومين‏عليهم السلام، هرگز اعتمادي به سياق نيست.

ثالثاً: قرآنِ موجود، به اتفاق مفسّران بر ترتيب نزول آيات، جمع آوري نشده است، بلکه بر اساس مصالحي که بوده اين‏گونه ترتيب يافته است.

شاهد اين مدعا اين‏که: در آيات قبل و بعد از آيات «ولايت» کلمه «اوليا» به صورت جمع آمده ولي در آيه «ولايت» لفظ «وليّ» به صورت مفرد به کار رفته است. و اين قرينه‏اي است بر اين‏که اين آيات با هم نازل نشده است.

به عبارت ديکر: يکپارچگي اين آيات معلوم نيست، و صِرفِ بودن آيات در کنار هم دليل بر نزول دفعي آن‏ها نيست؛ چون قرآن کريم به تدريج و در مدت 23 سال بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شده است، پس وحدت سياق در اين آيات احراز نشده است، بلکه بر يکپارچه نبودن اين آيات دليل وجود دارد؛ زيرا روايات فراواني از طريق اهل سنّت و شيعه ذکر شده که شأن نزول اين آيه داستان انفاق حضرت علي‏عليه السلام است. اين شأن نزول نشان مي‏دهد که آيه «ولايت» با آيات قبل و بعد از خودش ارتباطي ندارد.

رابعاً: شواهد و قرايني که ذکر شد، نصّ بر سرپرستي حضرت علي‏عليه السلام است، و هنگام تعارض بين نصّ و ظاهري که بر فرض از سياق به دست مي‏آيد، نصّ به جهت افاده يقين مقدم است.

[1] روح المعاني، ج 4، ص 246؛ تفسير رازي، ج 12، ص 29.

[2] مستدرک حاکم، ج 3، ص 132؛ مسند احمد، ج 5، ص 25، ح 3062؛ خصائص نسائي، ص 61.

 ولايت فعلي

برخي مي‏گويند: آيه ظهور در ولايت فعلي دارد، و اگر ولايت را به معناي سرپرستي و امامت و خلافت معنا کنيم، لازمه‏اش آن است که در زمان نزول آيه، ولايت امام علي‏عليه السلام فعلي نباشد؛ زيرا حضرت بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله امام و خليفه است.

پاسخ: از ادله و شواهد و قراين استفاده مي‏شود که اميرالمؤمنين‏عليه السلام در زمان رسول خداصلي الله عليه وآله ولايت داشته، ولي ولايت او در رتبه بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله بوده است. شاهد اين مطلب، حديث «ولايت» است که به آن اشاره مي‏کنيم. و نيز عبارتي که بسياري از علماي اهل سنّت آن را از عمر بن خطاب نقل کرده‏اند که بعد از نصب امام علي‏عليه السلام به ولايت و امامت در روز غدير خم، گفت: «تو مولاي من و مولاي هر مرد مؤمن و زن مؤمني هستي.» اين تعبير نيز دلالت بر ولايت فعلي حضرت‏عليه السلام در عصر رسول خداصلي الله عليه وآله دارد.

منافات با حضور قلب در نماز

برخي مي‏گويند: عمل اميرالمؤمنين‏عليه السلام به اعطاي انگشتر در حال نماز به سائل، با حضور قلب در نماز سازگاري ندارد. [1]  مگر همين اميرالمؤمنين‏عليه السلام نبود که در حال نماز تيري را از پاي او در آوردند و اصلاً متوجه آن نشد؟ از طرفي ديگر انجام اعمال غير صلاتي در نماز مبطل نماز است.

پاسخ: اوّلاً: اين آيه بعد از وقوع عمل نازل شده و سياق آن سياق مدح است. و لذا آيه دلالت دارد که اين عمل حضرت در نماز مورد مدح و ستايش خداوند است.

ثانياً: عمل کم در حال نماز هرگز به نماز ضرري نمي‏رساند، همان‏گونه که علماي شيعه و سنّي به آن تصريح کرده‏اند.

نسفي مي‏گويد: «آيه دلالت دارد بر اين‏که انسان مي‏تواند در حال نماز صدقه دهد، و اين‏که فعل قليل هرگز مفسد نماز نيست.» [2] .

و نيز اسماعيل قنوي در حاشيه خود بر تفسير بيضاوي مي‏نويسد: «بنابر اين، آيه دليل بر اين است که فعل قليل در بين نماز، هرگز موجب بطلان نماز نخواهد شد.» [3] .

ثالثاً: خداوند متعال در قرآن کريم مي‏فرمايد: (فَنادَتْهُ الْمَلائِکَةُ وَهُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُکَ بِيَحْيي...). [4] .

در اين آيه خداوند مي‏فرمايد: ملائکه در حال نماز به حضرت زکريا بشارت به فرزند دادند، اگر اين بشارت مضرّ به حضور قلب در نماز است، در مورد آيه «ولايت» نيز چنين خواهد بود!!

رابعاً: دستگيري از نيازمند با اعطاي صدقه، عبادت است که در ضمن عبادتي ديگر (نماز) صورت گرفته و با آن ناسازگار نيست. آنچه که با روح نماز منافات دارد توجّه به غير خدا است، و دستگيري از نيازمند در راستاي عبادت او است. خداوند متعال مي‏فرمايد: (أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَيَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ)؛ [5]  «آيا ندانسته‏اند تنها خداوند توبه را از بندگانش مي‏پذيرد و صدقات را مي‏گيرد و به درستي که خدا توبه‏پذير مهربان است.»

قرآن در اين آيه تصريح مي‏کند که تنها خدا صدقات را اخذ مي‏کند... بنابر اين اعطاي صدقه که در راه خدا و براي خدا و گيرنده‏اش هم خود خدا است، با نماز هيچ‏گونه منافاتي ندارد.

[1] تفسير فخر رازي، ج 12، ص 31.

[2] تفسير نسفي، ج 1، ص 289.

[3] انوار التنزيل، ج 6، ص 349.

[4] سوره آل عمران، آيه 39.

[5] سوره توبه، آيه 104.

 اطلاق زکات بر صدقه واجب

برخي مي‏گويند: کلمه «زکات» در اصطلاح، بر زکات واجب اطلاق مي‏شود نه صدقه مستحب و از آنجا که قضيه‏اي که در شأن نزول آيه ذکر شده، موردش صدقه مستحب است لذا با اين يا آن آيه که در آن تعبير به «زکات» آمده منافات دارد. [1] .

پاسخ: اوّلاً: قرطبي در تفسير خود در جواب اشکال مي‏گويد: «از همين آيه؛ يعني جمله (وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ) استفاده مي‏شود که بر صدقه مستحب نيز کلمه زکات اطلاق مي‏گردد؛ زيرا علي‏عليه السلام انگشتر خود را در حال رکوع صدقه داد. و اين نظير آيه (وَما آتَيْتُمْ مِنْ زَکاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ [2] ) است.... [3] .

اسماعيل قنوي در حاشيه خود بر تفسير بيضاوي مي‏نويسد: «همانا صدقه مستحب نيز زکات ناميده مي‏شود، گرچه متبادر از زکات، صدقه واجب است؛ زيرا وجه تسميه صدقه واجب به زکات، در مستحب نيز موجود است.» [4] .

توضيح جواب اين‏که: واژه زکات در لغت به معناي «نمو و طهارت است، و اگر آنچه را که انسان از مال خود به نيازمندان مي‏دهد، زکات گفته مي‏شود به اين دليل است که اين کار مايه برکت و نمو مال و نيز پالايش نفس، و يا مايه نمو مال و پالايش نفس هر دو مي‏باشد. [5]  بنابر اين بر هر دو نوع صدقه - چه واجب و چه مستحب - زکات اطلاق مي‏شود.

ثانياً: واژه «زکات» در سوره‏هاي مکّي و مدني، يا به معناي رشد و نمو است؛ مانند (وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ [6] ) يا به معناي صدقه مستحبي است، نه زکات واجب فقهي؛ مانند: (وَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَأَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً [7] ) و آيه (... فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ). [8] .

زکات در آياتي نيز که موضوع زکات انبياي گذشته را ياد آور شده، به معناي صدقه مستحبي است؛ مانند: (وَأَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَالزَّکاةِ ما دُمْتُ حَيّاً). [9]  و آيه: (وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإِيتاءَ الزَّکاةِ... [10] )؛ زيرا اصطلاح زکات واجب فقهي در عصر نزول آيات، وجود نداشته و بعدها در ميان مسلمانان رواج يافته است، و مراد از آن همان صدقه واجب است که در مدينه با اين آيه تشريع شد: (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّيهِمْ بِها وَصَلِّ عَلَيْهِمْ... [11] ).

پس لفظ «زکات» در قرآن کريم به معناي زکات واجب مصطلح فقهي نيامده است، بلکه به معناي رشد، نمو و صدقه مستحبي است.

افزون بر آن، اگر بپذيريم «زکات» همانند نماز در عصر نزول قرآن اصطلاح جديدي داشته، اين اصطلاح در مقابل معناي لغوي و به معناي مطلق صدقه، اعمّ از واجب و مستحب است؛ مانند واژه «صلاة» که به معناي عبادت مخصوص است که هم درباره نماز واجب به کار رفته و هم درباره نماز مستحبّي.

با اين بيانات پاسخ برخي ديگر از علماي اهل سنّت نيز داده خواهد شد که مي‏گويند: «زکات» در آيه ولايت، زکات واجب فقهي است و حضرت علي‏عليه السلام يا به دليل فقر، مشمول زکات واجب نبوده و يا هرگز زکات واجب را تا وقت نماز به تأخير نمي‏انداخته است. در نتيجه آيه نمي‏تواند در شأن آن حضرت نازل شده باشد. ليکن از مطالب گذشته معلوم شد که «زکات» در قرآن کريم به معناي رشد يا صدقه مستحبي و يا اعمّ از صدقه واجب و مستحب است.

ثالثاً: نمي‏توان شأن نزول آيه را که درباره حضرت علي‏عليه السلام است، ناديده گرفت.

[1] تفسير قرطبي، ج 6، ص 222.

[2] سوره روم، آيه 39.

[3] سوره روم، آيه 39.

[4] حاشيه قنوي، ج 6، ص 249.

[5] ترتيب کتاب العين، ج 2، ص 758.

[6] سوره مؤمنون، آيه 4.

[7] سوره مزّمل، آيه 20.

[8] سوره اعراف، آيه 156.

[9] سوره مريم، آيه 31.

[10] سوره انبيا، آيه 73.

[11] سوره توبه، آيه 103.

 شموليت در آيه

سيد حميد الدين عبدالحميد آلوسي مي‏گويد: «آيه ولايت، نزولش اختصاص به علي‏عليه السلام ندارد آن طور که عده‏اي گمان مي‏کنند، بلکه در شأن مهاجرين و انصار نازل شده که علي‏عليه السلام نيز از جمله آنان است؛ زيرا جمله «الذين» به صيغه جمع آمده و لذا نمي‏تواند مقصود از آن خصوص علي‏عليه السلام باشد.» [1] .

پاسخ: اوّلاً: اثبات کرديم که عرب گاهي به مصلحتي از مفرد به صيغه جمع تعبير مي‏کند که مورد آيه نيز از همين موارد است؛ زيرا قرآن از حضرت به جهت تعظيم، تعبير به جمع کرده است.

ثانياً: در مورد آيه «ولايت» يا بايد به طور کلّي از روايات درباره شأن نزول آيه چشم پوشي کرد و يا اگر به آن‏ها ملتزم شويم نمي‏توانيم از شأن نزول آيه الغاي خصوصيّت کرده و ولايت را به همه مؤمنان تعميم دهيم، چون با التزام به روايات، مؤمنان انحصاري مي‏شوند.

[1] نثر اللآلي علي نظم الأمالي، ص 169.

 حديثي منسوب به امام باقر

ابن جرير طبري حديثي را به نقل از عبدالملک بن ابي سليمان نقل کرده که مي‏گويد: از ابو جعفر درباره (... الَّذِينَ آمَنُوا...) پرسيدم؟

حضرت فرمود: «مؤمنان مرادند.» گفتم: مردم مي‏گويند: اين آيه درباره علي‏عليه السلام نازل شده؟ حضرت فرمود: علي‏عليه السلام از مؤمنان است. [1] .

پاسخ: اوّلاً: اين حديث خبر واحد است.

ثانياً: با احاديث متعددي که از اهل بيت‏عليهم السلام از جمله خود امام باقرعليه السلام رسيده و آيه را تنها بر مورد امام علي‏عليه السلام تطبيق کرده، منافات دارد.

ثالثاً: تنها راوي اين حديث، يعني عبدالملک بن ابي سليمان، از راويان امام باقرعليه السلام به شمار نمي‏آيد.

رابعاً: روايت ابهام دارد، اين ابهام از آنجا است که مراد از مؤمنان در کلام امام روشن نيست که آيا همه مؤمنان را مي‏گويد يا مراد از آنان، طبق روايات در منابع شيعه، کسي جز خود ائمه اهل بيت‏عليهم السلام نيستند. در روايات شيعه آمده است که ائمه اهل بيت‏عليهم السلام نيز به اين شرف نايل شده‏اند. در اين صورت آيه در معناي تأويل خود بر آنان نيز منطبق مي‏شود.

[1] جامع البيان، ج 6، ص 187.

 نزول آيه در شأن عبادة بن صامت

ابن کثير و ابن تيميه مدعي شده‏اند که تمام آيات 51 تا 56 سوره مائده درباره عبادة بن صامت است و بر اين مدعاي خود به برخي از روايات تمسّک کرده‏اند.

پاسخ: اوّلاً: هيچ کس از دانشمنداني که شأن نزول آيات را نگاشته‏اند، آيات ولايت (آيات 55 و 56) را درباره «عبادة بن صامت» نقل نکرده‏اند، بلکه تنها آيات 51 و 52 را درباره وي مي‏دانند. [1]  و وجود آيه درباره ارتداد از دين: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ... [2] ) در بين آيات 52 و 53 و آيات ولايت (آيات 55 و 56) نيز گواه همين مطلب است، چون داستان عبادة بن صامت با مسأله ارتداد ارتباطي ندارد.

ماجراي «عبادة بن صامت» که ابن کثير و ديگران نقل کرده‏اند به اين شرح است: «چون رسول خداصلي الله عليه وآله با يهوديان بني قينقاع جنگيد... عبادة بن صامت که يکي از بني عوف بن خزرج و هم پيمان آنان بود... به نزد رسول خداصلي الله عليه وآله شتافت و عرض کرد: اي رسول خدا! به خدا و رسولش پناه برده، از پيمان با آنان بيزاري مي‏جويم و ولايت خدا و رسول و مؤمنان را مي‏پذيرم و از هم‏پيماني با کفّار و ولايت آنان بيزارم. در اين هنگام آيات (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصاري أَوْلِياءَ...) نازل شد.» [3] .

ثانياً: درباره شأن نزول آيات ولايت درباره «عبادة بن صامت» روايات متعارض رسيده است، و با نقل از افرادي؛ مانند: زهري، سدي، عبادة بن وليد که از تابعين هستند و خود شاهد ماجرا نبوده‏اند، و شاهدي هم از قرآن براي آنان نيست، نمي‏توان مطلب را ثابت نمود. بنابر اين، تمسّک ابن کثير به برخي روايات متعارض وجهي ندارد و نمي‏توان از آن همه روايات متواتر که در شأن نزول آيات 55 و 56 درباره امام علي‏عليه السلام است و از جمعي از صحابه نيز نقل شده که خود شاهد ماجرا بوده‏اند، و نيز احاديث متعدد از تابعين در اين باره، چشم پوشيد.

در ضمن با اين جواب‏ها، به رواياتي که شأن نزول آيه را عبداللَّه بن سلام و ياران او معرفي کرده نيز پاسخ داده شد. [4] .

[1] ر.ک: اسباب النزول، واحدي، ص 200و201؛ لباب النقول، سيوطي، ص 147.

[2] سوره مائده، آيه 54.

[3] تفسير ابن کثير، ج 2، ص 69؛ جامع البيان، ج 6، ص 178 و 179.

[4] در المنثور، ج 3، ص 99.

 عدم استناد امام علي‏ به آيه ولايت

فخر رازي مي‏گويد: «امام علي‏عليه السلام که آشناتر از ديگران به تفسير قرآن است، براي امامت خود به آيات «ولايت» استدلال نکرده است... و اين موجب يقين به سقوط استدلال رافضي‏ها بر اين آيات مي‏شود.» [1] .

پاسخ: اوّلاً: در ميان منابع شيعه و اهل سنّت مدارکي وجود دارد که نشان مي‏دهد امام علي‏عليه السلام در ضمن احتجاج‏هاي خود بر حقّانيّت خويش، به اين آيات نيز استناد کرده است؛ از آن جمله:

1 - ابن بابويه. [2] .

2 - علي بن طاووس. [3] .

3 - ابراهيم بن محمّد جويني. [4] .

صدوق‏رحمه الله نقل مي‏کند که حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در احتجاج خود با ابوبکر فرمودند: «فأنشدک باللَّه إلي الولاية من اللَّه مع ولاية رسوله في أنّه زکاة الخاتم أم لک؟ قال: بل لک»؛ [5]  «تو را به خدا سوگند مي‏دهم، آيا اين ولايتي که از ناحيه خدا همراه ولايت رسول او در آيه بخشيدن انگشتر ذکر شده براي توست؟ ابوبکر گفت: بلکه براي توست.»

ثانياً: افزون بر آن اشاره شد که از جمله ناقلين شأن نزول اين آيات درباره امام علي‏عليه السلام، خود حضرت‏عليه السلام است، که در حقيقت به منزله استدلال حضرت به اين آيات به حساب مي‏آيد. بلکه شخص رسول خداصلي الله عليه وآله و ساير ائمه اهل بيت‏عليهم السلام نيز به اين آيات بر ولايت امام علي‏عليه السلام و نيز بر ولايت خودشان استدلال کرده‏اند. [6]  و نيز خطيب خوارزمي با سند خود، احتجاج عمرو بن عاص را در نامه‏اش به معاويه بن ابي سفيان در مورد اين آيات بر حقانيت امام علي‏عليه السلام آورده است. [7] .

[1] تفسير فخر رازي، ج 12، ص 29.

[2] کمال الدين، ج 1، ص 276.

[3] التحصين، ص 632.

[4] فرائد السمطين، ج 1، ص 312.

[5] تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 645.

[6] کافي، ج 1، ص 289، ح 4؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1، ص 215.

[7] مناقب خوارزمي، ص 200.

 عدم حصر در کلمه انما

فخر رازي مي‏گويد: «کلمه (انّما) براي حصر نيست به اين دليل که قرآن مي‏فرمايد (إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ... [1] ) و ترديدي نيست که در قرآن مثل‏هاي ديگري غير از اين براي حيات دنيا هست؛ مانند اين که قرآن مي‏فرمايد: (إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَلَهْوٌ... [2] ) چه اين که لهو و لعب در غير از زندگاني دنيا وجود دارد.» [3] .

پاسخ: اوّلاً: فخر رازي بين مَثَل حيات دنيا و خود حيات دنيا را خلط کرده است. قرآن - بر خلاف تصور فخر رازي - تنها يک مَثَل با دو بيان [4]  درباره حيات دنيا زده و انحصار آن در اين مثل باقي است.

ثانياً: فخر رازي در چند جاي ديگر قرآن (انّما) را دالّ بر حصر دانسته است؛ از آن جمله در آيه 108 سوره انبيا، آيه 20 سوره آل عمران...

وي در اين آيات، بر انحصار «انّما» تأکيد مي‏کند و اشکال وارد بر آن‏ها را پاسخ مي‏دهد. [5] .

ثالثاً: اگر در جايي يافت شود که «انّما» براي حصر اضافي و قياسي به کار رفته است، به طور قطع قرينه‏اي آن را همراهي مي‏کند، لکن در آيه ولايت، قرينه‏اي بر حصر اضافي وجود ندارد، بلکه ذکر اوصاف در آيه که اين انحصار را تأکيد کرده، نشان مي‏دهد تنها ولايت براي کسي است که در حال رکوع به شرف اعطاي زکات نايل شده و خداوند عمل او را پذيرفته است.

رابعاً: اگر از حصر چشم پوشي کنيم بايد ولايت غير خدا و پيامبر و مؤمنان را بپذيريم، نه آن‏که تنها مؤمناني ديگر که آن اوصاف را ندارند داخل در اين ولايت کنيم، چون حصر بر ولايت خدا و پيامبر و مؤمنان - با آن اوصاف - بر هر سه است.

[1] سوره يونس، آيه 24.

[2] سوره محمد، آيه 36.

[3] تفسير فخر رازي، ج 12، ص 30.

[4] سوره کهف، آيه 18.

[5] تفسير فخر رازي، ج 7، ص 213 و ج 22، ص 233.

 فرق بين وِلايت با وَلايت

ابن تيميه مي‏گويد: «بين ولايت (به کسر واو) و ولايت (به فتح واو) تفاوت است، ولايتي که در اين نصوص آمده ضد عداوت است که به فتح واو است نه به کسر واو که به معناي امارت است و اين افراد نادان بين وَلايت و وِلايت تفاوتي نمي‏نهند. لفظ وليّ و ولايت غير از لفظ والي است، و چون آيه درباره ولايت تمام مؤمنان‏است و همه مؤمنان ولايت به معناي امارت را ندارند، پس ولايت به معناي امارت نيست.» [1] .

پاسخ: اوّلاً: برخي دانشمندان لغت و ادبيات، تفاوتي بين معناي ولايت (به کسر واو) و ولايت (به فتح واو) نمي‏نهند؛ مانند فيومي، سيبويه، زجّاج و فرّاء.

فرّاء مي‏گويد: «ولايت را به فتح واو و کسر واو در هر دو معناي دوستي و سرپرستي شنيده‏ايم.» [2] .

ثانياً: در بررسي دلالت آيه بر امامت حضرت علي‏عليه السلام اشاره کرديم که متبادر از لفظ «وليّ» همان معناي سرپرستي است، هر چند به کمک قراين باشد.

ثالثاً: اثبات کرديم که آيه تنها مربوط به ولايت امير المؤمنين‏عليه السلام است و روايات متواتر بر اين مطلب دلالت دارد، و هرگز ارتباطي به تمام مؤمنان ندارد که به اين جهت در معناي ولايت تصرف کنيم تا شامل همه مؤمنان شود.

[1] منهاج السنة، ج 4، ص 5 و 6.

[2] لسان العرب، ج 15، ص 407.

 جمله و هم راکعون حال نيست

برخي مي‏گويند: جمله (وَهُمْ راکِعُونَ)را هم مي‏توان حال‏گرفت، و هم وصفي مستقل براي (الَّذِينَ آمَنُوا). به عبارت ديگر کلمه «واو» در اينجا بيان‏گر عطف است نه حاليّت.

بر اين اساس، مقصود از رکوع، فعل و حالت خاصي که از ارکان نماز به شمار مي‏رود نيست، بلکه به معناي خضوع است؛ يعني مؤمناني که داراي ولايتند سه ويژگي دارند: 1 - نماز برپا مي‏دارند. 2 - زکات مي‏پردازند. 3 - خاضع و فروتن مي‏باشند. اين ويژگي‏ها همه مؤمنان راستين را شامل مي‏شود و آنان را از منافقان باز مي‏شناسد.... [1] .

پاسخ: اوّلاً: در اين‏که واژه «رکوع» در معناي خضوع به کار رفته است، سخني نيست، سخن در اين است که «خضوع» معناي مجازي رکوع است نه معناي حقيقي آن. معناي حقيقي رکوع، همان حالت انحناء است که نوع خاصي از آن به عنوان يکي از ارکان نماز شناخته شده است.

خليل بن احمد فراهيدي (متوفاي 170 ه.ق) مي‏نويسد: «هر چيزي که با صورت به سوي زمين روي آورد، خواه زانوهايش به زمين برسد يا نرسد در حالي که سر را به زير انداخته است راکع خوانده مي‏شود.» [2] .

ابن دريد در «الجمهرة في اللغة» نيز گفته است: «راکع کسي است که با صورت به جانب زمين روي آورد، و رکوع در نماز گونه‏اي از اين حالت است.»

ابن فارس مي‏گويد: «راء، کاف و عين (= رکع) يک اصل است و بر انحناء در انسان و غير انسان دلالت دارد.»

راغب اصفهاني مي‏گويد: «رکوع به معناي انحناء و خميدگي است، گاهي در انحناء خاص نماز به کار مي‏رود و گاهي در تواضع و فروتني.»

از آنچه گفته شد، نادرستي وجه ديگري که عبدالجبار معتزلي گفته است نيز روشن مي‏شود. وي جمله (وَهُمْ راکِعُونَ) را حال دانسته، ولي آن را به معناي خضوع گرفته است. [3] .

ثانياً: درباره جمله (وَهُمْ راکِعُونَ) احتمالاتي وجود دارد:

1 - «رکوع» به معناي نماز خواندن باشد و فقره (وَهُمْ راکِعُونَ) جمله‏اي مستقل باشد، نه اين که حال زکات دهندگان را بيان کند، و نيز حرف «واو» در آن، براي عطف باشد نه حاليه. بر اين اساس «راکعون» به معناي نمازگزاران است؛ مانند آيه (وَارْکَعُوا مَعَ الرّاکِعِينَ). [4] .

اين احتمال مردود است؛ زيرا مسأله اقامه نماز و صحبت از نمازگزاران در جمله (الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ) در همين آيه آمده و ذکر دوباره آن، تکرار بدون فايده است. پس رکوع به معناي نماز خواندن نيست.

2 - مراد از «رکوع» خضوع باشد که از آن جواب داديم.

3 - مقصود از جمله (وَهُمْ راکِعُونَ) گروه ديگري غير از نمازگزاران و زکات دهندگان باشد؛ يعني عده‏اي که اقامه نماز مي‏کنند و گروهي که زکات دهندگان باشند؛ يعني عده‏اي که اقامه نماز مي‏کنند و گروهي که زکات مي‏دهند و برخي که در رکوع نمازند....

اين احتمال نيز صحيح نيست؛ زيرا خلاف ظاهر آيه است و با شأن نزول آيه نيز سازگاري ندارد.

4 - مراد از «رکوع» همان رکوع در نماز است و جمله (وَهُمْ راکِعُونَ) جمله حاليه.

اين احتمال صحيح است؛ زيرا با ظاهر آيه و شأن نزول آن سازگاري دارد.

[1] تفسير فخر رازي، ج 12، ص 25؛ المنار، ج 6، ص 442.

[2] کتاب العين، ماده رکع.

[3] المغني، قاضي عبدالجبار، ج 1، ص 135.

[4] سوره بقره، آيه 43.

 عدم ذکر زمان اعمال ولايت

گفته شده: اعمال ولايت توسط اميرالمؤمنين‏عليه السلام مربوط به پس از زمان پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله است... و از طرفي در آيه يا احاديث شأن نزول، زمان دقيق اِعمال ولايت توسط حضرت‏عليه السلام بيان نشده است، بنابر اين مي‏توان آن را به پس از خلفاي سه گانه اختصاص داد. [1] .

پاسخ: اوّلاً: متفاهم عرفي در اين موارد ولايت بلافصل است و خلاف آن نيازمند دليل است.

ثانياً: اين فرض بر خلاف اجماع مسلمين است؛ زيرا مسلمانان دو گروهند: يکي آنان که آيه را دليل بر امامت علي‏عليه السلام نمي‏دانند، و ديگري آنان که آيه را دليل بر ولايت و امامت او مي‏دانند، و همگان در اين معنا اتفاق نظر دارند که اگر آيه بر امامت حضرت‏عليه السلام دلالت داشته باشد امامت بلافصل مقصود است. [2] .

روشن است که اين اجماع ناشي از مفاد و مدلول ظاهري آيه است.

[1] المغني، قاضي عبدالجبار، ج 1، ص 136؛ تحفه اثنا عشريه، ص 198.

[2] الشافي، ج 2، ص 234.